در شب اتفاق افتاد!

3.8
از 6 رای
در شب اتفاق افتاد! + تصاویر
آموزش نوشتن خاطره سفر
29 اردیبهشت 1399 16:15
11
679

وارد یه جاده‌ی خاکی شدیم. بعد پمپ بنزین که از جاده‌ی اصلی منحرف شدیم دیگه نمی‌تونستم تشخیص بدم داریم به کدوم سمت می‌ریم. اصلا چرا ما باید به یک مرد غریبه که نمی‌شناختیم اعتماد می‌کردیم. خلاصه هر چی بود حالا اون مرد داخل ماشین ما بود و داشتیم می‌رفتیم خونه‌شون. 

صبح اول وقت از شیراز راه افتاده بودیم. رفته بودیم آبشار مارگون. بعد ناهار رو تو ماشین خورده بودیم. بعد رفته بودیم دریاچه‌ی کوه گُل. از سی سخت که بیرون می‌آمدیم، خورشید داشت غروب می‌کرد.

وقتی به پمپ بنزین رسیدیم خسته و خواب آلود بودیم. مردی که سر پمپ ایستاده بود وقتی شنید داریم می‌ریم شهر کرد، پیشنهاد داد شب بریم خونه‌ی اونها و فردا مسیر رو ادامه بدیم. می‌گفت راهش برای رانندگی در شب خوب نیست.

توی جاده‌ی خاکی فقط ما بودیم. نور چراع ماشین یک باریکه‌ای رو روشن کرده بود. سعی می‌کردم قیافه‌ی همسرم رو تو آیینه ببینم ولی اونقدر تاریک بود که نمی‌تونستم. فکر می‌کردم آخرین بار چاقوی مسافرتی رو کجا گذاشتیم. همسرم چی؟ اون یادشه؟ 

از دور چراغ‌های روستا دیده می‌شد. حس‌های مختلفی رو در اون زمان تجربه می‌کردیم. ترس، خستگی، هیجان، امید.

وارد خانه که شدیم همسر و دو کودک مرد خانه به استقبالمون اومدند. مرد وقتی تو راه بودیم برامون تعریف می‌کرد که قبلا هم مهمان به خانه‌اش برده بود. پدرِ مرد هم اومد. کمی نشست و با ما گپ زد. از حیاط خانه صدای شبیه سر بریده می‌اومد. انگار که یک مرغ یا خروسی رو سر می‌برند. 

تا خودمون رو پیدا کنیم برنج و جوجه‌ کباب سر سفره حاضر بود. شب تا روی تشک‌های ضخیم روستا دراز کشیدیم، بی‌هوش شدیم. واقعا خیلی خسته بودیم هم جسم‌مون و هم تنمون. 

 

با صدای زنگ موبایل از خواب پریدم. آقا ما ورودی تبریزیم، کدوم سمت بیایم.

 

آقای رحمانی بود، مرد قصه‌ی ما. با دوستش برای صعود به سبلان می‌رفت و قرار بود سری هم به ما بزنه. 

تا نهار حاضر بشه تنی به آب زدند و باز از اون شب صحبت کردیم. آقا نادر راستش رو بگو، اون روز کمی ترسیده بودی‌ها، این رو اقای رحمانی میگه و می‌خنده...

 20200514_230739.jpg

نویسنده: نادر مزرعه شادی

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر