سفرنامه استانبول

4.2
از 4 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفرنامه استانبول

مدتی بود که درفکر سفر به استانبول بودم که 2تا از دوستان بهم خبر دادند که عازمند و منهم می تونم باهاشون همراه بشم. از اونجایی که دوستانم قبلاً ثبت نام کرده بودند انتخابی برای هتل و تور و غیره نداشتم پس با پرواز ایران ایر درتاریخ 22 خرداد عازم 4 شب اقامت در هتل 3ستاره بابیل شدم. توی سایت tripadviser درمورد هتلمون نوشته بود صبحانه بد، اتاقها و تهویه بسیار بد، برخورد کارکنان بد و تنها نکته مثبتش موقعیت مکانیش بود که ما هم دلمون رو به همون خوش کردیم. البته امکانات هتل برام گزینه مهمی نبود چون مطمئناً تمام روز قرار بود درحال گشتن باشیم و هتل فقط جاییه که شب قراره بخوابیم. خوبی پروازمون این بود که صبح دوشنبه می رسیدیم استانبول و پرواز برگشتمون جمعه شب بود ، یعنی 5 روز کامل فرصت داشتیم که از بودن در استانبول لذت ببریم. توی هواپیما کم خوابی شب گذشته رو جبران کردیم و توی فرودگاه دنبال خانمی می گشتیم که می بایست لیدرمون باشه ولی دریغ از کسی که پلاکارد اسم هتل ما رو داشته باشه. از چندتا ایرانی پرسیدیم و آقایی رو نشونمون دادند که با لبخند ایستاده بود و وقتی ازش سوال کردیم چه جوری انتظار داشتید که ما شما رو پیدا کنیم؟ پاسخ داد من خودم پیداتون می کردم!!! چه جوریش رو نفهمیدیم. توی ماشین خانم لیدر هم به جمعمون اضافه شد و بعد از گذراندن کوچه های سنگفرش و باریک به هتلمون رسیدیم. اتاقمون 4تخته بود و در حمام با زور و لم خاصی بسته می شد و کولرش هم به اندازه فوت یه بچه گربه قدرت خنک کنندگی داشت. ساعت 12 بود که بعد از یه جابجایی کوچک از هتل زدیم بیرون و رسپشن هتل کمک زیادی در زمینه آدرس یابی بهمون نمی کرد و هروقت ازش آدرس می پرسیدیم می گفت برو بیرون بپرس. هتلمون در منطقه آکسارای واقع شده بود ، ابتدا پیاده رفتیم لالعلی که خیابونی بود پر از پاساژ و مغازه و بعد از تبدیل پولهامون به لیر در یکی از دویزها ، مسجد لالعلی رو از بیرون دیدیم و رفتیم سمت آکسارای، و از روی کنجکاوی سری به بازار زیر زمینی آکسارای که بهش AVM یا یه همچین چیزی می گفتند زدیم ، که بیشتر لباسهای مردانه بود. تصمیم گرفتیم گردشمون رو از تنگه بسفور شروع کنیم آدرس پرسیدیم و با تراموا راهی ایستگاه EMINONU شدیم و برای خرید ژتون تراموا که نفری 2لیر بود، آقایی کمکمون کرد و 1لیر هم حق الزحمه گرفت! تا رسیدیم کنار ساحل، کشتیهای تور بسفور صدا می زدند و با 10 لیر عازم 3ساعت کشتی سواری روی تنگه بسفور شدیم. البته قبلش نفری یه بلال هم خریدیم که چشمتون روز بد نبینه!! من اطلاعات سفرمون رو با خوندن سفرنامه و وبلاگهای سایر دوستان کسب کرده بودم و نمی دونم اونی که توصیه به بلال خوردن در ترکیه کرده بود چه دشمنی با خوانندگان وبلاگش داشت؟!!! جالب اینه که وقتی ما بلال به دست وارد کشتی شدیم خیلیها به هوس افتادند و رفتند بلال خریدند و همه به روزگار ما دچار شدند. توی چرخدستیها بلالها رو اول آبپز می کنند و بعد کبابی ، چشمتون روز بد نبینه که یه چیزی شده بود تو مایه خمیر قالبگیری و تا دوساعت بعدش مشغول نخ کشیدن دندونهامون بودیم تا شاید بشه قسمتی از این بلالها رو از دندونهامون جدا کنیم. منظره استانبول از روی کشتی بسیار دیدنی بود و از زیر پل بغاز هم رد شدیم ، می گفتند این پل هفتمین پل معلق جهانه و بغاز به معنای گردن هست.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

کنار رودخانه می شد کاخ دلما باغچه و مناظر زیبایی از استانبول و قایقها و کشتیهای بالری و مسافری رو دید که جداً زیبا بود

سفرنامه استانبول

بعد از 3ساعت کشتی گردی به شدت گرسنه بودیم و دنبال رستوران می گشتیم که چشممون به کوچه ها ی سمت مقابل تنگه افتاد که یه بازار محلی بود به نام LONG BAZAR و از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش پیدا می شد و بعدها فهمیدیم که قیمت صنایع دستیش به نسبت جاهای دیگه مناسب تر بود.

سفرنامه استانبول

از اونجا به سمت مصری بازار راهنماییمون کردند و اول بازار یه رستوران سنتی بود که پنجره هاش به مصری بازار و از سمت دیگه پل گالاتا مشرف بود و غذاش هم تعریفی نداشت.

سفرنامه استانبول

بعد از غذا یه دوری توی مصری بازار زدیم که معدن ادویه و انواع چای بود ، کمی جاسمین و چای LOVE و RELAX خریدیم که دوتای آخری یه ترکیب گیاهی به شدت خوشبو بود. فروشنده ها به شدت بازاریابی می کردند و به زور کلی باسلق به خوردمون دادند که بعضیهاش واقعاً خوشمزه بود. از بازار که دراومدیم یه مسجد بزرگ توجهمون رو جلب کرد مسجد جدید EMINONU بود، که کنار دیوارش پر از کبوتر بود.

سفرنامه استانبول

چون داخل مسجد نماز خونده می شد به توریستهایی که حجاب نداشتند تنها یک روسری سبز رنگ می دادند تا موی سرشون رو بپوشانند، روی هم رفته مسجد زیبایی بود

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

بعد از دیدن مسجد رفتیم بستنی معروف ترکیه با مارک آلگیدا رو امتحان کنیم، اگه از من می شنوید قیفی هاش خیلی خوشمزه نیست چون وسطش یکهو می رسی به یه شیره شیرین که من دوست نداشتم ولی مگنومش خیلی خوشمزه بود. بعد هم بلوط بوداده رو که توی چرخ دستی ها می فروختند امتحان کردیم که جالب بود ولی چنگی به دل نمی زد ، حضور فروشنده های دوره گرد با لباسهای جالب توی محوطه منظره جالبی ایجاد کرده بود.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

کمی توی یکی از فروشگاههای مارک ترک وقت گذروندیم تا شب شد و با روشن شدن چراغهای پلها ، مسجد و خیابونها منظره قشنگی ایجاد شد. کمی روی پل گالاتا قدم زدیم و آتیش بازی مجاور پل بغاز و ماهیگیرهای روی پل رو تماشا کردیم و بعد کنار ساحل بچه ها یه ساندویچ ماهی که روی کشتی طبخ می شد رو تست کردند و بعد دوباره با مترو راهی آکسارای شدیم. جالب اینکه توی آکسارای کارت هتل رو به هرکسی نشون دادیم به یه سمت راهنماییمون کرد و به این نتیجه رسیدیم که روی آدرس دادن ترکها نمی شه حساب کرد و با اعتماد به هوش و حواس خودمون بالاخره راه هتل رو پیدا کردیم. روز دوم به گشت شهریمون اختصاص داشت و قرارمون ساعت 9:30 بود ، البته این قرار ساعت 1شب بهمون اطلاع داده شد درحدی که صبح فکر می کردم این مکالمات رو توی خواب شنیدم. اول از همه برای صرف صبحانه رفتیم به رستوران هتل که طبقه ششم بود و از صبحانه نه چندان دلچسب هتل که بگذریم منظره رستوران جبران همه کاستی ها رو می کرد. بالکن رستوران رو به دریای مرمره بود و خیل عظیم کشتی هایی که منتظر اجازه عبور از تنگه بسفور بودند، چون ظاهراً هرکشتی تنها با حضور یک ناخدای ترک درکنار ناخدای اصلی کشتی اجازه عبور از تنگه رو داشت که آشنا به پیچ و خم های بسفور باشه. حضور مرغ های دریایی که تا توی بالکن رستوران می اومدند و گهگاه با خرده های نان ازشون پذیرایی می شد ، به زیبایی این منظره اضافه می کرد.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

