به لطف عزیزان فعال در صنعت گردشگری، اطلاعات جامعی در مورد شهرها و مکانهای گردشگری، بایدها و نبایدها و … در اینترنت موجود است. بنابراین در نگارش این سفرنامه سعی کردهام از تکرار مکررات اجتناب کرده و تنها به بیان تجربهی شخصی بپردازم. چند سال قبل سفرنامهای در همین وب سایت خواندم از سفر جادهای دوست عزیزی در اروپا. حس عجیب همسفری و خیال بافی و تولد یک رویا. رویایی که به حکم شرایط ما آن زمان ناشدنی بود. حالا پس از گذشت سالها و به واقعیت پیوستن آن رویا، دین خود میبینم که داستان سفر را همینجا منتشر کنم. به امید اینکه آغازی باشد برای خیالپردازی دیگری.
سفری یک هفتهای در اولین روز مرداد ماه سال ۱۳۹۸برای خانوادهی دو نفره ما با ماشین شخصی. هزینههای سفر در انتهای سفرنامه به صورت تقریبا جامع ذکر شده است لذا از تکرار آنها در طول سفرنامه اجتناب کردهام.
23.7.2019 - 30.7.2019
پایان زمستان طولانی و فرارسیدن تابستان زیبا ولی کوتاه به معنای شروع دغدغهای شیرین است، سفر تابستانی.
تعطیلات دو هفتهای تابستان و تجربه بودن و حس کردن مکانی تازه، ساحل یا دهکدهای آرام و یا شهری شلوغ مملو از توریستهای رنگی در حال لبخند زدن به دوربین برای ثبت یک عکس دیگر در صفحهی اینستاگرامشان.
و اما سفر امسال، سفری که از یک خیالبافی هشت سال پیش شروع شد و تنها یک ساعت قبل از آغازش قطعی شد.
خواندن یک سفرنامه و یادداشت برداری از آن در حالی که در دوردستهای واقعیت هم هیچ دلیل و برهانی نمیتوانست ثابت کند که روزی این سفر را خواهم رفت ولی بهرحال روز سهشنبه عصر بیست و سوم ماه جولای سال ۲۰۱۹ در حالی که در آخرین ساعات کاری بسته پستی ما شامل چادر و کیسه خواب و ماتریس به دست ما رسید و آخرین پازل شروع این سفر در جای خود قرار گرفت.
چمدان و مابقی لوازم سفر که از روز گذشته آماده شده بود به همراه بستههای رسیده داخل ماشین قرار گرفته و سفر ما آغاز میشود. مبدا شهر هلسینکی در فنلاند و مقصد اول کشور سوئد. برای رسیدن به سوئد راحتترین راه کشتیهای هلسینکی به استکهلم خواهد بود اما از آنجایی که سفر ما لحظه آخریست، قیمت بلیط سر به فلک کشیده است. بنابراین بلیط را از مقصد تورکو (شهری در فاصلهی صد و پنجاه کیلومتری هلسینکی) برای ساعت هشت صبح خریداری میکنیم.
شب اول
اولین شب سفر و اولین تجربهی کمپینگ در شهر تورکو خواهد بود. ایده کمپینگ اولین بار با دیدن ویدیو یوتیوپر مورد علاقهام جرقه زد و بعد از شنیدن تجربه سفر دوستان و همکاران کم کم پررنگ شد. هفتهی قبل از سفر هنوز مطمئن نبودیم که آیا واقعا میخواهیم در چادر شبها را سپری کنیم، در نهایت تصمیم گرفتیم که ابتداییترین وسایل را تهیه کنیم و در طول سفر در مورد محل اقامت و نحوه آن تصمیم بگیریم. سفر با شرایطی نامعلوم به مقصدی نامعلوم.
با توصیه همکاری اپلیکیشن ACSI Europe را نصب کرده و اولین بسته را که شامل کشورهای نوردیک است خریداری کردهایم. در نزدیکی بندرگاه در تورکو کمپ سایتی زیبا پیدا میکنیم.
هلسینکی را به مقصد تورکو ترک میکنیم. پس از ساعتی رانندگی تصمیم میگیریم در توقفگاه بعدی استراحتی کوتاه داشته باشیم. گویا آسمان صدایمان را میشنود چرا که در عرض کمتر از چند دقیقه تصمیم میگیرد بجای آفتاب درخشان، رگباری خشمگین را همسفر ما کند پس بدون هیچ توقفی به تورکو میرسیم. رودخانهای زیبا از میان شهر عبور میکند که قدم زدن در جوار آن خالی از لطف نیست اما از آنجایی که این شهر هم مانند برخی دیگر از شهرهای اروپایی کمر همت بسته است به منقرض کردن فرهنگ استفاده از ماشین شخصی، لذا با پیدا نکردن پارکینگ، گردش در شهر را به زمانی دیگر موکول کرده و به سمت جزیرهای که کمپ در آن است راهی میشویم. جادهای بسیار زیبا در دل جنگل. بعد از چکاین کردن کنار ساحل به تماشای مردمی مینشینیم که بیتوجه به سردی آب مشغول شنا کردن و لذت بردن از آفتاب بیجان هستند. سرسختی مردم فنلاند برای من ستودنیست. در برابر سرما و طبیعت نه چندان بخشنده، در برابر مصرفگرایی و زیادهخواهی، دروغگویی و خودخواهی.
