روز چهارم – بروکسل – چهارشنبه
ساعت 9:30 صبح به ایستگاه قطار بروکسلز میدی رسیدم. قطار بعدی، قطار سریع السیر تالیس به مقصد پاریس بود که ساعت 15:30 قرار بود از بروکسل حرکت کند. بنابراین حدود 5 ساعت زمان داشتم تا توی بروکسل بچرخم. اول توی ایستگاه قطار نسبتا بزرگ بروکسل دنبال محلی برای امانت گذاشتن وسایلم گشتم. این امکان تقریبا توی اغلب فرودگاه ها و ایستگاه های قطار فراهم است و برای بسته های کوچکتر از 90 سانتی متر (حدودا) کاملا مکانیزه انجام میشود. به این صورت که ردیف هایی از کمد در اندازه های مختلف با قفل های الکترونیکی وجود دارد. کمد متناسب با چمدان یا کوله تان را انتخاب میکنید، بعد از اینکه در کمد را بستید با کارت بانکی یا سکه مبلغ مورد نظر را میپردازید و فیش مربوطه را دریافت میکنید، روی فیش شماره ی کمد و ردیف آن نوشته شده است. بعد از برگشتن، بارکد فیش را مقابل دستگاه گرفته و چنانچه لازم باشد مبلغ بیشتری بپردازید، بعد از پرداخت مبلغ در کمد باز میشود. هزینه ی این کمدها برای سایزهای مختلف متفاوت و چیزی بین 5-6 یورو برای یک روز است. برای بسته ها و چمدان های بزرگتر از اندازه های کمدها هم باید بسته ها را به انبارهای امانات بسپرید که قیمت بالاتری هم دارند.
عکس کمدهای نگهداری لوازم- ایستگاه پاریس (از اینترنت)
بعد از اینکه بارم را توی کمد گذاشتم، رفتم دستشویی و مسواک زدم. دستشویی های عمومی در اروپا اغلب ووچر ورودی میخواهند، گرچه مبلغ بالایی نیست (البته با قیمت فعلی یورو قیمت بالایی هم دارند). خیلی از جاها از ووچر دستشویی به عنوان باقی پول هم استفاده میکنند، مثل مغازه های خودمان که به جای پول خورد آدامس یا چسب زخم میدهند. تا جایی که یادم هست ورودی دستشویی ایستگاه بروکسل از اغلب دستشویی هایی که رفته بودم گران تر بود (فکر کنم بیشتر از یک و نیم یورو بود). بعد دیگر آماده شدم که بروم توی شهر راه بروم. هوای آن روز بروکسل سرد بود و بادهای سرد شدیدی میوزید. به طوری که مجبور بودم بادگیر بپوشم و هدبند ببندم. تاول های پاهایم هم حسابی اذیتم میکرد. یک مسیر حدودی از روی نقشه توی ذهنم داشتم که به نظر میرسید جای جالبی باشد. قبل از سفر یک لیست از جاهایی که توی بروکسل میخواستم ببینم درست کرده بودم اما آن روز صبح بیش از حد خسته و خوابالود بودم و تصمیم گرفتم دو سه ساعت از این پنج ساعت را در اطراف ایستگاه قدم بزنم و بقیه ش را استراحت کنم تا برای عصر که به پاریس میرسم هم انرژی داشته باشم. مسیری که طی کردم تقریبا شبیه این مسیر توی نقشه به انضمام خیلی از کوچه پس کوچه های اطرافش است:
توی اولین پارک از شدت درد پاهایم نشستم و لقمه ای که دیشب درست کرده بودم را خوردم. بعد چسب زخم های انگشتهایم را عوض کردم و دوباره به راه افتادم. توی مسیر به یک جایی رسیدم که بن بست بود و میدانی که من میخواستم ببینم به اندازه ی 20 متر بالاتر قرارداشت. بعد فهمیدم بین این دو تکه یک آسانسور عمومی برای تردد وجود دارد. جالب این بود که توی آن نقطه از شهر که من قدم میزدم و در اطرافم ساختمان های قدیمی، کلیساها و دانشگاه های زیادی میدیدم، خیلی از کافه ها هنوز شروع به کار نکرده بودند. از نظر من به عنوان یک مسافر چند ساعته، بروکسل شهر زیبایی بود. تک تک کوچه ها؛ خیابان ها و ساختمان هایی که من توی این چند ساعت دیدم حسابی زیبا بودند. جا به جا باغ های سبز با گلکاری های منظم و مجسمه های زیبا میشد دید (که البته به جز سربازها و جنگجوها، عکس خیلی از آنها را نمیشود این جا گذاشت). نکته ی دیگری که توجه من را جلب کرد این بود که توی آن نقطه از شهر که من قدم میزدم بیشتر جمعیتی که میدیدم از مغازه دار و کافه دار گرفته تا رهگذرها خیلی پیر به نظر می آمدند. توی بروکسل شاید از هر شهر دیگری بیشتر جمعیت محجبه، آن هم حجاب به سبک عربی و حتا یکی دو مورد پوشیه دیدم. همینطور تعداد آدم هایی که رنگ پوستشان تیره بود و عربی و فرانسه حرف میزدند هم خیلی زیاد بود.
عکس های پیاده روی در بروکسل
از بالای جایی که باید با آسانسور میرفتم:
ساختمان سمت راست در عکس بالا یک دانشگاه بود، روی تراس رو به رو یعنی جاییکه من ایستاده بودم، رو به روی پنجره های دانشگاه این را نوشته بودند، یعنی این جا، جای نگاه کردن نیست (احتمالا یعنی حواس دانشجوها را با ایستادن آنجا و عکس گرفتن پرت نکنید، گرچه من هم عکس گرفتم ولی خب به محض دیدن نوشته سریع از محل متواری شدم )
کوچه ها و ساختمان های بروکسل به نظر من بسیار زیبا می آمدند. حتا خانه های معمولی.
یکی دیگر از چیزهایی که به وفور توی بروکسل دیده میشد این مغازه ها و کافه های پر از شیرینی های خوشمزه بود:
هیچ ایده ای ندارم که این ساختمان چی هست، ولی میدانم که خالق شخصیت تن تن، هرژه، بلژیکی بوده و برای خود من بلژیک همیشه یاد آور تن تن است:
بعد از چند ساعت پیاده روی حدود ساعت 2 به ایستگاه قطار برگشتم و از یکی از کیوسک های غذا فروشی این پاستا را به عنوان نهار خریدم که شد 10 یورو.
بعد از غذا هم به سمت سکوی قطار به سمت پاریس حرکت کردم ولی قطار تا 1 ساعت بعد از آن هم نیامد. تاخیر قطار توی اروپا، آنهم برای دو ساعت تقریبا اتفاق نادری است. خسته و خوابالود و کثیف نشستم روی زمین سکو و منتظر آمدن قطار شدم و به محض سوار شدن خوابم برد. گرچه مسیرهای بین شهری اروپا خیلی زیبا هستند ولی توی قطارهای سریع السیر بخاطر سرعت بالا اگر هم نمیخوابیدم چیز زیادی نمیتوانستم تماشا کنم. حدود ساعت 6:30 به ایستگاه Gare du Nord یا همان راه آهن شمال پاریس رسیدم. راستش من سال ها پیش، 5 سال زبان فرانسه خوانده بودم فقط چون عاشق فرانسه و همه ی چیزهای فرانسوی بودم. پاریس یک جورهایی بخارای من به حساب می آمد و برای دیدنش لحظه شماری میکردم. با اینکه طول سفرم خیلی کوتاه بود، اما همه ی برنامه ها را به هم ریخته بودم که حتما برای یک روز هم که شده پاریس را ببینم. اولین مواجهه ی من با پاریس حسابی با چیزی که انتظارش را داشتم فرق میکرد...
Gare du Nord
اول اینکه توی کوچ سرفینگ یک نفر قبول کرده بود که توی پاریس مرا هاست کند (یعنی میزبانم بشود) با این حال من ریسک نکرده بودم و تصمیم گرفته بودم هتل هم رزرو کنم. که تصمیم درستی بود چون آقای هاست (با اینکه کلی هم رفرنس مثبت داشت) از شب قبل دیگر جواب مسیج هایم را نداد. یکی از اشتباهاتی که من اینجا یاد گرفتم که تکرار نکنم این است که توی کوچ سرفینگ به مسیج یک نفر و اینکه اعلام میکند هاست شما میشود بسنده نکنید و برایش از طریق سایت ریکوئست رسمی بفرستید (دوستانی که با کوچ سرفینگ آشنایی دارند میدانند فرمت ریکوئست رسمی فرق دارد) چون در غیر این صورت اگر طرف سر کارتان بگذارد نمیتوانید به عنوان میهمان برایش رفرنس منفی بگذارید و نهایتا میشود ریفرنس شخصی گذاشت که آن هم به اندازه ی میهمان مهم نیست. از توی گوگل مپ و به کمک نقشه ی متروی پاریس (همان نقشه ای که توی همه ی کتاب هایمان بود و از بس سر کلاس های زبان از رویش آدرس دادن را تمرین کرده بودیم از بر بودمش) نزدیک ترین نقشه به هتل بلگراند پاریس را پیدا کردم. توی پاریس هتل (یا درواقع هیپوتل) رزرو کرده بودم برای اینکه قرار بود بعد از 35 ساعت بی خانمانی برسم و دلم میخواست اتاق تکی و حمام اختصاصی داشته باشم. ولی انتخاب به شدت نامناسبی بود، اول اینکه با وجود قیمت مناسبش نسبت به هتل های پاریس (شبی 50 یورو) نسبت به مرکز و منطقه ی توریستی پاریس حسابی دور بود، توی منطقه ی ونتیم (20) پاریس قرار داشت. دومین ایراد را هم در ادامه میبینیم. بعد از اینکه با کلی سر درگمی ورودی مترو را پیدا کردم و بعد از دوبار خط عوض کردن به ایستگاه مورد نظرم رسیدم، قطار توی آن ایستگاه نگه نداشت، نه تنها آن ایستگاه بلکه تا دو ایستگاه بعدش. ظاهرا بعضی از خط ها و ایستگاه ها در دست تعمیر بودند. توی یک ایستگاه دور پیاده شدم و داشتم باز نقشه را نگاه میکردم که ببینم حالا که ایستگاه نزدیک به هتل بسته است چطور میتوانم به هتل برسم، که روی تلفنم از طرف هتل پیغام آمد که چون تا دو ساعت بعد از زمانی که اعلام کرده بودید نرسیده اید، اتاق شما از طرف هتل کنسل شد. قبلا گفتم که خریدن سیم کارت دیتا ایده ی خوبی نبود، چون نمیتوانستم زنگ بزنم و بگویم که تقصیر من نبوده و دو ساعت قطار تاخیر داشته و یک ساعت هم هست که من توی این متروها سرگردانم. ایمیل زدم ولی همانطور که حدس میزدم به اندازه ی کافی سریع چک ش نمیکردند. لازم نیست تاکید کنم که چقدر خسته و عصبانی و مستاصل بودم. از طرفی هتل هزینه ی دو شب اقامت که با مالیات و غیره بیشتر از 100 یورو میشد از کارتم کسر کرده بود و نمیتوانستم بیخیالش بشوم و بروم یک هاستل نزدیکتر، از طرفی نمیدانستم حالا که مترو بسته است چطور باید به سریع ترین شکل ممکن خودم را به هتل برسانم. از طرفی متروی پاریس همانطور که بارها شنیده بودم و خوانده بودم کثیف، قدیمی و نامنظم بود (یعنی نسبت به متروهای برلین اصلا فاجعه به حساب می آمد).
با اینکه زبان فرانسه میدانم و سعی میکردم با پاریسی ها به انگلیسی صحبت نکنم، به ندرت کسی با لبخند و یا حوصله جواب درست و حسابی میداد. آدمها همه اخمو بودند و عجله داشتند و با یک "دزوله شویی پقسه : یعنی متاسفم عجله دارم" یا "دزوله ژ ن سه پ: یعنی متاسفم نمیدانم" سر و ته قضیه را هم می آوردند. ایستگاه های مترو به ندرت پله برقی یا آسانسور دارند و بالا و پایین کردنشان با کلی بار و بندیل و پاهای زخمی حسابی طاقتم را طاق کرده بود. بالاخره توی ایستگاه شتله (chatelet)، از آن محیط وحشتناک و خفه کننده (ماجرای بوهای آزاردهنده ی متروی پاریس واقعا داستان نیست و حقیقت دارد) بیرون آمدم، راستش از شدت خستگی، پادرد و اضطراب، بغض کرده بودم. هاستم که از شب قبل جواب نمیداد و یکی دیگر از کوچ سرفینگی هایی که گفته بود میتوانم امشب با او به یک فستیوال بروم هم دیگر جواب مسیج هایش را نمیداد و من هم با سیم کارت دیتا نمیتوانستم تلفن بزنم. کمی توی همان خیابان شتله نشستم، اشکهایم را پاک کردم، یادم هست این عکس را هم همانجا گرفتم:
سعی کردم آرام باشم و فکر کنم. تصمیم گرفتم با تاکسی، به هتل بروم (یکی دیگر از ایرادهای سیم کارت دیتا این است که از اوبر با پرداخت نقدی هم در خیلی از کشورها نمیشود استفاده کرد). یعنی فکر کردم که اگر هزینه ی تاکسی تا هتل 30 یورو هم باشد، و من بتوانم اتاقم را پس بگیرم 70 یورو به نفعم خواهد شد، ولی اگر قید هتل را بزنم و همان اطراف هاستل مناسب هم پیدا کنم اقلا 130 یورو ضرر میکنم. البته یک احتمال دیگر هم وجود داشت که اتاقم را نتوانم بگیرم و 130 یورو هم ضرر کنم و تازه جایی هم نداشته باشم. هوا تاریک شده بود، نهایتا با تاکسی به مبلغ 35 یورو (تاکسی گرفتن توی پاریس واقعا از نظر هزینه، کار وحشتناکی است) ساعت 10 شب به هتل بلگراند رسیدم. مردی که توی رسپشن بود گفت که متاسفانه اتاق شما را به کس دیگری داده ایم. اول سعی کردم با آرامش تمام آن چیزی که اتفاق افتاده را برایش توضیح بدهم و بگویم که اصلا تقصیر من نبوده است. بعد دیدم که کوتاه نمی آید و بعد از 20 دقیقه بحث، بلند بلند و به انگلیسی گفتم که به پلیس تلفن خواهم کرد و گفتم که تنها هستم و اولین بارم است به اروپا سفر میکنم و نمیتوانم جای دیگری بروم و اگر اتاقم (یا پولم) را پس ندهند همان جا توی خیابان جلوی در هتل میخوابم و به پلیس خواهم گفت که آنها پولم را دزدیده اند و در تمام شبکه های اجتماعی این رسوایی را منتشر میکنم و خلاصه حسابی کولی بازی درآوردم. واقعا خسته بودم، 36 ساعت بود که حتا لباس هایم را هم عوض نکرده بودم و روی یک سطح افقی نخوابیده بودم. نصف روزی که برای دیدن پاریس رویش حساب کرده بودم را از دست داده بودم و فقط دلم میخواست دوش بگیرم و بخوابم. در نهایت با اصرار و تهدید من، مدیر هتل آمد و چون اتاقم را به کس دیگری داده بودند، با خوشرویی قبول کرد که تنها اتاق باقیمانده را که درواقع یک اتاق دو تخته در طبقه ی همکف بود بدون هزینه ی اضافه به من بدهد. بعدش هم کلی معذرت خواهی کرد که باعث ناراحتی من شده اند (مقایسه کنید با کسب و کارهای ایرانی و اهمیت تهدید به پلیس زنگ میزنم توی کشور خودمان). اینطور بود که ساعت 11 شب بالاخره صاحب اتاقی از آن خود شدم، به سرعت دوش گرفتم و از خستگی بیهوش شدم.
اتاق هیپوتل
روز پنجم - پاریس - پنجشنبه
صبح سیر از خواب نسبتا زود از خواب بیدار شدم، صبح سردی بود، توی اتاق هم کتری برقی وجود داشت، برای صبحانه چای و بیسکوییت خوردم، هرچند تا لباس داشتم روی هم پوشیدم و زدم بیرون، محل هتل نسبتا به قبرستان پر لاشز نزدیک بود، ایستگاه مترو همه ش پنجاه متر با هتل فاصله داشت و اصلا یکی از دلایل انتخاب هتلم هم همین بود، اما با توجه به اینکه فعلا تعطیل بود، پیاده به سمت قبرستان راه افتادم تا بعد از درب سمت دیگرش بیرون بروم و با مترو به مرکز شهر بروم. قبرستان قاعدتا بهترین جا برای آغاز دیدار از شهر رویاهای آدم نیست، ولی بعد از تمام اتفاقات روز قبل پاریس دیگر برایم آنقدرها هم شهر رویایی ای نبود، شهر پرهیاهو، شلوغ، کثیف و بدجنسی بود که مثل جنس های پر زرق و برق فیک چینی عکس هایش از دور دل آدم را میبرد و خودش از نزدیک زهره ...
البته پاریس زیبا هم هست و زیبایی های خودش را دارد، ولی احساس من توی آن لحظه ها اینطوری بود. شاید بهتر بود که برنامه ام را برای دیدن پاریس فشرده نمی کردم و دیدنش را به یک فرصت مناسب و سر صبر موکول میکردم، از طرفی شاید هم کار درستی کردم، چون از سال قبل تا امسال قیمت یورو سه و نیم برابر شده و شاید دیگر نمی توانستم به اروپا سفر کنم. اما اینها را توی آن لحظه ها نمی دانستم و خیابان های پاریس برایم سرد و خاکستری بودند. یادم هست که وقتی رسیدم به پرلاشز، حتا لیستی که از قبرهای آدم های معروف توی آن درست کرده بودم را باز هم نکردم، ولی خیلی اتفاقی سر از آرامگاه آقای پروست در آوردم. روی قبر آقای پروست پر از بلیط های متروی پاریس و بلوط بود، من خیلی سرچ کردم که ببینم چرا این کار را میکنند ولی هیچ دلیل قطعی ای پیدا نکردم بعضی نوشته بودند به یهودیت ربط دارد ولی پروست یهودی نبوده، بعضی نوشته بودند برای حمایتش از بعضی جنبش هاست، ولی ظاهرا این کار را روی قبل سارتر و دو بووار که توی قبرستان مونت پارناس است هم انجام میدهند. و اصلا چرا بلیط استفاده شده ی مترو، و چرا بلوط؟
عکس قبر پروست و تصویری از قبرستان
توی این فکرها بودم که شنیدم چند نفر با هم فارسی صحبت میکنند. باورم نمیشد توی کمتر از یک هفته با شنیدن فارسی اینقدر ذوق کنم، آن دو آقای هموطنمان دنبال قبر فرهاد میگشتند، بهشان گفتم که قبر فرهاد توی قبرستان تیه (Thiais) توی حومه ی پاریس است ولی باور نکردند. درعوض جای قبر صادق هدایت را که احتمالا همه ی ایرانی ها (از جمله خود من) به خاطر دیدن آن به پرلاشز میروند را نشانم دادند. یک نفر داشت فاتحه میخواند، اطراف قبر هدایت پر از گلدان بود. پیش خودم فکر میکردم واقعا ما نسبت به اقوام دیگر به مردگانمان وفادارتریم. بعد دنبال قبر غلامحسین ساعدی گشتم که جایش روی نقشه اشتباه بود و خیلی سخت توانستم پیدایش کنم و بعد هم قبرستان وسیع و آرام و باران زده را از درب غربی اش ترک کردم.
عکس قبر هدایت و ساعدی
از ایستگاه متروی پرلاشز راحت میتوانستم به جاهای دیگر پاریس بروم. به نظر نمی آمد خطهای این منطقه در دست تعمیر باشند، به علاوه وسایل حمل و نقل عمومی در پاریس به جز مترو، کاملا متنوع و فراوانند. یک توضیح در مورد بلیط های پاریس بدهم. نمیدانم چرا این پاریسی ها اینقدر دوست دارند همه چیز راجع به حمل و نقل عمومی اینقدر پیچیده باشد. پاریس مثل بعضی شهرهای دیگر پس های مدت دار ندارد (RATP چند گزینه برای توریست ها ایجاد کرده است ولی فقط از کیوسک های خودش میشود خرید و من از آن استفاده نکردم.) به علاوه همه ی چیزهایی که در مورد بلیط ها در شهرهای مختلف میگویم مربوط به مسافرین است، چون معمولا شهروندها خودشان کارتهای مدت دار حمل و نقل عمومی دارند. هر بلیط حمل و نقل عمومی t+ برای یک بار استفاده است به شرطی که بین دو بار استفاده از آن بیشتر از 1:30ساعت زمان گذشته باشد. اما این همه ی شرط نیست. شما میتوانید بلیط t+ را که عکسش را توی بخش اول گذاشته ام، برای مترو، قطار شهری RER (فرانسوی ها به این اق اُ اق می گویند)، تراموا، اتوبوس شهری (RATP)، اتوبوس شب یا نوکتیلین بوس، و فونیکولر مونت مانتار استفاده کنید. با بلیطی که سوار مترو شده اید نمیتوانید سوار اتوبوس هم بشوید، ولی میتوانید سوار RER بشوید. یا میتوانید سوار اتوبوس و تراموا باهم بشوید، ولی نمیتوانید سوار اتوبوس و RER بشوید. تازه بعضی اتوبوس ها هم که به مقصدهای خاص میروند بلیط جداگانه دارند، مثل Roissy bus (قوآسی بوس) که به فرودگاه میرود. خلاصه نهایتا نتیجه این میشود که شما یک کَق نه (carnet) بلیط که شامل ده عدد بلیط t+ است میخرید، استفاده نشده ها را توی یک جیب میگذارید، استفاده شده ها را توی یک جیب دیگر، همیشه اول استفاده شده ها را در می آورید و امتحان میکنید، اگر کار کرد دوباره میگذارید توی جیب استفاده شده، اگر کار نکرد، می اندازیدش دور، بعد اگر همه ی استفاده شده ها را استفاده کردید میروید سراغ بلیط های نو (تازه باز هم قول میدهم تهش کلی لاشه ی بلیط دارید که نمیدانید استفاده میشود کرد یا نه).
قیمت هر بلیط تکی 1.9 یورو و قیمت هر کقنه بلیط، 14.9 یورو است. ضمنا، این شرایط برای بلیط هایی است که از دستگاه میخرید، بلیط هایی که از راننده های اتوبوس ها میخرید، 2 یورو هستند و مخصوص همان یکبار سوار شدن به اتوبوسند. قیمت بلیط قوآسی بوس به مقصد فرودگاه شارل دوگل هم 12 یورو است. خلاصه از ایستگاه پرلاشز، رفتم به موزه ی لوور، موزه ی لوور که در اصل اول کاخ لوور بوده و بعد از اینکه لویی شانزدهم (فکر کنم) تصمیم گرفته به کاخ ورسای برود تبدیل شده به موزه (حالا نه به معنای امروزی ولی محل نگهداری اشیاء لوکس سلطنتی و نمایش شکوه سلطنت فرانسه بوده) یکی از بزرگترین موزه های دنیاست که فکر میکنم همه بشناسند. این موزه 38000 قطعه رو محافظت میکند، یعنی به عبارتی اگر شما برای دیدن هر قطعه فقط سی ثانیه زمان صرف کنید و روزی 12 ساعت هم توی موزه باشید، تقریبا یک ماه طول میکشد که کل موزه را ببینید. من که اصولا هم خیلی اهل موزه نیستم، تصمیم داشتم بین دو موزه ی لوور و اورسِی یکی را برای بازدید انتخاب کنم که وقتی چشمم به صف ورودی لوور افتاد و باران هم گرفت مطمئن شدم که به جای لوور به اورسی خواهم رفت. اما اگر قرار بود چند روز در پاریس بمانم حتما بلیط ورودی موزه را اینترنتی و از قبل میخریدم که توی صف معطل نشوم.
عکس های کاخ لوور، هرم لوور و ورودی شلوغش
بعد از زیارت لوور از راه دور پیاده در امتداد رود سن راه افتادم تا به چشمه ی سنت میشل (Saint Micheal Fontain) و کلیسای نتردام بروم. قدم زدن در امتداد رود سن شاید آرزوی هر پاریس دوستی باشد، و واقعا هم حاشیه ی زیبایی دارد. پاریسی ها شهرسازی زیبای خودشان را مدیون اصلاحات بارون هوسمان هستند. درواقع اصلاحات او در زمینه ی شهرسازی و تناسب ارتفاع بناها با عرض خیابان ها و بعدا انتقال مراکز دولتی و اداری شهر به محله ی حاشیه ای ل دفانس، باعث شده که پاریس کنونی، به قول خود پاریسی ها موزه فیکاسیون، یا موزه ی بصری باشد.
همه ی کسانی که مثل من بخشی از عمرشان را صرف خواندن فرانسه و متون و تاریخ آن کرده اند، احتمالا یک لیست بلند بالا از محله های پاریس دارند که دوست دارند شخصا میان آنها قدم بزنند. مثل: میدان باستیل، خیابان شانز الیزه، میدان کنکورد، گالری لافایت واقع در خیابان لوپرا، محله لهال، محله لومری، کلیسای سَکرِهکُر دو مونمارتر، اونیو مونتاین، محله مون پارناس، خیابان لوپِرا، کقتیه لاتن، ل دفانس و .... کلی خیابان و نام آشنای دیگر که دیدن سرسری همه شان هم اقلا یک هفته زمان نیاز دارد. اما من فقط یک روز در پاریس داشتم (یک و نیم روز داشتم در اصل که نیمش را از دست دادم)، برای همین سعی کردم سخت نگیرم و هرچقدر که میتوانم حال و هوای پاریس را درک کنم. دیگر لازم به توضیح هم نیست که وضعیت تاول های پاهایم به زخم تغییر کرده بود و با هر قدم درد میگرفت و خودش بازدهی ام را پایین آورده بود. با این حال فکر میکنم حدود 50 هزار قدم در پاریس راه رفته ام. مسیری که من توانستم طی کنم از روی نقشه:
توی حاشیه ی رود سن معمولا پر از دست فروش هایی است که کارت پستال، نقاشی و کتاب دست دوم میفروشند، هنوز اما زود بود و آنها صندوق های آهنی سبزشان را باز نکرده بودند. کلیسای نتردام و چشمه (فواره) ی سنت میشل حسابی شلوغ بودند و پر از توریست های آسیایی، از آنها که در گروه های بزرگ این طرف و آنطرف میروند و یک میلیون عکس می اندازند.
عکس حاشیه ی سن و نتردام
بعد از کلیسا به سمت جایی رفتم که دیدنش در پاریس برایم از خود ایفل هم مهمتر بود، کتابفروشی شکسپیر و شرکا. برای من آدمها دو دسته اند، یا عاشق کتاب و بوی کاغذ و چوب اند، یا نه. آنهایی که عاشق کتابند، میدانند که کتابفروشی های قدیمی، همان هایی که بوی کاغذ کهنه میدهند و از کف تا سقف پر از کتابند، برای ما مثل معبد می مانند. من توی تهران هم هروقت که افسرده و غمگین باشم، خوشحال باشم، استرس داشته باشم و کلا توی هرحالت روحی ای به کتابفروشی میروم تا آرام بگیرم. حالا تصورکنید جایی مثل شکسپیر اند کمپانی، یک کتابفروشی صد ساله در پاریس، با تیرهای چوبی و کف و اثاثیه ی کهنه، که از هر سوراخ سمبه ایش کتاب بیرون زده چقدر جای جذابی میتواند باشد. توی این کتاب فروشی میشود ساعت ها روی مبل ها و کوسن های کهنه نشست، گربه ی مقیم آنجا را نوازش کرد، کتاب خواند، با پیانوی کهنه آهنگ نواخت، با ماشین تایپ قدیمی قطعه های مورد علاقه ی کتاب محبوبی را تایپ کرد (این قطعه ها را کتابفروشی مهر میکند و توی پاکت با آرم کتابفروشی میگذارد و به عنوان یادگاری به قیمت 2 یورو، میفروشد)، میشود روی دیوار یادداشت ها برای یک آدم دور چیزی نوشت، یا یادداشت های دیگران را خواند، خلاصه هرکاری میشود کرد به جز عکس گرفتن! عکس برداری از توی این کتابفروشی ممنوع است و واقعا ایده ی خوبی است، هرچند خیلی ها دزدکی چندتا عکس هم میگیرند ولی به هرحال ممنوع بودن عکس برداری به آرامش آنجا خیلی کمک میکند. توی کتابفروشی به علاوه برنامه های فرهنگی مختلف هم برگزار میشود، جشن امضاهای نویسنده های معروف یا جلسات کتابخوانی. بعضی نویسنده ها هم رسما توی شکسپیر اند کمپانی زندگی و کار میکنند، جالب اینکه یک صندوق شبیه صندوق صدقات هم کف زمین هست که رویش نوشته: feed the residence writers (یعنی به نویسندگان مقیم غذا بدهید).
عکس کتابفروشی
فکر میکنم دو-سه ساعتی توی کتابفروشی بودم و تنها جایی که چیزی برای خودم خریدم همینجا بود. کلی کتاب و کارت با مهر کتابفروشی که عاشقشان هستم. بعد که بیرون آمدم حسابی گرسنه بودم، هوا هم بهتر شده بود و میشد بیرون نشست، توی یک کافه نشستم و برای نهار کرپ مرغ خوردم. یکی از بدی های پاریس ازنظر من معروف بودنش به شهر هانی مونرهاست، یعنی انگار همه فکر میکنند باید توی پاریس رمانتیک رفتار کنند، در همه ی گوشه و کنار شهر زوجها در آغوش هم دیده میشوند، نه اینکه این به خودی خود بد باشد، یا من را معذب کند، بلکه احساس میکنم این رفتار، بطور خاص در پاریس تبدیل به یک سنت شده و بیشتر نمایش عشق است نه خود عشق. شاید هم من اشتباه میکنم.
عکس کرپ مرغ (تنها غذای فرانسوی ای که خوردم)
فواره ی سنت میشل:
بعد از خوردن نهار با مترو به موزه ی اورسی رفتم. موزه ی اورسی سابقا ایستگاه قطار بوده و شکل آن هم کاملا شبیه ایستگاه است. معروفیتش به خاطر آثار بسیار زیاد و مهم نقاشی و مجسمه سازی جهان است. از نقاشهای معروفی مثل مونه و رامبراند، و خیلی های دیگرکه من نمیشناسم. دیدن این موزه هم ساعتها زمان نیاز داشت و من فقط توانستم بخشی از آن را ببینم. بخشی که از بین هنرمندان آن من فقط ونگوگ، مونه و سزار را میشناختم. فکر میکنم این موزه باید بهشت هنرمندان هنرهای تجسمی باشد. زیبایی خیلی از نقاشی ها و مجسمه ها غیرقابل توصیف بود، و البته باز هم گرچه من زیاد اهل عکس گرفتن از آثار توی موزه ها نیستم (چون معتقدم عکسهای خیلی باکیفیت تر را میشود روی اینترنت پیدا کرد و نگاه کردن را ترجیح میدهم)، خیلی از عکسها هم قابل انتشار در اینجا نبودند.
عکس نماد های معروف موزه ی اورسی
نقاشی های معروف ونگوگ
نقاشی های مونه و سزار
مجسمه ی آزادی کوچک در ورودی موزه:
منظره ی رود سن از تراس موزه ی اورسی:
بعد از موزه ی اورسی به میعادگاه عاشقان پاریس یعنی ایفل رفتم. و البته قبل از دیدن خودش از نزدیک از توی مترو و در حاشیه ی سن یکبار از دور دیدمش.
عکس برج ایفل زیبا در مقابل آنچه که عکس ها از کثیفی های پاریس نشان نمیدهند:
ورودی ایفل هم صف خیلی طولانی ای داشت برای همین ترجیح دادم به جای وارد شدن به شانزدومارس بروم به سمت میدان تروسدرو و ایفل را از بالا تماشا کنم.
بخاطر حملات انتحاری قبلی اطراف برج ایفل پر از نیروهای ارتشی بود.
بعد هم به سمت آرک دو تریومف یا همان طاق نصرت خودمان رفتم. یکی از کارهایی که همیشه دوست داشتم بکنم، این بود که خیابان شانز الیزه را از میدان تریومف به میدان کنکورد پیاده روی کنم و حالا که آنجا بودم با اینکه پاهایم خیلی درد میکردند دلم نمی آمد ازخیرش بگذرم.
Arc de Triomphe et Avenue des Champs-Elysee
تیاتر شهر زیبای پاریس در انتهای شانز الیزه
با یکی از دوستان کوچ سرفینگ به نام یوسف که اصالتا اهل الجزیره بود توی میدان کنکورد قرار گذاشته بودم. ولی فکر نمیکردم خیابان شانز الیزه اینقدر طولانی باشد، به علاوه زرق و برق خیابان و مغازه ها و بوتیک های معروف هم کلی برای تماشا وقت میگرفتند.
عکس شانز الیزه
با اینحال توی این خیابان هم تضاد و اختلاف طبقاتی با بیرحمی هرچه تمام تر توی صورت آدم سیلی میزد، در جاهای مختلف شهرها پناهنده های سوری را میشد دید، ولی نمودشان در خیابان شانز الیزه و در حالی که کنار فرش قرمز لیدو گوشه ی خیابان نشسته بودند و گدایی میکردند خیلی بیشتر قلب آدم را میفشرد. البته بعدا یوسف برایم گفت خیلی از این ها کولی هایی هستند که اساسا گدایند و اصلا سوریه ای نیستند و چون مردم به پناهنده ها کمک میکنند شبیه سوریه ای ها لباس میپوشند. میگفت خودش چون عربی بلد هست میتواند مچشان را بگیرد. میدان کنکورد انتهای خیابان خیابان شانز الیزه قرار گرفتهاست. قبلا به این میدان لویی پانزدهم میگفته اند (احتمالا به دلیل مجسمه اش). در طول انقلاب اول فرانسه و در دوره معروف به ترور، دستگاه گیوتین در این میدان نصب شده بود. سر بسیاری از مشاهیر آن دوره فرانسه نظیر لویی شانزدهم، ماری آنتوانت، ماکسیمیلیان ربسپیر و آنتوان لاوازیه در این میدان به زیر گیوتین رفتهاست. در این میدان و در حاشیه خیابان رویال ساختمان وزارت بحریه فرانسه، هتل کریلیون و سفارت ایالات متحده آمریکا قرار دارد. در سوی دیگر میدان، باغ تویلری که به موزه لوور منتهی میشود، قرار گرفتهاست. یکی از اضلاع میدان کنکورد به میدان دیگری به نام وندوم متصل است در این میدان نیز هتلهای مجلل ریتز و وندوم و تعداد بسیار زیادی جواهر فروشی مجلل و معروف قرار دارد. علاوه بر این در این دو میدان سالنهای مد بسیاری از معروفترین طراحان لباس دنیا و شرکتهای مشهور مُد قرار دارند.
ستون اوبلیسک میدان کنکورد در یک سر خیابان شانز الیزه و طاق دروازه ی پیروزی در یک سر دیگر آن
توی میدان کنکورد دنبال یوسف میگشتم که یک مرد با چهره ی شرقی جلو آمد، من هم که کلا در تشخیص چهره ها ضعیف عمل میکنم فکر کردم یوسف است. شروع کردم انگلیسی صحبت کردن ولی پسر گفت که فقط فرانسه بلد است. به فرانسه پرسیدم تو یوسف هستی؟ گفت نه، تو منتظر یوسف هستی؟ گفتم بله متاسفانه، خندید و گفت بهرحال شما چشم های زیبایی دارید مادموازل، از اشتباهم خنده ام گرفته بود. از او پرسیدم تو پاریزین (اهل پاریس) هستی؟ گفت بله، گفتم پس این تنها جمله ی زیبایی بود که من توی این مدت از یک پاریسی شنیدم (یاد دیروز افتادم که همه با بداخلاقی جوابم را میدادند و هیچکس حاضر نشد راهنماییم کند.) همان دیروز به این نتیجه رسیدم اینکه اگر انگلیسی صحبت کنی فرانسوی ها جوابت را نمیدهند درست نیست، در واقع پاریسی ها کلا حوصله ی آدم را ندارند، البته شاید اگر هر شهری همیشه پر از توریست های سرگردان باشد، مردمش همین طور بشوند. برای همین من هم دیگر خودم را اذیت نکردم که فرانسه صحبت کنم (درهرصورت انگلیسی را راحت تر صحبت میکنم). خلاصه بالاخره یوسف را پیدا کردم (راستی اسم یوسف دقیقا یوسوف بود نه معادل لاتینش ژوزف)، با هم به باغ تویلری رفتیم و تا تاریک شدن هوا نشستیم و گپ زدیم و به ایفل چراغانی نگاه کردیم.
ایفل چراغانی از باغ تویلری
بعد هم دیگربرای بازدید از هرجایی دیر و تاریک بود، با مترو رفتیم یک جاییکه من یادم نیست، و شام توی یک رستوران ژاپنی سوشی خوردیم (واقعا نمیدانم چرا؟) و بعد من باز هم کمی توی خیابان های شلوغ پاریس قدم زدم بعد دوباره پیاده به هتل برگشتم. (یادم رفت از یوسف بپرسم پس مردم وقتی خط های مترو بسته است چه کار میکنند؟) اما یوسف به من نشان داد که فردا صبح چطور با کمی پیاده روی و RER و اتوبوس به فرودگاه بروم. رفتم هتل، وسایلم را جمع کردم، زود خوابیدم تا صبح زود به طرف فرودگاه بروم و شهر رویاهایم را که حالا فقط یک شهر معمولی بود به سمت شهر رویاهای جدیدم، ترک کنم.