از اینجا به بعد لیدرمون آقایی به اسم هادی بود که آذری زبان بود ، از داخل ماشین توضیحات رو شروع کرد و داستان جنگهایی که باعث فتح قسطنطیه یا همون استانبول توسط ترکهای عثمانی شده بود و دیدن دیوارهای عظیم شهر که از قدیم به جا مانده بود با این توضیحات آدم رو می برد به سالیان قدیم که نردبانها به دیوارها تکیه داده شده بودند و ترکها از فراز دیوارها به داخل شهر ریخته بودند و ماجرای استقرار توپهای دوربرد دو طرف تنگه بسفور که مانع از تردد کشتی ها در این تنگه می شد و زنجیر کشی تنگه توسط رومیها جهت اقدام متقابل و عبور دادن کشتی ها از روی خشکی با کشیدنشون روی پوست گاو و دور زدن زنجیرها و غافل گیر کردن رومیها و ... ابتدا رفتیم برای دیدن مسجد آبی یا مسجد سلطان احمد که بعد از فتح استانبول برای به نمایش گذاشتن هنر اسلامی به دستور سلطان احمد درست مقابل کلیسای ایاصوفیه ساخته شده بود و با وجود وسعت زیادش، گنبدهاش کوچکتر از ایاصوفیه ازکار دراومده بود و داستانهای زیادی درمورد 6مناره بودن مسجد گفته می شه و خوابهایی که سلطان احمد دیده و ... ولی به روایت لیدر ما استفاده از 6منار فقط برای افزایش ابهت مسجد بوده که بعدها مورد انتقاد قرار گرفته بود چراکه فقط مسجد النبی یا مسجدالحرام 6مناره داشته و سلطان هم معمارش رو راهی عربستان می کنه و یک مناره هم در اونجا اضافه می کنه . ساخت مسجد 8سال به طول انجامیده و درملاتش از تخم شترمرغ استفاده شده بود که علاوه بر خاصیت چسبندگی و مقاومت بالا، بوی آن مانع از تارتنیدن عنکبوتها در مسجد می شد.

سفرنامه استانبول

ابهت مسجد و گنبدهاش درحدی بود که لنز دوربینم به زحمت جوابگوی اینهمه وسعت بود، برای داخل شدن درصف قرار گرفتیم و شالهای آبی رنگی به مراجعین داده می شد تا دور گردن و یا کمرشون ببندند و جالب این بود که با حجاب سر کاری نداشتند و توریستها فقط می بایست آستین و شلوار بلند می داشتی (دقیقاَ برعکس مسجد روز قبل!!!) داخل مسجد چرخی زدیم و دیدار از سایر مکانهای دیدنی میدان سلطان احمد (ایاصوفیه و قصر توپکاپی) را به روزهای آینده موکول کردیم ، البته چند ستون هم در میدان بود که ستون بافته شده نماد عشق و دوستی بود که به مرور زمان اثری از جواهراتی که درش به کار رفته بود،نبود!!! ستون مارپیچ نماد پیروزی یونانیها بر ایرانیها بود که اسامی 31 دهکده یونان بر آن نقش بسته بود که البته اونهم به مرور زمان پاک شده بود و یک ستون از جنس گرانیت ،با حکاکیهای زیبا که از طرف مصریها به یونانیها هدیه داده شده بود. آرامش و حضور گربه ها در این شهر جذاب و جالب توجه بود مثل این گربه ها که با آرامش تمام جلوی یک مغازه گلیم فروشی ، روی گلیم ها خوابیده بودند.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

نزدیک ظهر بود که راهی شوی چرم شدیم که وقت تلف کردنی بیش نبود چون قیمتهاش اصلاَ منطقی نبود و کسی چیزی از اونجا نخرید. بعد از اون هم به یه فروشگاه کوچک 4طبقه در آکسارای رفتیم به نام Ender که خیلی چنگی به دل نمی زد ولی مجبور بودیم 2ساعتی رو در اونجا بگذرونیم. بعدش راهی مرکز خرید مارمارا فروم شدیم که به گفته لیدرمون بهترین و بزرگترین مرکز خرید ترکیه در سال 2012 شناخته شده بود و تا ناهار خوردیم و پول تبدیل کردیم و یه سری به سوپرش زدیم و شکلاتی خریدیم وقتمون تموم شده بود. کلاً گشت شهری با این اوصاف فقط وقتتون رو تلف می کنه و توصیه می کنم قیدش رو بزنید. برای بعد از ظهر تصمیم گرفتیم با لیدر خودمون تور کشتی روبرداریم ، تور هتل 75 یورو بود و تور پیشنهادی لیدرمون 65 دلار که به صرفه تر بود. عصری اومدند هتل دنبالمون و به اسکله کاباتاش رفتیم ، پارچه ای روی کشتی نصب شده بود که به زبان فارسی ورودمون رو به کشتی خوش آمد می گفت و کشتی مختص ایرانیها بود و از اول تا آخر دی جی داشت ایرانی می خوند و من به شخصه ترجیح می دادم که در یک کشور دیگه آهنگها و فرهنگ اون کشور رو تجربه کنم. برنامه رقص ترکی خیلی کوتاه اجرا شد و رقص تکنوشون هم بدک نبود و پذیرایی و شامشون هم چنگی به دل نمی زد و یه عکاس هم به زور عکس می گرفت که عکاسیش هم چنگی به دل نمی زد. ولی باهمه اینها کلی لذت بردیم واقعاً شبهای استانبول و تنگه بسفور بی نظیره، کلی از مناظر شبانه استانبول عکس گرفتیم .

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

روز سوم رفتیم برای دیدن محوطه سلطان احمد و طبق معمول سوار تراموای آکسارای به کاباتاش شدیم که به نظر من یه مسیر طلایی بود که تقریباً همه جاهای دیدنی ایستگاه داشت. از آکسارای شروع می شد، ایستگاه بعد لالعلی که این دوجا به جز مغازه های متفرقه ،بهترین نرخ صرافی ها رو برای تبدیل ارز داشتند چیزی در حدود 182 لیر برای 100 دلار و البته این مال زمانی بود که ما لیر رو توی تهران 1020 تومان خریدیم. بعد ایستگاه Bayazit یا همون گراند بازار یا کاپالی چارشی که بازار قدیمیشونه بود و ایستگاه سلطان احمد و ایستگاه EMINONU که برای تور تنگه بسفور به درد می خورد و مصری بازار و آخرین ایستگاه هم کاباتاش که اسکله رفتن به جزیره بویوک آدا و اسکله برای کشتی های برنامه شبانه و کاخ دلما باغچه هم اونجا بود و فاصله اش هم تا میدان تکسیم پیاده یک ربع بیشتر نبود.

سفرنامه استانبول

گشتمون رو با دیدن مسجد یا همون کلیسای ایاصوفیه که الان به صورت موزه دراومده بود شروع کردیم. 25 لیر ورودیش بود و برای راهنمای صوتی هم 15 لیر دادیم که به زبان فارسی توضیحات مربوط به هر قسمت رو می داد و بدون اون توضیحات شاید لذت این بازدید خیلی کمتر می شد. برای گرفتن دستگاه راهنما یه کارت اعتباری لازم بود که چون از قبل توی سفرنامه های دوستان خونده بودم آمادگیش رو داشتم و یه سفر کارت که پولی توش نبود همراهم بود و یه کارت باشگاه که دومی به خاطر عکس دار بودن بیشتر مورد قبول واقع می شد!!! ابهت و زیبایی داخل بنا اینقدر بود که با اطمینان می تونم بگم هرکسی که رفته استانبول و داخل ایاصوفیه رو ندیده کلا استانبول ندیده است. محرابش و تصویر حضرت مریم و عیسی بر بالای محراب، تصویر فرشته ها بر بالای سقف و اسامی الله و محمد و علی بر روی ستونها یادآور قدمت کلیسا و تبدیل آن به مسجد پس از فتح قسطنطنیه بود. یک ستون آرزوها هم گوشه بنا بود که روایت های زیادی داشت من جمله اینکه فرشته آرزو اونجاست و جای انگشت حضرت خضره و ... که هرکسی وسوسه می شد با چرخوندن انگشتش دراون جایگاه آرزویی بکند شاید برآورده شود و از پنجره های طبقه بالای مسجد می شد مسجد سلطان احمد رو دید.خلاصه اینکه هرچی از زیباییش بگم کم گفتم و حداقل یکساعت و نیم زمان برای این بازدید نیاز دارید.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

