حاجی واشنگتن، دیار مرغابی ها ، نو انگلیش و دیگر هیچ ...!

4.6
از 62 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
حاجی واشنگتن، دیار مرغابی ها ، نو انگلیش و دیگر هیچ ...!
آموزش سفرنامه‌ نویسی
13 اسفند 1402 12:00
61
13.6K

به نام خدا، درود پس از دوصد بدرود!

المُقَدمات:؟!!!

ما البت دوباره برگشته ایم. با همان زبان الکن ریش دار و لحن نیشدار وکرشمه بسیار. آنانکه ما را می‌شناسند خب! بشناسند ، وظیفه‌شان شان را انجام داده اند و آنانکه ما را نمی‌شناسند عمرشان تباه است و خونشان مباح! اما ما همچنان از سر لطف و کرم و جود و بخشش، خودمان را میشناسانیم که ما حاجی‌ واشنگتن زمانه ایم و یگانه روزگار و سرور اهل دربار و شازده ای اهل سفر و دارای تجارب بسیار و الخ...  البته بسیار تواضع فرمودیم ! و تعریف از خود نباشد، بسیار بیش از اینها هستیم که فرمودیم و تازه همه اینها که گفتیم تعریف از خود نبود!!!

MCiqWsUtkKASXOoEufsHtRXDUWicNlzGapsPeaBb.jpg

فی سبع سنه قبل (منظورهفت سال قبل است!)، حکایت  سفرمان  را از بلاد عثمانی ‌گفتیم که جمعیت کثیری (به تعداد انگشتان یک دست ویک پا!)، برایمان هیپ‌، هیپ‌، هورا کشیدند که باد کردیم بسیار. تا اینکه پارسال از سیاحتمان در بلاد بلغارها گفتیم به زبان روزگار و بسیاری ازهمان جمعیتِ کثیرِ بی‌شمار (دوسه نفر!)، توجیهمان کردند که زبان حاجی را عشق است بسیار و برای دیدن روی ماه حاجی! نه هوش مانده است و نه قرار و جهت خواندن افاضات حاجی دست به دعا شده اند خَلقان چند صد هزار و الخ...و منظور از الخ ، همان الی آخر است حتی اگر فرمودیم هزار بار!...

باری! این شد که بر آن شدیم که خاک قلم حاجی را فوت کنیم و فی الفور دعایتان را مستجاب نماییم! و به زبان حاجی سفرنامه بنگاریم ... اما این حاجی کجا؟! آن حاجی کجا؟! مخلص کلام آنکه، حاجی واشنگتن دراین سال‌ها از بلاد شمال ینگه  دنیا تا جنوب اقیانوسیه در آن سوی دریاها را سیر نموده، اما همچنان نه مکه را دیده و نه واشنگتن را. ولی گوش آن‌کس را که گمان برد با این حساب ما حاجی واشنگتن نیستیم  را به دست فراشان وگماشتگان می‌دهیم تا حسابی بپیچانند  و سیاستش‌ کنند اساسی و تکه بزرگه اش همان گوشش باشد! گفتیم تا نگویید نگفتی!!!

پس از این همه سیر و سیاحت و سر وکله زدن با انواع موجودات یک سر و دوگوش انسی و جنی ، حاجی‌ واشنگتن کمی‌ بی ادب و بی‌نزاکت شده، کمی بی حوصله، کمی‌ مغرور و از خود راضی و البت بی نهایت متواضع،  که نمونه اش را در سطور قبل به عینه عیان نمودیم. و صد البت از قبل کمی هم مجنون بودیم که افزون تر شده است.

القصه این بار می‌خواهیم حکایت سیاحتمان را در بلاد مرغابی ها بگوییم . البت اگر تصورتان از مرغابی یک جور مرغِ آبی است که در آب می‌پرد ، تصور درستی دارید اما ما با توجه به جمیع تجاربمان ، مرغابی ها را به چهار دسته غازها ، اردک ها ، قوها  و روس ها تقسیم می کنیم  که هر چهار دسته آب ببینند همان و شیرجه همان و جماعت روس، سر دسته تمام این گونه ها هستند و اسم مرغابی بد در رفته است!.

بدانید وآگاه باشید، اینکه ما امروز دست به قلم می‌شویم و می نگاریم یک روی سکه است و آنچه در نهایت شما می‌خوانید ممکن است چیز دیگری باشد! چنان‌ که پارسال سفرنامه بلغار ما به دست خانم ناظمی افتاده بود که هر کجا ما زیاده افاضه فرموده بودیم را قیچی قیچی‌کرده بود، ریز ریز! بعید نمیدانیم که‌ این سفرنامه را ناظم الدوله ای در دست بگيرد که  به سبک و سیاق  روس ها داس وچکش به دست، هر جا باب میلش نبود را با داس از بیخ ببرد و اگر‌ اعتراضی کردیم با چکش بر فرقمان بکوبد که حساب کار دستمان بیاید و در کار بچه های بالا دخالت نفرماییم!

اما چه کنیم که ما حاجی‌ واشنگتن ایم و سفیر کبیر و روده دراز و بودی که وار! (همینی که هست!)، نمی‌خواهید ، می‌رویم در کتاب های رنگی رنگی نوشته جاتمان را می چاپانیم! تهدید کردیم که خانم قیچی‌ به دست و آقای داس به دست ، حواسشان را جمع ‌کنند که البت بعید می‌دانیم!. پس بگذارید پس ‌از تهدید، برای اطمینان کمی هم تطمیع کنیم شاید کارگر افتد! که اگر دست به نوشته جات ما نزنید یک سفرنامه دیگر از شمال ینگه دنیا برایتان می‌فرستیم به زبان حاجی و برای محکم‌کاری جایزه سرکار عِلیه، مونا محمد که سفرشان به وارناسی ما را از انتشار سفرنامه دیار هندوان منصرف کرد هم روش!.

تازه برای راحتی شما،  ما هرجا که مربوط به آب و مرغابی می‌شده هم خودمان قیچی‌ می کنیم ، هر چند عنوان سفر نامه همین باشد، این هم اشانتیون! دیگر حرفی می‌ماند؟! پس از این همه  وراجی، زین پس با ما در سیر و سیاحت بلاد روس ، از مسکو تا پتربورغ همراه باشید تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. مرا سفر به کجا می‌برد؟...کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند؟ ... کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن! ...

( سهراب سپهری)

UBZTRDIy5bmnw5CCXTzGyaLSVJe81vJqSQBHRdOY.jpg

بستن بار و بُنه

مدتی بود که در شش و بش سفر به بلاد روس بودیم ودلمان رضا نبود. که این پدرسوخته ها کثیری از قریه ها و شهرهای ما را در ادوار ماضی به تاراج برده بودند. اما از طرفی آنقدر روس بامرام و غیر پدر سوخته در سفر هایمان دیده بوديم و کتب  و رمان‌هایی از اهل قلم روس خوانده بودیم که نمیدانستیم این تضاد را چگونه حل کنیم که با کشوری که از سپاه و سیاستش متنفریم و دوست دار برخی مردمانش هستیم چگونه تا کنیم؟  بالاخص  که سیاست و سپاه روس به همسایه هم تاخته بود و از سویی ما هم دل به پوشکین و تولستوی باخته بودیم .

مَخلص کلام آنکه، آخر گفتیم هر چه بادا باد و در این بادا باد گفتن عنوان دهن پر کن شبهای سفید هم بی تاثیر نبود. که شب باید سیه  وتیره باشد، اما از پدر سوختگی این روس‌ها همین بس که ممکن است شب را هم‌ رنگ‌ کرده باشند و گول سر خلق الله مالیده باشند!. پس‌فضولی مان گل کرد و با طیاره ای معراج نام که امید داشتیم ما را به معراج نبرد و فقط سبب خروجمان از تختگاه خودمان به تختگاه روس ها شود، راهی بلاد مرغابی ها شدیم تا با تور روسیه هفت شب و هشت روز آن جا را سیر کنیم.

