من سفرو خیلی دوست دارم ، خیلیییی، مسافرت هم زیاد رفتم اما خیلی طبیعت گرد نیستم ، طبیعت رو دوست دارم در حد خوردن چای و دستی در آب چشمه شستن و از هوای پاکش نفس کشیدن و گذشتن.....بنابراین سفرنامه ای که میخونید سفری پرماجرا در دل طبیعت نیست ، یک سفر تفریحی و ریلکسی و سیاحتی بهمراه جاذبه های تاریخی هست .
سفرنامه قبلیم در مورد سفر به دوبی بود که در لست سکند دوست داشتنی ، با نام یک لقمه سفرنامه، مقایسه سفر به دبی در دوسال پیاپی منتشر شد. برای نوروز امسال چون ۱۳ سال قبل استانبول رو دیده بودیم و مدت زیادی گذشته بود ابتدا تصمیم به سفر به ترکیه و شهر استانبول داشتیم اما مشکلی که برای یکی از اعضای خانوادم پیش اومد منجر به تغییر تصمیم مون شد و قرار شد سفر کوتاه و تور داخلی داشته باشیم که اگر لازم شد سفرو قطع کنیم و برگردیم، امکانپذیر باشه هرچند که شکر خدا چنین اتفاقی نیفتاد و سفرمون بخوبی انجام شد.
مشکل اصلی من در انتخاب لوکیشن سفر داخلی اینه که انتخابش برام دشواره چون اغلب تکراریه . غیر از استان ایلام و خراسان جنوبی من همه استان های ایران رو گشتم و مهمترین جاهای دیدنی شو دیدم ، بعضی از شهرها رو حتی بیش از یک بار، اینه که وقتی اسم سفر داخلی میاد واقعا نمیدونم کجا باید برم که جدید و هیجان انگیز باشه .به هر ترتیب قرعه به نام خوزستان افتاد. سالها پیش ۳ ماهی اهواز زندگی کرده بودم و به کلیتش آشنا بودم اما بخاطر دیدن شهرهای دیگه این استان ،خوزستان انتخاب شد.
روز اول
9فروردین سفرمون آغاز شد. قبل از سفر چند روزی اصفهان بودیم پس مسیر مون از اصفهان به سمت الیگودرز و خرم آباد بود .جاده شلوغ نبود و آسمون صاف آبی با ابرهای سفید و اون کوهای دور دست تابلو نقاشی زنده ای بود پیش چشممون . این صحنه های زیبا هر ساعتی تغییر میکرد و به شکل دیگری در می اومد و ما هیجان زده از اینهمه زیبایی و تنوع در مناظر خلق شده سعی بیهوده میکردیم درحفظ و ثبت اون با دوربینی که عمرا نمیتونست واقعیتی ک چشم میبینه رو نشون بده.
موقع ناهار بود که به شهرستان الیگودرز رسیدیم همیشه وقتی وارد یک شهر کوچیک میشیم اول یه دوری میزنیم که مختصات شهر دستمون بیاد . از بین رستوران های موجود که زیاد هم نبودند و با تحقیق میدانی (چون تحقیق در سایت ها نتیجه ای نداشت) رستوران شالتو رو انتخاب کردیم .غذا کباب شالتو سفارش دادیم که رول فیله مرغ بود و داخلش مغزیجات، و زرشک پلو با مرغ وجوجه بهمراه زیتون پرورده که نسبت به موقعیت خودشون رضایت بخش بود .
بعد از ناهار به سمت درود رفتیم و از ازنا گذشتیم شکل طبیعت عوض شده بود و تا چشم کار میکرد دشتهای سبزبود .نزدیک غروب با کوههای متراکم و سر به فلک کشیده دوطرف جاده مواجه شدیم . درختانی را دیدیم که بر تپه هاروییده بودند در حالیکه ریشه هاشون از زیر خاک تپه ها کاملا هویدا بود و بااینکه ریشه ها در خاک نبود اما درختان هم فرسوده نبودند.
کم کم سیاه چادرهای کنار جاده که برای مسافران تور جنوب تعبیه شده بود پیدا شدند. همه شون بساط چای آتشی داشتند و تختی و گاهی هم مشکی . زدن اون مشک یکی از فانتزی های زمان بچگیم بود اما هوا سرد بود و نمیتونستیم پیاده بشیم پس رد شدیم. شب به اندیمشک و سپس به دزفول رسیدیم . قبل ازسفر ازطریق دوستی ، ویلایی در دزفول رزرو کرده بودیم و من با تجربه رزرو ویلا در شمال و دیدن عکسهای خوبی که دوستمون فرستاد اعتماد کرده بودم. محوطه ویلا خیلی زیبا و شیک بود اما وای از داخلش..... بوی نم و ماندگی می اومد کثیف بود و از همه بدتر تخت ها بود . چون خیلی تاکید کرده بودم حتما اتاقها تخت داشته باشن نه رختخواب وقتی با تخت هایی که پتوهای مندرس بعنوان تشک روشون بود مواجه شدیم حالمون خیلی بد شد بااینکه ساعت از ۹شب گذشته بود آدرس بازار رو گرفتیم و رفتیم. هنوز بعضی از مغازه ها باز بودن و تونستیم چند تا پتوی ژله ای بخریم. ملافه تخت و روبالشی همیشه از خونه با خودم میبرم. اما درکل شب سختی رو سپری کردیم.
بعد از بازار گشتی توی شهر زدیم دزفول خیلی روشن بود یعنی بجای لامپهای معمولی بیشتر خیابونها نورافکن داشتن و باعث زنده و پویا بودن شهر میشد. رودخانه ای هم از وسط شهر عبور کرده که در مقایسه با کنارزاینده رود ،جایی برای استفاده و نشستن نداره و بیشتر علفه و گاهی خاکه و انگار از اول هر طور بوده ، همونطور مونده. همینجوری که از یه خیابون رد میشدیم چندین مغازه فلافلی بودن که توی پیاده رو میز زده بودن و غلغله بود. اولش رد شدیم اما انگار همه مون هوس کرده بودیم .چون بعد از چرخیدن تو چند تا خیابون دیگه ، متفق القول به این نتیجه رسیدیم که برگردیم و فلافل بخوریم . فلافل و سمبوسه گرفتیم که فلافلش خوشمزه تر بود و جالب اینکه مغازه ای که ما رفتیم سراغش میزش پر بود مارو برد دو تا مغازه اونطرفی سر میز اونا نشوند و این همدلی و همکاری شون جالب بود
دیروقت به ویلا برگشتیم و باز هم با وجود ملافه های خودمون و پتو های نو و علیرغم خستگی رغبتی به خواب در اون فضا نداشتیم اما چاره ای هم نبود پس خوابیدیم.
روز دوم
صبح صبحانه رو در محوطه ویلا صرف کردیم و سعی کردیم از منظره زیباش و آفتاب گرم دزفول لذت ببریم . اما تصمیم همون دیشب گرفته شد که دیگه دزفول نمونیم . برنامه سفر ما از ابتدا این بود که دوشب دزفول اقامت کنیم و ازونجا بریم شهرای اطرافش یعنی شوش و شوشتر رو ببینیم اما ازینجا برنامه تغییر کرد و قرار شد بریم و شوشتر بمونیم خداروشکر هتل ۴ ستاره یاس سفید شوشتر ظرفیت داشت و رفتیم بسمت شوشتر
خب برای اولین شب سفر اتفاق ناخوشایندی بود در این حد که دیگه حتی نخواستیم جاهای دیدنی دزفول رو ببینیم . فقط سری به سد علی کله زدیم تا دست خالی خالی ازین شهر نرفته باشیم . یکی دوسالی هست که تبلیغات گردشگری خوزستان در گروه های مختلف زیاد دیده میشه اما متاسفانه هیچ زیرساختی براش مهیا نکردن قیمت ویلایی که ما اجاره کرده بودیم هم تراز هتل ۴ ستاره بود اما دریغ از امکانات اولیه ازجمله نظافت و این آخرش به ضرر خودشونه چون گردشگر نه تنها خودش بر نمیگرده به کسی هم توصیه نمیکنه .البته هتلهای دزفول ظرفیت خالی نداشت وگرنه از ابتدا اصلا به ویلا فکر نمیکردم بازهم قبل از خروج از شهر سری به ۲ هتل زدم که پاسخ منفی دادند.
دزفول ناهار به باغ رستوران راز رفتیم که قبلا معرفی شده بود شلوغ بود اما معطلی در حد معمول حدود نیم ساعت داشت. غذا کوبیده ، برگ ، جوجه زعفرانی و جوجه ماستی سفارش دادیم و موهیتو دست ساز. غذا خوب بود و کوبیده و موهیتو از بقیه بهتر بود.
در مسیر بسمت شوشتر آرامگاه یعقوب لیث صفاری راهم دیدیم. شخصی که دست اعراب را از حکومت ایران کوتاه کرد و سعی فراوان در احیای زبان و شعر فارسی نمود اما به جای نام اصلی و زیبای خودش یعنی رادمان ماهکان یا پور ماهک با اسمی شدیدا عربی در تاریخ شناخته میشود !!!
در محوطه آرامگاه ، سیاه چادرهایی برای فروش صنایع دستی و محصولات لبنی بود و بله بلاخره مشک ،مشکی که از نزدیک دیدم و قشنگ پوست حیوان بود. هنوز باقیمانده ی پشمهای حیوان روش باقی بود و معلوم بود ماده بوده .بوی دوغ محلی وقتی مشک میزدم از داخلش به مشام میرسید. و یکی از هموطنان لر در تبلیغ محصولاتش میگفت "لر باشی و دوغ نخوری کافر بی"
قصد داشتیم جندی شاپور رو هم ببینیم اما ۲ کیلومترمسیر خاکی داشت و اطلاعات محلی ها و سرچ در نت میگفت چیز خاصی ازش باقی نمونده که منصرف شدیم.
حدودا ۵ عصر بود که به شوشتر رسیدیم . گفتیم اول بریم بستنی گاومیش رو امتحان کنیم بعد بریم هتل.مغازه بستنی فروشی جایی بود روی ارتفاع و در حاشیه رودخانه، ترکیب غروب آفتاب و قایق هایی که با سرعت گردشگرها رو میبردن در اون هوای خنک و دیدن گاومیش ها که از آب بیرون می اومدن تا به خونه شون برن خیلی جذاب بود و ماندگار شد. اما بستنی گاومیش علیرغم معروفیتش طعم متفاوتی نداشت.
هتل یاس سفید طبق پرس و جویی که کردم تازه تاسیس و کم کار بود . مشخص هم بود چون بیشتر اتاقها خالی بود. در نظرات هتل خونده بودم اسانسورش راه نیفتاده و پرسیدم و تایید کردن پس منم خواستم که همون طبقه همکف بما اتاق بدن.
اتاقی که دادن کاملا بزرگ و جادار با ۴ تخت تک بود که میشد تختها رو بچسبونی .یخچال و تی وی داشت . وسایل بهداشتیش تکمیل بود کمد و چوب لباسی داشت اما میز نداشت و فقط یک صندلی داشت که با درخواست ما و به اکراه یک صندلی دیگه دادن. ازلحاظ نظافت و تمیزی کاملا قابل قبول بود حتی پادری جلوی حمام بر خلاف اغلب هتلها سفید و درخشان بود.خنک بود و بوی خوشایندی داشت. دیگه باخیال راحت و خوشحال رفتیم برای استراحت تا تلافی دیشبو در آورده باشیم.
شب موقع شام از رسپشن هتل آدرس فست فود گرفتم که سی تو رو معرفی کرد . رفتیم ، فضا و کارکنان شیکی داشت . پیتزا و چیزبرگر سفارش دادیم پیتزا بد نبود اما برگر واقعا افتضاح بود.چون استراحت کرده بودیم خسته نبودیم و در شهر گشتیم و باشوشتر آشنا شدیم و بعد به هتل برگشتیم.