بعدش رفتیم قصر توپکاپی که رژه سربازان با لباسهای قدیمی در محوطه اش به راه بود و 25 لیر ورودی قصر بود و 15 لیر حرم . حرم رو بی خیال شدیم و دستگاه راهنما گرفتیم و زدیم به دل قصر. قصر و چشم اندازش خیلی زیبا بود و لباسهای قدیمی آدم رو شگفت زده می کرد اینقدر که بزرگ و بلند بودند!!! نفهمیدم اینها مربوط به چین و دنباله لباسها بود یا قدیمیها اینقدر از نسل جدید درشت تر بودند و در یه بخش قصر هم یادگاری پیامبران قرار داشت، ریش حضرت محمد و دستگیره در کعبه و جداره طلایی دور حجرالاسود و.... ولی اینکه عصای حضرت موسی و عمامه حضرت یوسف و یعقوب تا حالا باقی مونده باشند یه کم با عقل جور درنمی اومد!!!! توی یه رستوران سنتی که برای فرار از گرما بالای سرمون آب فیش فیش می کرد یه غذای خوشمزه خوردیم و بعد رفتیم سمت هتل تا هرکس می خواد بتونه استراحت کنه ولی وقتی یاد گرمای اتاق هتل افتادیم ترجیح دادیم بریم مرکز خرید هیستوریا که نزدیک ایستگاه متروی آکسارای قرار داشت. مرکز خرید جمع و جوری بود و بعد از یه پرسه کوتاه رفتیم هتل و یه استراحت کوتاهی کردیم تا عصر که راهی میدان تکسیم بشیم. تا اینجای سفرمون رو بیشتر با تراموا تردد کردیم ولی برای رفتن به میدان تکسیم بهمون راهنمایی کردند که چون سه نفریم و مسیر کوتاه و مستقیمه بهتره تاکسی بگیریم و چیزی درحدود 15 لیر می شه. قبلش شنیده بودیم رفتار راننده های ترک تعریفی نداره ولی فکر نمی کردیم تا این حد، اولش راننده خیلی خوش اخلاق بود و ازمون پرسید که اهل کجا هستید و.... ولی یکهو به جای مسیر مستقیم پیچید یه سمت دیگه و گفت چون ترافیکه از این سمت می ره، البته راست می گفت به شدت ترافیک بود ولی اینم نامردی نکرد و درجهت عمود بر مسیر هی رفت و هی رفت و هرچی منتظر شدیم که مسیر رو اصلاح کنه فایده ای نداشت، بهش خیلی آروم گفتیم چرا نمی پیچه سمت تکسیم ؟ شروع کرد گاز دادن و ویراژ دادن و با ماشینهای کناری دعوا و فحش دادن و یه جا هم اینقدر بد رفت که موتوری پشت چراغ اومد بهش فحش داد و اینم پیاده شد که بزنتش، خلاصه یه زهرچشمی ازمون گرفت که نگو. بعد هم که رسیدیم به میدون تکسیم به روی خودش نیاورد و داشت مسیر رو ادامه می داد و وقتی بهش گفتم چرا نگه نمی داره خودش رو زد به نشنیدن تا جایی که زدم به شونه اش و گفتم میدون رو رد کردی نگه دار و خلاصه 25 لیر پرداختیم و از شر تاکسی سواری خلاص شدیم و آنچنان توبه ای کردیم که این اولین و آخرین تاکسی سواریمون توی استانبول بود. بعد از دیدن میدان تکسیم و مجسمه رضاشاه و آتاتورک مشغول قدم زدن شدیم توی خیابون استقلال که سنگفرش شده بود و به جز یه ترموای کوچولو وسیله نقلیه دیگه ای توش تردد نداشت و پر بود از رستوران و فروشگاه و...

سفرنامه استانبول

کمی پرسه زدیم و از این رستورانهایی که غذاها رو می بینی و انتخاب می کنی غذا گرفتیم که هم خوشمزه و هم خیلی ارزان بود و خیلی چسبید . بعدش توی خیابون استقلال قدم زدیم و از تماشای رقص و موسیقی که توی خیابون توسط عابرین و نوازنده های کنار خیابون اجرا می شد لذت بردیم. در آخر هم شبمون رو با خوردن باقلوا و چای سبز در یکی از قدیمی ترین فروشگاههای باقلوا به اسم Saray muhallebicisi که تقریباً وسطهای خیابون استقلال بود و قبلاً اسمش رو از سفرنامه ها پیدا کرده بودم و درو دیوارش پر از عکسهای قدیمی و تقدیر نامه بود و به حق هم باقلواش خوشمزه بود به پایان رسوندیم . برای برگشت هیچ کدوم اعصاب تاکسی سواری رو نداشتیم ، این بود که پرسیدیم و با اتوبوس برگشتیم سمت هتل ، خوبی استانبول اینه که به خاطر توریستی بودنش وسایل نقلیه عمومی تا دیروقت به راهه و خیابونها شلوغه و امنیت برقرار است. روز چهارم رو به گشت جزیره مون اختصاص دادیم و حدودای ساعت 9.30 بود که با تراموا به اسکله کاباتاش رسیدیم و طبق راهنمایی که بهمون شده بود به دنبال جمعیت به راه افتادیم و از شانسمون دیدیم کشتی چنددقیقه دیگه حرکت می کنه وگرنه باید یکساعتی معطل می شدیم. خلاصه با خرید بلیط 4لیری سوار کشتی شدیم و چون هوای سالن گرم بود رفتیم روی پله های کشتی نشستیم که باد خنکی می زد و بعد یکی از دوستام پیشنهاد کرد که بریم روی نیمکتهای کنار کشتی و کنار چندتا دختر و پسر تقریباً نوجوان ترک نشستیم که داشتند برای شنا و دوچرخه سواری می رفتند بیوک آدا، این رو از مکالماتمون که اونها ترکی حرف می زدند و ما انگلیسی، دستگیرم شد. کم کم دوست شدیم و با هم عکس گرفتیم و اونها شروع کردند به خوندن آهنگهای ترکی . جالب اینکه یادمون اومد دوتا از دخترها همونهایی بودند که دیشب توی خیابون استقلال باصدای ساز یه پیرمرد می رقصیدند!!! بالیک بالیک که گفتند دیدم نزدیک اسکله پر از ماهیه ولی من عروس دریایها رو خیلی دوست داشتم که اینجوری سفید و شفاف بودند و می شد اونطرف بدنشون رو دید. نکته مهمی که درسفر دریاییتون باید مد نظر داشته باشید همراه داشتن خمیرهای نان صبحانه هست، پرتاب نان توسط مسافرین از طبقه بالا برای مرغهای دریایی کمک کرد کلی عکس زیبا از پرواز مرغهای دریایی بگیرم و خیلی هیجان انگیز بود.

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

سفرنامه استانبول

خلاصه با دوستامون توی اسکله بیوک آدا ( بیوک به معنای بزرگ است و آدا یعنی جزیره ) که چهارمین جزیره هست، پیاده شدیم و رسماَ اونها ترکی حرف می زدند و ماهم می فهمیدیم!!! همه باهم برای کرایه دوچرخه رفتیم و بعد از چک و چونه قرار شد برای کل روز دوچرخه ای 10 لیر بپردازیم، البته قیمت برای توریستها بیشتر از این حرفهاست و اینجا هم کارت اعتباریمون به کارمون اومد. داخل جزیره تنها وسیله نقلیه دوچرخه و کالسکه بود و بس که به این اسبهای بیچاره شلاق می زدند دلم کباب شد و دوچرخه از این لحاظ بهتر به نظر می رسید که فرمونش دست خودمون بود و هرجائی دوست داشتیم توقف می کردیم و از مناظر لذت می بردیم. البته هوا به شدت گرم بود و توی سربالاییها نفسمون بند می اومد ولی دیدن دریای مرمره از بالای صخره ها و زیباییهای اطراف، توان مضاعفی بهمون می داد و آفتاب هم تا می تونست جزغاله مون می کرد.

یعنی از مهمترین چیزها در این سفر بعد از به همراه داشتن کارتهای اعتباری خالی ، کرم ضد آفتاب و عینک و کلاه آفتابی بود. خلاصه از دوستان جدیدمون جدا شدیم و از اونجائیکه به دلیل صخره ای بودن جزیره نمی شه هرجایی شنا کرد رفتیم به یکی از پلاژها که نفری 25 لیر ورودیش بود و 15 لیر هم بابت یه کابین قفل دار دادیم و باخیال راحت وسائلمون رو اونجا گذاشتیم . با وجود گرمای شدید هوا ، آب کمی تا حدودی سرد بود و موقع برگشت متوجه شدیم که کشتی به طور مجانی برای رفت و برگشت به اسکله مهیا بود و حتی گفتند می تونیم دوچرخه هامون رو هم سوار کشتی کنیم ولی ترجیح دادیم به دوچرخه سواریمون ادامه بدیم و وقتی از دوچرخه سواری سیر شدیم توی خیابانهای اصلی جزیره گشتی زدیم و برای ناهار بچه ها ماهی خوردند و من از این نون پهنا که مدل گیاهیش با پنیر و سس گوجه بود ولی نونش واقعاَ خوشمزه بود. حدودای 5.30 برای برگشت سوار کشتی شدیم و تازه فهمیدیم کشتی های مختلفی این بین تردد می کنند و مثلا این یکی کوچیکتر و سریعتر بود و قیمت بلیطش هم 5 لیر بود. برای برگشت بازهم سوار تراموای آکسارای شدیم و بعد از تعویض لباس در هتل دویدیم به سمت ایستگاه مترو آکسارای ، یعنی خدا توی اون 5 روز یه جون مضاعفی در ما دمیده بود!!! اکثر فروشگاههای بزرگ کمی بیرون شهر قرار گرفته بودند که با متروی آکسارای به راحتی می شد رفت، مثلاَ ایستگاه زیتون بورنی نزدیک مرکز خرید مارمارا فروم و اولیوم هست و ایستگاه مرتر هم نزدیک محله عمده فروشیهاست ولی ما رفتیم ایستگاه kocatepe یا همون کجا تپه که درست دم در مرکز خرید استانبول فروم بود. حدود ساعت 9 رسیدیم و اکثر مراکز خرید 10 - 10،30 تعطیل می کنند ولی هدف من فروشگاه Ikea بود و با بچه ها ساعت 10.30 جلوی فواره ها قرار گذاشتم بدو از داخل استانبول فروم رفتم به سمت در مقابل که با یه پل هوایی به Ikea وصل می شد. خلاصه خریدی رو که داشتم انجام دادم و تا می شد برای خودم شمع های خوشبو و جاشمعی برداشتم و 10 برگشتم سمت استانبول فروم ولی دیگه توان راه رفتن نداشتم، رفتم بیرون و به تماشای رقص آب همراه با نور و موزیک نشستم که خیلی زیبا بود. دوست داشتم که آکواریوم و موزه مردان یخی رو هم ببینم که زمان کافی نبود. تابرگردیم سمت آکسارای نزدیک 12 شب بود و آخرین شبمون رو توی یه کافه نزدیک هتل با خوردن چای ترکی و شیرینی به پایان بردیم ولی از من به شما نصیحت چای ترکی نخورید که چایی است بس غلیظ و تلخ و سیاه که در استکانهای کمرباریک به صورت لبسوز سرو می شود و مثل من عمراً شب خوابتون ببره!!!