پس از نوشیدن چای و تجدید قوا در کنار ساحل، کمی قدم زده و به بازرسی کمپ میپردازیم و مطمئن میشویم که از لحاظ تمیزی و نظم مورد تایید اینجانبان میباشد سپس چادر را به پا میکنیم و برای صرف ساندویچهایی که در خانه تهیه کردهایم به آشپزخانه پناهنده میشویم، از شر پشههایی که اندکی رحم و مروت ندارند.
<آشپزخانه در کمپینگ سایت تورکو>
اولین شب سفر با تماشای منظره زیبای غروب خورشید در نیمه شب به خواب میرویم و چنان آرامشی را تجربه میکنیم که نحوه ادامهی سفر روشن میشود. سفری که از جادهی کناری شهرهای بزرگ عبور خواهد کرد و با دیدن دهکدهای کوچک توقف خواهد کرد که نفسی تازه کند و ذوق کند از عطر درختان باران خورده و کوچههای خالی از عبور. سفری که تجربه دیدن قسمت ایران در موزه لوور پاریس بخشی از آن نیست، در واقع فرانسه در کل مسیر سفر نیست، ولی لیتوانی هست! سفری که شبی را در دانمارک به صبح میرساند سرزمینی که چنانچه لیستی باشد از ده کشور دنیا که برتر هستند در این و آن، نام دانمارک حتما در آن لیست جا خوش کرده است. و اما روز بعدی در حال عبور از جادههای پر چاله و دستانداز کشوریست از بلوک شرق و زخم خورده از کمونیست.
<نمای بیرون از داخل چادر>
روز دوم
صبح خیلی زود از خواب بیدار میشویم. ساعت حرکت کشتی هشت صبح است. دو ساعت قبل از حرکت باید در بندرگاه باشیم. صبحانه مختصر قهوه و کرواسان را در کشتی میخوریم. مسیر ده ساعت با کشتیست. ناهار را در کابین کشتی با ساندویچهای آماده شده در خانه سپری میکنیم به امید اینکه با رسیدن به استکهلم به رستوران زعفران میرویم و بعد از مدتها یک دل سیر غذای ایرانی میخوریم.
<نمای بیرون از داخل کشتی>
ساعت هفت بعد از ظهر به استکهلم میرسیم. با نزدیکترین کمپ تماس میگیریم، دیرترین ساعت برای چکاین کردن ساعت نه شب است، پس فرصت صرف شام نیست. مستقیم به کمپ میرویم،سوپر مارکت کوچک داخل کمپ گزینههای زیادی ندارد و به دلیل خستگی زیاد شام هم راحتترین گزینه یعنی ساندویچ ژامبون و پنیر خواهد بود.
بعد از صرف شام کمی در اطراف قدم میزنیم. به برکهای زیبا میرسیم که کودکان در آن مشغول آببازی هستند. گروهی کنار برکه نشسته و با گوش سپردن به معجزهی زمزمهی باد و آب و خنده های شاد کودکان و صدای گیتار، در آرامشی مطلق فرو رفتهاند. آب برکه گرم است و وسوسه میکند که تنی به آب بزنیم. با نزدیکتر شدن به برکه متوجه حضور پشههایی میشویم که با لبخندی بر نیش به استقبال ما میآیند. اثر شبیخون شب گذشتهشان همچون بادمجانهایی قرمز هنوز روی پوستمان باقیست، پس فرار را برقرار ترجیح داده و به داخل چادر خود پناه میبریم.
<کمپینگ سایت سوئد>
روز سوم
برنامه امروز رفتن به Kolmården است. پارک حیوانات کلماردن که یکی از مکانهای تفریحی معروف در سوئد است در واقع باغ وحشیست بزرگ برای کمک به گونههای کمیاب و در معرض خطر انقراض حیوانات. دارای قسمتهای مختلف از جمله شهربازی، سافاری با تله کابین و نمایشهای مختلفی از جمله نمایش دلفینها و پرندگان و غیره است. همانند بسیاری دیگر از پارکها با پرداخت بلیط ورودی میتوان از امکانات تفریحی پارک به صورت نامحدود استفاده کرد.
با دیدن شهربازی که بیشتر مخصوص کودکان است خاطرات کودکی در ذهنم زنده میشود و حس میکنم شوقی را که با قدم گذاشتن در میان وسایل بازی در دلم موج میزد و تصور میکنم نقش سواری نامحدود را در تغییر این خاطرات.
اما هدف از آمدن به اینجا یادآوری خاطرات نیست، حتی باغ وحش و تماشای نمایش حیوانات و … هم نیست. هدف اصلی ترن هوایی پارک است که هر چند تنها وسیله سواری برای بزرگسالان است، اما آنقدر جذاب است که ما را به این پارک بکشاند و مجبور کند که بلیط ورودی گرانقیمت آن را خریداری کنیم.
