از کودکی، یکی از آرزوهایم رفتن به آمریکا بود. بهعنوان یک کودک، آمریکا برایم همان سرزمینی بود که تمام آرزوها در آن به حقیقت میپیوندند؛ جایی که در یک روز بارانی، در طبقات بالای آسمانخراشهایش خبری از باران نیست؛ جایی که در آن میتوان به شهربازیهای عجیبوغریب رفت و در مراکز خریدش ظهور تمدنی جدید را به نظاره نشست.
رفتن به آمریکا برای کسی با سطح درآمدی من غیرممکن بود؛ اما امکان سفر به نمونه کوچک شده آن که در همین بغل دستمان و در حاشیه خلیج فارس قرار گرفته را داشتم. دبی آنطور که توصیفش را در مقالات خوانده و عکسهای برجها و مالهایش را دیده بودم، به آمریکایی که در ذهنم ساخته بودم، بیشباهت نبود.
در همین زمان با یکی از آشنایان اهل سفر که چند سالی هم در آمریکا اقامت داشته گپ و گفتی داشتم. برایم از شباهت مراکز خرید بزرگ دبی به مراکز خرید آمریکا گفت؛ از خدمات شهری که برایش یادآور تجربه آمریکای دهه ۸۰ میلادی بود. تصمیمم را گرفتم؛ باید به دبی میرفتم و این «آمریکای کوچک» را از نزدیک میدیدم. خواهرم هم در این تصمیم با من همراه شد و هفته بعد آماده رفتن شدیم.
دبی شهری است که در مدتی کوتاه از بیابانی خشک و بیآبوعلف تبدیل به پاتوق خوشگذرانی غربیها شده و در هر گوشه آن برجی بلند قد علم کرده است. قرار شد با خواهرم دست به ماجراجویی در زیر کالبد شهری بزنیم که شاید بتوان آن را ویترینی برای نظام سرمایهداری در منطقه خاورمیانه دانست. جایی که هر کس بهاندازه وسع خود امکان برخورداری از تفریحات و گردشگری را دارد و زندگی بهشدت طبقاتی در آن جریان دارد.
پس از کلی بالا و پایین کردن هتلها در اینترنت، هتلی پنجستاره در محله «الرقه» را انتخاب کردیم. عکسهای هتل چشمگیر بود. تلویزیون بزرگ، حمام واندار، سالن بدنسازی، استخر و البته صبحانه سلف سرویس با کلی غذاهای خوشمزه داشت که با دیدن عکسهایشان هم آب از دهانمان راه افتاد.
پس از تحمل صف طولانی بانک و اختصاص یک روز برای دریافت حواله ارز مسافرتی و اخذ ویزای دبی، بالاخره روز موعود فرا رسید. با خواهرم به فرودگاه رفتیم و پس از تحویل بار از گیت عبور کردیم. پشت گیتهای فرودگاه امام گویی زندگی متفاوتی در جریان بود. زنان و مردان آسیایی، عرب و چندتایی گردشگر غربی در سالن همهمه میکردند. بعضی مسافران سراغ خرید زعفران و خاویار را از غرفهها میگرفتند و برخی گوشیهایشان را بالا و پایین میکردند. صداهای مردمی که با زبانهای مختلف صحبت میکردند گویی در هم تنیده شده بود.
به خواهرم گفتم فضای امروز فرودگاهها احتمالا چیزی شبیه به فضای بازارهای شهرهای بزرگ در گذشته است. احتمالا آن موقع هم مردم از ملیتهای مختلف با پوششها و چهرههای گوناگون در بازارها همین طور در کنار یکدیگر قرار میگرفتند و تجربه مشابهی داشتند. کنار پنجره کوچک شیشهای که مخصوص تحویل ارز مسافرتی است ایستادم و پس از تحویل برگه بانک و نشان دادن پاسپورتها به متصدی، دلارهایمان را گرفتم. باورم نمیشد که آن همه ریال تبدیل به همین چند برگه کوچک اسکناس صد دلاری شده است.
پروازمان شبیه به همه پروازهای دیگر بود و پس از وقفههای معمول و جاری، از تهران بلند شده و در دبی به زمین نشست. در فرودگاه دبی چندین صف برای بررسی پاسپورتها وجود داشت. بههمراه بقیه مسافران در صف برای رسیدن به باجهها منتظر ماندیم. پنج یا ۶ مرد عرب با پوشش مخصوص عربها، هر یک پشت یک گیت شیشهای نشسته بودند و هر بار یک کدامشان با علامت دست اشاره میکرد که مسافر بعدی به سمتش برود. رفتارشان جوری بود که انگار از بین مسافران دست به انتخاب میزدند و اینطور نبود که هرکس بهمحض خالی شدن گیت وارد شود؛ باید منتظر اذن متصدیها میماندیم.
یک دوربین اتوماتیک با پایهای چرخنده جلوی گیت بود و از هرکسی که وارد میشد عکس میگرفت. مردی که پشت سرم ایستاده گفت: از مردمک چشم عکس میگیرند؛ مثل اثر انگشت میمونه؛ اینجوری همهجا شناساییات میکنن.
من از یک گیت و خواهرم از گیت دیگر از مسیر کنترل گذرنامه عبور کردیم.
بر اساس آنچه هماهنگ کرده بودیم، انتظار داشتیم هنگام ورود، برای ترانسفر تور دبی به استقبالمان بیاییند؛ اما هرچه گشتیم، کسی نیامده و خبری از ترانسفر فرودگاهی نبود. با توجه به هزینه بالای رومینگ موبایل، بالاخره تصمیم گرفتیم قید تماس گرفتن با مسئول ترانسفر را بزنیم و خودمان با اتوبوس بهسمت هتل روانه شدیم.
برای رسیدن به ایتسگاه اتوبوس به سبب بزرگی فرودگاه باید مسافت زیادی را پیاده میرفتیم. در فضای خارج از فرودگاه هوا بهشدت گرم بود. از روی کنجکاوی هزینه تاکسی را پرسیده و فهمیدم که هزینه آن بههیچوجه با جیب ما همخوانی ندارد. در دبی رانندگان تاکسی و اتوبوسها اکثرا هندی و بنگلادشی هستند؛ با لهجه خاص خودشان و با لحنی متفاوت انگلیسی صحبت میکنند و همین، ارتباط برقرار کردن با آنها را سخت میکند.
رانندگان کنار هم زیر پلی ایستاده و تند تند با هم حرف میزدنند و بعضی سیگار دود میکردند. سرو شکل مرتبی داشتند. شاید اگر پیش از سفر این تصویر تجمع آنها را نشانم میدادند، فکر میکردم مربوط به ایستگاه تاکسیهای بمبئی یا کلکته باشد؛ اما اینجا دبی بود!
بعد از کمی انتظار اتوبوس رسید. خیلی نو و تمیز بود و بهجز ما دو نفر هیچکس سوار نشد. از روی نقشه مسیر متوجه شدیم که اتوبوس در ایستگاه «الرقه» توقف دارد. در طول مسیر پس از عبور از محیط بیابانی وسیع، برجهای دبی خودنمایی کردند. برجهایی نوساز که به شکلی منظم در یک سوی اتوبان گویی بهیکباره از زمین سربرآورده بودند. پس از ورود به شهر و رسیدن به ایستگاه الرقه، پیاده شدیم.

شرجی و گرم بود. هوا بهشدت شرجی و گرم بود. حس و حال لحظهای را داشت که در زودپز را باز میکنی و یک دفعه بخار داغ گوشها و صورتت را میسوزاند. کسی در آن حوالی نبود که آدرس بپرسیم. ناچار شدیم برای پرسیدن آدرس بهسمت خانوادهای برویم که حدود صد متر با آنها فاصله داشتیم. پدر خانواده لباسهای سنتی عربی به نظر گرانقیمتی به تن داشت؛ پسر خانواده اما پیراهن اسپرت و شلوار جین پوشیده بود. به انگلیسی با پدر خانواده صحبت کردم؛ اسم هتلمان را گفته و آدرس را پرسیدم. گفت هتل محل اقامت آنها هم نزدیک هتل ما است و به اتفاق هم، راهی شدیم.
در مسیر برایم توضیح داد که از عراق به دبی آمده است. سفر من در بحبوحه حضور داعش در عراق بود. از حضور داعش در عراق و وضعیت کشور آنها کمی حرف زدیم و مرد عرب گفت بهدلیل وضعیت امنیتی عراق، راهی این سفر شدهاند. خانواده خوشمشربی بودند و به شیوه تمام عربها، مهماننواز.
دعوت کردندکه اگر دوست داشتیم به آنها سر بزنیم. هتلشان را به ما نشان داد و بعد هم به ساختمان ته خیابان که هتل ما قرار داشت اشاره کرد. بعد از تشکر و خداحافظی وارد هتلمان شدیم. لابی هتل هوایی شبیه به بهشت داشت و امکان رهایی از جهنم گرم و شرجی دبی را به آدم میداد.
متصدی هتل اصرار داشت که باید هزینهای بابت مالیات بپردازیم. هر چند به او گفتم که هزینه رزرو هتل را روی تور پرداختهام؛ اما متصدی با اشاره به تابلویی که کنار میزش گذاشته بود گفت: این هزینهای است که دولت امارات می گیرد و ربطی به هتل ندارد.
به ناچار پذیرفتیم و هزینه را پرداخت کردیم. کارگر هتل کولههایمان را برداشته و بهسمت آسانسور برد؛ ما هم به دنبالش راهی شدیم. در نگاه اول فهمیدم که تلویزیون و تخت اتاق به آن بزرگی نیست که در عکس دیده میشد نیست و با تکنیکهای عکاسی آن را آنطور بزرگ جلوه دادهاند؛ اما دیگر جای گلایه نبود. کمی استراحت کردیم تا برای شروع ماجراجویی خود در آمریکای کوچک آماده شویم.
بخش دوم:
یک ساعتی از استقرارمان در هتل گذشته که تلفن اتاق زنگ میخورد. گوشی را بر میدارم. متصدی هتل میگوید که مسئول ترانسفر تور آمده و میخواهد مرا ببیند. به لابی میروم. پسر جوان لاغر و تکیدهای جلو میآید و دست دراز میکند. اسمش احمد است؛ با وجود آنکه چندین سال است که در دبی اقامت دارد، همچنان لهجه غلیظ شیرازی دارد. مدعی میشود که در فرودگاه مدت زیادی برای ترانسفر منتظر بوده است؛ اما ما نیامدهایم. هرچند صحبتش را نمیپذیرم، از موضوع رد میشوم.
تورهایش را معرفی میکند. با خواهرم مشورت میکنیم و تصمیم میگیریم تور شهری را خریداری کنیم. پول را پرداخت میکنم و احمد شاید به جبران ترانسفر فرودگاهی، برایمان اولویت قائل میشود و قرار میگذاریم که با اتوبوسی که یک ساعت دیگر عازم است، راهی تور شهری و بازدید از جاهای دیدنی دبی شویم.
سر ساعت اتوبوس میآید و سوارمان میکند. تور لیدرمان مرد میانسال فربهی است که از هیچ فرصتی برای از سروتهزدن توضیحات فروگذار نمیکند. در گام اول، ما را به «دبی مال» (Dubai Mall) میبرد. وارد که میشویم، به سرعت میفهمیم که چرا این مال در ردیف بزرگترین مراکز خرید جهان طبقهبندی میشود. سقف بلند آن بهاندازه یک ساختمان چهار طبقه است. گلدانهای بزرگی که در آنها درختهای نخل کاشتهاند، عظمت مجموعه را بیشتر به رخ میکشد. وسعت دبی مال آنقدر زیاد است که برای جابهجایی در آن، خودروهای برقی مستقر کردهاند.
انبوه مغازههای دبیمال تزیینات ویژه و گاه منحصربهفردی دارند. برای تزیین یکی از مغازهها از مجموعهای در هم تنیده از لولهها استفاده شده است؛ ساختارهای نامنظم ایجادشده، توجهها را به خود جلب میکند.
روی ستونهای سالنهای اصلی مجموعه، مانیتورهای کوچکی نصب شده است که تبلیغ پخش میکنند. هنگام اذان، تمام مانیتورها، به نشانه رسیدن موعد نماز، تصویری از هلال ماه پخش میکنند.
کمی که جلو میرویم، صدای ریزش آب و سپس منظره آبشار بزرگ نیمدایره شکل بزرگی توجهمان را جلب میکند. آبشار از طبقه سوم به پایین فرو میریزد و حس و حال خاصی به آدم
میدهد؛ ترکیب از عظمت و آرامش. در جایجای آبشار مجسمه مردان نیمه برهنهای که در حال شیرجه زدن هستند قرار داده شده است.

غرفهای در یکی از راهروهای برج قرار دارد که بروشورهای تبلیغاتی رایگان به بازدیدکنندگان میدهد. تور لیدرمان چندتایی گرفته و گویی که این صفحات تبلیغاتی امتیاز ویژهای هستند، آنها را بین مسافران تور پخش میکند.
آکواریوم بزرگ دبی مال ایستگاه بعدی است که توجهم را جلب میکند. در این آکواریوم که ۱۰ میلیون لیتر گنجایش دارد، انواع و اقسام ماهی با رنگها و ابعاد مختلف جابهجا میشوند. خواهرم با آرنج به پهلویم میزند و توجهم را به گوشهای از آکواریوم جلب میکند. غواصی در حال شنا در آکواریوم است! در بخش زیرین آکواریوم تونلی تعبیه شده که با پرداخت هزینه اضافی میتوان از آن عبور کرد و از نمایی ۳۶۰ درجه از آکواریوم بازدید داشت.