روز آخر اقامتمون رو با دیدن کاخ دلما باغچه شروع کردیم، طبق معمول سوار تراموای اکسارای شدیم و آخر خط یعنی ایستگاه کاباتاش پیاده شدیم. یکی از دوستان که علاقه ای به دیدن جاهای تاریخی نداشت پیاده رفت که گشتی توی میدون تکسیم بزنه که می گفتند پیاده 10 دقیقه تا اونجا فاصله داره و ما هم بلیط کاخ و حرمسرا رو مجموعاَ به قیمت 40 لیر خریدیم و وارد شدیم. این کاخ محل زندگی 4سلطان آخر و آتاتورک بود. آتاتورک در همین کاخ دارفانی رو وداع گفته بود و تختش هنوز اونجا بود با ساعتی که روی زمان مرگش متوقف شده بود. برای دیدن کاخ حداقل 2 ساعت و نیم زمان می خواهد چون به صورت گروهی و با یک راهنما وارد کاخ می شوید ممکنه کمی زمان ببره و توی نوبت باشید تا تور انگلیسی زبان تشکیل بشه. کاخ تا حدی مدرن بود مثلا رادیاتور شوفاژ داشت ولی به سبک قدیمی و لوستری که بزرگترین لوستر اروپاست با وزنی حدود 4 تن اگه اشتباه نکنم ، در این کاخ قرار داشت که گفته می شد هدیه ملکه انگلیسه ولی لیدرمون اصرار داشت که به سفارش و خرج ترکها ساخته شده و اسنادش هم موجود است. لیدرمون با عشق توضیح می داد و توی توضیحاتش هرلغتی رو به چند زبان می گفت تا بیشتر متوجه بشیم. تابلوی نقاشی شده یکی از زنان ایرانی شاه به نام شاهسوار روی دیوار بود و لیدرمون توضیح دادن که معنای اسمش سوارکار خوبه .

سالن مجلل جشنهای شاهانه آدم رو تحت تاثیر قرار می داد و یاد شعرهای خیام می افتادی که :
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نی‌نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلـل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
یا به قول معروف : کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟!!! جداً همه رفتنی هستند حتی اگه شاه باشی هم، قدرت و ثروتت برات موندنی نیست و کمکی به موندنت هم نمی کنه!
اگه حرم رو نبینید چیز زیادی رو از دست ندادید، آپارتمانهای تودرتو بود که متعلق به مادر شاه و زنهای شاه و خود شاه بود ولی حس غریبی داشت ، حس اینکه چه زنهایی ، با چه آرزوها و چه غمهایی اینجا زندگی کردند.

تا از کاخ زدیم بیرون ظهر شده بود و با تراموا رفتیم ایستگاه Bayazit سری هم به گراند بازار یا کاپالی چارشی زدیم که بازار قدیمی و سنتیشونه و من نقره جاتش رو دوست داشتم و باقی قیمتهاش گرونتر از جاهای دیگه به نظر می رسید ولی درمجموع دیدنی بود. بیرون بازار هم پر از رستوران با غذاهای خوشمزه است که گارسونها به زبانهای مختلف به داخل دعوتت می کنند و یه غذای تند و خوشمزه هم خوردیم و باقی وقتمون رو سمت هتل توی یه کافی شاپ گذروندیم چون صبح اتاقهامون رو تحویل داده بودیم . ساعت 6 راهی فرودگاه شدیم و پروازمون 9 شب بود که هرچی منتظر شدیم پرواز اعلام نشد و کاشف به عمل اومد که هواپیما هنوز از فرودگاه تهران بلند نشده و حداقل 3 ساعت تاخیر داریم. بالاخره با کلی تاخیر هواپیمای ایران ایر در ایران به زمین نشست و سفر 5 روزه مون به پایان رسید. درمجموع سفر خوبی بود و استانبول از اون شهرهایی هست که دوست دارم بازهم بهش سفر کنم ، قدمت و سرزندگی دوخصیصه ای هست که توی این شهر منو به خودش جلب می کند. یه عذرخواهی هم بابت عکسها داشتم که به دلیل سوختن هاردم فقط همین عکسها از سفرم برام باقی مونده بود وگرنه مناظر زیباتری رو از استانبول می شه به عنوان عکس ثبت کرد. امیدوارم همیشه شاد باشید و سفرهای خوبی درپیش داشته باشید.

نویسنده : آزاده گودرزی