س 28 اسفند 1372
امشب زودتر از شب های قبل پدرم به خونه برگشت تازه لادای زرشکی رنگش رو فروخته بود و یه پیکان صفر از اونها که سپر جوشن دار داشت خریده بود قرار بود فردا صبح زود به سمت مشهد بریم شوق عجیبی داشتیم و اولین سفر خانوادگی مون بود قرار بود یکی از اقوام به همراه همسرش با ما همسفر بشه یعنی علاوه بر خانواده ی7 نفره ی ما دو نفر دیگه هم با ما باید تو پیکان جا میشدن 4 نفر بزرگسال و 5 کودک گاهی اوقات به اون دوره فکر میکنم همش به خودم میگم چه جوری تو یه پیکان این همه آدم جا شدن مسافت کمی نبود 820 کیلومتر از آمل تا مشهد فاصله بود شیرینی اون سفر و ذوقی که برای کشف جاده داشتم همیشه تو ذهنم موندگار شده اون سالها دورترین جایی که میشناختم و دیده بودم ساری بود بخاطر وجود یه امامزاده سالی یک بار تا ساری میرفتیم و از اونجا به بعد دنیای من بن بست بود و تمام دانستنی هام از ایران کتاب جغرافیای چهارم دبستان بود
پدرم اون شب تا صبح منتظر نموند و سفر ما ساعات پایانی شب شروع شد اون شب طولانی ترین شب زندگیم بود تا صبح نخوابیدم حتی مواقعی که پدرم برای استراحت توقف میکرد و چرتی میزد من بیدار بودم شهر به شهر گذشتیم از ساری – نکا – بهشهر – گلوگاه – گرگان – تا رسیدیم به جنگل گلستان و من دیگه تو کتاب جغرافیا نبودم تک تک شهرها رو از نزدیک دیده بودم. نفس کشیده بودم تشنه ی کشف شهرهای پیش رو بودم بعد از صرف صبحانه خستگی بر این چشمان ضعیف چیره شد و به خواب رفتم ای داد و بیداد از این غفلت تو یکی از چاله چوله های شهر چناران از خواب بلند شدم و با بهت به پدرم گفتم بجنورد چی شد رسیدیم بهش
-خواب موندی یک ساعت دیگه به مشهد میرسیم
بجنورد – قوچان – شیروان رو از دست داده بودم قرار دیدار رو برای مسیر برگشت گذاشتم
نمیدونم اولین بار کی عاشق سفر شدم چرا جاده و سفر زمینی رو بیشتر از هر نوع سفر دیگه ای دوست دارم چرا وقتی خسته ام و ناراحت نشستن پشت فرمون ماشین آرومم میکنه چقدر جاده برام دلرباست همیشه وقتی جایی یه مشکل برام بوجود میاد راه حلش رو جاده بهم میده
تابستان 1402
میهمان منزل پدر بودم آخرهای مرداد بود به سان سالهای گذشته بعد از برداشت برنج پدرم مهمانی مفصلی برای بچه ها ترتیب داد و ازم خواست که برنامه ریزی یک سفر کوتاه به مشهد یا کیش رو براش انجام بدم مثل همیشه مقاصد سفرهاش ثابت بود میدونستم که ته دلش یه سفر خوب میخواست و مادرم غیر از این دو مقصد رو کنسل میکرد به مادرم گفتم.
- چقدر مشهد و کیش آخه مادر جان خسته نمیشی
- خب کربلا برامون بنویس
چند بار رفتی دیگه مادر جان بخدا سفر حتما که نباید زیارتی باشه این همه جا برای دیدن هست. بابام گفت خب تنهایی که نمیتونیم بریم خارج شماها هم که انگار نه انگار تا اون سر دنیا میری مارو هم باخودت ببر . اون شب بعد از خداحافظی با پدر و مادرم خیلی به حرف پدرم فکر کردم هر طور شده باید یه سفر خوب براشون برنامه ریزی میکردم تو ذهنم تمام مقاصد محتمل رو بررسی کردم استانبول خوب بود اما گستردگیش برای مادرم که پیاده روی براش سخت بود از گزینه ها حذف شد به آنتالیا هم اصلا نمیشد فکر کرد با روحیات شون سازگار نبود دبی هم شرایط آّب و هواش ردیف نبود موند ایروان.
از فردا رفتم تو فاز برنامه ریزی سفرشون خودم 3 بار ایروان رفته بودم و تصمیم داشتم این سفر رو طوری برنامه ریزی کنم که برای من هم جذابیت داشته باشه و خسته کننده و تکراری نباشه تنها راهش هم برای من سفر با ماشین شخصی بود تصمیم گرفتم با ماشین از ترکیه به گرجستان برم و مسیر برگشت هم از ارمنستان به ایران برگردم برای پدر و مادرم بلیط هواپیما رفت و برگشت تهران ایروان گرفتم و قرار شد خواهرم با خانواده اش در این سفر پدر و مادر رو همراهی کنن خیالم که از بابت پدر و مادرم راحت شد رفتم دنبال برنامه ریزی یه سفر جاده ای دلنشین اولین اقدامی که باید میکردم ردیف کردن مدارک ماشین بود باید به گمرگ مرکز استان میرفتم صبح زود بهمراه همسرم رفتیم سمت ساری به سمت جاده فرح آباد وارد محوطه گمرگ استان که شدیم یاد ساختمان های قدیمی دادگستری افتادم اطاق های تاریک و رنگ و رو رفته چند تا برگه رو پر کردیم و هزینه رو هم کارت کشیدیم گفتن بشینید تا مدارک آماده بشه یه ساعت نشستیم دیدم خبری نشد از کارمند اون بخش پرسیدم هنوز کارمون تموم نشده
-تلفن اداره از صبح تا حالا قطع شده واسه همین اینترنت نداریم سایت هامون جواب نمیدن منتظریم رییس بیاد به مخابرات زنگ بزنه
با بهت نگاش کردم
-یعنی تا رییس نیاد کسی دیگه ای نیست که زنگ بزنه
-نه حتما خودش باید تماس بگیره
نزدیک به 10 نفر کارمند تو اون قسمت بودند همه شون با موبایل مشغول بودند و فقط من وهمسرم مراجعه کننده بودیم ظهر شده بود که آقای رییس تشریف آوردند تو گرمای مردادی و شرجی اون روز یه کت تیره و زخیم پوشیده بود مستقیم رفت تو اتاقش از یه کارمند پرسیدم الان به مخابرات زنگ میزنه دیگه درسته ؟
-اجازه بدید تازه تشریف آوردند یه چایی بخورند بهشون قطعی تلفن رو اعلام میکنیم
-امروز ظاهرا کارمون راه نمیافته
-شما میتونید برید اداره جهانگردی و اتومبیل رانی کارهای مربوط به گواهی نامه و پلاک و انجام بدید و فردا بیاید مدارک تون رو آماده شده تحویل بگیرید
دوباره برگشتیم داخل شهر ساری و رفتیم دفتر اتومبیل رانی برخلاف گمرگ استان کسی اونجا کت زخیم نپوشیده بود کارها طبق روال پیش رفت و غروب پلاک و گواهینامه بین المللی رو گرفته بودیم و برای تکمیل مدارک گمرگی فردا باید دوباره به ساری برمیگشتیم
فردا صبح دوباره به سمت گمرگ رفتیم و اینبار آقای رییس از ابتدا در اداره تشریف داشتند و بالاخره با همکاری اداره های مخابرات و آب و برق و گازاستان مازندران و تلاش های بی وقفه آقای رییس مدارک مون آماده شد
غروب یکشنبه 12 شهریور از آمل خارج شدیم از کیلومتر شمار ماشین عکس گرفتم تا آمار مسافت طی شده در کل سفر رو داشته باشیم . اون شب به منزل یکی از اقوام در کرج رفتیم و دوشنبه صبح دل سپردیم به جاده از قزوین و زنجان که گذشتیم به کوههای رنگی رسیدیم چقدر این جاده رو دوست داشتم و چرا این چند سال باهاش قهر بودم سوالی بود که هیچ وقت جوابش رو نفهمیدم غروب روز دوشنبه به بازرگان رسیدیم شهر کوچیکی بود با یه دور بالا تا پایین رفتن شهر یه آپاراتی پیدا کردم و باد چرخ های ماشین رو تنظیم کردم صاحب آپاراتی یه پسر جوون کم سن وسال بود مثل همه ی آذری ها مهمان نواز بود وقتی فهمید فردا باید از مرز خارج بشیم خودش پلاک ترانزیتی رو سر جاش نصب کرد و با یه مهانپذیز تلفنی صحبت کرد تا یه اتاق تمیز برای اون شب در اختیار ما بگذاره
صبح روز سه شنبه 14 شهریور خیلی زود از مهانپذیر زدیم بیرون تا به شلوغی مرز بر نخوریم و هر چه زودتر از مرز خارج شیم . جلوی درب گمرگ که رسیدم چراغ های هشدار تنظیم باد چرخ ها همزمان برای هر 4 چرخ روشن شد اولین بار بود این اتفاق میافتد دیشب باد همه شون رو تنظیم کرده بودم وعجیب بود که همچین مساله ای پیش اومده بود ناچارا دوباره برگشتیم داخل شهر اون وقت روز هیچ مغازه ی آپاراتی باز نبود و باید صبر میکردیم تا یه مغازه باز بشه حول و حوش ساعت 8 بود که بالاخره یه مغازه کرکره اش رو داد بالا دوباره داستان دیشب رو تکرار کردیم و همه شون رو به دستگاه تنظیم فشار سپردیم طبق گفته ی دستگاه حال و روز همشون ok بود ماشین رو که دوباره روشن کردم فقط یه چرخ آلارم هشدار میداد و تصمیم گرفتم با همه ی وسواسی که داشتم از کنار این مساله عبور کنم و از مرز خارج شیم .
ساعت 8.20 دقیقه بود که وارد محوطه گمرگ شدیم و متوجه شدیم تو این فاصله زمانی که ما درگیر باد چرخ های ماشین بودیم هموطنان خوش خواب ما هم از رختخواب دل کندند و ما باید پشت سر 30 ماشین تو صف منتظر عبور از گیت می بودیم حس خوبی نبود از دست دادن جای خود در اول صف و رفتن به آخر صف و منتظر بودن هی صبر صبر صبر صبر صبر بدلیلی کاملا نامعلوم از طرف گیت ترکیه کارها با سرعتی وحشتناک کند انجام میشد و نهایتا ساعت دو بعد از ظهر بود که با مرزبانان بد اخلاق و اخموی ترک خداحافظی کردیم و خاطره سازی ما در جاده ها شروع شد
آخ که چقدر این حس خوبه یه چیزی بین دلهره و اضطراب و لذت و کشف ناشناخته ها در جاده . چه ترکیب خوبیه آهنگ های مهسون و این جاده از محوطه مرزی ترکیه خیلی دور نشده بودیم که آرارات سمت راست جاده خودنمایی میکرد این نماد مردم مظلوم ارمنستان واقعا هیچ دردی برای یک قوم وملت بالاتر از این نیست که تکه ای از تاریخ و هویت اون ملت رو با زور ازش بگیرند کاش یه پاک کن داشتم ومیتونستم جنگ ها و مصیبت های قرن بیستم رو از تقویم تاریخ پاک میکردم و دلخوشی های هر ملتی رو بهشون برمیگردوندم
مقصدمون برای اون شب ارزروم بود باید از شهرهای دغوبایزید و آغری میگذشتیم جاده فراخ بود و کیفیت خوبی داشت . به آغری که رسیدیم برای اولین ناهار و اولین بنزین استاپ کردیم یه اشتباهی که در عبور از مرز خودمون داشتم این بود که فکر میکردم موقع خروج از مرز برای احتساب هزینه بنزین مرزبانی به آمپر سوخت نگاه میکنه و مقدار بنزین موجود در باک رو حساب میکنه در حالی که بدون توجه به حجم بنزین موجود در باک خودرو دوستان به ظرفیت کلی باک ماشین که چه مقدار باشه پولش رو از شما میگیرند یعنی اگه ظرفیت با ک ماشین شما 40 لیتر بنزین باشه پول اون رو به مبلغ 45000 تومان به ازای هر لیتر بنزین از شما میگیرند حتی اگه باک ماشین شما خالی باشه اما من هدفم از پر نکردن با ک ماشین این بود که تو زمان مسافرت این بنده خدا 4 تا جرعه بنزین درست و حسابی از گلوش بره پایین.
بعد از خوردن ناهار یه رگبار کوچیک تو مسیرمون داشتیم ونکته جالب توجه وجود بوته های گلپر رسیده در حاشیه جاده بود بلاشک این جاده و با این پتانسیل گلپر اگر در ایران بود مادران ایرانی همه شون رو در راه دور کردن چشم بد دود و راهی آسمان میکردند
تو مسیر رسیدن به ارزروم هموطنانی رو میدیدیم که بوق زنان از کنار ما میگذشتند نمیدونم چرا ولی حس دلگرمی بهم میداد
به 10 کیلومتری ارزروم که رسیدیم بسته های اینترنتی که از هر دو اپراتور تلفن همراه خریده بودیم به طرز عجیبی تمام شد پیش خودمون گفتیم اینم حتما یه جور چالشه که باید ازش برنده خارج بشیم نداشتن اینترنت تو مسیری که تجربه ای ازش نداشتیم کمی ترسناک بود و به هرترتیبی بود خودمون رو به مرکز شهر ارزروم رسوندیم و بعد از دیدن سرپایی از چند تا هتل بالاخره Hotel grand hitit رو برای اون شب رزرو کردیم بعد از گرفتن یه دوش و کمی استراحت یه تاکسی گرفتیم و به سمت یکی از مراکز خرید شهر رفتیم و دوری زدیم
صبح بعد از صرف صبحانه نسبتا خوب هتل از شهر خارج شدیم تا شهر مرزی سارپی راه زیادی نداشتیم گوگل مپ مسافت 264 کیلومتری رو نشون میداد . هیجان بالایی برای گذر از این مسیر داشتیم و باید از شهرهای آرتوین و بورچکا و هوپا میگذشتیم
نزدیکی هایی شهر آرتوین تونل های زیادی تو مسیر بود و جاده اش شبیه جاده هراز خودمون بود
خرید میوه از باغداران کنار جاده و چشیدن طعم انجیرهای خوشمزه لذت بخش بود
ریزش سنگ و بازگشایی مسیر رو هم در جاده داشتیم تا شبیه سازی با جاده هراز رو به شکل ترسناکی تجربه کرده باشیم
بورکا شهر درخت های راش ترک و پایتخت صنعت چوب بری حاشیه دریای سیاه.
هر چقدر به دریای سیاه نزدیک تر میشدیم سرسبزی و زیبایی بیشتر میشد و مزارع چای خودنمایی میکرد
بازسازی و ترمیم روکش آسفالت رو هم داشتیم
کم کم دریای سیاه پیدا شد و بچه ها یه طور عجیب و غریبی ذوق زده شدند و جیغ کشیدند که انگار وسط کویر عربستان زندگی میکردند و اولین بار بود دریا رو از نزدیک ملاقات میکردند
ساعت تقریبا یک ونیم بعد از ظهر بود که به پایانه مرزی سارپی رسیدیم و من با بچه ها از ماشین پیاده شدیم و همسرم بخاطر تسلط بیشتر به زبان خارجه مسولیت عبور ماشین از قسمت خودوریی رو بعهده گرفت
چشمتون روز بد نبینه قسمت گیت خروجی ترکیه به حدی اوضاع بهم ریخته وقمر در عقرب بود که بلا نسبت اون جمعی که اونجا بودند انگار 200 راس گوسفند رو هنگام شیردوشی صبح گاهی خواستند از آغل خارج کنند
به هر نحوی با تحمل فشار از تمامی نواحی مختلف از اون برزخ جان سالم بدر بردیم و وارد گیت گرجستان شدیم کل زمان عبور ما از گیت به 3 دقیقه هم نکشید نه سوالی از ما پرسیدند و نه از ما رزرو هتل و میزان پول همراه رو خواستند کلا خیلی شیک و مجلسی برخلاف روایت هایی که از برخورد ماموران گرجی با توریست های ایرانی تور گرجستان شنیده بودیم مهر ورود در پاسپورت ثبت شد و وارد گرجستان شدیم با ارسال پیامک به همسرم متوجه شدم که هنوز به علت ازدحام در قسمت ترکیه است وارد این طرف مرز نشده من و بچه ها هم به یکی از رستوران های محوطه گمرگ رفتیم و یه ناهار سبک خوردیم و دوباره برگشتیم به محوطه خروج خودروها و اونجا منتظر موندیم
محوطه گمرگ پر بود از کیوسک های چنج پول و خرید سیمکارت و بیمه ماشین
خوشحال و سرمست از اینکه به خیال خودم مرحله سخت عبور از مرز گرجستان رو بدون هیچ مشکلی رد کریم نشستم پشت فرمون و صدای موزیک رو بلند کردیم و بزن وبکوب ..
تا باتومی 15 کیلومتر راه داشتیم و خوش خوشان داشتیم میرفتیم که با صدای آژیر ماشین پلیسی که 5 دقیقه ای بود پشت ما خودش رو هلاک کرده بود که آقا بزن بغل و ما به خیال خودمون که با ما نیست حتما داره به ماشین های روبرو میگه تویوتا حرکت کن و لکسوس آروم باش به خودمون اومدیم و زدیم بغل .
افسر جوانی از ماشین پیاده شد و مدارک مون رو ازم خواست منم خیلی محکم با قدرت تک تک مدارک رو بهش نشون دادم و گفتم داداش ما که سرعت مطمئنه داشتیم میرفتیم و کمربندهای سرنشینان جلو و عقب هم همونطور که مشاهده میکنید بسته است دیگه چی ؟
- بیمه ماشین کجاست؟
- وات ؟
- بیمه داداش ؟ بیمه نمیدونی چیه ؟
- آی دونت آندرستند . ما هنوز 20دقیقه نیست وارد خاک گرجستان شدیم میخواستیم بریم داخل شهر باتومی کار بیمه رو انجام بدیم
- خ..... خودتی داداش مثل آدم بگو یادم رفته بیمه کنم بیا این برگه جریمه 100 لاری رو بگیر همین مسیری که اومدی برمیگردی کنار گمرگ اونجا چشمهات رو باز کن مثل این ندید بدیده ها نباش ماشین رو بیمه کن بعدا ولکام تو جورجیا
هاج و واج مونده بودم هر چقدر که آدم بابرنامه ای باشید بازم از این دست اتفاق ها تو سفر براتون میافته به ناچار دوباره این مسیر رو برگشتم سکوت تلخی فضای ماشین رو پر کرده بود از همه بابت این قضییه معذرت خواهی کردم همسرم همون موقع بهم تذکر داده بود که بیمه ماشین رو بگیریم و من ناشیانه جواب داده بودم که میریم داخل شهر میگیریم ولی از شما چه پنهون از خدا که پنهون نیست نیمه شرور وجودم همون لحظه ی خروج از گمرگ یه سیخونک بهم زد که بیمه رو ولش کن چرا پول الکی بدیم همینجوری ادامه میدیم مشکلی هم پیش نمیاد .
نزدیکی های گمرگ که رسیدیم یه دکه فروش سیم کارت و بیمه پیدا کردیم ماشین رو کنار خیابون نزدیک دریا پارک کردم و اومدم اون سمت خیابون یه جوان لاغر اندام گرجی مسئول دکه بود و روی صندلی مشغول آفتاب گرفتن بود و تو دنیای دیگه ای سیر میکرد و بعد از چند دقیقه به سختی تونستم متوجه اش کنم که بیمه و سیم کارت میخوام و با سرعتی در حد اسلومویشن کار رو انجام داد بچه ها اون سمت خیابون رو به دریا وایستاده بودند و با بی حوصلگی به مردمی که مشغول شنا بودند نگاه میکردند
از بوکینگ یه آپارتمان تو باتومی رزرو کرده بودم و با هزار مصیبت و درد سر تونستم آدرسش رو پیدا کنیم و ماشین رو تو یکی از کوچه های پشت مجتمع پارک کردم . به حدی خسته بودیم که از ساختمان خارج نشدیم وترجیح دادیم استراحت کنیم وبرای فردا انرژی داشته باشیم .