ما در این نوشته جات ، فرض را بر آن گرفته‌ایم که  شما هم مثل خودمان اهل کمالاتید و سواد درست و درمان دارید و به زبان اجنبی ، بالاَخَص انگلیزی آشنا هستید در حدی که بدانید موبایل و دلار و یورو  چیست ! یا مترو و اتوبوس کدام است؟! که اگر این حد نمی‌دانید خیلی از ما عقبید چون در این سنوات، انگلیزی ما در حدی خوب شده است که می‌دانیم اتوبوس چیست و می‌دانیم مینی بوس هیچ ربطی به بوسیدن کوچولو ندارد و تازه متروبوس هم به این معنی نیست که در مترو کسی را می‌بوسند !همه این‌ها را گفتیم که بدانید ما توضیح  اضافه نمی‌دهیم و اگر معنی برخی عبارات را نمی‌دانید ، باسواد شوید خب!!!

چقدر خوبیم ما !

ما معمولا مجردی سفر می‌کنیم . سفر تنهایی حالی دارد که نگو و نپرس . اما گاهی در برخی سفرها ، برخی که صاحب کمالاتند، از وَجَنات ما پی به عظمت و منزلت ما می‌برند و می خواهند در سفر با ما همراه باشند!. در این سفر هم چنین شد و زن و شوهر جوانی که کنارم نشسته بودند، همین که کلام آغاز کردیم اصرار، اصرار که تو را به خدا بگذار ما هم همراهت در این سفر خطیر  شویم! و ما هم چون بسیار بزرگ منش و دست و دلبازیم ، تقاضایشان را اجابت کردیم، آن‌ گونه که در کل این سفر آویزان ایشان بودیم و دست چپ و راستمان را هم از ایشان میپرسیدم و کل اینترنت سیم کارتشان را تمام کردیم و تازه به اینترنت سیم کارت خودمان کوچک ترین خدشه ای وارد نشد .

چتر بازی در حد اَکمَل و اَتمَم !!! آقا ، محسن نام بود مهندس الکترونیک  و بچه ناف اهواز ساکن تهران به شماره شناسنامه ای که نمیدانیم و عجیب بچه زرنگ بازی در می‌آورد نگو و نپرس و خانم ، فهیمه خانمی بود با فهم و کمالات و دکترای روانشناسی آتی. القصه ، با طیاره معراج ۴ ساعت اندی در راه بودیم تا با یک فرود در حد پر کاه ، به فرودگاه ونوکوای مسکو رسیدیم.

2ScT8LTv3CTwSfXTp7Tn8jeDr0Dkbmuq1sqNJ0BJ.jpg

برخلاف تصور فرودگاه خیلی شلوغ نبود و کار به چک کردن تذکره‌ها رسید که تازه مشکل شروع شد. متصدی ، مدام به روسی سوال  و جواب می‌کرد و مسافر نگون‌بخت اگر هم انگلیزی می‌دانست می‌گفت نو انگلیش! ای بابات خوب !!! نمی‌دانیم این چه کِرمی بود که روس‌ها داشتند که علی رغم برگزاری المپیک و چندی پیش جام جهانی، دشمنی عجیبی با انگلیزی داشتند. البته انگلیزی جماعت به فرموده دایی جان ناپلئون ، خودش به قدر کافی پدرسوخته است. اما این جماعت روس از آنها هم پدرسوخته تر بودند.

بنابراین اگر به این سفر آمدید ، سعی کنید کمی تمرین تیاتر و پانتومیم خیلی بکنید! به کارتان می آید. خلاصه ، زمان چندین ثانیه ای مهر زدن تذکره سفر، به چندین دقیقه و اگر متصدی با شما حال نمی‌کرد به چندین ساعت ممکن بود برسد،چنانکه یکی از هم‌وطنان را ساعاتی معطل کرده بودند البته از حق نگذریم برای خودمان زمان چندانی نبرد و متصدی کرم  نو انگلیش! نداشت و با چند سوال و جواب ساده و دیدن واچر و بلیط برگشت برگه خروج صادر شد. اینکه می‌گوییم برگه خروج، منظورمان واقعاً برگه‌ایست که لای گذرنامه تان می‌گذارند و تا پایان سفر وخروج از روسیه جان شما و جان این برگه.

البته ظاهراً به آقا محسن، که زین پس مفتخر به نام آمیز محسن اش می‌کنیم هم گیر داده بودند که دلیلش را نمی‌دانست. گفتیم احتمالاً اخیراً به بلاد متخاصم روس سفر کردی که حدسمان درست بود. رفته بود لهستان. خب روس‌ها هم عاشق گیر دادن . به هر حال پس از خروج از گیت ، امید به یک مراسم استقبال پرشور و شایسته برای این جنابمان داشتیم. لااقل در حد عود و اسپند و قربانی کردن گاوی ، گوسپندی، شتری ، چیزی و یا اقل کم، بالا رفتن پرچم و احترام امرای لشگری وکشوری  و... که طبق معمول هیچ کدام انجام نشد.

در عوض ، سپهسالار کاروان خانمی جوان بود با یک پرچم نارنجی سارا نام خانم . و این پرچم نارنجی، همچون بیرق ما در بلاد کفر بود که مثل بچه اردک‌ها که دنبال مادرشان هستند هرجا در این سفر پرچم را می‌دیدیم به صف می‌شدیم  قا قا قا کنان  دنبالش راه می‌افتادیم و البت وقتی کاروان را گم می‌کردیم ،‌ تصحیح میفرماییم!،  کاروان ما را گم می‌کرد!، بسیار راهگشا هم بود.

راهزنان از آنچه فکر می‌کنید به شما نزدیکترند، آهسته چنج کنید!

خانم  سپهسالار کاروان گفتند که چون آخر هفته رسیده‌اید و در حال حاضر صرافی‌ها در روسیه در حال جمع شدنند و بانک‌ها محل اصلی تبادل پول، بروید طبقه  بالا پول چنج کنید. ما هم رفتیم و قشنگ یک سر گردنه دیدیم به چه تنگ و ترشی!

YRPHPWPIttxGieaFZg6QzyMh3ittHJBMo7knBHKn.jpg

نرخ برابری آنروز دلار به روبل ۸۴ بود و بانک اول بعد از گیت گذرنامه 2۵ درصد کمتر چنج می‌کرد. هموطنان هم هول هول در صف چنج بودند که هرچه گفتیم برای برخی‌ها گوش شنوا نبود. بانک دوم طبقه بالا، 10 درصد ارزانتر چنج می‌کرد اما برای حداقل ۳۰۰ دلار و کمتر از آن باز هم کمتر. قشنگ مثل جاروبرقی دلار می‌مکیدند. اما ما نگاه کردیم دیدیم اگر به جای دلار یورو چنج کنیم با نرخ بهتری مواجهیم که منطقی‌تر بود.

اما به هم وطنانی که فقط دلار داشتند گفتیم  پولشان را روی هم بگذارند تا حداقل ۳۰۰ دلار بشود. تا اینکه آمیز محسن ، بچه ناف اهواز و بچه زرنگ طهرون که  وصف حالش بود سر رسید و گفت از بانک دیگری که کمی دورتر بود دلار را با نرخی خوب چنج کرده بود ، بدون قر و اطوار. ما هم با بانک تلکه بگیر لج کردیم ، مابقی هم‌وطنان را به سمت بانک سوم هدایت فرمودیم تا گردنه بی مشتری بماند.

همه این‌ها را گفتیم که بگوییم برای چنج ، اصلاً عجله نکنید  و تازه آدرس جایی را هم می‌دهیم که با نرخ بهتر همه روزه چنج می‌کرد تا ۱۰ شب. اما الان نه ! باید همه متن را بخوانید تا بدانید! آخرما خودمان هم تلکه بگیریم !!! القصه، همه مسافران آمده بودند الا یک نفر که نبود! این که یک مسافر نباشد را ما تجربه اش را قبلا در سفر به بلاد عثمانی داشته ایم ، که آقایی بود که وقتی رسید شنگول شده بود! گمان کردیم این بار هم قصه همان است که کاملا در اشتباه بودیم. دوست تاخیری رسید اما به نظر، منگول می‌آمد!

آنانکه ما را می‌شناسند خوب می‌دانند که ما خودمان نه اهل شنگولی جاتیم ، نه منگولی جات و نه حبه انگولی جات! اما و صد اما که وقتی با تور سفر می‌کنید انتظار این هر سه و حتی بیشتر از آن را  باید داشت! که شاعر که خودمان باشیم ، می فرماییم:

شنگولی و منگولی هریک به کسی دادند!

با تور اگر رفتی ، اوضاع چنین باشد! ...

عشق به خیام !