ترن هوایی wildfire سریعترین ترن هوایی چوبی در اروپاست و همینطور دومین بلندترین ترن هوایی چوبی دنیاست. یک سواری دو دقیقهای که گاهی سرعت آن به ۱۱۵ کیلومتر بر ساعت هم میرسد.
<ترن هوایی wildfire>
نزدیک ظهر به پارک میرسیم. بلیط ورودی و پارکینگ را از باجه مربوطه خریداری کرده و وارد پارک میشویم. هوا بسیار گرم است و گرسنگی و تشنگی چشمها را وادار میکند که فقط به سمت رستورانها بچرخد. ناهار بوریتو میگیریم. هرچند علاقه چندانی به نوشابه ندارم ولی گرمای هوا و کمبود کافئین، کوکاکولای کنار غذا را در حد یک نوشیدنی درجه یک لذت بخش میکند!
بعد از صرف غذا راهی میشویم برای پیدا کردن ترن هوایی. در مسیر مشاهده میکنیم حیواناتی را که صد البته همگی در فضای آزاد و زیر سایه درختان چرت ظهرگاهی میزنند. بی توجه به موجودات دوپایی که از پشت قفس انسانها تماشاگر آنها هستند. بعد از بیست دقیقه پیادهروی به ترن میرسیم. جای تعجب است که با وجود شلوغی پارک صف ترن تقریبا خالیست. بعد از سپری کردن کمتر از پنج دقیقه در صف انتظار دلیل خلوت بودن صف روشن میشود، ترن به حدی ترسناک است که کمتر انسانی با عقل سلیم را به سمت خود جذب میکند!
بعد از پیاده شدن نهایت تلاش خود را میکنیم که حداقل به جایگاه نشستن در فاصله دو متری خود برسیم و بعد غش کنیم. پس از کمی استراحت و صرف بستنی و قهوه، تله کابین (Zebra safari) سوار میشویم تا با تنظیم آدرنالین در خون آرامش قبلی را باز یافته و آمادگی لازم برای سواری مجدد ترن را به دست آوریم.
تلهکابین در قسمتهای مختلف باغ وحش حرکت میکند و همزمان با تماشای حیوانات و منظره بسیار زیبای اطراف، توضیحاتی هم میشنویم در مورد هر گونهی جانوری و اینکه چطور با آمدن در این پارک از خطر انقراض در امان ماندند.
<نمای اطراف از داخل تله کابین>
بعد از تله کابین برای بار دوم ترن هوایی سوار میشویم. با پایان سواری دوم مطمئن میشویم هیجان کافی برای امروز را داشتهایم. البته که میشد استفاده بسیار بیشتری از امکانات پارک کرد ولی از آنجایی که سفر طولانی پیش رو داشتیم، پارک را به مقصد کمپ سایت بعدی ترک میکنیم.
بعد از رسیدن و چکاین کردن متوجه میشویم که هیچ سوپرمارکتی داخل کمپ وجود ندارد و برای تهیه غذا باید به دهکده نزدیک محل اقامت برویم. نام روستا گرانا است و به محض ورود یک دل نه صد دل عاشقش میشویم.
<گرانا>
رستوران محلی پیدا میکنیم. از خانمی میانسال و خوشخنده که مسئول پذیرش سفارشات غذا هستند در مورد غذای سنتی این ناحیه سوال میپرسیم. سیبزمینی و سوسیس تهیه شده به شیوهی سوئدی را پیشنهاد میدهد. پس سوسیس و همبرگر سفارش میدهیم و در بالکن رستوران که نمایی زیبا دارد از دهکده و دریا، شام میخوریم سپس کمی در روستا قدم میزنیم و بعد از خرید مختصر میوه و خوراکی به اقامتگاه برمیگردیم.
روز چهارم
مقصد امروز شهر کپنهاگ پایتخت دانمارک است. در واقع برای ما مقصد اصلی گذر از پل اورسند (Øresund Bridge) است. این پل که طولانیترین پل جادهای و ریلی اروپاست و شهر مالمو در سوئد را به کپنهاگ در دانمارک وصل میکند و یکی از شاهکارهای معماری مدرن محسوب میشود. پلی که بخشی از آن از روی دریا و بخش دیگرش توسط تونلی از زیر دریا میگذرد.
<Øresund Bridge عکس از اینترنت>
صبحانه سریع آبمیوه و نان بان که روز قبل از فروشگاه تهیه کردهایم را میخوریم. در مسیر حرکت یکبار دیگر به دهکده گرانا سر میزنیم برای خرید پولکاگریس (Polkagris) که زادگاه آن همین روستاست. آب نباتهای لولهای که در طعمهای مختلف وجود دارد ولی قدیمیترین آن آبنبات سفید و قرمز با طعم نعناست که پای ثابت خانهها در کریسمس است.