صبح زودتر از همه بیدار شدم اومدم روی بالکن و از آفتابی که نوار ساحلی رو روشن کرده بود لذت بردم منظره ای زیبایی رو به دریا داشتیم وسختی های دیروز رو فراموش کرده بودم
بعد از بیدار شدن بچه ها طبق قولی که به اونها داده بودیم اول باید به سمت ساحل میرفتیم و از ساختمان خارج که شدیم کنار خیابون چند تا چهره ی آشنا دیدیم که اونجا پارک شده بودند
قبل از رفتن به سمت ساحل پیش خودم گفتم یه سر به ماشین بزنیم ببینم اوضاعش چطوره ؟ درسته که امنیت در گرجستان بالاست ولی احتیاط شرط عقله . نزدیک ماشین که شدم با صحنه عجیبی مواجه شدم یه پراید با پلاک ملی اونجا پارک بود
دیشب موقع پارک ماشین اصلا متوجه نشدم که جلوی درب یه هاستل پارک کردم با صحبت با مسئول پذیرش هاستل متوجه شدم که مشکلی برای اونها ایجاد نکرده
رفتیم سمت ساحل و بچه ها با عجله سمت دریا حمله ور شدند .از یه خانم دست فروش که میوه وخوراکی خانگی میفروخت مقداری انجیر خریدیم
دریا آروم بود و موج های کوچیکی داشت در نگاه اول مثل کاسپین بود . خیلی وقت بود که با دریا قهر بودم و داخلش شنا نکرده بودم بالاخره دل به دریا زدم بعد از چند دقیقه خودم رو به چالش کشیدم و حدود 100 متری از ساحل فاصله گرفتم و همراه با یه موج کوچیک دوباره به سمت ساحل برگشتم . بچه ها از دریا و بازی که خسته شدند به سمت آپارتمان برگشتیم بعد از گرفتن یه دوش و تعویض لباس زدیم به خیابان ساحلی باتومی
برنامه این بود که تا مجسمه علی و نینو پیاده بریم هنوز 10 دقیقه ای نگذشته بود که رگبار شدیدی شروع شد و با توجه به این که موقع تایم ناهار بود تصمیم گرفتیم بریم داخل یه رستوران تا هم غذا بخوریم و هم صبر کنیم تا هوا بهتر بشه بعد از یک ساعت هوا بهتر شد و از رستوران زدیم بیرون تو مسیر بودیم که با کمک یه شهروند گرجی به وسیله دستگاه ATM برگه جریمه رو پرداخت کردیم
خیابان ساحلی مسیر زیبایی داشت کلی عکس قشنگ گرفتیم
هنوز فاصله زیادی تا علی و نینو داشتیم که دوباره هوا خراب شد این بار مجبور شدیم یه تاکسی بگیریم تا به مقصد برسیم
بارون یه لحظه هم بند نمیومد ابرهای گرجی به شدت هر چه تمام قدرت خودشون رو به رخ میکشیدند بعد از پیاده شدن از تاکسی از یه دکه کنارخیابون کاور بارونی خریدیم تا حداقل سرما نخوریم
بعد از زیارت علی و نینو به سمت یه بازارچه غذای خیابونی رفتیم که در همون نزدیکی بود
دوباره با تاکسی به آپارتمان برگشتیم خیس خیس شده بودیم و با همه ی سختی که امروز زیر بارون کشیده بودیم اما به همه خوش گذشته بود . هوای فردا و پس فردا رو از گوگل چک کردم و قرار بود بارندگی شدید تری رو تجربه کنیم و با تصمیم دسته جمعی قرار شد فردا صبح باتومی رو ترک کنیم چون عملا موندن مون در هوای بارانی فایده نداشت باید خانه نشین میبودیم با صاحب آپارتمان برای تحویل اتاق هماهنگ کردم و باگفتن این جمله که کارت واحد رو در جای معینی قرار بده بدون اومدن به سر ساختمان فردا صبح باتومی زیبا وبارونی رو ترک کردیم.
ما آملی ها به بارون خیلی شدید میگیم شلاب یعنی این شلابی که اون روز تو جاده باتومی به تفلیس دیدیم تو مازندران تجربه نکرده بودم عملا برف پاک کن ماشین جواب گو نبود با توسل و سلام و صلوات و قرار دادن یه برگ اسکناس 10 لاری روی داشپورت ماشین برای خلاصی از این مهلکه به هر نحوی بود گذشتیم
یه قسمت از مسیر رو بعلت سیل مجبور شدیم تغییر مسیر بدیم و از راه جایگزین عبور کنیم که زیبایی و لذت خاصی داشت کم کم باران سیل آسا شدتش کمتر شد و زیبایی مسیر بیشتر به چشم اومد
کنار یه دکه میوه فروشی برای صرف چای آتشی و خرید میوه های تازه استاپ کردیم و برای اولین بار خوک اهلی رو داخل مزرعه دیدیم
هر چقدر تو جاده های خودمون گاو و گوسفند میدیدیم اینجا فقط جناب خوک بود که خودنمایی میکرد
بعد گذشتن از شهرهای لانچخوتی .کوتائیسی .سورامی و گوری (زادگاه استالین ) کم کم به تفلیس نزدیک میشدیم نکته جالب توجه وجود تابلویی در اتوبان بود که فاصله با تبریز و تهران رو نشون میداد همچنین دکه های فروش صنایع دستی و پخت نان تازه و انواع لواشک به وفور موجود بود
کم کم به تفلیس نزدیک میشیم
با مدد از گوگل مپ عزیز به سمت هتلی که رزرو کرده بودیم رفتیم و ماشین رو جلوی هتل پارک کردیم
اون روز غروب بخاطر خستگی بچه ها از هتل خارج نشدیم و بازدید از جاهای دیدنی تفلیس رو برای فردا صبح گذشتیم . شنبه 18 شهریور هوای تفلیس برخلاف باتومی آرام بود از روی بالکن رستوران هتل نمای زیبایی از تفلیس داشتیم
بعد از صرف صبحانه بند کفشها مون رو محکم بستیم و کوله به دوش زدیم بیرون از هتل و اولین تصویری که از تفلیس در ذهن مون ثبت شد دیوار نوشته ی زیبایی برای تهاجم روسیه بر علیه اوکراین بود
از کوچه های شیب دار به سمت مرکز شهر راه افتادیم
بعد از کمی استراحت و تجدید قوا با اپلیکشن یاندکس یه تاکسی گرفتیم و رفتیم به سمت کلیسای جامع تثلیث
زیارت کلیسا که تموم شد دوباره با یاندکس رفتیم به سمت پل صلح که به نظرم نماد تفلیس نوین در این سالها بوده یک پل پیاده رو بر روی رود کورا درست در مرکز شهر تفلیس که در سال 2010 افتتاح شد وجود رودخانه در هر شهر نشانه زندگی و زیبایی میتونه باشه برخلاف اکثریت شهرهایی که در کشور ما رودخانه از وسط شهر عبور میکنه و شما جزو زباله و صحنه های وحشتناک چیزی اونجا پیدا نمیکنید اما در کشورهای دیگه وجود رودخانه عامل پویایی و نشاط برای اون شهر و شهروندان بوده بعد از عکاسی و پیاده روی از روی پل به سمت یک اسکله کوچک کنار رودخانه رفتیم و با کرایه یک قایق تفلیس رو از روی آب دیدیم
نمیدونم رود کورا از چه مسیری به دریای کاسپین میرسه که اگر سکان قایق دست بچه ها بود مسلما تا ساعات پایانی روز به دریا میرسیدیم به هر ترتیب با هر لطایف الحیلی بود با چشمک ها ی فراوان قایقران رو متوجه کردم که داداش برگرد تو که بدت نمیاد تا غروب ما رو بچرخونی و پولت رو بگیری جون عزیزت بفکر جیب ما هم باش و بعد از یک ساعت و نیم قایق سواری با نوای سوزناک بچه ها به خشکی برگشتیم و بچه ها با چشمانی اندوهگین با مرد قایقران خداحافظی کردند برای اینکه فضا رو عوض کنیم و بچه ها رو از فکر قایق و رودخانه دور کنیم به سمت ایستگاه تله کابین تفلیس رفتیم و از روی آب به بلندای آسمان رفتیم . هیچوقت تصویری که از بالای تله کابین دیدم رو فراموش نمیکنم تفلیس از اون بالا واقعا زیبا و دوست داشتنی بود
اونقدر اون نما برای من دلپذیر و زیبا بود که اصلا دلم نمیخواست از اونجا دل بکنم و این بار نوبت من بود که با سوز و گداز از مکان مورد علاقم جدا بشم . مسیر برگشتمون رو از راهرویی قدیمی با نرده های آهنی به سمت تفلیس قدیم شروع به پیاده روی کردیم
بعدا از یک پیاده روی طولانی و جذاب رفتیم به یک رستوران قدیمی برای صرف خینگالی و بعد از صرف غذا به هتل برگشتیم تا باقی برنامه های تور تفلیس و دیدنی های تفلیس رو برای فردا بگذاریم.
صبح بعد از صرف صبحانه دوباره زدیم به دل کوچه پس کوچه های تفلیس قدیم بعد از حدود نیم ساعت پیاده روی میدان اروپا جلوی چشم مان ظاهر شد
بستنی خوردن مون که تمام شد نفهمیدیم چه جوری ولی دیدیم نزدیک پل صلح و کنار رود کورا هستیم
موعد ناهار نزدیک بود به سمت میدان اروپا به راه افتادیم و با دیدن تابلوی رستوران ایرانی هزار و یک شب وارد رستوران شدیم غذاش بد نبود ولی به نظرم قیمت بالایی به نسبت بقییه رستوران ها داشت
بعد از صرف ناهار با یاندکس به هتل برگشتیم تا بچه ها تجدید قوا کنند و برای پیاده روی عصرگاهی آماده باشند
روز دوشنبه 20 شهریور بعد از صرف صبحانه وتحویل دادن اتاق هتل دوست داشتنی مون رو ترک کردیم و به سمت مرز ارمنستان به راه افتادیم فاصله زیادی تا پایانه مرزی نداشتیم وحدود یک و نیم ساعت در راه بودیم نکته قابل توجه این بود که هر چقدر به سمت جنوب و مرز ارمنستان نزدیکتر میشدیم وضعیت جاده ها نامناسب تر و ماشین های قدیمی لادا رو زیاد میدیدم
پایانه مرزی خیلی خلوت بود و زودتر از اون چیزی که فکر میکردیم از گرجستان خارج شدیم در مجموع چه موقع ورود و خروج از مرزهای زمینی گرجستان برخورد نامناسبی از ماموران ندیدم و همه چیز سر جای خودش قرار داشت
سمت ارمنستان یه خورده کارها کندتر انجام میشد و بعد از تحویل مدارک و پرداخت یک مبلغ که اصلا نفهمیدم برای چی از ما گرفتند وارد خاک ارمنستان شدم دقیقا یه چیز شبیه پول زور تو برره بود با خارج شدن از محوطه گمرگ ارمنستان برای بیمه ماشین به یکی از دفاتری که کنار گمرگ بود رفتیم و اینبار بدون توجه به صدای نیمه شرور وجودم و با خفه کردن اون در نطفه خیلی شیک ومجلسی بدون عجله کارهای مربوط به بیمه ماشین و سیم کارت و چنچ پول رو انجام دادم و عینک آفتابی بر چشم از دفتر اومدم بیرون سوار ماشین شدم هنوز صد متر از پایانه مرزی فاصله نگرفته بودیم که دیدم جوانکی بور ولاغر اندام وکوله پشتی بر پشت با استیل هیچهایک کنار جاده وایستاده و میگه ایروان . کلا فاصله زمانی دیدن این دوست مون و سوار کردنش تو ماشین به 5 ثانیه هم نرسید.
-سوارش کنیم ؟
-نه ممکنه خطرناک باشه
-چه خطری همه جای دنیا سوارشون میکنن تازه با هاش صحبت میکنیم واسه تقویت زبان مون هم خوبه !!!
در اون لحظه با فعال شدن نیمه بیمار و مرض دار وجودم و به حرکت در آمدن کرم وجودم کنار پای این بنده خدا ترمز کردم وسوارش کردم حالا چه معضلاتی که از دست این کرم درونی تو زندگی نکشیده بودم وچه بلاهایی سرم نیومده تا حالا بماند ...
نگاه های همسرم دقیقا شبیه اون لحظاتیه که آقایون بدون هماهنگی با خانم خونه مهمون دعوت میکنن گرچه وقتی تو آینه زیر چشمی به بچه ها نگاه کردم تیزی نگاه شون دست کمی از مادرشون نداشت
-سلام vojita هستم از پراگ شما مسیرتون سمت ایروانه ؟
- hello مای نیم ایز یاسر وی آر گواین گ تو ایروان
مسلما امروز بعد از گذشت چند ماه از این سفر اگه از خونوادم بپرسید بهترین تجربه و لحظاتی که در این سفر داشتید چه موقعی بوده همگی متفق القول خواهند گفت اون 4 ساعتی که ( وویتا ) با ما هم مسیر و هم صحبت بوده. گوش کردن به صحبت های کسی که به بیش از 50 کشور با کوله سفر کرده بینظیره و دوستی که بعد از اون روز بین ما شکل گرفته زمینه ساز خاطره سازی های مشترک زیادی در آینده خواهد بود ( وویتا ) از سفرهاش و تجربیاتش میگفت و اینکه از 18 سالگی مستقل زندگی میکنه و تو زمینه کاری خودش هم تقریبا موفقه
بعد از گذشتن مسافت کمی کنار یه پارک کوچیک برای استراحت استاپ کردیم داخل پارک جمعی دوستانه محفل گرمی داشتند و با دیدن ماشروع به تعارف کردن که آقا بفرما من هم با اشاره بهشون گفتم اهل نوشیدنی نیستم و برای اینکه ناراحت شون نکرده باشم کمی از پنیر و مزه هایی که کنار سفره داشتند تست کردم .
برای ناهار کنار یکی از کبابی های بین راهی ترمز کردیم
به هر ترتیب بعد از گذشتن از شهرهای الله وردی . وانادزور . دیلیجان و عبور از کنار دریاچه سوان به ایروان شهر مهربان و دوست داشتنی رسیدیم کنار میدان جمهوری با ( وویتا ) خداحافظی کردیم و به سمت آپارتمانی که توسط هاروت عزیز دوست ارمنی خودم رزو کرده بودیم رفتم.
بصورت عجیب و شگفت انگیزی درست اون لحظه ای که داشتم ماشین رو کنار آپارتمان پارک میکردم دوستم بهمراه همسرشون که صبح از مرز نوردوز راه افتاده بودند هم زمان با ما مقصد رسیدند و جلوی ورودی ساختمان همدیگر رو ملاقات کردیم بعد از تحویل گرفتن کلید از هاروت و دیده بوسی چند لحظه ای راجع به سالهای قبل و مصائبی که در دوران کووید و سختی های زدن واکسن در ارمنستان داشتیم مرور خاطرات کردیم و به داخل آپارتمان رفتیم مثل دفعات قبل واحد تمیز و مرتبی برای ما رزروکرده بود
هوا تاریک شده بود و بعد از کمی استراحت به سمت میدان جمهوری و فواره های رقصان رفتیم ترکیب موسیقی و دلبری آب قطعا زیباست
صبح بعد از خوابی طولانی و با آسودگی خیال بدون هیچ عجله ای رفتیم ایروان گردی و تور ایروان. اولین مقصد ما کلیسای جامع سن گرگوری روشنگر بود که بعنوان بزرگترین کلیسای جامع حواری ارمنی در جهان شناخته میشه
کم کم به زمان رسیدن پرواز پدر و مادرم به ایروان نزدیک میشدیم با هاروت تماس گرفتم و ازش خواستم که یک ون برام هماهنگ کنه اما اون اصرار کرد که سرش خلوته با هم میریم فرودگاه و از اونجا یه تاکسی دیگه میگیریم و میایم خونه بنده خدا جلوی کلیسا اومد دنبالم و دویست متر از کلیسا فاصله نگرفته بودیم که پشت یه چراغ قرمز یه ماشین محکم زد بهمون هاج و واج از ماشین پیاده شدیم راننده ی ماشین عقبی با ابراز شرمندگی داشت برای هاروت توضیح میداد که مشغول صحبت با موبایل بوده برای هاروت ناراحت شدم و بخاطر من این اتفاق براش افتاده بود و البته که خودش اصرار داشت که بیاد اما شرمندگیش برای من بود .