سوار اتوبوس ها شدیم تا به هتل برسیم . در راه ، خانم سارا از سفر و خلق و خوی روس‌ها و ویژگی های آنان گفت وگفت و گفت تا رسید به اینجا که برخی روس‌ها بسیار به خیام علاقه مندند و ما هم که گوش‌هایمان دراز نیست و می‌دانیم این پدرسوخته گان به چه چیز خیام بسیارعلاقه‌مندند!

و اگر شما نمی‌دانید آن شعر معروف را در ذهنتان مرور کنید که:

خیام اومد یه بطری هم تو دستش

رفت و گرفت یه گوشه ای نشستش!

خب! روس ها نه با ریاضیات خیام کار دارند و نه با رباعیاتش و نه با نشستنش. چه می ماند؟!، همان!

یک نکته از این معنی، ‌گفتیم و همین باشد!

به هتل رسیدیم، هتل وگا ایزمایلوا.  یک هتل ۴ ستاره خوب در کنار چند هتل سر به فلک کشیده دیگر در منطقه‌ای به همین نام که اطرافش منظره جالبی داشت. پارکی مفرح و رودخانه‌ای آرام و در برخی مناطقش سکوتی دلارام. اطراف هتل منطقه‌ای بود که یک بازارچه محلی داشت‌‌ کرملین ایزمایلوا نام، پر از اقلام مختلف و بناهایی نسبتا زیبا ...

QVI5txgLeIPgLTOSDpDsOClBtzknPwCYFoT6QVm6.jpg

هتل ایزمایلوا وگا -عکس از سایت هتل اخذ شده

lDmfiNrhWoJJU6KPDqQgxDKmMyuj7NQ7dCp61BMR.jpg

 ایزمایلوا کرملین

OqA342NIQGoLqQ2391QuukLhlcNSU1jKwkNO9Ws3.jpg

چینی ها اینجا، چینی ها اونجا، چینی ها همه جا!

ایزمایلوا وگا، در مجموع هتل خوبی بود که وصفش را شاید در نقد هتل‌ها گفتیم. در لابی هتل، ساعتی معطلی داشتیم  به دلیل شلوغی پذیرش ، البت با حضور چینی های پر سر وصدا. آنقدر سر و صدا می‌کنند که گویی با کندوی زنبور ها همنشینید!  شوربختانه  در این سفر هر جا رفتیم هم کثیری از ایشان بودند ، بالاخره ما و چینی ها فعلا کشورهای دوست و برادر روس ها محسوب می‌شويم!

به هر حال بختمان باز شد و اتاقی گرفتیم در طبقه بیست و دوم با ویوی خوب  و مایحتاج  لازم درخور. استراحتی فرمودیم تا ساعت ۹ شب که قرار شد سارا بانو سیم کارت به ما اعطا کند. سیم کارت را گرفتیم اما فعال کردنش قر و اطواری داشت که نگو و نپرس. اول یک برنامه  (ID.Abonent)  نام را نصب کردیم  و گوش  به فرمانش ‌ماندیم تا هرچه امر می کرد انجام دهیم  بی کم و کاست. و او هم پس از اسکن بارکد  و تذکره سفر و شکل خودمان و شکل پدر جدمان در ادوار ماضی، بالاخره رضایت داد اوکی بدهد اما اتصال ندهد! بی وجدان!

تازه بعد از این همه  قرو فر پیام داد ربع ساعتی بعد وصل می‌شود. ربع ساعت بعد وصل شد خیرسرش و ما هم خبر سلامتمان را راپورت دادیم. با آمیز محسن و فهیمه بانو به راه افتادیم تا چرخی در شهر مسکووا بزنیم. اینجا رودخانه ای هم دارد به همین نام که کل شهر را چرخ می‌زند. ۵ دقیقه بعد در ایستگاه مترو بودیم و حالا بیا یک  پدر آمرزیده‌ای پیدا کن که نوانگلیش نباشد!. دستگاه که کلاً روسی بود و مسئولین باجه‌ها هم روسی تر. آخر الامر به زبان یاجوج و ماجوج ، کارت مترو آبی (troika card) گرفتیم که بهای آن ۸۰ روبل بود اما قابل شارژ. با هر بار استفاده ۵۰ روبل از شارژ کم می‌کرد. بدینسان، وارد مترو مخوف و بزرگ مسکو شدیم . برای خودش غولی است این شکلی:

 

TN7UVKeqrLTiJGGLcyBx2PXbkVnh3oKRd5eb6MuB.jpg

 

اما گیجی و گنگی اش مال اوایل بود. رفته رفته چنان با هم اُخت شده بودیم که از هم دل  نمی‌کندیم. خوبی اول مترو مسکو این است که به همه جای شهر دسترسی می‌دهد و خوبی دوم آنکه با رنگ بندی خطوط مشخصند و خوبی سوم آنکه برخلاف مترو برخی شهرها، شما اگر وارد خطی شوید فقط کافیست بدانید قطار سمت چپ را باید سوار شوید یا راست را. برنامه یاندکس مترو به شما کمک می‌کند راحت جهت‌یابی کنید. فقط یادتان باشد برای سوار شدن به قطار مورد نظر کافیست به ایستگاه بعدی توجه کنید، خیلی توجه ! یعنی تا ته نام ایستگاه را واو به واو نخوانده اید سوار ترن نشوید. یک بار این اشتباه را کردیم و کلی خیطی  کاشتیم.

ایستگاه مترو ما (Partizanskaya)  بود و تا مترو میدان سرخ (Ploschad Revolyutsii) ، که قلب توریستی شهر بود چند ایستگاه بیشتر فاصله نداشتیم. همین دو واژه نام ایستگاه را گفتیم که بدانید در این سفر روس ها بابایتان را جلوی چشمتان می‌آورند  تا فقط چند کلمه روسی از رو بخوانید. حالا وقتی آنرا تلفظ می‌کنید نگاه عاقل اندر سفیهی به شما می‌اندازند و با خونسردی می‌گویند: نو انگلیش! باباتون خوب!

فضانوردان میدان سرخ!

از مترو خارج شدیم و زیبایی و تو دل برویی شهر نمایان شد. نورپردازی‌های زیبا ، نوای موسیقی ، مردمانی شیک که انگار همه لباس میهمانی به تن داشتند وهوایی مطبوع  حتی شاید گرم که تا پایان سفر با ما همراه بود . با میرزا محسن ‌و خانمش خیابان‌ها را متر فرمودیم و قدوم مبارکمان را بر سنگ فرش خیابان ها گذاشتیم. البته ما متر فرمودیم، آنها فقط همراهی کردند!!! شب ، جلوه این مناطق بسیار چشم نواز است. روز بیشتر به درد پوتوگراف می‌خورد اما شب مسکو چیز دیگری است.

I0wUQ6WGQwDJb9n6QI0StZ8hxoSqosMRUtKGvbep.jpg

zykQCU0Ng5h7nvQOh3axM3McXaLQdftaQIbVPaab.jpg

 3Rz5ZNMFSzcrRv443Vy9GgTOn6iPgetuGBHSAm77.jpg

روبروی پاساژ گوم (Gum) ، که شاید زیباترین پاساژ مسکوست صدای مهیج  و آهنگینی می‌شنویم. یک دفعه بی‌مقدمه فهیمه بانو گفت: بریم ببینیم چه خبره ؟ رفتیم و جایتان خالی، تعداد زیادی فضانورد دیدیم درحد لالیگا!. ما قبلاً شنیده بودیم که اولین فضانوردان روس‌ها بودند. و باز شنیده بودیم در امور فضایی روس‌ها بسیار پیشرفته‌اند اما این همه فضانورد دختر و پسر، یکجا ؟اینجا ؟ با این همه جاذبه زمینی و هوایی؟!  همانطور که یکهو آمده بودیم ، یکهو هم به چاک زدیم و مدیون هفت پشت مایید اگر فکر کنید ما هم فضانورد شدیم.

هی تاواریش ! به روح اعتقاد داری ؟!

دو سه ساعتی ، کل آن محوطه‌های زیبا از سنت باستیل تا پاساژ گوم و دیواره کاخ کرملین و غیره را متر فرمودیم و عکاس باشی این زوج بودیم و پوتوگراف گرفتیم.

mjfU6vgzcv5iYq5vCMnK8UnuPMSPtOFCQvYUuQ9Z.jpg

k8kZiTA8jD1OLVMzyEoTatwjH1sXeKSINf8oXvZM.jpg
پاساژگوم

 حدود ۱۲ شب بود که عزم بازگشت کردیم .در مترو مقصد، آمیز محسن رفت آب بخرد .خرید ، اما چه آبی؟! تصمیم گرفتیم قبل از رفتن به هتل ، سری به فضای سرسبز و رودخانه زیبای اطراف بزنیم که زدیم. آنقدر خوشمان آمد که ما فیلمان یاد هندوستان کرد. ما طبیعت زیبا می‌بینیم سحر می‌شویم،  درست مثل اطفالی که بستنی قیفی می‌بینند و یا مانند شکموهای دهان داری  که کباب می‌بینند دست و پایشان سست می‌شود، می‌خواستیم تمام طبیعت را تنهایی ببلعیم.

اما خب تنها نبودیم . تازه کمی آن سوتر، پسری روس دختر مورد علاقه اش را آورده بود کنار رود و با پرتاب سنگ که چند بار در آب بالا و پایین می‌رفت سعی داشت لوندی کند. آمیز محسن به شوخی می‌گفت ما که در ایران امکانات نداشتیم با یک بستنی و کمی شیرین کاری این چنینی سعی در دلبری داشتیم، روسها چرا؟ که گفتیم همه جای عالم همین است.

خوشبختانه سنگ پرانی پسرک ظاهراً کار خودش را کرد و یار، دلدار را پسندید و رفتند و ما چنباتمه زده ، مدهوش سودای طبیعت شدیم که بچه زرنگ طیرون ! شیدایی ما را دید و به فراست دریافت دلمان تنهایی می‌خواهد و بانو هم تایید کرد. راستش،  دلمان فقط تنهایی می‌خواست. زبانمان با رودربایستی چیز دیگری می‌گفت اما در دل از آنان سپاسگزار بودیم. حدود ۳ ربع ساعت، در سکوت شب ، کنار نهر دل انگیز و  میان درختان زیبا ، اسیر سحر طبیعت بودیم و خودمان را گاهی به شکوه طبیعت و گاهی به درون آینه و هوای گریه همایون سپرده بودیم و حال می‌کردیم  که یکهو خیام اومد یه بطری‌ام تو دستش! ای بابات خوب !!!

خیام کجا بود؟!. مردکی روس بود ، با اداهایی لوس ، شبیه به خروس !... مدام سرش را  که مثل خروس درست کرده بود تکان می‌داد و با خودش و دار و درخت بلند بلند حرف میزد . عیشمان مُنَقص شد و تو را به هر که می‌پرستید نپرسید منقص یعنی چه؟  یعنی اینکه زد توی کاسه کوزه ما. یعنی هر واژه‌ای که اکنون در ذهنتان از ضد حال هست؟!

ای وای!... ، این نه دیگه !... اون یکی ، بی‌تربیت !!! کم مانده بود به هر روس خیلی خیلی طرفدار خیام ! فحش و فضیحت بگوییم که نگفتیم. آمدیم هتل. کمی استراحت فرمودیم اما دلمان و روحمان هنوز در همان فضا بود ساعتی بعد یعنی حدود ۲ نیمه شب مثل مجانین دوباره به کنار آن برکه و آن فضای روح انگیز برگشتیم . با خودمان عهد کردیم اگر دوباره آن عاشق سینه چاک خیام یا هر مشابهی را دیدیم گریبانش را بگیریم و از او بپرسیم هی تاواریش ! به روح اعتقاد داری؟! 

شانس آورد که آنجا نبود. یعنی هیچ کس نبود. ما بودیم و سکون وسکوت و جادوی طبیعت. و در آن نیمه‌های شب دوباره گوش به موسیقی و دل به سودای طبیعت سپردیم:

چه دانستم ، چه دانستم که این سودا

مرا ، زین سان کند مجنون ...

روز دوم، مترو را متر می‌کنیم.

امروز تور مترو گردی داریم. صبحانه خوردیم درهتل که خوب بود و راضی بودیم . البته اگر وزوز چینی ها می‌گذاشت بهتر بود. به لابی رفتیم، دستگاهی گرفتیم که صدای سپهسالار کاروان را بهتر بشنویم و با بالا رفتن پرچم نارنجی سارا بانو مثل بچه اردک‌ها به صف پشت کاروان روان شدیم. مترو مسکو ایستگاه‌های جالبی دارد که هر کدام برای خودش قصه ای داشت پراز نقوش و مجسمه و معماری و زیبایی.

D96EtZLy3hnF7GuxHAnQEhke2H88YZ0JBSE9W8t0.jpg

2yvG0w3FS1qfe9djvIXkhzDbZCWUxI9HhqZA5DY4.jpg

8tGSdABv4GMq562oIoSdph0AvHQ5qWOkhCLc7K8S.jpg

62UNNMFaKGgItlUsH1HENkg5C9u07fQQziWQzm2g.jpg

نمایشگاه هنری مترو!

خانم سارا طوری داشت مدام درباره جوزف استالین افاضه می‌فرمود و از زندگی این شهره آفاق می‌گفت که یک خانم هم ‌وطن پرسید جوزف آدم خوبی بوده ؟ پاسخش دادیم آنقدر خوب که روی چنگیز و تموچین را هم می‌تواند سفید کند ! طفلک دیگر هیچ نگفت، فقط مانده بود چرا سپهسالار اینقدر از جوزف تعریف می‌کند. راستی سارا بانو گاهی سوالاتی می‌پرسید و می‌گفت هر که جواب دهد جایزه خوبی دارد، مزاح می‌کند. هیچ جایزه‌ای ندارد. ما جواب می‌دادیم و خبری نبود! اگر شما هم مثل ما راهی این سفر شدید و سپهسالارتان شد این بانو،  از لج ما جواب سوالاتش را ندهید تا دلمان خنک شود! .

پله برقی ایستگاه (park pobedy) عمیق‌ترین مترو مسکو و ظاهرا سومین در جهان است. حدود ۳ دقیقه طول کشید تا به بالا برسیم که سپهسالار می‌گفت ۴ دقیقه . الکی! . کلاً خوشش می‌آمد پیاز داغ چیزی را زیاد کند. از پیاز داغ استالین تا پیاز داغ مترو ! ایستگاه پایانی همان میدان سرخ بود و این بار در روز میدان را  بازدید ‌فرمودیم. گفتیم که شب مسکو واین میدان چیز دیگری است ، اما در روز هم می توانید پوتوگراف های خیال انگیز بیاندازید بالاَخَص اگر آسمانش خیال انگیزتر باشد.

mQRPP1menT9aMp2n1iUopq6jvN7ezYJrxR0Qtn1o.jpg
کلیسای سنت باستیل

jalo1RoAv8AKZ1F1oyZgjKWfgpkq74OAmG0JI7d2.jpg

جایی وسط میدان هست که می‌گویند مرکز مسکوست و سپهسالار مطابق اعتقاد روس‌ها می‌گفت اگر سکه‌ای در این مرکز بیاندازید عاقبت بخیر می‌شوید. باز هم الکی ! البته ما یک عاقبت بخیر دیدیم، آن هم مردی بود که به طرفه العینی سکه های خلایق را جمع می‌کرد می‌گذاشت توی جیبش!  اینجا هم اگر رسیدید و سپهسالارتان این بانو بود، به خاطر دل بیمار ما لج کنید و کار دگر کنید. مثلاً به جای سکه، اسکناس بیاندازید که خب این‌ که حماقت است ! یا به جای  انداختن سکه ، سکه‌ها را جمع کنید که خب اینجوری با آن روس عاقبت بخیر درگیرمی‌شوید!  پس اصلاً صلوات بفرستید و فاتحه بخوانید و سکه نیاندازید. الفاتحه!...

سارا بانو در نهایت گفت که می‌توانید به دیدار مومیایی لنین بروید .صفی داشت طویل و طولانی که ما هم که قصد لجبازی! داشتیم به جایش رفتیم سنت باستیل را دیدیم. شاید یک جورهایی نماد مسکو باشد. ورودی اش ۱۰۰۰ روبل بود برای توریست‌ها. جای جالبی بود ، اما بیرونش به نسبت درونش زیباتر و جالب‌تر.