<جادههای در سوئد>
نزدیک ظهر به مالما میرسیم. دوستی داریم که متولد این شهر است. از او شنیدهایم که ایرانیان زیادی را میشناسد که ساکن این شهر هستند. نتیجه میگیریم که باید رستورانهای خوبی هم اینجا باشد که غذای ایرانی ارائه میکند. پس حتما میتوانیم وعده کبابی را که به خود دادهایم، عملی کنیم. در گوگل مپ جستجو میکنیم، نزدیکترین رستوران را که از رتبهی خوبی هم دارد انتخاب کرده و بعد از پارک ماشین و خرید بلیط پارکینگ متوجه میشویم که در واقع یک رستوران سلف سرویس غذای لبنانیست. به سمت رستوران دوم، ظاهر رستوران خوب نیست کمی نزدیکتر میشویم، رستوران بسته است. به سمت رستوران سوم، ظاهر رستوران بد نیست، وارد میشویم، پیشنهاد ویژه که متشکل از چهار نوع کباب مختلف است به همراه میرزاقاسمی و دوغ گازدار و ماست موسیر انتخاب کرده و بیصبرانه به انتظار مینشینیم. البته از نحوه سرویس و تمیزی رستوران خیلی خوشحال نیستیم تا اینکه غذا سر میز میآید. غذاهایی را که مدتها انتظارشان را کشیدهایم و هزینهی بالایی بابت آنها پرداخت کردهایم نیمه خورده رها کرده و رستوران را ترک میکنیم. در واقع بدترین غذای طول سفر را تجربه کردهایم. بسیار ناراحت هستم، نه فقط بخاطر خودم، یاد مشتریهای میز بغلی میافتم که برای اولین بار غذای ایرانی سفارش میدادند و بسیار کنجکاو بودند که قیمه و خوراک بادمجان چیست؟! احتمالا تا آخر عمر دور غذای ایرانی را خط خواهند کشید و هیچگاه متوجه نخواهند شد خطای این رستوران بد را. کامنتهای رستوران را در گوگل مپ میخوانم. همانطور که حدس زدهام کلی نظرات منفی! دلتنگ رستورانهای خوب در ایران میشوم. غذاهای فوقالعادهای که همین چند ماه پیش در آخرین سفرمان به ایران تجربه کردیم. مهم نبود کدام شهر یا روستا سفر میکنیم، غذای روی میز همیشه شگفتزدهمان میکرد. کاشکی صاحبان آن کامنتهای منفی یکی از آن غذاها را تجربه کرده بودند. شاید این آخرین باری باشد که خارج از ایران خیال کباب به کلهمان بزند!
خوب افسوس خوردن بس است. پیش به سوی کپنهاگ و پل شگفتانگیز آن. بعد از پرداخت عوارض جاده که مبلغ بالایی هم هست چشممان به پل و منظره اطراف آن روشن میشود. با عبور از پل احساس میکنم که اینجا دریچهایست که از آن به آینده عبور خواهی کرد. مناظر اطراف برایم بیشتر شبیه به تماشای یک فیلم علمی تخیلیست. وارد تونل میشویم، ظاهرش فرق چندانی با تونلهای دیگر ندارد اما تصور اینکه در زیر دریاها در حال رانندگیهستیم حس ویژهای به آن میدهد.
بعد از عبور از پل به کپنهاگ میرسیم. نزدیکترین کمپین سایت را انتخاب کرده و هزینهی دو شب اقامت را پرداخت میکنیم. ساعت حدود پنج بعد از ظهر است. هرچند محل اقامت داخل شهر قرار دارد اما برای رسیدن به قسمت قدیمی و توریستی شهر باید از اتوبوس یا مترو استفاده کنیم و امکان قدم زدن نیست. به دلیل خستگی راه ترجیح میدهیم بعد از ظهر خود را در آرامش طبیعت داخل کمپ و قدم زدن در اطراف آن سپری کنیم. تجسم غذای ظهر خیال خوردن شام را فراری میدهد.
<کمپینگ سایت دانمارک>
روز پنجم
صبح زود از خواب بیدار میشویم. شب گذشته تابلوی ٰنان تازه ساعت هشت صبح در فروشگاه ارائه میشودٰ را دیدهایم. به وسیله تنها قابلمهای که همراه داریم در آشپزخانه آب را جوش آورده و قهوه و چای را در فلاسک آماده میکنیم. گردو از خانه همراه خود داریم و پنیر را هم دو روز قبل از فروشگاه گرفتهایم. به لطف نان تازهی دانمارکی، اولین صبحانهی مفصل خود را در این سفر صرف میکنیم.
پس از صبحانه آماده میشویم برای بازدید شهر. اپلیکیشن موبایل حمل و نقل عمومی در دانمارک را نصب میکنیم. سیستم تهیه بلیط مانند بیشتر کشورهای اروپاییست. بلیط تکسفره که به مدت یک ساعت اعتبار دارد و در طول آن مدت هر نوع وسیلهی نقلیهی عمومی از جمله اتوبوس، تراموا یا مترو را میشود استفاده کرد. گزینهی دیگر بلیط مدت دار یک یا چند روزه برای استفادهی نامحدود است.