در طبقه همکف دبی مال یک پیست یخ بزرگ نیز قرار دارد. باورش سخت است که در وسط گرمای جهنمی دبی و در فصل تابستان، شاهد اسکیت دختران و پسران جوان در این مجموعه باشیم؛ اما این تصور دور از ذهن اینجا به حقیقت پیوسته است. اگر اطلاعاتی که تورلیدرمان میدهد صحت داشته باشد، انرژی تمام مال از طریق مرکز نیروگاه هستهای تامین میشود.
تصمیم میگیریم کمی از مرکز خرید خارج شویم، نفسی بگیریم و دوباره به داخل بازگردیم. از یکی از درها خارج شده و وارد تراس مجموعه میشویم. حوضهای بزرگ تعبیه شده در تراس و فوارههایی که با ریتم آهنگ به رقص در آمدهاند، خودنمایی میکنند. گردشگران از ملیتهای مختلف و با رنگ پوست و ظاهر متفاوت دورتادور این حوضهای بزرگ روی نیمکتها نشسته یا حتی سرپا ایستادهاند و تماشا میکنند.
با وقفههای ۱۰ تا ۱۵ دقیقهای موزیکهای مختلف پخش میشود؛ با شروع هر موزیک، بازی فواره و نور هم شروع میشود. هماهنگ با ریتم و ملودی آهنگ، فوارهها آب را به هوا پرتاب میکنند. در نقاط اوج آهنگ ارتفاع فوارهها به ۱۵۰ متر هم میرسد. پشت فوارههای آبی میتوان نمایی از برج خلیفه را دید. قطرات آب از فوارهها به آسمان پرتاب میوشند و ذرات آن گاه با باد به صورتمان مینشیند.
آهنگ که تمام میشود، حاضران تشویق میکنند و گویی حسی مشترک که ترکیبی از شعف و احترام است بین همه برقرار میشود. عدهای از مردم به داخل مجموعه باز میگردند و عدهای دیگر وارد تراس میشوند و به انتظار آهنگ بعد مینشینند. من و خواهرم ترجیح میدهیم همچنان کنار فوارهها بمانیم و یک اجرای دیگر را هم تماشا کنیم. آهنگها از ساختههای هنرمندان کشورهای مختلف هستند و این فرصت را پیدا میکنیم که یکی از ساختههای یک هنرمند ایرانی آنور آبی را هم گوش دهیم.
پس از اجرای دوم، به داخل سالن دبیمال برمیگردیم تا چیزی بخوریم. از میان غرفههای موجود به سراغ شعبه یک فست فود معروف میرویم و مزه همبرگر آن را میچشیم. مزه گوشت واقعی و تازه میدهد و طعمش روحمان را تازه میکند. در مسیر برگشت بهسمت اتوبوس توجهم به سقف جلب میشود. بخشی از سقف دبی مال با پردههایی متحرک و سوراخدار پوشیده شده است. وقتی که پردهها حرکت میکنند نور و رنگ پسزمینه، این تصور را ایجاد میکند که ستارگان درخشان از فراز سرمان در حال عبور هستند.
سوار اتوبوس میشویم و پس از رسیدن مابقی مسافران راهی مقصد بعدی یعنی «مدینه الجمیرا» میشویم. همین که از اتوبوس پیاده میشویم مجذوب تصویریمیشویم که میبینیم؛ پلی چوبی از روی رودخانهای باریک عبور کرده و در زیرش قایقهای چوبی که شبیه به قایقهای قدیمی هستند عبور میکنند. دورتادور رودخانه با فواصلی منظم درختان نخل در زمین کاشته شدهاند.
نمای برج العرب در پشت اینها، تصویر زیبای مدینه الجمیرا را کامل میکند. برج العرب ساختمانی ۳۲۰ متری است که در جزیرهای مصنوعی در وسط دریا بنا شده است. طراحی خاص این برج و قرار گرفتن در وسط دریا به آن ظاهری شبیه به یک کشتی بزرگ بادبانی میدهد که در آب در حال حرکت است.

آنطور که تور لیدرمان میگوید، بازار سنتی «مدینه الجمیرا» به تقلید از شهر ونیز در ایتالیا ساخته شده است. به حق هم مسیرهای آبی تعبیه شده و عبور گاهوبیگاه قایقهای قدیمی چوبی، آن را به ونیز شبیه کرده است؛ با این وجود، یک جستوجوی اینترنتی ساده برایم روشن میکند که احتمالا تور لیدرمان برای تبلیغ محل بازدید و تورش، این نکات را مطرح کرده است. بر اساس آنچه در جستوجوی اینترنتی دستگیرم میشود، مدینه الجمیرا در واقع به تقلید از خود دبی ساخته شده است؛ شهری که در گذشتههای دور، قبل از کشف نفت در این کشور و رشد اقتصادی امارات متحده عربی، زندگی و کسبوکار در آن شکل گرفته بود.
دو بادگیر هم در کنار این ساحل توریستی ساخته شده است که بیشباهت به بادگیرهای یزد خودمان نیست. خود اماراتیها بر این باورند که این بادگیرها با الهام از معماری سنتی خودشان ساخته شده است؛ اما با پرسشی ساده از یکیدو نفر از کارمندان مجموعه درمییابم که کاربری آن را نمیدانند و به آن «برج» میگویند. زیر یکی از بادگیرها خانمی ایستاده است و یک عکاس از زوایای مختلف از او عکس میگیرد. با توجه به نشانهها و برندهای آویزان در کنارش، میتوان حدس زد که کار مدلینگ برای یکی از برندهای معروف را دارد.
بازار مدینه الجمیرا چندان بزرگ نیست؛ اما به سبب طراحی فاخر و سنتیاش، آدم را جذب میکند. در و دیوار بازار با چوبهای صیقل یافته، تزیین شده است. یکی از مغازهها بشکههای بزرگ را دم در گذاشته و مغازه دیگر چراغهای سنتی رنگارنگ را از سقف آویزان کرده است. ستونهای چوبی بازار با نقش و نگارهایی آذین شدهاند و چراغهای آویزانشده بیشباهت، به فانوسهای قدیمی نیستند؛ فانوسهایی که با برق کار میکنند. کل بازار گویی ترکیبی است از سنت و مدرنیته. نمودی از شکوه بازارهای قدیمی عرب که رنگ و بویی مدرن به خود گرفته و از گردشگران دلربایی میکند.
آنقدر از صبح در دبیمال و بعد مدینه الجمیرا پیادهروی کردهایم که خستگی تمام وجودمان را فراگرفته است. سوار اتوبوس میشویم و آماده ایستگاه بعد، یعنی امارات مال میشویم. به خواهرم نگاهی میاندازم و میگویم که انگار مالهای دبی، مهمترین جاذبه آن هستند.
بخش سوم:
خستگی پیادهروی در «دبی مال» و «مدینه الجمیرا» نای تمام اعضای تور را گرفته است و نشستن روی صندلی اتوبوس در مجاورت باد کولر واقعا حس خوبی دارد.
مقصد بعدی تور یک روزهمان مرکز خرید ابن بطوطه است. این مال، در کنار ابعاد تفریحی و تجاری یک بعد فرهنگی هم دارد و به اسم «ابنبطوطه» یکی از شناختهشدهترین سیاحان عرب نامگذاری شده است. هر بخش از این مرکز خرید بهشکل یکی از کشورهایی طراحی شده که ابن بطوطه به آن سفر کرده است. در بخش هند، مجسمهای بزرگ از یک فیل وجود دارد؛ دربخش چین، درست در وسط سالن، کشتی چوبی بزرگ چینی خودنمایی میکند. تمام در و دیوارهای قسمت چین به رنگ قرمز است و نمادهای سنتی چینیها را میتوان روی دیوارها و سقف دید. در بخش ایران نیز میتوان ناظر معماری شگفتانگیز ایرانی بود؛ انگار همین حالا به اصفهان رفتهاید و ایران را در عصر صفوی به تماشا نشستهاید.

جذابیت بخش تونس چندان ارتباطی به عناصر تاریخی و فرهنگی این کشور ندارد. در قسمت مربوط به تونس، روی سقفها تصویر آسمانی آبی و نیمهابری را نقاشی کردهاند و نورپردازی سالن بهگونهای است که فکر میکنیم به ناگاه روز شده و ناظر آسمان نیلی رنگ دبی هستیم.
فهم و باور این واقعیت که صرفا شاهد تصویر نقاشی شده از آسمان روی سقف هستیم و هوا در بیرون از مرکز خرید همچنان تاریک است، برخی از بازدیدکنندگان را بهکلی سردرگم میکند؛ البته من و خواهرم هم بهنوعی این دوگانگی را حس میکنیم. آنقدر میگردم تا عاقبت در گوشهای از سقف لکهای پیدا میکنم و با استناد به آن به خودم ثابت میکنم که تمام اینها نقاشی است.
آنقدر تماشای ماکتهای فرهنگی کشورها و آسمان تونس مجذوبمان کرده که فراموش میکنیم در یک مرکز خرید هستیم و میتوانیم خرید هم داشته باشیم. قیمتها در ابن بطوطه به مراتب پایینتر از دبیمال است. برخلاف دبیمال که بیشتر عربهای متمول و توریستها از برندهای شناخته شده خرید میکنند، در این مرکز خرید شرق آسیاییها، ایرانیها و هندیها بیشتر دیده میشوند.