هاروت که اونجا متوجه ناراحتی من شده بود شروع به دلداریم و صحبت که این دست اتفاقات اجتناب ناپذیرند و به سرعت یه ون برام گرفت و به سمت فرودگاه رفتم . نیم ساعت بعد از رسیدنم به فرودگاه بود که اعضای خانواده ام از گیت رد شدند و با هم به سمت آپارتمان رفتیم برنامه ریزیم طوری بود که 2 واحد آپارتمان دو خوابه رزرو کرده بودم یک واحد در اختیار من و دوستم بهمراه همسرش بود و واحد دوم هم در اختیار پدر و مادرم و خانواده خواهرم بود بعد از تحویل واحد پدر و مادرم به اونها و کمی استراحت به سمت رستوران برای صرف ناهار رفتیم هوای ایروان ابری شده بود و رگبار سبکی شروع به باریدن کرد
بعد از صرف ناهار برای پیاده روی به سمت ساختمان اپرا راه افتادیم و از اونجا به طرف میدان جمهوری رفتیم و بخاطر اینکه پدر و مادرم زیاد خسته نشوندبه آپارتمان برگشتیم تا باقی پیاده روی رو برای شب بذاریم
صبح زود بعد از خوردن صبحانه با یک ون به سمت گارنی رفتیم بین راه کنار طاق چارنتس نماد مظلومیت و حسرت مردم ارمنستان برای عکاسی وایستادیم همیشه از بودن در این مکان و شنیدن داستان ساختش احساس ناراحتی همراه با تنفر از ظلمی که در بحبوحه جنگ جهانی بر این قوم گذشت به من دست میده از پله ها که بالا رفتیم آرارات مغرورانه خودنمایی میکرد
تا گارنی راه زیادی نداشتیم و جمعیت نسبتا کمی در این محوطه باستانی حضور داشتند
بعد از دیدن گارنی به سمت صومعه گغارد رفتیم صومعه ای که هنرمندانه از سنگ کوه مجاور خودش در سده 4 میلادی توسط گرگوری روشنگر ساخته شده و ظاهرا این کلیسا اسم خودش رو از نیزه مقدسی که حضرت مسیح در زمان مصلوب شدن به وسیله اون مجروح شده گرفته ضمنآ این نیزه قبلا در این کلیسا نگهداری میشده و بعدا به مکان دیگری منتقل شده
حس روحانی خاصی این مکان داشت و چشمه ی آبی از دل کوه به این صومعه راه داشت
چند نفر هم سعی داشتند با پرت کردن سنگ ریزه های کوچکی داخل این خانه های کوچک کنده شده در دل کوه قرار دهند علتش رو متوجه نشدم که از روی سرگرمی بوده یا یک آیین مذهبی
حس خوبی از گغارد گرفتیم و ساعت حول و حوش 2 بعد از ظهر بود که به سمت ایروان برگشتیم برای ناهار به رستوران نزدیک آپارتمان رفتیم و بعد از استرحت و تجدید قوا برای پیاده روی عصرگاهی به سمت کاسکاد روانه شدیم
از بالای هزار پله آرارات پشت توده ی ابری لطیف جا خوش کرده بود و ایروان نمای مهجوری داشت
امشب آخرین شب حضور ما در ایروان بود باید نهایت استفاده رو از زمان باقی مونده میبردیم تا دیر وقت مشغول خیابان گردی و دیدن آب نمای موزیکال میدان جمهوری بودیم و ساعات پایانی شب به آپارتمان مون برگشتیم فردا صبح بعد از صرف صبحانه و خداحافظی موقت با پدر و مادرم که پرواز برگشت شون روز بعد بود و یک روز بیشتر از ما در ایروان اقامت داشتند به همراه دوستم به سمت مرز نوردوز و ایران به راه افتادیم فاصله 7 ساعته ایروان تا نوردوز رو از شهرهای ماسیس . آرتاشات . گوریس . تاتو . کاپان و مغری گذشتیم کیفیت جاده به نسبت سالهای قبل خیلی بهتر شده بود اما همچنان حضور نیروهای نظامی روس و تنش در منطقه کمی بالا بود برای ناهار به رستورانی بین راهی در شهر تاتو رفتیم که هوایی بارانی و مه آلود داشت
وارد گمرگ ارمنستان شدیم و کارها با سرعت قابل قبولی پیش میرفت اما همین که از ارمنستان خارج شدیم و وارد گمرگ ایران شدیم با جوی سنگین و برخوردی خشک از سمت ماموران مرزی مواجه شدیم برای گشتن هر ماشین حدود نیم ساعت وقت میگذاشتند و طوری به سرنشینان خوردروها نگاه میکردند انگار جاسوسان متبحر و آموزش دیده قصد حمله به کشور رو دارند در این سفر بدترین و زننده ترین برخوردهای ماموران مرزی رو از هموطنان خودمون دیدیم و پایان سفر رو برای ما کمی تلخ کرد
هزینه این سفر 12 روزه برای ما 1800 دلار شد . میانگین قیمت بنزین مصرفی به ازای هر لیتر تقربیا یک ونیم دلار بود و مسافتی که طی کردیم کمتر از 4000 کیلومتر بود برای ما این سفر جاده ای دلنشین و جذاب بود و عزم و اراده و اعتماد به نفس ما رو برای مسیرهای بیشتر و تجربه هایی جذاب تر بیشتر کرد به امید روزی که درب های وطن زیبای ما به روی تمام جهانگردان و تشنه گان سفر باز باشه و روزی ایران هم نقشی پر رنگ در جذب توریست وسرمایه در دهکده ی جهانی داشته باشه