برنامه ما رفتن به قسمت قدیمی شهر(old town) و قدم زدن در آنجاست. پس بلیط تکسفره تهیه کرده و با اتوبوس و مترو به سمت مرکز شهر میرویم. دانمارک هم از جمله کشورهاییست که سیستمی برای چک کردن بلیط قبل از سوار شدن وجود ندارد و مبنای آن اعتماد به شهروندان است ولی هر از گاهی ماموران چک کردن بلیط به صورت تصادفی وارد شده و چنانچه کسی بلیط معتبر نداشته باشد، جریمهی سنگینی خواهد شد.
به محض ورود به قسمت تاریخی با سیل توریستها مواجه میشویم. پس شروع به قدم زدن در کوچههای کمتر معروف میکنیم. مهمترین ویژگی شهر برای من تعداد بیشمار دوچرخههای پارک شده یا دوچرخه سواران است. به طوری که تقریبا هر بار که قابی میبندم برای عکس گرفتن، یا یک دوچرخه در آن وجود دارد یا یک دوچرخه سوار در حال عبور!
<شهر دوچرخهها>
خانههای زیبا و رنگی، کوچههای سنگفرش و تمیز، کلیساها، قلعههای قدیمی که به زیبایی بازسازی شده و به عنوان هتلی، رستورانی و یا فروشگاهی مورد استفادهی مجدد قرار گرفته. الگوی مشابهی که در تمامی کشورهای شمال اروپا که تا به امروز دیدهام تکرار شده است.
<قلعه قدیمی که تبدیل به هتل شده>
خیابان استروگت (Strøget)، برج گرد (The Round Tower) و کانال نیهان (nyhavn canal) جزو قسمتهای دیدنی شهر هستند که تجربه بودن در آنها به نظرمان جالب میآید و نمیخواهیم تنها به دیدن عکسها و ویدیوهای یوتیوب آنها بسنده کنیم.
برج گرد (The Round Tower) قدیمیترین رصدخانهی در حال استفاده در اروپاست و از بالای آن نمای زیبایی از شهر قابل مشاهده است. پس از رسیدن به آن صف طویل ورودی نظرمان را از وارد شدن به داخل آن تغییر میدهد و با ثبت چند عکس از نمای بیرونی آن به سمت مقصد بعدی میرویم.
برای ناهار به Torvehallerne میرویم که یک بازار میوه و غذای محلیست و ساندویچهای باز (Open Faced Sandwiches) آن شهرت زیادی دارد. ساندویچ سالمون و میت بال که دو غذای سنتی دانمارکیست میگیریم و پس از صرف ناهار و استراحتی کوتاه با عبور از خیابان Strøget به سمت کانال nyhavn میرویم.
خیابان Strøget یکی از معروفترین جازبههای گردشگری شهر در مرکز قسمت تاریخی و طولانیترین shopping street دنیاست. خیابانی سنگفرش شده و مخصوص عابرین پیاده. مملو از فروشگاههایی با قیمتهای کذایی.
کانال nyhavn که معمولا هر کجا نامی از کپنهاگ هست تصویری از این کانال هم در کنار آن هست. بعد از ظهری ابری، خانههای رنگی که عکس آنها در آب کانال منعکس شده و هر بینندهای را تشویق میکند روزی به کپنهاگ خواهم رفت و در آرامش و زیبایی این خیابان قدم خواهم زد. در نتیجه بینندگان زیادی تشویق شده و آن آرامش و زیبایی عزیز از دست رفتهای شده برای ساکنان آن خیابان که تنها در همان عکسها یاد و خاطرهی آنها تا ابد باقیست.
<کانال nyhavn >
پس از بازدید کانال حالا وقت سر زدن به جاذبهی گردشگری مورد علاقهمان به خصوص در شهرهای پرطرفدار توریستیست. کافهای تقریبا دنج پیدا میکنیم، بستنی و قهوه میگیریم و مدتی به تماشای گردشگرانی مینشینیم که از راههای دور و نزدیک آمدهاند. هر کدام با ظاهری متفاوت از دیگری، ولی مشترک در یک چیز: لبخندِ هنگام گرفتن عکس! راستی چرااغلب آدمهاهنگام عکس گرفتن لبخند میزنند؟
پس از استراحتی کوتاه به سمت پلی زیبا که در انتهای کانال قرار دارد میرویم. Inderhavnsbroen نام این پل مدرن و منحصر به فرد است که برای عبور دوچرخه و عابرین پیاده طراحی شده و چنانچه قایقی بزرگ قصد عبور از این کانال را داشته باشد با قرمز شدن چراغ راهنما، پل از حضور عابرین پیاده و دوچرخهها خالی شده و با تا شدن پل، قایق امکان ادامه مسیر خود را پیدا میکند.
بعد از گذر از پل به قدم زدن در خیابانها ادامه میدهیم تا به خانهی اپرای شهر میرسیم که معماری مدرن و زیبایی دارد و با گرفتن چند عکس از نمای بیرونی ساختمان ماجراجویی خود در کپنهاگ را پایان میدهیم. بلیط اتوبوس گرفته و به سمت محل اقامت برمیگردیم. از فروشگاه نزدیک کمی خرید میکنیم و پس از صرف شام که هندوانهی کوچکیست، آرامشی را که در کانال nyhavn دنبالش میگشتیم، با نشستن بر روی صندلیه روبروی چادر خود پیدا میکنیم.