مراسم تعویض نگهبان کاخ کرملین را ‌که بزرگداشت سرباز گمنامشان بود را هم دیدیم. بد نبود و نه البته چندان تحفه!. برای صرف ناهار به کی‌اف‌سی رفتیم  از نوع روسی اش. کلا بعد از تحریم ، اسم روسی روی برخی چیزها گذاشته اند. مثلا مک دونالد ظاهرا شده (Vkusno i Tochka ) ، که همه اش لفظ و لب و دهن است!. چون رنگ و لوگو ونمادها مشابه قبل است ، و مشخص است که یک جور کلاه شرعی روسی است! البته ما معمولاً  دو وعده غذا بیشتر نمی‌خوریم. صبحانه و شام . و خوردن ناهار به این معنی بود که شام تعطیل ، اما غذای خوبی بود در این دیار عجیب با غذاهایی عجیب‌تر.

MCAgivntsq8vHAyMsIsDSYYyawy5OGK1j5y8yXv3.jpg

IFGUVU83q0w9XiFa8G1QLuRJVVQJAyqat9scnMKH.jpg

pQeSllSswixmFEd0PCoOLXwIUlK38R3M7L7tSIOu.jpg

پس از صرف ناهار ما سه تفنگدار کاروان را رها کردیم و برای رسیدن به سیرک مسکو رفتیم بلیط بخریم. ازمیدان سرخ با مترو 10 دقیقه است ، ایستگاه (Tsvetnoy Bulvar). نفری ۱۵۰۰ روبل دادیم و خوشبختانه جای مناسبی را رزرو کردیم. تا زمان شروع سیرک چند ساعتی مانده بود. تصمیم گرفتیم اول سری به مناطق اطراف بزنیم و بعد موزه هوافضا.

کمی جلوتر سالونی بود که مرکز اصلی نمایش حرکات موزون روسی بود. از شانس، تا یک ماه دیگر برنامه مورد نظر ما را نداشت. در خیابان پشت سالن، مسجد بزرگ جامع مسکو بود. البته پس از چند دقیقه پیاده روی. حرکات موزون را بی‌خیال شدیم ، شیطان را لعن کردیم و تصمیم گرفتیم بنده‌های خوبی باشیم و به عبادت بپردازیم!. البته راستش فقط بحث زغال خوب نبود ، مبال رایگان هم بی تاثیر نبود! مبال در مسکو ۷۰ روبل هزینه دارد . بله ۷۰ روبل . یعنی آدم می‌صرفد که اگر این حوالی باشد، هر سیه رویی هست توبه کند! بنده خوبی شود و سری به مسجد بزند که خداوند توبه کنندگان را دوست دارد!

در مسجد، مردی مهربان که اصالتاً تاجیک بود ، با زبان شیرین پارسی و لهجه تاجیکی پذیرایمان شد. به نظرم می‌خواست بیشتر با ما صحبت کند، خیلی گرم نگرفتیم . بعد کمی از خودمان دلگیر شدیم .

یوری یوری ، فضا فضا !!!

بعد از آن، عزم فرمودیم به موزه هوافضای مسکو برویم با مترو به ایستگاه ودنخا که (VDNKH) نوشته می‌شود رفتیم. از مترو که خارج شوید، میله ای بزرگ متصل به شبه موشکی که به فضا می‌رود را می‌بینید، همان موزه است. قبلاً گفته بودیم که روس‌ها فضانوردند. البته نمونه زمینی‌اش را در حوالی میدان سرخ ، چند شب قبل دیده بودیم و حالا نمونه هوایی‌اش را داشتیم می‌دیدیم .موزه جالبی است اگر به این امور علاقه مندید.

لباس یوری گاگارین و تمثال او را که اولین انسان فضانورد بوده را همه جا گذاشته بودند . کلی مریخ نورد و شاتل فضایی از بلاد دیگر هم بود. نکته جالب آن بود که  ما قبلاً می‌اندیشیدیم که فضاپیماها باید خیلی بزرگ باشند، اما این موزه که از جاهای دیدنی مسکو هست، تصوراتمان را به واقعیت نزدیک کرد.

vX4wLFd7htjv8DIGYE3ZlZvc9b2mdE8VwG7Xqh7g.jpg

ggugHlM3bKZR3nCgSz1P1649DULHJc7aRPzgUIMR.jpg

RpvncLQI7i6VBBk0nNXDSlZzDBcRvAroKGjXP0Ww.jpg

راستش چند سنه قبل، در دوران معجزه هزاره سوم ! که در بلاد خودمان سوسک و میمون در یک فلاسک کوچک به فضا فرستاده بودیم، با خودمان می‌گفتیم این مسخره بازی‌ها چیست؟ که دیدیم این مسخره بازی‌ها همه جا بوده و پای سگ و گربه هم به آسمان باز شده با همان محفظه‌های کوچک. ما که قبلاً تا تصمیم کبری بیشتر نخوانده بودیم ، تصمیم صغری! گرفتیم زین پس الکی چیزی را قضاوت نکنیم !

داخل یک فضاپیما هم شدیم که دیدیم واقعاً خیلی تنگ و ترش است تازه این بزرگترینش بود. بیچاره یوری! ببین چی کشیده داخل یک قوطی کبریت تا به فضا برود و برگردد. برایش فاتحه خواندیم  و سنگ به کلاه  فضایی اش زدیم! درود بر روانش و جزائکُم الله خیرا فی بلاد روس الی جنات الِونوس  و عُروجها  به مقامها بالاتر و الخ !!! ...

هنگام خروج ازموزه جمع کثیری را دیدیم که به سمتی می‌روند .حس کنجکاوی ما را بر آن داشت به آن سمت برویم  و با پارک ودنخا مواجه شدیم که برای نمایش دستاوردهای شوروی ساخته شده، اما امروزه به محل اجتماعات و تفریحات مردمان تبدیل شده بود. جای جالبی بود، اما وقت نبود و باید به سمت سیرک حرکت می کردیم.

برو رد کارت کوچولو!

به سیرک رسیدیم. سیرک، نسبتا بزرگ بود با برنامه‌هایی متنوع  که به نظرم هر سلیقه‌ای در آن چیزی برای تفرج می‌یافت. حرکات آکروبات خطرناک روی طناب بسیار جذاب بود که حاضران را به وجد آورد اما از نظر ما جالب‌ترینش، یک ببر مغرور باحال بود مثل خودمان! البته به کارگیری حیوانات در چنین مراسمی گاهی از نظر برخی ناراحت کننده است، اما وقتی رامشگر ببرها هفت ببر را به میدان آورد، ما عاشق یکی از آنها شدیم.

کل مراسم را نه با شلاق و تهدید، نه با غذا و تطمیع ، و نه با خواهش و تزویر ، حاضر نشد از جایش تکان بخورد و حسابی رامشگر بینوا را سر کار گذاشت. جوری بی‌خیال و شاهانه با آن سبیل‌های مردانه‌اش خوابیده بود که با زبان بی‌زبانی به رامشگر می‌گفت:  برو کوچولو! برو رد کارت! و این هیچ حساب نکردن رامشگر، به دو ببر دیگر هم سرایت کرد و آنها هم به جای اینکه  رام باشند رم کردند. خودمانیم خیلی حال کردیم.

XcKNaFV7JhdCGWWpvXat6zYhBoQdZEwdFksYn79j.jpg

sBAUUJb51SvuMzDOI1f5xxXddLZN089mwZebP5U3.jpg

 وقتی به هتل بازگشتیم قریب ده و نیم شب بود. مادام و موسیو رفتند شام و ما که ناهار خورده بودیم رفتیم سر قرار دیشب با طبیعت ! البته قبلش رفتیم آب خریدیم و یادتان باشد در روسیه هر چیزی که بی‌رنگ بود و شفاف لزوماً آب نیست حتی اگر رویش آب نوشته شده باشد. مثل خرید دیشب آمیز محسن که آب با اسانس سیب از آب درآمده بود. شانس آورده بود چیز دیگر نبود!  آخر شب دوباره همدیگر را در هتل دیدیم و هر دو راضی بودیم. مادام و موسیو از شاورمای رستوران نزدیک هتل ، به میزبانی و همزبانی یک خانم افغانستانی شبه روس و ما هم از زیارت نکردن آن روسِ لوسِ شبه خروس!

روز سوم. تپه گنجشک‌ها ، زیارت زاغ‌ها !

امروز هم تور شهری است. گفته اند امروز قرار است به تپه گنجشک‌ برویم. آرام و قرار نداریم که یک تپه پر از گنجشک ببینیم. اول سر راه به کلیسای عیسی منجی رفتیم . کلیسای قشنگی بود با داستانی جالب. شاید ندانید ، اما روس‌ها بابای  دو تا از کشورگشاهای مطرح را درآوردند و حسابی از خجالتشان درآمده‌اند. اولی ناپلئون و دومی هیتلر. قریب دو صد سال قبل ، ظاهراً ناپلئون می‌خواسته روسیه را فتح کند نتوانسته، تزار روس الکساندر اول دستور می‌دهد کلیسایی برای عیسی مسیح بسازند تا منجی روس ها شود. از قضا چه معجونی در گل و خاک کلیسا بوده که کارگر می‌افتد و دماغ ناپلئون می‌سوزد و دماغ سوخته برمی‌گردد.

98cGUtXBbT2MZjVfajzqhrixmAtMtle7bzwUwBki.jpg

1U341IZXkMU4Qa6eZLZggg94zpn64Tw5hJvPnblC.jpg
کلیسای مسیح منجی

Tmg9CfLImrPTOhy7CxsyVZxK6hGW7Lc7o5dbTG4B.jpg

اما نکته مهم آنکه ما در بلاد خودمان نذر می‌کنیم،  نیاز می‌کنیم ، نظرچشمی می‌اندازیم که بلا را بگردانیم اتفاقی نمی‌افتد یا برعکس می‌شود. در همین تختگاه خودمان، آمیز قلمدونی شله زرد پخته بود عیالش بزاید ، خودش زایید! یا دیگری سکه در صندوق صدقات انداخت از خیابان رد شود با عبور کامیون ، با آسفالت خیابان یکی شد! بنابراین وجود کلیسایی که دست بر قضا نیت نذر کننده را برآورده کند غنیمتی است. تازه اگر بدانید که این کلیسا یک بار با خاک یکسان شده اما چون بذر وخاک وکود خوبی داشته و نفس حقی؟! پشتش بوده ، دوباره سرپا شده بیشتر به اسرار آمیز بودنش پی می برید!.

ما این افاضات را برای دو زوج همسفر تعریف کردیم و وقتی داخل کلیسا شدیم کم مانده بود برای زیاد شدن پیاز داغ ، خودمان را مثل خرس به ستون‌ها بمالیم تا باور کنند این کلیسا شفا می‌دهد اما کور نمی‌کند! آن دو زوج گرامی هم جوگیر شدند کلی شمع خریدند روشن کردند، تازه ، شمع های روشن روس‌ها را هم فوت و خاموش می‌کردند و دوباره برای خودشان روشن می‌کردند!  و ما هم حیران تماشا می‌کردیم . سوای شیطنت‌های این حقیر سراپا تقصیر، کلیسا زیبا بود. دوستش داشتیم. در راه، ساختمان دانشگاه مسکو را هم دیدیم . برای خودش عظمتی دارد.

GWRXUTBMkr3iaLBp1S4XpOuPPPosiTMFg4sNtR47.jpg

دانشگاه مسکو

بالاخره رسیدیم سر قرار اصلی، اینجا بام مسکو و تپه گنجشک‌هاست. تقریبا روبروی دانشگاه مسکو. ذوق زده به همه جا چشم دوختیم. به چپ نگاه کردیم، لا گنجشک ! به راست، لا گنجشک. آسمان، لاگنجشک! ولی زاغی را دیدیم که نشسته بود و زل زده بود به ما و به نظرم قاه قاه می‌خندید. لااقل قاه قاه که کرد! کلاً تپه گنجشک‌ها، تپه زاغ وقیحی است که به جای قارقار، قاه قاه می‌کند!!!

aBLGfbYHfVja4WkHQ2SKtxhXPrTHSb8lzlvGmtud.jpg

زاغ وقیح!

 البته اقلاً از دور استادیوم لوژنیکی که فرجام جام جهانی روس ها در آن بود را زیارت فرمودیم. اینجا البت تله کابین هم  دارد برای بالا و پایین شدن که تمایلی نداشتیم، ارتفاع چندانی ندارد.

O7aCa2EVYTUFyK1wtdtQEw38McSaibb7PffaEPKu.jpg
استادیوم لوژنیکی

 e90G6Mix8EwDz4JTgiA7d55lBRqfcJ2wSLlh7mjP.jpg

فرهاد در پی شیرین ، شیرین در پی خسرو!

مقصد نهایی گشت شهری، خیابان آربات بود. خیابانی جالب و معروف با مغازه‌ها و رستوران‌های جالب‌تر و جان می‌داد برای پیاده‌روی و گشت و گذار. در این خیابان تمثال الکساندر پوشکین ، نویسنده و شاعر روس و عیالش که چه عرض کنم ، قاتل جانش هم بود! سارا بانو می‌گفت این مجسمه‌ها نماد عشق است ولی به نظر ما نماد کشک است! 

قصه آن بود که پوشکین بینوا زنی داشت که عاشقش بود ، زنی زیبا رو که رشک مردمان شهر شده بود و حدیث‌های بوداری درباره‌اش بسیار! پوشکین هم بر سرغیرت می‌آید و برای اینکه حرف و حدیث‌ها را بخواباند با مردی که ظاهرا بیشترین حرف و حدیث‌ها پیرامون او بوده قرار دوئل می‌گذارد . نتیجه آنکه در ۳۸ سالگی جانش را بر سر عشق می‌گذرد و حریف هم زخمی می شود. حضرت معشوق چه می‌کند؟ بر سر عشق شوهر نگون بختش می‌ماند؟ خیر! برای برنده زخمی  دوئل، کمپوت گیلاس می برد؟ خیر! 

خودمان می گوییم چه می کند. با مرد دیگری که گویا حرف و حدیث درباره‌ او هم بوده مزدوج‌ می‌شوند و شاید هر دو به ریش پوشکین نگون بخت وحریف دوئلش ، یکجا می‌خندند! اینجاست که باید گفت: گاهی عشق، یعنی کشک! حتی دلمان نیامد که از مجسمه عکس بگیریم. اما گویا روس ها برای باز شدن بختشان دست به دامن تمثال این زوج می‌شوند. امید که بختشان باز شود، اما شُل نشود!

با آمیز محسن و عیالش از گروه جدا شدیم و مغازه‌ها را متر کردیم. گاهی چیزهای شیک  و جالبی پیدا می‌شد که البته قیمت‌هایش هم شیک، اما غیر جالب بود! مادام ، موسیو هوس ناهار کردند. چند رستوران را قیمت کردیم که قیمت ناهارشان قد خون بابایشان بود. آخرالامر یک رستوران ترکی یافتیم که کباب‌های خوبی با قیمت‌های مناسب داشت. ما یک دونرکباب سفارش دادیم به بهای ۳۹۰ روبل و یک کولا شد ۱۶۰ روبل و مجموعا ۵۵۰ روبل . بچه‌ها هم اسکندر کباب خوردند که ۷۴۵ روبل بهایش بود. غذاها خوب و خوشمزه بود و نکته جالب آنکه گارسون کرد بود و فارسی را هم شیرین صحبت می‌کرد.

ویوا اوکراین!...

بعد از نهار، عزم فرمودیم سری به موزه جنگ بزنیم . درایستگاه مترو(park pobedy)  واقع است که گفته بودیم عمیق ترین مترو مسکوست. روس ها اینجا را به نام پارک و موزه پیروزی می‌شناسند. محوطه ای بسیار وسیع و جالب دارد. هم  فضای سرسبز ، هم المان‌های ساخته شده.

4h467SK5f7qVrOrPqT08M4ox1Nmyph2M4Zv8albu.jpg
محوطه موزه –پارک پیروزی

f2ZfSM7Eu6ZF3LFd1VsFzFQac2QqVHccvHmdFkq1.jpg

mmqz3wOB5ZYQTmrOf25QZRjcKAU4XdsetX0FdO9o.jpg

در فضای باز، یادگارهای از جنگ اول جهانی و همچنین شکست نهایی ناپلئون، پس از تصرف اولیه مسکو دیدیم . ۶۰۰ روبل دادیم و وارد ساختمان موزه شدیم. موزه ، بیشتر مربوط به نبرد با آلمان‌ها وجنگ لنینگراد در جنگ جهانی دوم است. 1941  تا 1945. جنگ واقعاً چیز بدیست اما طراحی روس‌ها برای یادآوری جنگ‌هایشان جالب بود . بالخصوص اگر بدانید روس‌ها در دو جنگ، بابای ناپلئون و هیتلر را درآورده بودند.

البته اگر فکر می‌کنید با ادوات و تجهیزات و سلاح‌های مخوف و حتی جانبازی و شجاعت بسیار، سخت در اشتباهید. البته همه این‌ها بوده ، بالخصوص سرسختی و صبوری روس‌ها در زمان محاصره. اما مهمترین دلیل  پیروزی آنها در جنگ‌های این چنینی سرما بوده، بله سرما. سرما پدر هیتلر را درآورد و پدر جد ناپلئون را تا یاد بگیرند به جای سرد حمله نکنند ! البته روس‌ها با نمادهای مختلف مدام یادآور می‌شدند که ‌تعداد ادوات  و تجهیزات آنها بالخصوص در جنگ سخت لنینگراد کمتر از آلمان‌ها بوده و آنها پیروز شده‌اند.

fIx4dKJ48Ny215Sei57hWysOesqjTJgHiNWznR4i.jpg
موزه جنگ 1941

vnx6LdMo5ku73QnhgdJye4V8lhHqno66P8YEeXv5.jpg

c0yALHEo4lpJckmg6RP95SVJ24zFIKWGsTm8xSl5.jpg

eX2LslsFgqKgOM1L6L1YAkgMdqkujZdsC7kxA6uS.jpg

درطبقه اول از سقف سالن کریستال‌هایی به نشانه اشک مادران داغ دیده آویزان بود . در طبقه دوم پس از دیدن نمادهایی از صلیب شکسته و در هم ریختن حزب نازی، در سالنی باشکوه، نام کشتگان جنگ را دیدیم با یک مجسمه بزرگ در وسط، که مجسمه سرباز قهرمان بود. طراحی بسیار جالبی داشت.

jrZthKwughEQ3aSB8IqCNhG8hAJCwyxVX7NYeBvv.jpg

Z6mWo8lLrb9JtlJ9wug6BTpHL9QSrAxK43dmahcz.jpg

VnAh9iHauCIVgsAzA9OaqynSyKIjs1Y7ztFWHevW.jpg
تمثال سرباز قهرمان

RWVEusgDddv0aoG1Rpp5SWr4INp5ohhJ5bjJkn9C.jpg

البته یک طبقه دیگر در بالا بود که محل اجتماعات بود. آمیز محسن از یکی از راهنماها پرسید جای دیگری برای دیدن هست و او با خوش رویی تمام ما را به طبقه سوم برد و به سالونی هدایت کرد. همین که وارد سالون شدیم چشممان به  قیافه رمضان قدیروف و پوتین افتاد و شصتمان خبردار شد که اینجا چه خبراست . به بچه‌ها گفتیم ما بیرون منتظریم و بیایید و سریع زدیم به چاک. روی نیمکتی نشسته بودیم منتظر بچه‌ها. ۵ دقیقه گذشت نیامدند. ۱۰ دقیقه گذشت خبری نشد. بعد ربع ساعتی ، رفتیم ببینیم چه شده که دیدیم بچه‌ها دارند می‌زنند بیرون.

کاشف به عمل آمده بود که مخشان را کار گرفته بودند که برای این جنگ حق علیه باطل در اوکراین مصاحبه کنید و فیلم پر کنید و‌ از روس‌ها حمایت کنید. آمیز محسن هم که تازه گرفته بود چه خبر است، بچه زرنگ بازی در آورده بود که ما از کارهای شما خوشمان آمده ، اما میریم یه دوری می‌زنیم برمی‌گردیم!  راستی کارت مغازه دارید!؟ البته نه دقیقاً اینا که به همین مضمون! و البته کلی هم سرزنش از ما شنید که چرا منتظر پروپاگاندا و اراجیف حضرات روس ماندی که گفت بالاخره شاید این‌ها هم حق داشته باشند که دیگر ولش نکردیم طفلک را، که چرا با مشت گره کرده فریاد نزدی ویوا اوکراین! فکر کن!

Kj0kybQdutQkjuBaH2gwYMaNpQnSdmRBN0BWcano.jpg

2aTqL343NrJ0FibfBo3XHzls1gj2onn0JkCfplE4.jpg

 xxQbT3CMoTtdJfO8x35NaNKajIrYDcAkwV9twC8l.jpg

مسکو عروسیه ! 

پس از خروج از موزه جنگ، بچه‌ها تصمیم داشتند به مسکو سیتی بروند. پاساژی معروف و مدرن و امروزی که  نزدیک موزه است . اما اگر ما را می‌شناسید که هیچ، اگر نه بدانید و آگاه باشید که از پاساژها و مال‌ها فراری هستیم . از نظر ما مال‌ها فقط برای مبال و شارژ موبایل و استراحت ساخته شده‌اند و دیگر هیچ ! و اسم این تزمان را هم گذاشته‌ایم: سه اصل بقای عشق به مال‌ها !

گفتیم شما بروید و ما راهمان را کج می‌کنیم برای خودمان می‌گردیم و چه گشتنی کردیم. عزم فرمودیم مابقی روز پارک‌های مسکو زیر قدوم مبارک ما باشند! تعریف دو پارک را در مسکو خیلی شنیده‌ایم ساریتسینو و گورگی. البته شنیده‌ایم شب گورگی چیز دیگریست. پس اول به تساریتسینو می‌رویم . در ایستگاه  (orekhovo) از مترو خارج شدیم و رفتیم به سمت مکان مورد نظر.

اینجا پارک و موزه و کاخ های کوچکی است که برای علاقه مندان معماری جذاب است،  اما برای ما طبیعت و پارک جذاب تراست.  به همین دلیل ساختمانها را رها کردیم  و به دل پارک زدیم. پارکی است پر جنب و جوش  با کثیری از روس‌ها و البته چینی‌ها و شخص شخیص حضرت اشرف، که خودمان باشیم. پراز گل وگیاه و آب و آبنما و قشنگی و خوشگلی. خیلی باحال بود به علاوه تازه عروس و دامادها و روس های شیک و مرتب که مدام  در رفت و آمدند. البت دریافته ایم  کلا روس‌ها شیک و مرتبند. انگار به میهمانی می‌خواهند بروند. با لباس نو و آرایش سر و موی آراسته ، تعداد شلخته‌هایشان به نسبت خیلی کم بود.

jYJWRvnWSsF7VWI88QW959as2e3XkR4zy5kHH2QD.jpg

پارک تساریتسینو

TQ4YsAVC38SaJmAocHWCGolm4YxgGcQzv2m5kgQ4.jpg

zYJHT2CUCQGZk5Zl0N0s1yLxtRDvG9wnHzSZUkhP.jpg

Hv1gAtptsjPP1HWvT5UZcwTkTmk0VSDmssdJvuCt.jpg

 راستی اگر در این فصل مثل ما به این سفر آمدید وحال راهپیمایی نداشتید، فقط کافیست سرتان را بالا بگیرید و به آسمان این شهر نظر بیاندازید و کلی کیف کنید. آسمان مسکو را نظیرش را هیچ جا ندیده ایم. برای خودش نمایشگاهی است از طرح و رنگ بالخصوص آبی، بس که زیباست. حیف که خونمان قرمزاست وگرنه عاشقش می شدیم!. علی ایحال سوای آسمان زیبای آبی که حتماً قرمزش زیباتر است!، کلی درتساریتسینو حال کردیم و استراحت فرمودیم.

nIwGFM3ag3x3zuUuTaBSaJOmkiOW5AF5qp2cL1Ur.jpg

حال موقع رفتن به سمت پارک گورگی بود .ظاهرا آن را به افتخار ماکسیم گورگی نام نهاده‌اند. با مترو به ایستگاه (park kultury) رفتیم . بعد از خروج،  قریب ۵۰۰ متری باید پیاده گز کنید تا به  ورودی پارک برسید . ورودی پارک با تعدادی دکه‌های اغذیه فروشی مزین شده است. جالب بود اما هرچه جلوتر بروید جذابیت پارک بیشتر می‌شود.

OzhGJYjEGvE9FdME8RxCa9e0lX548scsuSDZyOfN.jpg
پارک گورکی

lzG7nwJjHBrIJAgoccwsAdw7pPlugn4CwFG4PPKX.jpg

LylrAPrD02QkXt7PMfWKYzrNp6id25YQcMr3GRZC.jpg

hing3H809Dl3yenWfDNU1sUf7vH6L7QBkAKNF6b3.jpg

پارک گورکی، پارک وسیعی است که گشتنش زمان زیادی می‌طلبند .همه چیز جذاب بود. جاذبه‌های طبیعی و دار و درخت به کنار صدای موسیقی شنیدیم. رفتیم ببینیم چه خبر است. شبه کنسرتی بود. دیدیم کثیری جماعت روس،  دست افشان هستند که موقع رقص به زمین شخم هم می‌زنند! این مدلی ندیده بودیم. نمی‌دانیم رقص بزی بود!؟ اسبی بود؟! شتری بود؟! چه بود؟ اما نوای موزیک که به اوجش می‌رسید، دور هم می‌چرخیدند و با پاهایشان سم به زمین می‌ کوفتند که گرد و خاک بلند می‌شد ، طوری که احتمالاً اگر فردای آن روز کشاورزی می‌خواست در آن زمین بذر بکارد زمین شخم خورده آماده بود!

9VotXWD7gUXe0YjbHtaJ4eFYcL6yH2EUc3k6FnRB.jpg

 رقص اسبی، بزی را رها کردیم و مسیر کنار رودخانه را که سمت راست پارک است گرفتیم آمدیم پایین که دیدیم آوخ چه خبر است! ظاهرا هرکی در مسکو کمی قر در کمرش مانده بود آمده بود اینجا که تخلیه اش کند. البته فکر بد نکنید به نظرم یک جور تمرین فیزیوتراپی برای کمر بود!  نه یک جا ، که راه به راه تا چشم کار می‌کرد موسیقی بود و حرکات موزون و تمرین اصلاحی کمر!  نزدیک پایه‌های پلی که روی رود مسکوا زده شده بیشترین کمر درمانی را دیدیم ،اما عزم کردیم به بالای پل برویم. رفتیم بالا و با یک منظره جذاب بسیار زیبا روبرو شدیم که کل قر و فر و حرکات اصلاحی را فراموش کردیم بس که زیبا بود. درست مثل کارت پستال‌ها.

iPspB0J7lDeG9gDLEg43YGatGGnDI3gPjq1py6Jl.jpg

RflpH9r7oE4LZ76IP1DmRVPYEfocfzXLeF1lS3e0.jpg

gpDBXRIBYsvwFZeZRVC0TJKYQ9ulk7NVEAHNpEYM.jpg

SJMXzPs9lIYrImeFKrZPFw1gjPQDH78uPFIPxaxu.jpg

98VwFxBkTrCqok1KlLy9KwZKd4GRhFogLeqDwy9a.jpg

خیلی حال کردیم آمیز محسن و عیالش پیام داده‌اند که کجایید؟ آدرس دادیم. گفتند می‌آییم. آخر همدیگر را ندیدیم فکر کنم مسکو سیتی به اندازه کافی خسته‌شان کرده بود ، اما امروز و در این دو پارک آنقدر زیبایی دیدیم که بتوانیم تا پایان سفر پزش را بدهیم و بگوییم موس موس! حالا هی برید پاساژ گردی! کلاً آن شب و شاید هر شب مسکو عروسی بود! حالا در جای دیگری، چیز دیگری از کسی سوخته بود (شما فکر کن دماغ مثلاً!) به ما ارتباط نداشت !!!

روز چهارم، ما دعا گفتیم  و رفتیم زین مکان!

الیوم، روز آخر حضور در مسکوست و عصر باید با ترن ساپسان، که ظاهراً  ترنی سریع السیر و نو نوار است به سمت سن پتربورغ برویم. صبح زود، صبحانه خوردیم و چک اوت کردیم و چمدان را در اتاق امانت هتل به امانت گذاردیم و بیرون زدیم . دیروز خیلی راه رفته‌ایم اما هنوز می‌خواهیم زمان الباقی را به متر کردن مسکو بپردازیم . جاهای زیادی رفته‌ایم ، اما همچنان کاخ کرملین در مرکز شهر مانده. ولی طعم دیشب پارک‌های مسکو خیلی لذت بخش بود و دوست داشتیم علاوه بر زیست مردمان در شب ، در روز روشن دوباره پارک‌ها را ببینیم. ضمن آنکه پارک دیگری به نام کولومنسکویه را هم تعریفی شنیده‌ایم .

اول دوباره به پارک گورگی رفتیم. پارک گورگی پارکی بسیار وسیع است که گشتن آن اقل کم دو روز زمان می‌برد.  قریب یک ساعت راهپیمایی کردیم در دل پارک و حظی کردیم عظیم. اما کِرم دیدن پارک کولومنسکویه  نگذاشت خیلی درگورگی بمانیم ، با توجه به آنکه این دومی کمی هم از مرکز شهر دور است و درجنوب شهر است.

pIQZoSGVzJkvJhC7pi2ybjcNqxniyYaI25wzq6BS.jpg

 به مترو رفتیم و به ایستگاهی به همین نام (kolomenskaya) رسیدیم. حدود ۱۰ دقیقه پیاده روی کردیم تا بناهای کولومنسکویه  را زیارت کنیم ، راستش زیاد جذبمان نکرد . سازه هایی است چوبی و قدیمی با شباهت هایی به برخی سازه های ایزمایلوا کرملین  که البت  دومی از اینها الهام گرفته شده. همراه با یک کلیسا که ظاهرا نامش معراج است و ثبت یونسکو اما چندان تحفه ای نیست. در مسکو بسیار زیباترش را دیده ایم.

P3Df2XjLFoSoO8bVg6OxprWXIEjptkfuV0znpFfL.jpg
پارک کولومونسکویه

o3dQtaBeXRkrPfqBWLQm52MCaxQteyaom0OvbebC.jpg

با خودمان میگفتیم که گورکی را رها کردیم کجا آمدیم ، که چشممان به چند روس افتاد که بر خلاف جمعیت از سمت شرق کلیسا، به سمت پایین رودخانه می رفتند. کنجکاو شدیم. تقریبا ۳۰ دقیقه به دنبال آنها راه رفتیم که تازه فهمیدیم کجا آمدیم! برخلاف تصور، اینجا پارکی وسیع است . بخشی از پارک شبیه یک دره است که رودخانه در پایین آن جریان دارد. دره گولوسوف!  

البته عمق چندانی ندارد. کلا مسکو پستی بلندی چندانی ندارد. طبیعتی زیبا، مناطقی تقریباً بکر و مردمانی خرافی با کارهایی عجیب و تقریبا جالب دیدیم که نمی توانیم‌ بگوییم! چون، قیچی می شود!. البته آنروز نمی‌دانستیم اما بعداً شایعات عجیبی درباره آنجا شنیدیم که آنچه از مردمان  دیدیم احتمالا مربوط به همان خرافات و شایعات بود؟! اما ما با خرافات کاری نداشتیم، با طبیعت حال می‌کردیم.

نکته جالب آنکه احتمالا به دلیل گرما، با صحنه ای مواجه شدیم که قبلا فقط در ارتفاعات دیده بودیم، ابر. اینجا پایین دره نه چندان مرتفع ، دسته دسته ابر از روی رودخانه در حال شکل گیری بود و دقایقی ما را یاد جنگل ابر شاهرود دربلاد خودمان انداخت ، فضایی مه آلود که گویی در دل کوه ها هستیم. واقعا زیبا بود و سحر طبیعت اینجا هم ما را جادو کرد. پارک جذابی بود با تپه هایی سرسبز اما کوتاه و نه چندان مرتفع  و درختان و رودخانه ای زیباتر.دوست داشتیم  ادامه مسیر رودخانه را هم برویم ، اما ظهر شده بود. دیدیم خیلی فرصت نداریم. باید کرملین را هم می‌دیدیم و نهایتاً ۳:۴۵ به هتل می‌رسیدیم برای حرکت به سمت پتربورغ .

ناچار، از دور برای این طبیعت زیبا و جذاب ، ماچ و‌ بوسه فرستادیم و دلمان ماند تا شاید روزی دوباره به مسکو برگردیم و این بار به جای کاخ و موزه هایش ، فقط در طبیعتش حال کنیم.

Yvq9RIRTk8ab5P1STdxHlFQerHU4T1DXndvUnfNd.jpg

XBwpbfugL2N5rgo96dHSPxwmrgsttFuPPZMQYjxs.jpg