روز سوم
برنامه امروز بازدید از زیگورات چغازنبیل در شهر شوش بود البته نزدیکی شوش. صبحانه هتل در طبقه اول سرو میشد . صبحانه ای مختصر و نه در حد ۴ستاره. حلیم وآش و شیربرنج و تخم مرغ آب پز، مامور مخصوص! داشت که توی ظرف یکبار مصرف میکشید و به دستمون میداد. پنیر و کره و مربا و چای و گوجه و خیار هم بود و السلام. آش و حلیم خوشمزه بود .
حدودا ۹ونیم صبح بود که به سمت شوش راه افتادیم . مسیر زیگورات واقعا زیبا و سرسبز بود وقتی رسیدیم هنوز شلوغ نبود و صدای سکوت عجیبی حکمفرما بود . اصلا بطورخاصی فضا متفاوت از مکان های دیگر بود آسمان انگار پایین بود و زمان و مکان منتظر تا تو را در یک لحظه ببلعند . بنایی که از ۵ طبقه آن فقط دو و نیم طبقه باقیمانده ،اما ساخت همین میزان ارتفاع هم برای بشر ۳۵۰۰ سال پیش، در حد معجزه بنظر میرسد. چقدر نیاکان باستانیم به جزئیات اهمیت میدادند که حتی خروجی آب از دیوار یا بعبارتی ناودان را با آجرها به شکل گل طراحی کرده بودند و خدایا چقدر من به نیاکانم شبیهم
بعضی جاها را برای در امان ماندن از آسیبهای طبیعی ، کاهگل اندود کرده بودند . تمایل عجیب و بی دلیلی برای لمس آجرها داشتم آجرهایی که ۳۵۰۰ سال پیش با لعاب طلا و نقره و عقیق ساخته شده و هنوز سالم بودند. آجرهایی که اگر کسی آن را از بنا جدا کند به نفرینی معروف دچار خواهد شد.
زیگورات جادویی رو در حالی ترک کردیم که هوا گرم شده بود وجمعیت بازدید کننده لحظه به لحظه اضافه میشد.بسمت هفت تپه رفتیم . هفت تپه دیدنی خاصی نداشت و فقط موزه محدودی داشت که اشیا بدست اومده از چغازنبیل به اضافه اشیای خود هفت تپه که بیشتر آرامگاه بوده و نامه های اداری و لیست دستمزد افراد رو نگهداری میکردند.
در مورد لیست دستمزد نگهبانها که ترجمه شده بود نکته جالبی به چشمم خورد دستمزدشون آرد، گوسفند بوده. بشر در طول بیش از ۳ هزار سال همچنان علاقمندی هاشو( نان، کباب)حفظ کرده .
بیرون از موزه دمنوش زعفران خوردیم و برگشتیم بسمت شوشتر . هرچند قرار بود شوش و مقبره دانیال نبی رو هم ببینیم اما همراهان همراهی نکردند. برای ناهار رسیدیم شوشتر و رفتیم پردیس سلمان . باغ رستورانی بزرگ با طراحی قشنگ . .غذای محلی شوشتر نون چرب بود که همراه قلیه ماهی و کباب و جوجه سفارش دادیم . نون چرب برای ما جدید بود و خوشمزه، قلیه ماهی هم خوب بود اما جوجه و کباب اصلا خوب نبود. قاعده اش هم همینه . رستوران هایی که با غذای محلی شون معروفند نباید غذاهای معمول رو سفارش داد چون در غذای محلی تبحر دارن نه در سایر غذاها.
بعد از استراحت عصرگاهی برای دیدن سازه های آبی شوشتر رفتیم اما وقتی رسیدیم تازه تعطیل شده بود و فقط از بالا و سمت خیابون نگاش کردیم که بخاطر تاریکی هوا و نورپردازی قشنگ و زیبا بنظر میرسید.
برای چای خوردن سری به خانه مستوفی زدیم که چای سرو نمیشد . پل شادروان روهم دیدیم . ادامه برنامه کمی بازار و سوار شدن تاب زنجیری در شهربازی و شامی مختصر و بازگشت به هتل بود.