پس از جمع شدن اعضای تور، به سرعت بهسمت امارات مال رهسپار میشویم. تور لیدرمان هم دیگر خسته شده و کنار دست راننده چرت میزند. امارات مال در ظاهر خیلی چیزی بیشتر از سایر مالهای دبی ندارد؛ اما از حق که نگذریم، پیست اسکی آن تماشایی است.تلفیق ماکت آدمبرفی، سرسرههای متعدد که بازدیدکنندگان با پوشیدن گونی از روی آنها سر میخورند و دانههای برف مصنوعی که از آسمان بر سر بازدیدکنندگان فرو میریزد؛ این حس را به آدم میدهد که برشی از قطب در قلب بیابانهای دبی قرار گرفته است.
تمام محوطه پیست در آکواریومی شیشهای محصور شده است. دختران و پسران جوان گونیهای مخصوصی را به تن کرده و از بالای سرسرهها به پایین سر میخورند؛ البته امکان استفاده از اسکی هم فراهم است. از پشت آکواریوم که به تصویرها نگاه میکنی، انگار بخشی از یک فیلم یا انیمیشن را تماشا میکنی که در آن میزانسن با نهایت دقت چیده شده است و فانتزیهای جذاب یکی پس از دیگری برای کودکان ردیف میشود.
ایستگاه آخر تور شهری، یک رستوران سلفسرویس و منو باز است که در آن همه چیز پیدا میشود؛ کباب، جوجه، ناگت، انواع برنج و حتی خرچنگ، کنار هم روی میزها ردیف شدهاند. آنقدر گرسنه شدهام که بیوقفه غذاهای مختلف را در بشقابم میچینم؛ همه چیز بهجز کباب و خرچنگ.
مزه کباب که تکراری است و خرچنگ هم با آن شاخکهایش که تصویر سوسک را در ذهن تداعی میکند، خوردن ندارد! اتفاقا خواهرم هر دو را بر میدارد. وقتی شروع به خوردن میکنم، تازه میفهمم که چه اشتباهی کردهام که بشقابم را پر کردهام.
نمیدانم طعم ادویه عربی است یا کیفیت نامناسب غذاها که همه چیز را بهطرز عجیبی بدمزه، یا در بهترین حال، بیمزه کرده است.
خوراکیهایی که بهعنوان ناگت برداشتهام، یکجور پوره سیبزمینی کمنمک و بیطعم است. کمی از کباب خواهرم میخورم؛ طعم آن واقعا بهتر از همه غذاهای دیگر است. افسوس که کباب بر نداشتم؛ پاتک اعضای تور و اشتهای وافر تورلیدر همه کبابها را تمام کرده است! خواهرم میگوید که خرچنگ هم خوشمزه است؛ اما من جرات امتحان کردنش را ندارم.
شب به هتل بر میگردیم. خواهرم از فرط خستگی روی تخت میافتد و من به حمام میروم؛ بعد از کمی دراز کشیدن در وان و استراحت، به اتاق میآیم و تلویزیون را روشن میکنم. شبکهای که روی آن تنظیم شده، مرتب تبلیغ تورهای مختلف دبی را نمایش میدهد؛ از بالنسواری تا «اینکردیبل باس».
«اینکردیبل باس» (Incredible Bus) اتوبوسی است که گویا بهجز حرکت در خشکی میتواند تبدیل به یکجور قایق شود و همچون بازی GTA بهیکباره به قلب آب بزند. قیمت بیشتر تورها سر به فلک میکشد و این حس را به آدم القا میکند که تفریحات دبی صرفا برای رفاه حال ثروتمندان طراحی شدهاند.
فردا اول وقت، برای صرف صبحانه به لابی هتل میرویم. از بیکن تا تخممرغ پخته، ژامبون، شیرکاکائو، انواع سوپ و خوراکیهای دیگر ارائه میشود. پنج یا ۶ مدل آبمیوه طبیعی هست. تا جایی که جا دارم خودم را با خوردن بیکن سیر میکنم تا جبران وعده بدمزه رستوران دیشب را کرده باشم. خوردن بیکنها انگار بدجوری روی مخ مسئول لابی است؛ همان گوشه، کنار میزش ایستاده و حرص میخورد. البته این نگاههای زیرچشمی هیچ تاثیری روی خوردن من ندارد.
بعد از صبحانه میروم سراغ سالن بدنسازی مجموعه که برخلاف تصاویر ارائه شده در اینترنت، نه یک سالن بزرگ که اتاقی ۱۲ متری است. سونای هتل هم بهقدری جا دارد که فقط ظرفیت نشستن یک نفر در آن وجود داشته باشد. واقعا باید اعتراف کنم که هنر عکاسی هنر غریبی است و میتواند دخمهای را بهشکل یک قصر باشکوه نشان دهد.
استخر هتل اما کمبودهای سونا و سالن بدنسازی را جبران میکند. استخر روباز است و درست روی بام هتل قرار گرفته است. دور آن چند تخت چوبی برای استراحت و آفتاب گرفتن قرار دارد و آبشاری مصنوعی هم در گوشه دیگر است. مسافران اروپایی هتل بیشتر روی همین تختهای استراحت دراز کشیدهاند، آفتاب میگیرند و مطالعه میکنند. این عادت به مطالعه مردم دیگر کشورها و بیعلاقگی هموطنانمان به مطالعه یکی از آن چیزهایی است که بهشدت در اینجا هم به چشم میآید و البته آدم را اذیت میکند.
برخی از صاحبنظران علوم ارتباطات اجتماعی معتقدند دیر وارد شدن صنعت چاپ و نشر روزنامه و کتاب از یک سو و وارد شدن به نسبه سریع رادیو به ایران از سوی دیگر، یکی از دلایل بیعلاقگی ایرانیان به مطالعه است. انگار این عادت مطالعه در نسلهای قبلی نهادینه نشده و به نسل ما هم منتقل نشده است؛ البته شاید فرهنگ شنیداری ایرانیان هم که ریشههای تاریخی دارد، در این میان بیتاثیر نبوده است.
دیوارهای استخر شیشهای است و وقتی در کنارههای آن قرار میگیری، حسی از هیجان توام با ترس را منتقل میکند. هرازچندگاهی هلیکوپتری پروازکنان از بالای هتل رد میشود. هلیکوپترها در دبی تفاوت زیادی با هلیکوپترهای قدیمی کشورمان دارند. در حالی که تحریمها درهای واردات صنعت هوایی را به روی ایران بسته است، در امارات به لطف روابط حسنه با کشورهای غربی میتوان شاهد پرواز هلیکوپترهای جدید و بهروز در آسمانها بود.
بعد از صرف صبحانه و آبتنی، راهی سفری شهری در دبی میشویم تا واقعیتهای اجتماعی این شهر را بهتر درک کنیم. مترو در خیابان پشتی هتل قرار گرفته است. با وجود ظاهر آراسته برجهای منطقه و رفتوآمد مردان کتوشلواری در شرکتهای تجاری، در خیابانهای «الرقه» میتوان مردان هندی یا بنگلادشی را دید که با سر و صورت نتراشیده و موهای آشفته به سراغ آدم میآیند و اصرار میکنند که گوشی موبایل دست دومشان را بخریم. نمیخواهم قضاوتشان کنم؛ اما از گوشیهای بدون جعبه و ظاهر آشفته و استرسی که دارند، اینطور بر میآید که گوشیها دزدی باشد و خودشان هم کارتنخواب یا چیزی شبیه به آن باشند.
کمی جلوتر وارد ایستگاه مترو میشویم. بلیطهای متروی دبی نول کارت در سه سطح معمولی، نقرهای و طلایی ارائه میشود.
بلیط نقرهای را خریداری میکنیم و وارد ایستگاه میشویم. قطارهای متروی دبی خودکار هستند. برخلاف متروی تهران که مسافران درست کنار ریلها بدون هیچ محافظی منتظر میایستند، در متروی دبی، دیوارها و درهایی در کنار ریل وجود دارد که مردم را از خطر افتادن روی ریل محفوظ میدارد. وقتی قطار میایستد، ابتدا درب مربوط به حفاظ ایستگاه باز شده و سپس درب مترو که درست پشت این در قرار گرفته باز میشود.
اطراف درهای پایینی ایستگاه خیلی شلوغ هستند و من و خواهرم که هر دو سابقه متروسواری در تهران را داریم، سریع به سراغ دربی که خلوتتر است میرویم و پشت آن خودمان را آماده میکنیم. سوار مترو میشویم و بهراحتی روی دو صندلی کنار هم مینشینیم.
چندتایی آدم خوش لباس اروپایی و یک خانواده عرب هم روی صندلیها نشستهاند؛ اما آن سوی دربها، هندیها، بنگلادشیها و شرق آسیاییها بهسختی کنار هم چپیدهاند و بهلحاظ فشردگی، شرایطی نزدیک به وضعیت متروی تئاتر شهر تهران در ساعت پنج بعد از ظهر را دارند.
از آقایی که روی صندلی کنار دستی نشسته میپرسم که چرا بقیه در این واگن سوار نشدهاند؟ او توضیح میدهد که واگن ابتدایی مخصوص کسانی است که بلیط طلایی دارند و در صورتی که با بلیط عادی یا نقرهای وارد این قسمت شوید و پلیس مترو ببیند، باید جریمه سنگینی بپردازید. سریعا از جا بلند میشویم و با باز کردن درب بین دو واگن، از بخش طلایی خارج میشویم و به جمع خواهران و برادران واگن کناردست میپیوندیم!
خدا را شکر که متوسط قد شرق آسیاییها از ایرانیها کمتر است؛ وگرنه مطمئنم که زیربغل نتراشیده پسر شرق آسیایی که رکابی پوشیده و کنار دستم با سختی از میله آویزان شده است، بههیچوجه بوی خوشی ندارد!
متروی دبی بهتر از هرجای دیگری ساختار اجتماعی این شهر را نشان میدهد؛ مهاجران شرق آسیایی، هندی و بنگلادشی کمدرآمدترین بخش جامعه هستند که به محیطهای شلوغ و با پایینترین سطح رفاه رانده شدهاند. بالاتر از آنها خانوادههای متوسط عرب و گردشگران غربی قرار میگیرند که در بخش طلایی مترو هستند. برای دیدن اقشار بالاتر جامعه هم کافی است که به خودروهای آخرین مدل شیوخی که با زنانشان در سطح شهر میچرخند یا به کیسههای خرید زنان آنها در مالها دقت کنید؛ کیسههای خریدی که متعلق به برندهای لوکس است.
خواهرم با یک خانم فیلیپینی همصحبت میشود و در خصوص وضع زندگی مهاجران در دبی میپرسد. متوجه میشویم که مهاجران شرق آسیایی عموما در کنار هم زندگی میکنند؛ یعنی چند خانواده دور هم جمع میشوند و با هم یک خانه اجاره میکنند؛ سپس خانه را با پارتیشن، بین خود تقسیم میکنند و هر یک در یک بخش خانه ساکن میشوند. افزون براین، امکان حضور دائمی مهاجرانی که بهعنوان نیروی کار به دبی آمادهاند هم در امارات فراهم نیست و مدتی یکبار باید از کشور خارج شوند. چون فاصله کشورهای شرقی با دبی زیاد است خیلیهایشان این مدتی را که ناچار به خروج هستند به کیش میروند که منطقه آزاد است و الزام دریافت ویزا هم ندارد. اکثر شرق آسیاییها، هندیها و بنگلادشیهای دبی کارگر هتل یا نیروی خدماتی رستورانها هستند.
شاید مهمترین تفاوت امارات با کشورهای غربی نظیر آمریکا، شرایط سخت تابعیت باشد. در حالی که در آمریکا هرچند سخت، اما در نهایت امکان گرفتن تابعیت یا لااقل ویزای کار وجود دارد و هرساله از طریق لاتاری و موارد دیگر افراد زیادی تبعه آمریکا میشوند، در امارات این جریان برقرار نیست. جمعیت کارگران مهاجر دبی از خود ساکنان عرب شهر بیشتر است و شاید سیاستگذاران از ترس آنکه بلایی نظیر آنچه بر سر فلسطینیها آمده سرشان بیاید، این قوانین سفتوسخت را گذاشتهاند.
وضعیت موجود دبی، با هر توجیهی که ایجاد شده ایت، خوشایند نیست. این حس را به آدم میدهد که برخی نژادها همیشه باید کار خدماتی کنند و جان بکَنند و ساکنان متمول بومی بر آنها حکمرانی کنند.
تفریحات گرانقیمت دبی هم که مختص پولدارها است و میتوان گفت تفریح جالب توجهی برای قشر متوسط و کمدرآمد ساخته نشده است. شرایط موجود در دبی باعث شده که زندگی مهاجران کارگر در این شهر عمدتا محدود به کار کردن سخت در طول روز و سفرهای اجباری هر چند سال یکبار باشد؛ البته خودشان از این وضعیت ناراضی نیستند و از اینکه میتوانند در اینجا برخلاف کشور خودشان پولی در آورند و شکمشان را سیر کنند، راضی به نظر میرسند.
در هنگام بازگشت از دبی به ایران، تصاویر باشکوه و مجلل هتلهای پنج ستاره و تلاشهای بیپایان قشر مهاجر و کارگر دبی را با خودم مرور میکنم. به خواهرم میگویم: اگر این ویترین نظام سرمایهداری در خاورمیانه است، به نظرم قشنگ نیست؛ بههیچوجه این ویترین را دوست ندارم.
