نوروز در اقلیم کوردستان عراق از آکره تا بیاره

5
از 2 رای
نوروز در اقلیم کوردستان عراق از آکره تا بیاره
آموزش سفرنامه‌ نویسی
07 اردیبهشت 1404 12:00
1
193

معنی سفر دیدن جاهای جدید نیست ...

دیدن با نگاهی جدید است ...

از اوایل اسفند بود که یکی از گروه های سفر که داشتم سفر زمینی تور تاجیکستان را برای نوروز گذاشته بود. من و یکی از دوستانم میخواستیم شرکت کنیم که چند روز بعد لیدر گروه  گفت سفر به علت هزینه نسبتا بالا کنسل شده است. برای سفر زمینی به تاجیکستان دو راه وجود داشت، ترکمنستان و افغانستان. ترکمنستان که برای ایرانی ها امکان نداشت و به علت هزینه ویزا افغانستان و مشکلات عبور از این کشور سفر ما کنسل شد. دنبال مقصدی در داخل ایران بودم که یکی از دوستانم به اسم علی آقا پیشنهاد سفر به اقلیم کوردستان عراق را داد.

علی آقا استاد دانشگاه اربیل عراق بودند و حدود 15 سال میشد که آنجا زندگی میکردند. من با علی آقا حدود دو سال بود که در گروه های سفر و تور طبیعت گردی آشنا شده بودم، و چندین سفر داخلی از جمله دریاچه سراگاه تالش، سلانسر، ایلام و لرستان و قسمتی از خوزستان و جنگل فلکده تجربه همسفری کنار ایشان را داشتم.یک سال و نیم پیش نیز من را با دوستم به خانه خود در شهر رواندوز سوران دعوت کردند و خیلی از جاهای دیدنی را به ما نشان دادند و یک روز نیز اربیل رفتیم.

این سفر توسط آقای امیر جعفری انجام میشد، و خیلی از راهنمایی ها و هماهنگی ها توسط علی آقا انجام گرفت. این پیشنهاد سفر را قبول کردم و ایشان گفتند میتوانم یکی از دوستانم را با خودم بیاورم، که من به دوستم نیفا گفتم و او نیز قبول کرد.نیفا دوست سه ساله من است که با او تور داخلی زیاد رفته ام، دختری پرانرژی، منعطف، صبور و خوش سفر. گاهی مهم نیست کجا میخواهی سفر کنی باید دید کجا برایت رقم میخورد.

من و دوستم نیفا 27 اسفند را مرخصی گرفتیم.امیر جعفری و گروهش که حدود 25 نفر بودند قرار بود ساعت 5 صبح از تهران به سمت مرز تمرچین حرکت کنند. علی آقا و دوستش صلاح دو شخصی بودند که در کوردستان عراق زندگی و کار میکردند و مسافران این دو ماشین باید خودمان را با هر وسیله ای تا مرز میرساندیم. فریبا از نیشابور بلیط اتوبوس گرفته بود. نیفا 26 اسفند درخواست ماکسیم به مقصد مرز تمرچین پیرانشهر داد ابتدا راننده قبول کرد ولی بعد درخواست وجه بیشتر کرد، ما مبلغ 300 هزار توان اضافه پیشنهاد دادیم ولی ایشان پاسخی ندادند. من درخواست ماکسیم دادم، راننده ای قبول کرد با من تماس گرفت و فقط تعداد را پرسید و تعداد چمدان و گفت اوکی هست.

قرار ما ساعت 5 و نیم صبح میدان آزادی بود. پدرم من را رساند و نیفا و حامد هم به موقع آمدند. همین که راننده حرکت کرد گفت سفر را داخل اپلیکیشن کنسل کنید و وجه سفر را مستقیم به خودم بدهید، که من قبول نکردم و گفتم اگه شما این درخواست را داشتید باید شب قبل به من میگفتبد. ایشان مدام میگفت شما را قزوین پیاده میکنم. پشتیبانی ماکسیم نیز پاسخگو نبود.دوستم نیفا به راننده ای که ابتدا روز قبل سفر را قبول کرده بود گفت و ایشان گفتند پلیس راه کرج پیاده شوید من شما را میرسانم. من به راننده گفتم پلیس راه کرج پیاده میشویم. که به صورت ناگهانی راننده تغییر کرد و گفت شما مثل خواهرهای من هستید و شما را به مقصد میرسانم.

کلی بگو بخند و داستان تعریف کردند، نه به آن اعصاب خوردی و حال بد و استرس اول صبح، نه به اخلاق خوش بعدشان. صبحانه بین راه کیک و چای خوردیم، برای ناهار نیفا سمبوسه آورده بود و راننده نیز نوشیدنی و کیک خرید. ما مبلغ 4 میلیون برایشان واریز کردیم و ایشان نیز بابت یک ساعت اعصاب خوردی اول صبح عذرخواهی کردند و به خوشی از هم جدا شدیم.

علی آقا آن طرف مرز منتظر ما بود. چمدان ها را داخل ماشین ایشان گذاشتیم و منتظر سایر دوستان شدیم. به دلیل اینکه بعضی از دوستان هنگام افطار رسیدند، دو سه ساعتی معطل شدیم. و بعد همگی به سمت شهرستان سوران حرکت کردیم.علی آقا دوستی به اسم زرتشت داشتند که کورد عراق بود، مکانیک حرفه ای ماشین های مدل بالا و روزنامه نگار سیاسی. زرتشت بسیار خونگرم و مهربان و میهمان نواز بود و برای 4 شب خانه ویلایی خود را به رایگان در اختیار دوستان گذاشت.

من و نیفا و فریبا و زرتشت خانه علی آقا بودیم و سایر دوستان خانه زرتشت. علی آقا دوستان را اسکان داد و به هرماشین یک سیم کارت عراقی که در تمام اقلیم کوردستان جواب میداد به هزینه 17 هزار دینار داد. شب نیز همگی خانه زرتشت دور هم جمع شدیم و مراسم معارفه داشتیم.دختری به اسم ماریا نیز به ما ملحق شد که پدرش اهل پیرانشهر و مادرش اهل اربیل بود و به این دو زبان و زبان انگلیسی مسلط بود. که تا شهر اربیل کنار ما بود و نقش مشاور و راهنما داشت و دختری خوش رو و خوش برخورد بود.