<خانهی اپرای>
روز ششم
امروز ساعت هفت صبح باران خواهد بارید. پس ساعت شش صبح از خواب بیدار میشویم و چادر و وسایل را جمع میکنیم.
به آشپزخانه میرویم و چای و قهوه درست میکنیم و سپس از قابلمه مذکور کمک میگیریم برای درست کردن املت با کنسرو گوجه فرنگی که از خانه به همراه داریم و تخم مرغهایی که دیروز خریدهایم. دومین صبحانهی مفصل سفر با نان تازه و آرامش تماشای باران همراه است.
قبل از ترک شهر به یکی از نانواییهای معروف شهر میرویم و برای آذوقه راه شیرینی دانمارکی میگیریم.
<نانوایی معروف در دانمارک>
شب گذشته بلیط کشتی را از مبدا شهر Karlshamn در سوئد به مقصد بندر Klaipėda در لیتوانی از طریق اینترنت تهیه کردهایم. سال گذشته در سفر با کشتی از هلسینکی به استکهلم تجربهی شام بسیار خوبی در رستوران سلف سرویس کشتی داشتیم، با تصور آن، هنگام خرید بلیط کشتی، شام سلف سرویس رستوران را هم میخریم. ساعت حرکت کشتی شش بعد از ظهر است و با داشتن صبحانهی مفصل، وعده غذایی بعدی، شام در کشتی خواهد بود.
برای برگشت به سوئد مجددا از پل اورسوند اینبار در هوایی بارانی عبور کرده، توقفی کوتاه در حومهی شهر مالمو داریم، دهکدهای کوچک ولی بسیار زیبا که هنگام عبور از پل متوجه آن شدیم. در جنگلهای اطراف آن قدم میزنیم. چشممان به جمال گوجه سبزهایی روشن میشود که در واقع میوههای نارسیدهی درخت آلوست. لذت خوردنشان به دل درد بعد از آن میارزد. و بعد از آن بوتههای تمشکی که به مهربانی درخت آلو نیست ولی ما را بینصیب نمیگذارد از میوههایش و درختان سیبی که کمی زود رسیدهایم و میوههایش هنوز کال است. پس از پذیرایی دور از انتظار این دهکدهی افسانهای، مسیر خود به سمت بندرگاه را ادامه میدهیم.
<دهکده حومه شهر مالمو>
حدود ساعت چهار میرسیم. ماشین را در صف ورودی کشتی پارک کرده و خود زیر سایهی درختی با خیال شامی عالی، گرسنگی خود را با کمی آجیل و پفک و آب پرتقال گول میزنیم.
<بندرگاه درKarlshamn>
کشتی بسیار کوچکیست در مقابل کشتیهایی که قبلا دیدهایم، متعجب میشویم از بلیط گرانقیمت آن! شاید بخاطر این است که این مسیر دریایی خیلی متداول نیست.
<کشتی کوچک ما>
به سمت رستوران میرویم، کاش میتوانستم بگویم بدترین غذای سفر و آبرویی بخرم برای آن رستوران غذای ایرانی ولی از انصاف به دور بود. کیفیت غذا شاید به اندازه یکی از بالهای ستاره از رستوران قبلی بهتر بود و قیمت آن از نصف کمتر! بنابراین دومین بدترین غذای سفر را نوش جان کرده و به داخل کابین تنگ و تاریک خود برمیگردیم. مسافران کابین همسایه بسیار نوشیدهاند و سر و صدای آنها غیر قابل تحمل است. بعد از گذشت یک ساعت طاقتمان طاق شده و برای اعتراض به مامور امنیت کشتی مراجعه میکنیم و پایانی میشویم به خوشگذرانی همسایگان عزیز و سپس با خیال راحت مسیر ۱۴ ساعته را میخوابیم و تلافی میکنیم کم خوابی شبهای گذشته را.
روز هفتم
آنقدر دیر از خواب بیدار میشویم که حتی فرصت نمیکنیم آبی به صورتمان بزنیم. کشتی را به سمت مرکز شهر ترک میکنیم. کوچهها و خیابانها با ساختمانهایی بازمانده از دوران کمونیست که با ظاهر بسیار غمناک خود مرا یاد کودکان بیخانمانی میاندازد که در کتاب Orphan Train خواندهام. قلبهایی مهربان و بی سرپرست با ظاهری نا آراسته که بی قرار دست محبتی هستند بر سرشان. آپارتمانهایی که برای اولین بار آنها را در بخارست پایتخت کشور رومانی دیدم و به محض دیدنشان غمی در دلم خانه کرد به بزرگی خود شهر!
کافهای پیدا میکنیم و دو قهوه و کراسان سفارش میدهیم. لبخند مصنوعی فروشنده با ابروانی گره کرده مکملیست بر غم پنهان در رگهای شهر. دلتنگ لبخند مهربان مردمان سوئومی (فنلاند در زبان خودشان) میشوم. مردمی که از بیرون خجالتی و سرد هستند و تنها زندگی در میانشان نشان میدهد عمق صداقت و مهربانیشان را.
البته هنگام پرداخت اصلا دلتنگ نمیشوم، چرا که هزینهی کل صبحانه کمتر است از قیمت یک فنجان قهوه در کشورهای نوردیک!
پس از صرف صبحانه کمی در شهر قدم میزنیم. گرمای هوا بر کنجکاوی دیدن شهر غلبه میکند. پس سوار ماشین میشویم و مسیر ریگا پایتخت کشور لاتویا را در جادهای ناهموار طی میکنیم.
خیلی طرفدار غذاهای فست فودی نیستیم. شاید اگر فنلاند هم توسط کی اف سی فتح شده بود مانند مک دونالد و برگر کینگ و ساب وی، با تکان دادن سری از مقابلش رد میشدیم. ولی از آنجایی که خواستن نداشتهها بخش جدا نشدنی از وجود آدمیزاد است، بنابراین در تمام طول مسیر به دقت در جستجوی شعبهای از کی اف سی هستیم. و در نهایت با رسیدن به شهر ریگا آن را در قسمت تاریخی شهر پیدا میکنیم. بلیط پارکینگ را برای مدت طولانی میگیریم. پس از ناهار کمی در مرکز شهر (Old town) قدم میزنیم و به نظارت شهر میپردازیم. جالب است که هرچه به شمال اروپا نزدیکتر میشویم ساختار شهرها مرتبتر میشود. به طوری که آپارتمانهای یادگاری از دوران کمونیست اینجا هم به چشم میاید ولی با ظاهری به مراتب بهتر. و یا جادههایی که ریگا را به کشور استونی وصل میکند وضعیت آسفالت و امکانات بهتری دارد نسبت به جادههای مسیر ریگا به لیتوانی. ولی تالین که پایتخت کشور استونیست از نظر ساختار شهری نسبت به دیگر رقیبان با اختلاف بالایی صدرنشین میباشد.
<ریگا Old Town>
به دلیل خستگی زیاد مجبور میشویم بررسی و مقایسه کشورهای حوزه بالتیک را در همینجا به پایان رسانده و به سمت اقامتگاه حرکت کنیم. برای امشب در حومهی شهر مهمان خانهای کنار ساحل رزرو کردهایم از طریق سایت بوکینگ. ترافیک سنگینی را برای خروج از شهر طی میکنیم. خروجی را رد میکنیم و ترس از گیر افتادن مجدد در ترافیک ما را تشویق میکند که مسیر فرعی که گوگل مپ پیشنهاد کرده را پیش بگیریم. از قضا سر از جادهای خاکی در میآوریم به سمت ناکجا آباد!
پس از رانندگی یک ساعته در جادهای بسیار ناهموار با خستگی و استرس به جادهی اصلی میرسیم. کمی مانده به اقامتگاه از کنار کمپ سایتی رد میشویم که اول تصمیم داشتیم آنجا اقامت کنیم ولی ترس اینکه شاید به اندازه کافی مناسب نباشد ما را وادار کرد که برای امشب مهمانخانه رزرو کنیم. بعد از دیدن کمپ پشیمان میشویم. چرا که کمپی بسیار زیبا و تمیز است در کنار ساحل. برای رسیدن به اقامتگاه باید ادامهی مسیر را در یک جادهی خاکی طی کنیم. پس دسترسی کمپ هم به مراتب بهتر بود.
بعد از چک این کردن در اقامتگاه سراغ نزدیکترین فروشگاه را میگیریم و متوجه میشویم برای رسیدن به نزدیکترین آن که در فاصلهی سه کیلومتری ماست، پیاده نمیشود رفت. ریسک رانندگی در جادهی خاکی و پاره شدن لاستیک ماشین را هم نمیتوان به جان خرید. پس شام امشب را سر میکنیم با فنجانی چای و کیکهایی که عمرشان به عمر سفر ما میرسد در کنار ساحلی آرام و زیبا و آرامش پس از سپری کردن روزی بسیار طولانی. امشب آخرین شب سفر است. دلم میخواهد تک تک ثانیههای این لحظه را زندگی کنم. به افقی خیره میشوم که تشنهی غروب کردن است ولی شبهای روشن سرزمینهای شمالی وادارش میکند که جرعهای دیگر بنوشد از این آفتاب طولانی، چرا که زمستان نزدیک است و زمان وداع با خورشید.
روز آخر
ساعت حرکت کشتی دو بعد از ظهر است پس صبح زود بدون خوردن صبحانه اقامتگاه را به مقصد تالین ترک میکنیم. هوای بارانی به ما میگوید که گذراندن شب در مهمان خانه ما را از خیس شدن زیر باران دیشب نجات داد. صبحانه را داخل ماشین پارک شده در پمپ بنزین میخوریم. قهوه و نانی که تا رسیدن به ماشین زیر باران خیس شدهاند.
<جادهای در لاتویا>
<جادهای در استونی>
با رسیدن به تالین مستقیم به سمت بندرگاه میرویم. هرچند که قبلا به تالین سفر کردهایم ولی هربار تنها در قسمت تاریخی و توریستی شهر بودهایم و این اولین باریست که قسمتهای دیگر شهر را میبینیم. خیابانها و ساختمانهایی که نشان از خوش سلیقگی صاحبان آن دارد.
پروسهی چک این که نظم فنلاندی در آن آشکارا به چشم میآید انجام شده و داخل کشتی میشویم. مسیری دو ساعته به هلسینکی. برای ناهار به طبقهی بالای کشتی میرویم و به مسافرین کشتی اعتماد کرده، رستورانی را که انتخاب میکنیم که صف کوچکی در جلوی آن ایجاد شده. سفارش همبرگر میدهیم. غذا مطابق استانداردهای نوردیک است. کیفیت خوب و قیمت بالا.
بعد از صرف ناهار کمی داخل کشتی قدم میزنیم، نگاهی به فروشگاه ها میاندازیم. لباسهای داخل کمد مدتهاست که درخواست بازنشستگی و جایگزینی با نیروی تازه نفس دادهاند ولی هربار تقاضای آنها رد شده است چرا که از نظر من خرید کردن، آن هم از نوع لباس، یکی از سختترین وظایفیست که جامعه بر دوش مردمان گذاشته است! پس از گذشتن دقایقی نه چندان طولانی حوصلهمان سر میرود. پس به سرعت فروشگاه را ترک کرده و به عرشه میرویم. ابرهای اخموی فنلاند به استقبالمان میآیند.باد شدیدی که در حال وزیدن است حتی خاطرهی گرمای خورشید طول سفر را هم با خود میبرد ولی آفتاب خوردگیهای روی پوستمان تا مدتها به عنوان سوغات سفر خواهد ماند. پایان این سفر نشان از پایان تابستان دارد. تابستانی کوتاه و دوست داشتنی که تمامی ماههای طولانی سرما و تاریکی را سپری میکنی با امید و شوق آمدنش.
<ابرهای اخموی فنلاند>
اولین نشانههای شهر خبر از پایان سفر میدهد.سفری که متفاوت بود از تمام سفرهای قبلی، سفری که شبهایش رختخواب نرم و تمیز نداشت، کیسهی خواب داشت. شنا در آبهای زلال مدیترانه و آفتاب گرفتن در ساحل شنی نداشت، تماشای غروب آفتاب پشت چادرها در کمپ را داشت. چادرهایی که خانهی موقت مسافران جاده بود. مسافرانی که هفتهها و شاید ماهها بود که راحتی و آسایش خانههایشان را رها کرده و در دریاچهی کنار کمپ شنا میکردند. کودکانی که در زمینهای خاکی تاپ بازی میکردند و شب هنگام روی میزهای چوبی شام میخوردند و به صدای وزوز حشرات گوش میکردند. کودکانی که شاید سالها بعد، با خواندن سفرنامهای، این روزها، همچون آتشی نهفته از زیر خاکستر روزمرگیشان شعلهور شود و رویای جاده زیر گوششان شروع به زمزه کند.
هزینههای سفر
خرید تجهیزات کمپینگ:
چادر و کیسه خواب: ۲۰۴ یورو - صندلی و سبد: ۲۵ یورو
روز اول:
ورودی کمپ تورکو: ۳۰ یورو - اسپری دفع پشه ۱۰ یورو (قیمت اسپری در فروشگاههای شهری ۳-۴ یوروست) اجاره توپ گلف (۶ یورو)
روز دوم:
فری تورکو به استکهلم: ۵۳ یورو - صبحانه داخل کشتی: ۱۲ یورو - ورودی کمپ استکهلم: ۳۰ یورو - ساندویچ شام: ۱۲ یورو
روز سوم:
ورودی باغ وحش و پارکینگ: ۱۰۸یورو - ناهار: ۲۰ یورو - بنزین: ۶۰ یورو - شام و خرید سوپرمارکت در گرانا: ۷۵ یورو - ورودی کمپ گرانا: ۲۶ یورو
روز چهارم:
ناهار مالما: ۴۳ یورو - پارکینگ: ۲ یورو- عوارض پل ۶۲ یورو - بنزین: ۵۲ یورو - ورودی کمپ کپنهاگ دو شب: ۸۷ یورو
روز پنجم:
بلیط اتوبوس و مترو:۲۰ یورو - ناهار کپنهاگ: ۵۳ یورو - خرید سوپر مارکت: ۲۴ یورو - بستنی و قهوه: ۱۳ یورو
روز ششم:
نان دانمارکی: ۱۷ یورو - عوارض پل ۵۸ یورو(خرید اینترنتی با چهار یورو تخفیف) - فری سوئد به لیتوانی: ۲۸۸ یورو - شام در کشتی: ۲۰ یورو
روز هفتم:
غذا و خوراکی: ۵۰ یورو - هتل: ۳۹ یورو
روز آخر:
بنزین: ۴۳ یورو - صبحانه: ۱۱ یورو - فری تالین به هلسینکی: ۱۱۵ یورو - ناهار در کشتی: ۵۰ یورو