روز چهارم
شروع متفاوتی داشتیم.دخترم با چشم متورم و قرمز از خواب بیدار شد. بعد از صبحانه ابتدا رفتیم بیمارستان وخانم دکتر زیبایی ویزیتش کرد و چند مدل قطره و آنتی بیوتیک و پماد داد که همه داروها رو گرفتیم اما پمادرو نه شوشتر و نه ابادن پیدا نکردیم. بعداز ریختن قطره ها رفتیم برای دیدن سازه های آبی . خیلی شلوغ وهوا گرم بود . بلیط قایق سواری گرفتیم و همراه یک خانواده شیرازی سوارشدیم . مناظر زیبا بود وکاپیتان!! هم برامون توضیح داد که اسم رودخانه گرگر هستش و توسط زندانیان در حکومت ساسانی دست کن شده . اما هنوز ۵ دقیقه ای نگذشته بود و تازه داشتیم لذت میبردیم که برگشت و گفت قایق جلوتر نمیتونه بره و خب نفری ۷۵ تومان برای مسیر به این کوتاهی زیاد بود.
ظهر هتل رو تحویل دادیم. مقصد بعدی شهر اهواز بود. در خلال مسیر رستوران های اهواز رو سرچ کردم رستوران امپراطور رو از قبل میشناختم و قرارمون همونجا بود اما رستورانی هم پیدا کردم به اسم بابل . که با غذاهای عربیش مشهور بود نظراتو خوندم . تصمیم عوض شد میرفتیم بابل.
رستوران روبروی کارون بود و از همون بیرونش فضای قشنگی داشت. داخلش واقعا زیبا بود دیزاین و دکوراسیون مراکشی که کاملا به دل می نشست . موزیک ملایم عربی پخش میشد و قشنگ مارو سر حال آورد . انتخاب غذا سخت شد چون تنوع منو زیاد بود سینی های عربی ، غذاهای دریایی همه شون چشمک میزدن .
برای پیش غذا حمص و میگو سوخاری و نون لبنانی سفارش دادیم. حمصی که من خود بیروت خوردم به این خوشمزگی نبود . غذای اصلی سینی مفطح (برنج عربی و گوشت)، میگو داینامیک و ماهی سرخو سفارش دادیم. اینجا با توجه به تجربه رستوران شوشتر قید کباب و جوجه رو زدیم هرچند ریسک بود و نمیدونستیم آیا طعم غذای عربی رو دوست خواهیم داشت یا نه؟ اما واقعا طعمشون حرف نداشت .حجم غذاها زیاد بود و وقتی غذا خوردن مون تمام انگاردست نخورده بود. تجربه این رستوران نقطه عطفی در این سفر بود.
بعد از ناهار پل سفید معروف اهواز رو دیدیم . و کارون . کارون با عظمت که با سالها پیش هیچ فرقی نکرده بود.
برای چای عصرانه و تجدید خاطره با هتلی که خاطرات زیادی ازش داشتم رفتیم کافه هتل پارس که پنجره هاش مشرف به کارون بود . هتلی که من به نام قدیمش یعنی هتل فجر بیاد میارمش.چای دارچین و لیمو رو با چشم انداز آبهای کارون که از درخشش جوندار خورشید طلایی شده بود، صرف کردیم و اهواز رو بسمت آبادان ترک کردیم.
یکی از عجایب این جاده بی نهایت پشه بود که در هوا بود و به ماشین برخورد میکرد.دقیقا انگار قطرات بارون به ماشین میخورد. صدای برخوردشون یک لحظه هم قطع نمیشد .برف پاکن هر چند دقیقه کار میکرد اما دوباره شیشه جلو پر میشد طوریکه وقتی به ابادان رسیدیم انگار از باتلاق گل عبور کرده باشیم.
اول که وارد آبادان شدیم تو ذوقمون خورد . شهر تاریک و سوت و کور بود بر خلاف دزفول . بلد آدرس هتلو پیدا نمیکرد و هی چرخیدیم و شهری که می دیدیم بر خلاف تصورات مون بود . بالاخره به هتلمون رسیدیم. هتل ۵ ستاره کاروانسرا از سری هتلهای زنجیره ای پارس . ورودی و محوطه درختکاری و گلکاری تمیز و قشنگی داشت .هوا هم خنک و مطبوع . برای شروع خوب بود. هنوز بساط ۷ سین در لابی هتل برپا بود و هفت سین زیبا و پر هزینه ای بود. دو اتاق کانکت رزرو کرده بودم که بعد از چک تمام مدارک شناسایی مون رفتیم بسمت اتاق.
این هتل شبیه کاروانسرا ساخته شده و فقط ۱ طبقه داره . سرسرا بسی بزرگ و چلچراغ سنگینی آویزون بود. طرح سقف و دیوار و موکت کف، آدم رو یاد دوران قبل و فیلمهای سینمایی مثل سناتور می انداخت حس خوب و فانتزی داشت. اتاقها رو تحویل گرفتیم . دیزاین اتاقها قشنگ بود و آرامش بخش و فضای کافی داشت. مینی بار پراز خوراکی و نوشیدنی خنک بود و سبد لوازم بهداشتی حمام تکمیل و همه چیز تمام بود .
از رسپشن پرسیدم با توجه به تعطیلی همزمان ۱۳ به در و شهادت، فردا شهر تعطیله یا بازه که با اطمینان گفت آبادان هیچوقت تعطیل نیست. بعد از کمی استراحت رفتیم برای دیدن بازار ته لنجی که تعریفشو خیلی شنیده بودیم.خدایا چقدر شلوغ بود چه جمعیتی . باور نکردنی بود. همه هم مسافر و گردشگر . اون منطقه اصلا شبیه شهرای جنوبی نبود . در حال گشتن و کشف کردن و کیف کردن بودیم که دخترم گفت چشمش باز درد میکنه و بااینکه خیلی ذوق بازار گردی داشتیم رها کردیم تا بریم هتل و استراحت کنه. برای خریدن پماد چشمش داشتیم دنبال آدرس بیمارستان میگشتیم از یه آقایی آدرس پرسیدیم که بلافاصله گفت "مریض داری؟ بیا بریم خونه. " چقدر خونگرم و مهربونن مردم این خطه !!! پماد گیر نیومد .روز پر جنب و جوش ما تمام شد.
روز پنجم
صبحانه هتل قابل قبول بود. دومدل ژامبون ، سوسیس، لوبیا ، عدسی ، شیربرنج ، آش محلی ، نیمرو و املتی که سر آشپز به سلیقه مهمان پخت میکرد، آب پرتقال اصل، شیر کاکائو، نسکافه و چای به اضافه چند مدل پنیر و کره و مخلفات و ارده شیره و چند مدل شیرینی.
بعد از صبحانه آماده شدیم و رفتیم بیرون .مقصد اول جزیره مینو بود. تعریفشو کرده بودن.اما همه چیز بود جز جزیره و جز "مینو" بطرز دلگیری خلوت و متروکه بود . انگار بعد جنگ همونطور غمزده به حال خودش رها شده بود . چیزی که بیشتر دل آدم رو می سوزوند دیدن نخلهای بی سر یادگار زمان جنگ بود. میتونستم تصور کنم زمانی که تانک های عراقی در خلوتی دلهره آور اینجا غرش کنان حرکت میکردن ساکنینش چه حالی داشتن.
مسجد رنگونی ها که از جاذبه های گردشگری آبادان هست هم دیشبش و هم اون روز بسته بود. کتاب "چراغها را من خاموش میکنم " رو چند سال پیش خونده بودم و دلم میخواست محله های معروف بریم و بوارده رو ببینم . رفتیم اما انقدر تراکم درخت و شمشاد بود که خونه های معروف شرکت نفت پیدا نبود.
بازارها همه تعطیل، خیابونا پرنده پر نمیزد و من فقط برام سوال بود پس رسپشن هتل دیشب چی میگفت ؟؟؟ تعطیلی شهر ، خستگی چند روز سفر رو مستولی کرد دیدیم بهترین کار برگشتن به هتل و استراحت و گرفتن ماساژ بود که امکانش در هتل فراهم بود.
نزدیک غروب آفتاب رفتیم بیرون . هنوز هم همه فروشگاها باز نکرده بودن. بیشتر محصولات بازار شکلات و خوراکی های خارجی و لوازم شوینده بود با تنوع فراوان. خرید کردیم و بعد رفتیم فلافل آبادان رو هم امتحان کرده باشیم. اون مغازه غیر فلافل ، کبه و سمبوسه و پیراشکی هم داشت همشونو گفتیم آورد پیراشکی خوب نبود. کبه بد نبود سمبوسه و فلافل عالی بود ..
بعد شام باز رفتیم بازار و کمی خرید دیگه و بعد رفتیم اسکله .اسکله فلزی و هوایی پر از بوی لجن رودخانه، فقط هی میگفتن اون سمت اروند و اون چراغا که روشنه عراقه همین.یه جایی وسط یه پارکی نزدیک هتل سیب زمینی سرخ کرده سفارش دادیم خیلی تمیز و خوشمزه بود و اینم آخرین پارت اونشب بود.
روز ششم
موقع صبحانه دخترم با ما به رستوران نیومد ووقتی میخاستم یه لقمه براش ببرم مسئول رستوران گفت چی میخوره ؟ سفارش بدین تا پرسنل براش ببرن . این حرکتشون خیلی محترمانه بود و خیلی به دلم نشست .چیزی که در کمتر هتلی اتفاق میفته . سینی صبحانه ای در حد دونفر مرتب وکامل برای دخترم به اتاق فرستادن. و حتما اگه باز هم به آبادان بیام همینجا رو انتخاب میکنم.
بعد صبحانه جمع کردیم و هتلو تحویل دادیم و رفتیم کمی خرید و دیگه افتادیم تو جاده ، مسیر برگشت رو از ایذه انتخاب کردیم. ناهار رسیدیم به ایذه و شانسی رفتیم رستوران کارون . جوجه بی استخوان جوجه تیکه ای(بااستخوان) بال کبابی و چنجه خوردیم برنج محلی شون مزش فرق داشت اما خوب بودشانسمون گفت که غذاش خوب بود .
بسمت دهدز حرکت کردیم. جاده صعب العبور بود و بخاطر تمام شدن تعطیلات هم کامیونها و تریلی های " سراسر جهان" میخواستن ازون جاده برن. ۵۰ کیلومتر ایذه به دهدز ۲ ساعت طول کشید . هوا هم تاریک شده بود و با استرس این مسیر طی شد ورودی دهدز استراحتی و چایی اما ادامه دادیم . دهدز هتل نداشت و فقط اقامتگاه بود پس ترجیح دادیم بریم و به بروجن برسیم . جاده همچنان سخت بود. سفر تمام شد اما پیچ ها و گردنه ها تمام نشد.
ساعت ۱۱ و نیم خسته و هلاک به بروجن رسیدیم . به هتل ۴ ستاره بام بروجن رفتیم و یک اتاق ۴ تخته برای یک شب گرفتیم . اتاق تمیز و مرتب و بزرگی بود یک تخت دبل که با پارتیشن از سمت دیگه اتاق ، یعنی دو تخت سینگل بود جدا شده بود. از شدت خستگی مسیر ،حتی گرسنه هم نبودیم و فقط خوابیدیم.صبحانه رو در رستوران هتل خوردیم صبحانه ای معمولی . یکم دیگه خوابیدیم و ظهر به طرف تهران به راه افتادیم.
عصر مهتاب توقف کردیم و ناهار خوردیم که کیفیت بسیار پایین و قیمت بسیار بالایی داشت . مهتاب در مواقع شلوغی همیشه همینطوره و من چند بار این تجربه ناخوشایند رو داشتم.
بهرحال سفر ۶ روزه ما اینجا به پایان رسید که اگه بخوام جمع بندی کنم میگم شهرهای خوزستان به یکبار دیدنش می ارزه اما نه بیشتر و بر خلاف تبلیغات زیادی که اخیرا در موردش میشه زیر ساختی نداره و رسیدگی چندانی به مسافر نمیشه و لیدرها و آژانس ها باید از طرفی در خوزستان فرهنگسازی بهتری برای مسافر پذیری انجام بدن و از طرفی انتظار و توقع گردشگر رو نسبت به جایی که قراره ببینه تعدیل کنند.