KNO6dqFyUMRkAvYhUqX7ZqlkKg0whgDxp1xd8W6Z.jpg
 آبشار بیخال

                                                          tw7IWPYMDP7CiTwGNrK94aXJqaGwlHdc1glQKqJV.jpg                                                   

صبح روز دوم سفر تور اربیل، علی آقا باید به دانشگاه میرفت. زرتشت ابتدا ما را به جاده خلیفان سوران برد. پلی بزرگ بر روی دره ای عمیق و رودخانه ای خروشان.که بر روی پل نماد پرچم کوردستان عراق بود. لوکیشن بعدی دره ای خوفناک و با شکوه بود که داستانی عجیب داشت. دختر و پسری کورد عاشق هم میشوند ولی چندی بعد پسر به اصرار خانواده اش با دختری دیگر ازدواج میکند. دختر از پسر میخواهد برای بار آخر در این دره همدیگر را ملاقات کنند و بعد پسر را به داخل دره پرت میکند و او را میکشد و داستان همین قدر عاشقانه! تمام میشود.

لوکیشن بعدی آبشار گل علی بگ در نزدیکی روستای خالان بود. این آبشار با ارتفاع ده متر جز پرآب ترین آبشارهای اقلیم محسوب میشود. لوکیشن بعدی آبشار بیخال بود. من در سفر قبلی به این آبشار آمده بودم که خیلی شلوغ بود. ولی در ماه رمضان تمام جاهای تفریحی گردشی بینهایت خلوت است. مردم کوردستان عراق به ماه رمضان بسیار احترام میگذارند، روزه میگیرند و اکثر رستوران ها با پرده ای که داخل دیده نشود باز هستند. ما یک ساعتی آبشار بیخال بودیم، از رستورانی اجازه گرفتیم و به بالکن رستوران رفتیم و کنار بلند ترین قسمت آبشار کمی نشستیم و از آرامش و صدای خروشان آب لذت بردیم.و بعد همگی به اتفاق علی آقا به رستورانی در نزدیکی آبشار رفتیم و غذای قوزی شامل چلو گوشت و چلو مرغ خوردیم.

u8Ln6eq7k3em76D4ZvFFk0zCcQcdH9zNsi2TUTgw.jpg66Y8YuwQ0aPSwPQrJ0mFmn0S0cuhURMNoxFJ4c01.jpgQDE1KLgbGtjHRjQgRLteBT0bgWvkcXelz8wWJMry.jpgAb1WwOKe1YQd2jHGASaYxVWaUdpZ0zwJ8SxuS9BJ.jpg

 

لویکشین بعدی ریزورت شینگلبانا بود.ورودی نفری هزار دینار بود. از جمله امکانات داخل مجموعه سرویس بهداشتی بسیار تمیز، کافه و رستوران، خانه هایی برای اجاره، سورتمه، زیپ لاین بود. پارک آبی مجموعه نسبتا بزرگ بود که از بعد از ماه رمضان تا اواخر تابستان باز بود. علی آقا ما را به لوکیشنی خاص و جذاب برای عکاسی بردند و بعد تعدادی از دوستان از سورتمه و زیپ لاین استفاده کردند و بقیه کنار ماشین ها مشغول نوشیدن چای و قهوه بودیم. بعد از آن به بام رواندوز رفتیم و لوکیشنی بسیار جذاب و زیبا که تپه ای سزسبز بود و نوشته بود بژِی پیشمرگ.

اصطلاح پیشمرگ هم برای زنان و هم مردان کاربرد دارد چرا که در تاریخ کوردستان زنان همواره کنار مردان جنگیده اند و اشاره به نیروهای مسلح کرد دارد. در آنجا کمی با دوستان آهنگ کوردی گذاشتیم شادی کردیم. لوکیشن بعدی قلعه شهر رواندوز بود. ما از بلندای قلعه غروب زیبای آفتاب و شهر روان دور را تماشا کردیم و بعد به سمت منزل حرکت کردیم. شب را با تعدادی دوستان به بازار شهر رفتیم که بیشتر مغازه های رنگارنگ و پرزرق و برق پارچه بود و بعد با علی آقا به فروشگاه رفتیم و خرید دو سه روز آینده را انجام دادیم. اجناس فروشگاه ایرانی، ترکیه ای و چینی بودکه قیمت اقلام خوراکی ایرانی کمی بالاتر از خود ایران بود. وقتی به منزل رسیدیم برای روز بعد به اتفاق نیفا و فریبا الویه درست کردیم.

OgN6tlQy7ohemrOJqYfHExueg5hGOYh3bAI2ygnP.jpg

 

صبح روز سوم بعد از خوردن صبحانه به لوکیشنی بسیار جذاب که شبیه گرندکانیون بود رفتیم. دره های عمیق و سرسبز و بهاری. تحویل سال را همگی کنار هم بودیم و برای هم آرزوی خوش کردیم ولی متاسفانه سفره هفت سین نداشتیم. به منزل برگشتیم ناهارخوردیم و برای جذاب ترین قسمت سفر، رفتن به شهر آکری که دلیل اصلی من از این سفر بود آماده شدیم.

0qSvBwlp5aEDQoOk7HVyI4z7WdXqRnUqufkI6je2.jpgq86O5A6mOsCOj5BHOj5o5BE3up0p24cr9BeFrFWU.jpg 

شهر تاریخی آکره بر بلندای چند کوه واقع شده است و نام آن از آتش گرفته شده است.طبق داستان های کوردی 4 هزار سال پیش از میلاد مسیح کی مورس (کیومرث) از مردم کورد بر اهریمن پیروز شد و دستور داد تا 9 شبانه روز آتش برافروزند، و شب تیره را به روز روشن بدل سازند و مراسم جشن و سرور بگذرانندف تا هم نشانی بر پیروزی باشد و هم بازگشت سپاه از جبهه ها به نزد وی. 4 سال بع از آن نیز در سپیده دم جه ژنی 9 روژ ( برابر با بیست و یکم مارس) کاوه آهنگر بر ضحاک مار دوش پیروز شد. و همراه گروه ستمدیدگان فریدون پسر آبتین را به پادشاهی برگزیدند.و بدین ترتیب جلوه جاودانی و خاطره شکوهمند نوروز که زمینه اصلی آن از دورهکیومرث بود بر صفحه روزگار نقش بست.

TzgIYFRdQGNPT126SzY04aJPkkQxS6wBLhHfwVcK.jpgNBFRXuQHZM2kURVDONfQsdpMJX46RtoSOhsMZUN6.jpgJipAYpqjquQVLD8uak3UOjTJ87LpD6syfSge2OQ5.jpgBLX2AzZ6D98eRQMaNdV2eFa70FGvEJPRtCY5QDG0.jpg4Fvr8Hi7hRiMF3OTyTKNR2ezJhPVQkCWwVpbBCMm.jpg 

شهر آک.ره پایتخت نوروز خوانده میشود و از دو ماه قبل 7 گروه از جوانان کوردستان مشغول آماده کردن مشعل ها میشوند. ما ماشین ها را مرکز شهر پارک کردیم و میان بازار قدیمی و کوچه های تنگ و باریک و پلکانی سنگی به سمت بالای کوه حرکت کردیم. اکثر مردها لباس مخصوص کوردی که شالی بلند دور کمرشان میپیچند، و خانم ها پیراهن های شاد و رنگی و محلی باکمرندهای طلایی پوشیده بودند. هر چند قدم موسیقی و  آواز کوردی پخش میشد و گروهی رقص محلی میکردند. ما از کوهی بالا میرفتیم که قلعه آکری آنجا واقع بود.

قلعه آکری به گفته مورخان سازه دفاعی بوده که در دوران بروت ساخته شده که امروزه تنها یک برج از آن باقی مانده است. بالای کوه محوطه بسیار بزرگ و سرسبز یک سمت و سمت دیگر قلعه بود. تا غروب آفتاب آنجا بودیم و بعد برای دیدن بهتر مراسم کمی پایین آمدیم و تقریبا در دامنه ای مشرف به کلیسا نشستیم. هنگام اذان کوردهای نزدیک ما افطار کردند و از کیک و خوراکی خود به ما هم دادند. کم کم مراسم با شکوه شروع شد. رژه صدها مرد و زن کورد که با صفوف منظم و مشعل های فروزان مسیر مارپیچی را به سمت قلعه و نوک کوه بالا میرفتند. در طول مسیر اگر کسی میخواست میتوانست با آنها جا به جا شود و مشعل را از دست آنها بگیرد. و بعد از ایکه مراسم را بالای کوه اجرا کردند، به سمت پایین رهسپار شدند.

بلافاصله بعد از پایین آمدن افراد مشعل به دست مراسم آتش بازی شروع شد. مراسمی که حدود نیم ساعت طول کشید و تمام سرها را رو به آسمان برد و چشم ها خیره به این آتش بازی رنگی و بی نظیر. این مراسم یک مصدوم داشت که با برانکارد به سرعت به پایین منتقل شد. ما در آن شلوغی مراسم تعدادی از دوستان را گم کردیم که در میدان اصلی شهر لوکیشن گذاشتیم تا همه با هم به سمت ماشین ها حرکت کنیم. و در طول مسیر همه از زیبایی مراسم و شبی که با مشعل ها و آتش بازی روشن شد میگفتیم و حس خیلی خوبی داشتیم.

CnOsIAlm3VtZ5SbfuCcF4z3S1cvqldcrqa3RnFAB.jpgL42pdSxg7GzpQK9BVaz0cNFFzopmWGBvID804lZX.jpg

 

صبح روز چهارم بعد از خوردن صبحانه به سمت دریاچه فیلاو حرکت کردیم. مسیر حرکت از جاده همیلتون بود. جاده همیلتون در طی سال های 1928 تا 1932 توسط آرچیبالد همیلتون مهندس اهل نیوزلند ساخته شده که از اربیل تا مرز حاجی عمران منطقه مرزی پیرانشهر کشیده شده است. جاده ای بسیار زیبا که از تپه ها، مناطق کوهستانی با دره های عمیق و قسمتی نیز از فراز رود بزرگ زاب میگذرد. دریاچه فیلاو در منطقه چومان و مقابل کوهستان حساری سکران قرار دارد که این کوهستان 4 فصل سال پوشیده از برف است. برای رسیدن به دریاچه مسیری مارپیچی سرسبز و خوش آب و هوا را طی کردیم، ماشین ها را پارک کردیم و حدود 5 دقیقه تا دریاچه پیاده رفتیم.

دریاچه و مناظر اطراف آن بسیار چشم نواز بود. متاسفانه اطراف دریاچه پر از بطری های پلاستیکی آب معدنی و آشغال بود. کمی از مناظر اطراف لذت بردیم و نفس کشیدیم. هوا خیلی سرد بود و کمی بعد باران ریز شدیدی شروع به باریدن گرفت که ما به سمت ماشین ها رفتیم. حدود نیم ساعت پایین تر از دریاچه در شهر چومان ویلای دوست علی آقا بود که برای درست کردن ناهار و کمی استراحت به آنجا رفتیم. ما املت آتیشی درست کردیم و بعد چای ذغالی.به دلیل اینکه بعد از ناهار عده ای از دوستان میخواستند استراحت کنند و ماشین همه برای رفتن به آبشار کانی بست مناسب نبود، فقط من و نیفا و فریبا و ندا با علی آقا رفتیم.آبشار کانی بست در منطقه قصری بین شهر سوران و شهر چوان قرار دارد و با 50متر ارتفاع بلندترین آبشار اقلیم کوردستان محسوب میشود.و تصویر این آبشار بر روی اسکناس 50 هزار دیناری ثبت است.

تا جایی که میشد با ماشین رفتیم و حدود بیست دقیقه ای از مسیری نسبتا شیب دار پیاده تا آشار رفتیم. ابشار مرتفع میان کوهستان با هوایی بسیار خنک و دلپذیر است. کمی عکس انداختیم و کنار ابشار خروشان کمی خیس شدیمو کمکم به سمت ماشین رفتیم. یک ساعت پایین تر در جاده سایر دوستان را دیدیم که به آواز و شادی مشغول اند، ما نیز به آنها ملحق شدیم. و بعد به سمت شهر سوران حرکت کردیم. د شهر در یک کبابی خوب توقف کردیم و نفری یک سیخ کوبیده و یک سیخ چنجه و نوشیدنی به مبلغ 6 هزار دینار سفارش داددیم.

وقتی به منزل رسیدیم بعد از دوش گرفتن و کمی استراحت علی آقا خوابید، و من و نیفا و فریبا همراه زرتشت به بام رواندوز رفتیم. و آن شب خاطره ای جذاب از شب گردی و دور دور و موزیک کنار هوای خنک و دلچسب بود. وقتی به منزل آمدیم نیفا و فریبا مشغول درست کردن ماکارانی برای روز بعد شدند و من کمی با زرتشت در مورد زندگی و حرفه اش صحبت کردم.

DKGBq3XhIaczPXayCEKbvMfz7xCFIIxSG1WpZdQp.jpg

 

روز پنجم سفر بعد از خوردن صبحانه به سمت شهر اربیل (هولر) حرکت کردیم.اربیل شهری دایره ای است که پایتخت اقلیم کوردستان عراق میباشد. ارگ اربیل در مرکز شهر قرار دارد و به گفته مورخان قدمت آن به 6 هزار سال قبل از میلاد مسیح بازمیگردد. اربیل جز قدیمی ترین شهرهایی است که انسان ها در آن به صورت مدام سکونت داشته اند. اسم هتل ما در شهر اربیل سیف الدین 1 بود. فاصله هتل تا ارگ اربیل حدود ده دقیقه پیاده بود. من و نیفا و فریبا یک اتاق سه تخته گرفتیم که اندازه اتاق مناسب بود. اتاق های 3 نفر به بالا گاز و یخچال و ظرفشویی داشت. اتاق تمیز بود فقط دمپایی و دستمال نداشت. به محض رسیدن به هتل ماکارانی را خوردیم و بقیه را برای حامد و ابولفضل که ما 6 نفر غذا را با هم شریک بودیم، رو به روی بازار لنگه بردیم.

ZEuzD0mRPShEhSSSD9M8059kcZohbkmho03ZijfZ.jpgR8vHUwe35zeof2ZWMkbpTTMXvcHcjM9mH5VRO0L3.jpgqXV1ZjX9tdHdP3BluwHmuoMXrag0a22pIwreGvg5.jpgG4LFuYycEa41ve8hm8SvwchJtMMi43qlmbP8OSSj.jpg

 

بازار لنگه اربیل بازاری قدیمی و بسیار بزرگ شامل 12 دهنه است که هر دهنه به شاخه های مختلف تقسیم میشود. در این بازار انواع وسایل برقی، پوشاک و لوازم کمپینگ و کوهنوردی، کتونی های اورجینال هم به صورت استوک و هم نو وجود دارد. بازار  بین خیابان صد متری و 40 متری قرار دارد.بازار لنگه معماری سنتی و خاصی داره، دیواری خشتی و مغازه های بزرگ و کوچیک، سقف های گنبدی و کوچه های باریک و پیچ در پیچ. حتی اگه قصد خرید نداشته باشید، قدم زدن تو هوای مطبوع و خنک بازار، دیدن ادویه های رنگارنگ،عطرهای محلی، و مغازه های خاص عتیقه فروشی لذت بخشه.

YkU7A9HQzZHHbutnSuc1qxKolawZjZbQVUtQF1oN.jpgQ4TyqJTKue9paSUCExnekVjmsBmx3cxkc7cjp6k5.jpg

 

ما تا نزدیک اذان مغرب تو بازار بودیم، و بعد زرتشت را به خانه مادرش رساندیم افطار کند. ما هم به هتل رفتیم خریدها را گذاشتیم، کمی استراحت کردیم. بعد حاضر شدیم و دنبال زرتشت رفتیم. مادر زرتشت برای ما کبه درست کرده بود که بینهایت خوشمزه بود. به خیابانی رفتیم که از ابتدا تا انتهای خیابان غذاهای خیابانی سرو میشد. خیابان خیلی زنده و پر شور بود. در جاهایی از پیاده رو مردها دومینو بازی میکردند. انواع و اقسام غذاهای خیابانی از ساندویچ مرغ و گوشت و جگر و روده گوسفند تا دوغ و نوشیدنی و میوه اسلایس شده و شیرینی موجود بود.

بعد دیدن این خیابان یکی از دوستان علی آقا که مدیر رستوران سیف الدین بود و قبلا هم شاگرد علی آقا بود ما را به چای ذغالی و تخمه کنار آتیش دعوت کرد. نیم ساعتی دور آتش نشستیم و حرف زدیم. و بعد علی آقا که این چند روز خیلی مشغول تدارکات سفر و هماهنگی ها بود میخواست به سوران برود تا چمدان خود را بیاورد و ماشین را برای روغنبه تعمیرگاه ببرد. من و نیفا و فریبا قلعه اربیل پیاده شدیم و خداحافظی گردیم.

qpLzrrJgRf3mCbKLa09008FRPm7r9OOy0mUe9Q6y.jpg

 

محوطه نزدیک قلعه اربیل در شب خیلی زنده و پر شور و هیجان است. کل خیابان به مناسبت ماه رمضان چراغانی بود. کمی در بازار قیصریه چرخ زدیم. و کنار یک ساعت بزرگ در حوالی قلعه عکس انداختیم. در یکی از قهوه خانه ها سایر دوستان را دیدیم که گفتند میتوانیم برای شب گردی کنار آنها باشیم. قبل از ملحق شدن به دوستان، به همراه ماریا و ندا به قدیمی ترین قهوه خانه اربیل به اسم قهوه خانه ابو قهوه چی که 186 سال قدمت دارد رفتیم. قهوه خانه ای سنتی با معماری خاص، دیوار های آجری و سقف گنبدی و کلی تابلو از شخصیت های سیاسی و فرهنگی کوردستان عراق که حتما ارزش دیدن دارد. و بعد به همراه ماریا و ندا و امیر و نیفا و فریبا با ماشین عمو ناصر کمی در محله های امپایر ورلد و دریم سنتر و عنکاوه چرخ زدیم و به هتل برگشتیم.

O7pggH1X0EBb8gOii2ONY5U7AYThExX4FXoVSiZz.jpgVZjY1wxyzlXJXCHnoPwP3Yk6gbkd8tC033EUEdiI.jpg

صبح روز ششم سفر، ساعت 9 صبح، من و نیفا و فریبا پیاده به سمت قلعه اربیل رفتیم، سر راه از یک مغازه کوچک برای صبحانه کیک و نوشیدنی گرفتیم. علی آقا و زرتشت قرار بود بعد از ظهر به اربیل برسند. به سمت ورودی قلعه رفتیم که متاسفانه به علت تعمیرات  و بازسازی اجازه بازدید ندادند. از همان جا یک تاکسی به مبلغ هزار دینار گرفتیم برای بازار لنگه. تا حدود ساعت 3 چند جفت کتونی و لباس خریده بودیم که علی آقا هم به ما ملحق شد و با هم به رستوران خوبی در بازار رفتیم و کباب کوبیده سفارش دادیم. کنار کباب خورشت بادمجان و کدو و لوبیا سفید هم آوردند و هزینه غذا برای 4 نفر 36 هزار دینار شد.

دوباره به بازار برگشتیم و کمی لباس کوه و کیف کمری خریدیم. نزدیک غروب آفتاب و اذان تمام مغازه ها میبندند و دست فروش ها پارچه ای روی اجناس خود می اندازند. ما هم به سمت هتل رفتیم خریدهای خود را گذاشتیم، دوش گرفتیم و برای بیرون رفتن شب آماده شدیم. حامد و ابوالفضل با ماشین زرتشت و ما با ماشین علی آقا. ابندا به خیابان پزشکان رفتیم،علی آقا چند دارو که از ایران به ایشان سفارش داده بودند خریداری کرد و بعد دوباره به محوطه بازار و غذاهای خیابانی نزدیک قلعه اربیل رفتیم.

حامد و ابوالفضل و علی آقا ساندویچ خوردند و ما هنوز از ناهار ظهر خیلی سیر بودیم. در راه برگشت سمت ماشین ها مسیر را گم کردیم و نیم ساعتی در کوچه پس کوچه های اربیل گشتیم تا موفق به پیدا کردن ماشین ها شدیم. به نظر باید لوکشین را در گوشی ذخیره میکردیم. به سمت فامیلی مال اربیل رفتیم. مردها به هایپر مارکت رفتند که برای صبحانه نیز خرید کنند، من نیفا و فریبا کمی در مغازه های برند چرخیدیم و بعد به بازی آینه جادویی رفتیم. هزینه بازی 7 هزار دینار بود و باید از میان آینه ها مسیر خروج را پیدا میکردیم. حدود ساعت 12 شب به هتل برگشتیم. چمدان ها را بستیم و تمام وسایل را جمع کردیم.

wDJfe7uRDgXN6vd5QTCDfxNFjbdwuiyzFROT7Fwh.jpg

 

صبح روز هفتم سفر سردرد بدی داشتم. شب دیر خوابیده بودم و آن روز نیز ساعت 9 صبح بیدار شدیم. همراه صبحانه قرص مسکن خوردم و وسایلمان را در ماشین علی آقا جا دادیم. همه دوستان قرار بود هتل و اتاق هایشان را ساعت 12 تحویل دهند. فریبا میخواست یکی از کتونی ها را تعویض کند، از علی آقا خواستیم ما را ابتدا به مسجد جلیل خیاط و بعد بازار لنگه ببرد و ساعت 12 دنبالمان بیاید. ندا نیز با ما همراه شد. مسجد جلیل خیاط اجازه بازدید نداد و گفت فقط روزهای جمعه برای بازدید عموم باز است و من که خیلی در مورد زیبایی محوطه داخلی مسجد شنیده بودم به همان  دیدن مسجد از بیرون اکتفا کردم.

مغازه ای که فریبا از آن کتونی را خریده بود باز نکرد و ما چند کوله و چند دست لباس خریدیم و منتظر علی آقا بودیم که آزاده به من زنگ زد که سایر دوستان همگی هتل را تحویل دادند و نزدیک به خروجی شهر اربیل هستند و از ما و علی آقا خواهش کرد تا جایی همراه ما بیاید. من به آزاده لایو لوکیشن دادم و آزاده خودش را با تاکسی به ما رساند. همین که علی آقا حرکت کرد و کمی از بازار دور شد آزاده گفت گوشی اش در تاکسی جا مانده است. علی آقا ابتدا ندا را به ماشین عمو ناصر رساند، چون میگفت هنگام خروج از شهر با 4 سرنشین عقب جریمه خیلی بالایی میشود. از آنجایی که آزاده به من لایو لوکیشن داده بود من و نیفا با کلی هیجان و استرس مسیر راننده تاکسی را دنبال میکردیم و به علی آقا میگفتیم کدام سمت برود.

یک ساعت خیابان ها و بزرگراه ها را دنبال تاکسی رفتیم ولی لایو لوکیشن یک ساعته تمام شد و ما به تاکسی نرسیدیم. ابتدا حالمان خیلی گرفته شد ولی من به گوشی آزاده زنگ زدم و راننده تاکسی گفت مسافر قبلی گوشی را پیدا کرده و به او داده و گفت در بازار لنگه منتظر ماست تا از او تحویل بگیریم. هنگام تحویل پیشنهاد مژدگانی دادیم که راننده قبول نکرد. لبخندی از رضایت بر لبان آزاده نقش بست و ما نفسی از سر آسودگی کشیدیم.

qnr2F2BrXjwy1SK12BXjD7KnPwjrhXtbXq3egF6N.jpgRrGGs6TNX99BTcz6PFjZpUVjssHxjjqo5Nw2Bovb.jpgnGGpLjfpfidGTLTKrcPChxL7epsOqynMG8ZmJMtd.jpg

 

به سمت شهر کوی سنجق حرکت کردیم. ورودی شهر یک پارک سرسبز وجود دارد که با شهر است و کل شهر کویه از بالا دیده میشود. داخل این پارک کلیسایی با معماری خاص و زیبا و مجسمه بزرگ سفید رنگ خانمی  به اسم ماربنا وجود دارد که دست های خود را از هم باز کرده است. اسم این مکان Mar Bena Qadisho Shrine است. بعد از آن به قلعه یا قشله (سربازخانه) کوی سنجق رفتیم که در سده نوزدهم و زمان پادشاهی میرمحمد پاشای رواندوز بنا شده است.

حیاط آنجا بزرگ بود و قلعه و بارو داشت. هیچ نگهبان یا ورودی برای مجموعه نداشت. ما خودمان داخل حیاط گشتیم و از پله ها بالا رفتیم و چند تایی عکس انداختیم. حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود که بالاخره در رستورانی به عمو ناصر رسیدیم و آزاده پیش ایشان رفت. برای ناهار کوبیده سفارش دادیم. و از شهر برای شام جوجه و کمی خوراکی و هیزم خریدیم. اینجا دختری  به اسم آمین که هیچهایکر بود و قبلا در سفری با امیر جعفری همسفر بود به گروه ما ملحق شد.aiC9WWcWo7LZizuR9TxrxoiE6nYaKYl3ZjZSWmrK.jpg5HFa2ZMTnzniLfwbbKP2ps5ZU4xO57v5ACqvcEuh.jpgTiqIqm5gxAlf1gDaBMWcLrc66ee4je8yJ7oCeqtw.jpgdXG0TpzvXC1Bl4LkP54qSdWatslATo9MrCRdSlX0.jpg

 

بعد از اینکه همه دوستان برای شب خریدهایشان را انجام دادند به سمت دریاچه دوکان حرکت کردیم. یکی از دوستان علی آقا محوطه ای خصوصی داشت که برای کمپ اجاره میداد. هر ماشین ده هزار دینار پرداخت کردیم. محوطه خیلی بزرگ، دارای چندین سرویس بهداشتی و آلاچیق های سقف دار و مشرف به دریاچه دوکان بود. ساعت 7 شب بود و همگی سریع چادرهایمان را برپا کردیم و بساط جوجه را آماده کردیم. دوستان آتش بزرگی درست کردند. من عاشق شب نشینی و دور آتش جمع شدن کمپ هستم. هوا عالی و خنک و دلپذیر، موزیک و شادی و چای ذغالی.

من ساعت 2 شب خوابیدم و بعضی دوستا تا 5 صبح بیدار بودند. صبح با منظره زیبای دریاچه بیدار شدم. دوستان املت خوشمزه ای درست کرده بودند که من و نیفا کمی خوردیم و بعد حدود دو ساعتی دو تایی به جایی خلوت رو به دریاچه رفتیم، روی تخته سنگی دراز کشیدیم، و ریلکس کردیم. بعضی دوستان کمی آبتنی کردند. ناهار آن روز را ابوالفضل قرار بود برای ما 6 نفر درست کند که گویا میخواست برنج را آبکش کند که آبکش پیدا نکرد و کته کرد و شد شورترین برنجی که در تمام عمرم دیدم. کم کم وسایل را جمع کردیم و راه افتادیم.

 

TQU9Br0pNOJI21AYQkUIxCGpL06mry7fqYoDX79y.jpg

هر چه از دریاچه دوکان دورتر مشیدیم من تمام نگاهم به آب زلال تصویر زیبای دریاچه که از نور خورشید میدرخشید بود.آنجا خیلی بکر و قشنگ و آرامشبخش بود. دلم آنجا بود و گاهی نمیدانی قسمت میشود دوباره جایی خاص را ببینی یا نه. همین طور که از دریاچه به سمت قیزقاپان میرفتیم فقط سرسبزی و زیبایی بود. گوردخمه قیزقاپان در دهکده سورداشی شهر سلیمانیه عراق قرار دارد. به عقیده بعضی مورخان گوردخمه قیزقاپان مربوط به دوره ماد و آرامگاه هوخشتره و به عقیده بعضی دیگر از مورخان مربوط به دوره سکاها میباشد. برای رسیدن به گوردخمه از پله ها بالا رفتیم و بر فراز دره ای سرسبز رودخانه کنده کاری و نقش نگار ها را دیدیم و عکس انداختیم.

اینجا نیز ورودی یا نگهبان نداشت. به سمت شهر سلیمانیه حرکت کردیم. قرار بود دو شب که در شهر سلیمانیه هستیم، ما 8 نفر، به منزل دوستعلی آقا برویم که از بخت بد روز قبل از کوه افتاده بودند و کتف ایشان از سه جا شکسته بود و به بیمارستان اربیل منتقل شده بودند. یکی از دوستان آقا صلاح مدیر موتیل شایان بود، که برای تمام بچه های گروه که 34 نفر بودیم تخفیف خیلی خوبی داد و نفری برای هر شب یک میلیون تومان شد. آمین در کوچسرفینگ درخواست هاست داده بود که توسط شخصی به اسم حسن پذیرفته شد و آقا حسن جلو هتل دنبال آمین آمد و به منزلش برد. 

به نظر من در حد هتل 3 ستاره تاپ بود. قسمت لابی هتل چای و نسکافه رایگان بود. من و نیفا و فریبا و سما یک اتاق 4 نفره گرفتیم که خیلی تمیز و بزرگ بود. یک اشپزخانه شامل گاز و ظرفشویی و یخچال و هال مبله با پنجره و دید شهر داشت. ساعت 10 شب قسمت لاندری لباسهایمان را برای شستن تحویل گرفت. هتل در ماه رمضان صبحانه نداشت.

A8lGmJPkKDKnFr05rzFeGIuENTdXycM3gupGtBVh.jpg5H7jp2CsHWAlvJRVktp8wCqZJ6ysjuA97hquEfbW.jpg

 

ما دوش گرفتیم، خیلی از لباس هایی که از اربیل خریده بودیم، پوشیدیم و کت واک راه انداختیم، بعد از آن با آقا صلاح و سما و حامد و ابوالفضل و نیفا و فریبا،7 نفری همگی با یک ماشین رفتیم شب گردی. علی آقا خسته بود و میخواست بخوابد. فریبا و حامد شب آخری بود که کنار ما بودند. ابتدا به پارک چاوی لند رفتیم که تله کابین و چرخ و فلک داشت ولی به علت ماه رمضان کلا تعطیل بود. و بعد به خیابان مولوی و سلیم رفتیم. 

کمی در مغازه و بازار گشتیم و از خیلی از غذاهای خیابانی خوردیم و گشتیم و لذت بردیم. سیستم جالبی که آنجا برای عبور از خیابان وجود داشت خود عابر پیاده باید دکمه ذستگاهی مخصوص را فشار میداد، بعد از چند دقیقه چراغ عابر پیاده سبز میشد و ماشین ها پشت خط می ایستادند. پلیس راهنمایی یا چراغ راهنمایی وجود نداشت. آن شب اخرین شبی بود که فریبا کنار ما بود تا حدود ساعت 3 کنار هم نشستیم، چای خوردیم و حرف زدیم.

BeUgnluDmXrjglhrzfknHtYGfHUWHd8kUMzKCGLK.jpgHHKBa9xguxLxklwib93adBl8XjY1iXuFbhvevukc.jpg46ikKSEZKBYg4RQooJPx2QfrHqc8KG7M5me98qZF.jpg

 

روز نهم سفر حامد و فریبا به سمت مرز مریوان رفتند. ما به موزه سلیمانیه رفتیم که تعطیل بود. رو به روی موزه پلی بود که قلب بزرگ آهنی روی آن بود و تعداد زیادی قفل داخل قلب بود که داستان آن را نمیدانم. دوباره به بازار مولوی رفتیم. کمی در بازار گشتیم. من و نیفا به مسجد جامع سلیمانیه که به نام مسجد بزرگ نیز شناخته میشود رفتیم. این مسجد به اسم شیخ احمد نیز خوانده میشود زیرا آرامگاه شیخ احمد که از نیکوکاران کرد بوده و به بخشش غذا به نیازمندان معروف بوده در آنجا قرار دار و به عنوان نخستین مسجد شهر سلیمانیه شناخته میشود. بعد به پاساژی رفتیم که لوازم کمپینگ و کوهنوردی و کتونی استوک و نو داشت. اجناس در بازار سلیمانیه نسبت به بازار لنگه اربیل گران تر ولی تمیزتر و شیک تر بودند.

ما به مغازه دوست علی آقا رفتیم و من یک کاپشن پر و باتوم کوهنوردی با تخفیف خیلی خوب خریدم. زرتشت از مغازه توفیق حلواچی شیرینی مخصوص خرید که خیلی تعریف میکردند. من و نیفا و علی آقا یک فلافل خوشمزه خوردیم. زرتشت بیرون مغازه نشست تا ما از رستوران بیرون بیاییم. من از زرتشت عذرخواهی کردم که اینهمه روز از صبح کنار ما روزه بود و ما کنار او خوراکی یا ناهار خوردیم. خندید و گفت اشکالی نداره شما راحت باشین من راحتم. واقعا زرتشت روح بزرگی داشت. بعد به بازار بزرگ اروپایی رفتیم که اجناس خیلی خوبی داشت. و بعد به بام سلیمانیه. کلی نشستیم، عکس انداختیم و از هوای خوب لذت بردیم. آنجا محوطه ای مخصوص پاراگلایدر بود که هزینه هر فرد 60 هزار دینار بود.

برای آن شب حسن آقا که هاست آمین شده بود به ما 8 نفر گفته بود میهمانانش میروند و گفته بود به همگی 8 نفر ما به خانه ایشان برویم. متاسفانه میهمانان ایشان نرفتند و ما هم وسایل خود را جمع کرده بودیم و موتیل شایان را تحویل داده بودیم. که موتیل شایان برای آن شب و ما دیگر جا نداشت. به قسمت بازار مولوی و نزدیک مسجد بزرگ رفتیم. 5 هتل را حداقل دیدیم که همگی در حد مسافرخانه خیلی کوچک و تنگ و گران. در نهایت علی آقا و زرتشت و ابولفضل یک اتاق به هزینه هر شب برای هر نفر 1500 دینار گرفتند، من و نیفا و فریبا برای آن شب به خانه حسن آقا رفتیم. کیسه خواب و کوله را داخل خانه حسن آقا گذاشتیم و به اتفاق علی آقا و سایر دوستان همگی به فامیلی مال سلیمانیه رفتیم.

کمی گشتیم و عدهای از دوستان از صندلی ماساژور فامیلی مال استفاده کردند و تخفیف خیلی گرفتند به هزینه 3 هزار دینار. و بعد علی آقا زحمت کشید من و نیفا را به خیابان سلیم برد. من و نیفا یک پاستای آلفردو، و دونر گوشت و مرغ و شیرینی مخصوص با نوتلا با هم خوردیم و علی آقا ما را به منزل حسن بردند وتاکید کردند ساعت 8 صبح حاضر باشیم.

Pn4TBVX4NzkznByhxDSe0BLY9NnQ7Ljm1qpACiUr.jpgMnoVSMSvhUERs4cfiCMSe8EiQByNSo1EDIU4WSdq.jpgFreVeEvIUbsSr4MLW0fD79w60NlaIWbvh62ahNOz.jpg 

روز دهم سفر علی آقا دنبال ما آمد، و آمین هم سوار ماشین زرتشت شد. مقصد ما موزه حلبچه بود. این موزه در 16 مارس 1988 به یادبود بمباران شیمیایی صدام حسین احداث شد. این بمباران از وحشتناک ترین فجایع تاریخ بشر شناخته میشود و منجر به مرگ 5000 نفر و مجروح شدن 10 هزار نفر دیگر شد و تاثیرات زیست محیطی و بهداشتی گسترده ای داشت. این حلمه بخشی از عملیات انفال بود که از گازهای خردل و سارین استفاده شد و به منظور سرکوب جنبش های کرد صورت گرفت.

این حادثه یک جنایت جنگی و نقض شدید حقوق بشر شناخته میشود و به شدت مورد محکومیت بین المللی قرار گرفته است.این نمایشگاه شامل وسایل شخصی مردم حلبچه است که در جریان حمله شیمیایی آسیب و خسارت دیده و همچنین تجهیزات و وسایلی که در این حمله استفاده شده اند، و همین طور اسناد تاریخی از ویرانی ها، قربانیان و آسیب دیدگان از این فاجعه را در معرض عموم قرار میدهد. فضای موزه خیلی سنگین بود و من حالم بد شد و زود بیرون آمدم. بقیه دوستان نیز خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند و گریه میکردند.

KL3OffJQF01Gz5UYdaim7Sbbu7cI3t71TvQlvGQ6.jpg213WvNhwpMhvAn6UPgiUadY04zmEiL2Q4vif292w.jpgV9mvbTZWmOrt3l6aDDbiufvwE6XLHf2ZZ4WueKnc.jpgd524MICLPvh7x5FuPxmwxaIPHNEzV8I1g4V5PIXC.jpgJhgamPKUKc7jsjGujFdxMn099lX89hGRTJO0iEt8.jpg

 

از آنجاییکه مودمی که علی آقا اول سفر به ما داده بود خاموش شده بود و هر ماشین باید در گروه لایو لوکیشن میگذاشت من و آناهیتا جایمان را با هم عوض کردیم و من به ماشین مریم رفتم.بعد از آن به آبشار احمد آوه در منطقه حورامان، نزدیکی روستای خرمال رفتیم.این آبشار در دره ای سرسبز قرار دارد که از میان رودخانه زلیم میگذرد. مسیر پیمایش تا آبشار حدود بیست دقیقه تا نیم ساعت میباشد. و مسیر بسیار زیبا و چشم نواز و خنک است. در راه برگشت از آبشار و به سمت روستای بیاره بودیم که ماشین مریم پنچر شد. زرتشت که مکانیک بود و وسایل مکانیکی با خود آورده بود پنچیگیری کرد و شانس خوب نزدیک آپاراتی بودیم، مریم برای تنظیم باد به آپاراتی رفت.

آن نزدیکی نون محلی شیرین و چربی نذری میدادند که قسمت ما هم شد. به کوهستانی نزدیک بیاره رفتیم و برای شب در روستای بیاره قسمتی خصوصی با هزینه هر نفر 2 هزار دینار چادر زدیم. ما کنار رودخانه بودیم. آرامش و سکوت و فقط صدای آب رودخانه.  آنجا چایخانه ای بود که از کنارش رودی میگذشت. آن سمت رود مرز ایران و این سمت مرز ایران بود. و دوستان هر یک آن سمت رود و در مرز ایران، با زرتشت که یک کورد عراقی بسیار میمهان نواز و خونگرم بود، در آن سمت رود و مرز عراق دست دادند و کلی عکس یادگاری گرفتند. خانقاه روستای بیاره افطار زرشک پلو با مرغ نذری میداد که بعضی آقایان گروه میل کردند. آن شب زرتشت از ما جدا شد و خداحافظی کرد و خاطره ای خوب برای همه باقی گذاشت.

lIWwuiQHM44ULvxMkNcf0II0toYOItlkd7m6H5Te.jpg1FbDa79wH1RJAyoQN9IJMT9SE42rZQBUG9JSq2xj.jpgGC7cTVNciqHBufjsJOPdrJrVdwDQTvnAvRQf8L2x.jpg 

روز آخر سفر و یازدهمین روزی بود که کنار هم بودیم. سریع وسایل را جمع کردیم تا قبل ساعت 12 مرز باشماق باشیم. خیلی راحت و به سهولت از مرز رد شدیم. فقط باید هر شخص وسایل شخصی و خریدهایش را خودش مسافتی از ماشین پیاده میکرد و به آن مرز میبرد. وسایل سنگین و زیاد و کمی سخت بود. حدود ساعت 12 ظهر به مریوان رسیدیم. البته بعدا خبردار شدیم آقا ضیا و همراهانش حدودا 4 ساعت بعد از ما به مرز رسیدند و به آنها گفته اند چون از مرز تمرچین آمده اند و از مرز باشماق خارج میشونذ باید 36 هزار دینار بدهند، که این سفر برای همه ما به این شکل بود و از ما پولی دریافت نشد. گویا مرز باشماق قانون خاصی ندارد. آمین نیز همراه ما بود.

4 تایی به رستورانی خیلی خوب در مریوان رفتیم یک ماهی زنده انتخاب کردیم تا برایمان طبخ کنند با برنج ایرانی. واقعا دلمان برای غذای ایرانی تنگ شده بود. غذا بینهایت خوشمزه بود و مهمان علی آقا بودیم. بعد از آن به شهر نگل رفتیم برای دیدن موزه قرآن نگل. آمین 13 سال تور لیدر بود و کارت تور لیدری داشت و میتوانست تا سیزده نفر را رایگان با خود به جاهای دیدنی مریوان ببرد، که من و نیفا میمهان او بودیم. موزه شامل دو بخش قرآن تاریخی و مردم شناسی است. این قرآن جز قدیمی ترین قرآن هاست و گفته میشود یکی از قرآن است که در زمان عثمان نوشته شده و به چهار گوشه دنیا فرستاده شده است. و گفته میشود این قرآن را که درون صندوقچه ای بوده چوپانی در دوره صفویه پیدا کرده و از دل خاک بیرون کشیده است.

آنجا دختری کرد با لباس محلی جذاب و رنگی محلی دیدم و از او خواستم از ما عکس بیندازد. گفت از کجا آمده اید گفتم تهران. گفت من فقط یک بار تهران آمده ام، اسم مادرم عایشه بود، سرطان داشت و در تهران مرد. خیلی برایش ناراحت شدیم. بعد از آن به پل معلق نگل رفتیم. این معلق طوولانی ترین پل شیشه ای ایران به طول 450 متر و ارتفاع 88 متر است. من خیلی ترس از ارتفاع داشتم ولی توانستم بر ترس خود غلبه کنم و همراه نیفا و آمین و علی آقا روی پل قدم زدیم. ورودی پل معلق نیز 120 هزا تومان بود که مهمان آمین بودیم. در راه برگشت آمین سنندج پیاده شد. من و نیفا هم از همدان با تپسی به تهران امدیم.

در آخر سفر میخواستم بگویم من خیلی خوش شانس بودم که با تمام دوستان در این سفر آشنا شدم.همگی دوستان بی حاشیه، خوش اخلاق و خوش سفر. خیلی برای من تجربه خوبی بود. و در مورد مردم کوردستان عراق میتوانم بگویم میهمان نواز و خوش برخورد هستند و امنیت بالایی وجود دارد. در طول سفر پیش آمد ما یادمان رفت ماشین را قفل کنیم و بعد دوساعت به هیچ چیز دست زده نشده بود. هزینه بنزین در کوردستان عراق بالاست و ما 200 هزار دینار برای ده روز سفر هزینه بنزین دادیم که به 4 نفر تقسیم شد. و در کل امیدوارم اگر به آن سمت سفر کردید سفر فوق العاده ای پیش رویتان باشد. سپاس از اینکه وقت گذاشتید و سفرنامه من را مطالعه کردید و ممنون خواهم شد اگر به من امتیاز بدهید.

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر