از سفر که 6 ماه می گذرد دل ما هم شروع به بی قراری می کند برای سفر بعد....
وقتش است...
بجنب...یک مقصد انتخاب کن و تمام !
خیال میکنم
در آبهای جهان قایقی است
و من - مسافر قایق - هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنههای فصول میخوانم
و پیش میرانم
مرا سفر به کجا میبرد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟
و در کدام بهار
درنگ خواهد کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
اواخر فروردین بود که شروع به تحقیق در مورد تایلند و مار ماریس و کوش اداسی کردم.مسلما اولویت با تایلند بود اما با توجه به اندوخته ما و حساب و کتاب خرج سفر متوجه شدم که این بار هم نمیتوانیم به تایلند سفر کنیم و سراب هنوز باقی ست. پس تمرکزمان به کوش آداسی و مارماریس برگشت.چیزی که از سفر دلچسب تر است و رویایی تر، تحقیقات و خواندن سفر نامه ها و تحقیق در مورد کشور مقصد و انتخاب هتل و پرسه در بوکینگ و تریپ ادوایزر هست.برای من لذت بخش ترین کار پرش بین سایت لست سکند و بوکینگ بود.مست از این تکرار هر باره قبل از سفر روزانه چند ساعت به جای کار مفید در شرکت با لبخند ژکوند گوشه لب توی اینترنت می گشتم(مدیریت محترم شرکت حلال کن !عشق سفر این حرفا رو نمیفهمه !)
هتل و مقصد با تحقیق و در نظر گرفتن شرایطمان کوش آداسی انتخاب شدو فقط در انتظار پایان چند روز تعطیلات بودم تا تور را قطعی کنم و تمام.
صبح روز موعود سایت لست سکند را باز کردم و صفحه تورها رو آوردم.
چند بار پلک زدم شاید اشتباه می کنم... شاید مقصد را اشتباه زده ام...شاید اصلا سایت مشکل دارد !
بعد از چند بار رفرش صفحه مطمئن شدم که این اشتباه از سایت نیست و شروع به تماس تلفنی با چند آژانس کردم...بله..از قرار معلوم نرخ دلار بالا رفته است و قیمت تورها در عرض چند روز دو برابر شده است و دیگر پس انداز ما برای سفر کافی نیست.این اولین ضربه مهلک بود.
مشورت و درد و دل با آقای همسر این نتیجه را داد که کمی صبر کنیم این اوضاع موقتی هست و درست میشود و در مصاحبه جناب رئیس جمهور مطمئن شدیم که این افزایش ناگهانی حبابی بیش نیست...
صبر کردن همانا و گذشتن 4 ماه همان و چندین برابر شدن قیمتها همان !این حباب جنسی از کتان داشت انگار.قصدی برای ترکیدن نداشت و کم کم به بالنی استوار تبدیل می شد و بالا و بالاتر میرفت.
دومین ضربه مهلک دقیقا عوارض خروج از کشور بود و بعد از آن هر روز صبح با دیدن قیمت دلار یک ضربه مهلک تر وارد می شد.تا جایی که دلار 14 تومانی دقیقا از شدت درد بی حسم کرد و مثل یک قهرمان باخت را قبول کردم !
در این گیر و دار خبر از قطع ارز هم رسید و برای روح در هم شکسته من ضربه آخر بود.
آقای همسر که دیدند کار ممکن است به جاهای باریک کشیده شود و من بخاطر سفر افسردگی مفرط بگیرم و آبروی چندین و چند ساله اش برود تصمیم گرفت در طی چند روزی که تا قطع ارز باقی مانده فکری کند و راهی سفر شویم .البته نه با تور بلکه به صورت شخصی !
طولانی تر نمی کنم این درد مگو را !
با تماس تلفنی بلیط رفت و برگشت را به مقصد ازمیر برای هر نفر 1600000 تومان گرفتم. هتل رو از طریق بوکینگ رزرو کردم و بعد از واریز جانکاه و درد آور عوارض به بانک رفتم و با کلی منت دو نامه 500 یورویی ناقابل هر کدام به ارزش 5400000 تومان (حدودا )گرفتم !
البته ناگفته نماند که جمله با پوزخند خانم معاون بانک موقع امضا و تایید نامه هنوز به یادم است
((کی این ارز رو بردارن ما از دست شماها راحت بشیم...))
صد البته همه ما کارمند بانک نیستیم و این ارز مختصر تنها امیدمان برای یک سفر هرچند کوچک بود و امروز که شما به آرزویت رسیدی و ساعات فراغتت بیشتر شد ما تنها دلخوشیمان خواندن سفرنامه دیگران است !
پرواز ما هواپیمایی قشم ایر و از تهران بود و ساعت 3 شب...ما ساعت 8 شب با ماشین شخصی از اصفهان حرکت کردیم.دقیقا پلیس راه شاهین شهر بوی بنزین شدیدی داخل اتاق ماشین پخش شد و مجبورمان کرد توقف کنیم.همسر جان ماشین را پارک کردند و خبری نبود...باز حرکت کردیم و باز این بو پخش شد...توقف پشت توقف و بلاخره با هزار استرس از اینکه ماشینهای مقاوم ساخت وطن بین راه منفجر نشود و ما از پرواز جا نمانیم حدود 12.30 به فرودگاه رسیدیم.
فرودگاه که چه عرض کنم.از شلوغی قدرت تنفس نداشتیم.خبر قطع ارز کار خودش را کرده بود. هر صفی مالامال از جمعیت و سر و صدا بود و همه کلافه و خسته بودند.نگاه های خسته و بیحال رد و بدل میشد و بیخوابی در چهره ها نمایان بود.هر چند دقیقه یکبار به اندازه حلزون چمدان و خودمان را جلو میکشیدیم که دلمان خوش باشد داریم نزدیکتر میشویم.
بعد از انجام کارهای مربوطه در آخرین مرحله به صف ارز بانک سامان در فرودگاه رفتیم وبالاخره 500 یورویی رو با هول و ولا از چنگ کارمند بیچاره باجه بیرون کشیدم...
اونجا بود که آهنگ فرانسوی عاشقانه ای در ذهنم نقش گرفت و نفسی عمیق کشیدم و با لبخندی عاشقانه یورو رو بوسیدم ! البته تا به یاد اوردم که 5 میلیونننننننننن تومان بابت همین تکه کاغذ پول دادم تصمیم گرفتم که پاره اش کنم و البته با دخالت عقل و همسر جان این کار را نکردم !
پرواز سر وقت و خوب بود (از مقوله پرس شدن بین صندلی ها بگذریم که تف سر بالاست ! ).مسیر هم 3 ساعت و نیم زمان برد که ما راحت تا ازمیر خوابیدیم و موقع رسیدن با زور مهماندار که التماس می کرد
_بیدار بشید لطفا...باید پیاده بشین !
و اصرار ما که _فقط 5 دقیقه دیگه...
بلاخره بیدار شدیم.ناگفته نماند که من ترس از ارتفاع دارم و در تمام پروازها در حال چنگ و دندان انداختن به همسر هستم و کلی قسم و عهد و پیمان که این اخرین بار است که سوار هواپیما میشوم.اما این بار خستگی از هزار آرام بخش بهتر عمل کرد و تمام مسیر را خوابیدم.
کلا ما خیلی خوش خواب نیستیم اما 4 شنبه از 6 صبح سرکار بودیم تا 5 عصر.بعد هم با سرعتی برابر نورحاضر شدیم و با حدود 5 ساعت رانندگی به فرودگاه رسیدیم و بعد ازآن 3 ساعت تمام در صفهای فرودگاه ، مردانه ایستادیم ونبرد کردیم.
اینها رامی گویم که به قسمت اصلی برسیم !حالا میرسیم.اندکی صبر !
بعد از تحویل بار به سمت خروجی فرودگاه حرکت کردیم.من از قبل تحقیق کرده بودم و میدانستم اتوبوس هایی هست که هر نیم ساعت تا یک ساعت یک بار به سمت کوش آداسی حرکت میکنه به نام هاواتاش.لندینگ ما و حرکت هاواتاش یک ساعت تفاوت داشت و ما دقیقا به موقع رسیدیم.البته قبلش برای راحتی بیشتر از یکی از لیدرهای هموطن که دنبال مسافرانشان آمده بودند سوال کردم که -ما به صورت شخصی سفر می کنیم و برای رفت به هتل و برگشتمان میتونید کمکمون کنید؟انصافا لیدر خیلی خوش برخورد و مهربان بود و با روی باز قبول کرد و گفت بله البته مبلغ 100 دلار برای این کار می گیریم !!!!!!
ما هم با همان مهربانی خداحافظی کردیم و به سمت ایستگاه هاواتاش رفتیم که دقیقا کمی جلوتر از درب خروجی بود.بلیط برای هر نفر 27 لیر بود وباید از خود راننده میگرفتیم و انصافا اتوبوسهای راحتی بودند.با کولر و تهویه عالی... تا اتوگار کوشی آداسی 50 دقیقه در مسیر زیبایی بودیم و از یکی دو شهر کوچک هم عبور کردیم .تمام مسیر سرسبز بود با پوشش گیاهی فوق العاده.در شهرهای کوچک بین راه تصویری از مدرنیته ندیدیم و همه چیز به شکل سنتی و زیبا بود و روستاهای دلنشین شمال خودمان را تداعی می کرد.
به اتوگار که رسیدیم آدرس هتلی که از طرف بوکینگ رزرو کرده بودم را به یک تاکسی دادم و با مبلغ 15 لیر ما را تا هتل رساند.کلا حدود 5 دقیقه بیشتر در راه نبودیم.البته این تنها موردی بود که ما در سفر سوار تاکسی شدیم.وگرنه من اصفهانی و تاکسی ؟؟؟
توی سایت بوکینگ یک سری هتلها وجود دارد که بدون نیاز به کردیت کارت میتوانید رزرو را انجام دهید البته انتخابتان محدود هست و باید مبلغ بالاتری را بپردازید اما خب برای ما ایرانی ها چاره ای نیست تقریبا !
با رسیدن به هتل تقریبا شوکه شدیم.افتضاح تنها کلمه قابل وصف بود.یک ورودی بدون درب و پیکر که از آن وارد حیاط و باغ هتل می شدید.هتل در واقع لابی نداشت و همان حیاط آن به عنوان رستوران و لابی و حیاط و باغ و همه چیز بود.کثیف...افراد مست در باغ یا همان لابی سر صبح سیگار می کشیدند...میز صبحانه تقریبا خالی و استخر فوق العاده کوچک که به جای انباری هتل استفاده می شد و پر از آشغال بود.یک قسمت که دقیقا معادل با زیر زمین خانه مادربزرگم بود و رزروشن با دمپایی پلاستیکی مشغول خاروندن انگشتهای پاش بود.در این بین گاهی می رفت و خودش ظرف پنیر را هم با دست پر می کرد .
همسرم میخواست که از سرویس بهداشتی استفاده کند و خودمان با کمی گشتن آنرا پشت حیاط پیدا کردیم.فقط سکوت میکنم و همانجا بود که معنای تفاوت عکسهای سایت با واقعیت را فهمیدیم!
چاره ای نبود تا ساعت 2 که اتاق را تحویل می دادند چمدانهایمان را به امان خدا گذاشتیم گوشه حیاط و زدیم بیرون.از رزروشن پرسیدم که -چه جوری میتونم به دلموشایی که به سمت مرکز شهر میرن برسم و اونم با زبان فوق افتضاح آدرسی را داد که نفهمیدیم !
پس فقط از هتل بیرون آمدیم ودر سکوت و متفکر در حالی که سعی می کردم نگاه به همسر جانم نکنم تا یادش نیاید چه عکسایی از این هتل را نشانش می دادم شروع به قدم زدن کردیم.بعد ازحدود 5 دقیقه قدم زدن در کوچه های زیبا و دیدن خانه های اکثرا سفید رنگ و خوش ساخت اطراف به بهشت لیدی بیچ معروف رسیدیم. از زیبایی و خاص بودنش واقعا چیزی نمیتوانم بگویم.ساحل و دریای فوق العاده زیبا با آب شفاف و پر از خانواده و جوانهایی که از بدنشان ضد آفتاب ترشح می شد و زیر آفتاب خوابیده بودند ! خیابان ساحلی هم که پر از شور و زندگی بود.کافه ها و رستورانها و هتلهای خیلی زیادی مشغول بکار بودند و هر چیزی که میخواستیم فراهم بود.البته جالب بود که ما در طول سفر 7روزه خودمان هیچ ایرانی را در لیدی بیچ ندیدیم و وقتی در خیابان یا تورها هموطنها را میدیدیم همه در هتلهای یو آل با فاصله زیاد از شهر بودند ! این برای من جای تعجب داشت که چطور در شهری مثل کوش آداسی با این همه زیبایی هتل یو آل انتخاب میشود !البته حق با هموطن هاست چون راهنمایی صحیح از طرف آژانسها انجام نمیشود و همه تاکید دارند -کوش آداسی جایی رو نداره و فقط هتل مهمه !!!! و صد در صد سلیقه و قصد سفر هم مهم است که کجا هتل انتخاب شود.
من خودم قبل از سفر با یکی از آژانسهای اصفهان تماس گرفتم و کانتر تاکید داشت برای کوش آداسی هتل یو آل بگیرید و هیچ تفریحی خارج از هتل وجود ندارد.البته برای من که سفرنامه های زیادی از دوستان خوانده بودم واقعا این حرف بی معنی بود.
آنجا بود که تصمیم گرفتیم یکی از همین هتلهای اطراف ساحل را انتخاب کنیم.پس خیلی شیک و مجلسی برگشتیم و با لبخند چمدانها را برداشتیم و زیر لب چند تا غر زدیم و از آن هتل منحوس فرار کردیم.
انتخاب ما هتل پونز بود.این هتل چهار ستاره و در یکی از خیابان های مشرف به خط ساحلی بود.تنها با بیست قدم به خیابان ساحلی می رسیدیم. اطراف هتل هم پر از مغازه و رستوران و کافه وباجه های فروش تور بود.دلموش های خط 6 هم از جلوی درب هتل عبور می کردند به سمت مرکز شهرمی رفتند.در واقع موقعیت مکانی هتل ازنمره ده ، ده بود.
هتل پونز هتلی کوچک با ساختمان سفید و زیبا و خوش ساخت بود.هتل یک استخر متوسط و تمیز داشت که خیلی شلوغ نبود و هم آب کم عمق داشت هم 2 متر و نیم.کلا فضای هتل دلنشین بود.
پرسنل مودب و لبخند به لب،اتاقهای تمیز و فضای گرم.هتلی کوچک با فضا و موقعیت خیلی خوب.
ما برای 6 شب با صبحانه 1400 لیر دادیم و اتاق را همان موقع تحویل گرفتیم.اتاق بزرگ و تمیز بود با سه تخت و یک بالکن بزرگ رو به استخر و سیستم سرمایشی فوق العاده خنک.
خلاصه ما که راضی بودیم !
بار و رستوران هتل(عکس از اینترنت).jpg" />
حالا موقع گرسنگی بود و همسر جان وقتی گرسنه می شود دیگر موقعیت زمانی و مکانی را از یاد می برد وتند تند فقط می گفت _صبحانه...صبحانه !
پس سریعا چمدانها را گذاشتیم توی اتاق و رفتیم به سمت مرکز شهر که هم شهر را ببینیم و هم صبحانه بخوریم. درب هتل کمتر از 2 دقیقه ایستادیم و دلموش رسید و با کرایه 2.5 لیر به سمت میدان مرکزی شهر راه افتادیم.مسیر عالی بود و ما از شوک این دریای زیبا فقط بیرون را تماشا می کردیم (البته کلمه صبحانه باز هم هر یک دقیقه تکرار می شد) اما من محو زیبایی بودم و اهمیتی نمیدادم.حدود 6 دقیقه مسیر طول کشید و از کنار اسکله و قلعه کبوتر و بازار های قدیمی شهر رد شدیم تا به میدان اصلی رسیدیم و پیاده شدیم.خوشبختانه همان جا یک کافه عالی با منظره دریا بود و مستقیم رفتیم برای صبحانه دلچسب ترکی !
کوش آداسی یک شهر کوچک ساحلی با دریای شفاف و آبهای شوربود که اکثرا خانه های سفید رنگ و ویلایی دارد.خیابانهای شهر بافت کاملا شرقی داشتند و خیلی از خانه ها به شکل سنتی و قدیمی بودند.کنار ساحل رستورانهای زیادی بود و پارکهای کوچک برای قدم زدن و نیمکتهای دو نفری با ویوی عالی دریا برای نشستن.کلا شهری بود که احساس آرامش و امنیت را منتقل می کرد.
راستی قسمت اصلی ماجرا و خستگی و ... را که به یاد دارید.اینجا دقیقا به کار می اید.همین که هوای دریا و جو شهر وکشور جدید و زیبایی هاش را می بینید(مخصوصا خنکای صبح و نسیم و بوی دریا)هر چقدر خستگی و خواب در وجودتان هست پر میزند و جایش را به شور و اشتیاق میدهد! این هم از معجزات سفر است و بس.
صبحانه دو املت ترکی خوردیم و آب پرتقال که کلا 40 لیر شد.
بعد از صبحانه از کافه بیرون آمدیم و مسیر سنگفرش را به سمت خیابانی رو به روی ساحل که به نظر خیابان اصلی شهر بود پیش گرفتیم.سمت راستمان مملو از رستورانها و کافه ها بود و سمت چپ با عبور از خیابان بلوار ساحلی بود که با پارکها یا اسکله ها یا صندلی های زیبا پر میشد.
بعد از حدود یک ساعت پیاده روی و دیدن مغازه ها و گشتن در خیابانها از یک دفتر فروش تور، تور کشتی را برای فردا و پارک آبی را برای روز بعد و جیپ سافاری را برای روز بعدش خریدیم.تور کشتی 50 لیر با ناهار.تور پارک آبی 110 لیر با ترانسفر و جیپ سافاری 65 لیر با ناهار بود.البته با کلی چانه زدن و بگو و بخند با پیر مرد خونگرم ترک زبان !
بلاخره از خیابان گردی سیر شدیم و حدود ساعت 2 به هتل برگشتیم.چون خیلی خسته بودیم و صبحانه کاملی خورده بودیم بیخیال ناهار شدیم و بعد از دوش و تعویض لباس تا 6 عصر خوابیدیم.
غروب را با انرژی بیدار شدیم و به دل لیدی بیچ معروف رفتیم.زمان را تا شب به قدم زدن در خیابان ساحلی و نوشیدن چای در کافه ها و خوردن یک کباب ترکی خوشمزه سپری کردیم.اکثر رستورانها میز و صندلیشان را در بلوار چیده بودند و می توانستیم با صدای دریا و نسیم ملایم ان ، در آرامش غذای خود را صرف کنیم.قیمت کباب ترکی گوشت با آیرن (دوغ ترکی) یا نوشابه و یک ظرف سالاد کنارش 12 لیر بود و برای یک نفر کاملا کافی بود.مزه کباب ترکی هایشان بی نظیر بود و جز ثابت وعده های ما حساب میشد.
شب هم تا دیر وقت کنار دریا نشستیم و با صدای دریا از استرس ها و تنش های روزمره رها شدیم.صدای موزیک و خیابان زنده با صدای امواج دریا جفت میشد و میل برگشت به هتل را از ما می گرفت و گاها یک ساعت در سکوت به دریا و شادی مردم نگاه می کردیم و از این همه انرژی مثبت لذت می بردیم.
روز دوم سفر با انرژی بیدار شدم.ساعت 7 صبح بود و اتاق بخاطر سه لایه پرده تاریک بود.پرده ها را باز کردم و با تنفس عمیق هوای صبحگاهی کاملا سرحال شدم.در بالکن بوی خوب صبحانه از طبقه پایین به مشام می رسید و معلوم بود تازه در حال طبخ و چیدن غذا هستند.کلا برای من لذت بخشترین قسمت هتلهای ترکیه همین هوای تازه صبحگاهی و دیدن مناظر زیبا و خوردن صبحانه های عالی ترکی هست.همسر جان هم که مثل خودم سحر خیز هستند بیدار بودند و البته مثل همیشه به جای تنفس توی بالکن ترجیح دادند که در اینستا و سایتای ورزشی آبی رنگ طی مسیر کنند.
سرویس کشتی قرار بود ساعت 9 جلوی درب هتل باشد پس بعد از گرفتن دوش صبحگاهی به ساحل رفتیم و نیم ساعت در خلوتی صبحگاه ورزش کردیم و به اتاق برگشتیم.وسیله ها را آماده و جمع کردیم و با کمی تنقلات و دو بطری آب معدنی یخ زده و کیف شنا برای صبحانه پایین رفتیم.
صبحانه به کیفیت هتلهای آنتالیا نبود اما خوشمزه و لذت بخش بود.انواع نوشیدنی گرم و آبمیوه.املت و سوسیس و کالباس و پنیر و مربا و تخم مرغ آبپز و پنکیک و شکلات و عسل و میوه فراهم بود.
بعد از خوردن صبحانه نه چندان مفصل به لابی رفتیم و منتظر سرویس شدیم...نیم ساعت...یک ساعت... و تا 10.30 خبری از سرویس نشد.همسرجانم هم با خنده می گفت _دیدی گفتم...پولمون رو گرفتند و در رفتند ! و خیلی خوشحال می خندید که سرکاریم ! در نهایت با سرخوردگی و عصبانیت سوار بر دلموش به سمت مرکز شهر رفتیم ودفتر فروش تور.
آقای مسئول کلی عذر خواهی کرد و گفتند چند بار تماس گرفته که اطلاع دهد برای سرویس مشکل پیش آمده است و موفق نشده و با کلی احترام و عذر خواهی مبلغ را بازگرداند.
خب از نقشه جایگزین استفاده کردم و دست همسری را گرفتم تا به سمت اتوگار حرکت کنیم.طفلک هم که هنوز گرسنه نشده بود مطابق میل من به راه افتاد و با ساز من می رقصید.
از اتوگار دلموش های سمت سلجوک را سوار شدیم و بعد از اتوگار سلجوک دلموش های شیرینجه را سوار شدیم.حدودا هر نفر 25 لیر رفت و برگشت هزینه کرایه دادیم.
شیرینجه روی کوه های سر سبزی واقع شده و مناظری زیبا در اطراف داشت.دروغ چرا به زیبایی عکسهایی که دیده بودم نبود و از تصورم خیلی فاصله داشت.بیشتر مغازه هایی بود پر از آثار سنتی و قهوه های ترک و آبمیوه های تازه.خیلی کوچک و شلوغ.البته نوع بازار دلنشین بودو در واقع چیزی نزدیک به بازارچه های شمال و جواهر ده خودمان بود.ما هم حسابی عکس گرفتیم و قهوه ترک خوردیم و مقدار زیادی صابون خریدیم.چون مسیر آن برای بالا رفتن خیلی سربالایی داشت و گرما و شرجی آن روز واقعا غیر قابل تحمل بود کل گردش ما بیش از یک ساعت نشد و در نهایت با همان دلموش ها به مرکز شهر برگشتیم.در اکثر دلموش ها کولر روشن نمیکردند و خود راننده ها خیلی عادی مشغول به رانندگی بودند اما ما واقع گاهی از شدت گرما و شرجی دچار سرگیجه میشدیم.مسیر رفته را برگشتیم و با یک ربع قدم زدن یک رستوران خوب پیدا کردیم.البته واقعا گرم بود و بیحال شده بودیم.
برای ناهار اسکندر کباب جان و پیده را امتحان کردیم.پیده 12 لیر و اسکندر کباب 25 لیر قیمت داشت و دوغ رایگان کنار غذاها سرو میشد.
از خوشمزه گی و جمال این دو غذا هر چه بگویم کم گفتم...فقط امتحان کنید !
از همان جا هم با دلموش به هتل برگشتیم و زیر کولر و به لطف دوش آبسرد گرما و شرجی هوای را از تن گرفتیم و به عادت ایرانیمان رفتیم برای خواب ظهر.
چیزی که مطمئنا به اون معتاد شده بودیم تماشای غروب حیرت انگیز از کنار ساحل لیدی بیچ در حالی که قهوه ترک یا آبمیوه خنک را نم نم می نوشیدیم بود.
زغوغای جهان فارغ...
واقعا این منظره نارنجی رنگ و صدای امواج هر غروب شما را به ساحل می کشاند و ناخود آگاه در سکوت همه وجودتان خالی از حس های منفی می شود.
ما هم بعد از کمی استراحت به استخر هتل رفتیم و ساعتی را شنا کردیم و برای غروب خودمان را به ساحل رساندیم.شام هم پیده و لاهماجون معروف را تست کردیم و لذت بردیم.کلا مزه های غذاهای ترکی همه برای ما مناسب است و در سفر به ترکیه بدون ترس از غذاهای سنتیشان لذت ببرید.
روز سوم روزی ست که من عاشقش شدم و از بهترینهای سفر بود.
مثل روز قبل 7 صبح بیدار شدیم و بعد از ورزش و دویدن لب دریا با ساک دست نخورده دیروز راهی رستوران و لابی شدیم.زیر لب تند تند دعا می کردم که امروز دیگر خبری از بد شانسی نباشد وگرنه نقشه دومی در کار نبود.از استرس تند تند بالا و پایین میرفتم که راننده سرویس آدالند ،با فریاد آدالند رسید و من با خنده و با لب کش آمده رو به همسر جان کردم و گفتم -این دفعه اومد ! ایشون هم با خونسردی به گفتن ماشالایی بسنده کردند و سوار شدیم.
حدود 20 دقیقه مسیر طول کشید تا رسیدیم.پارک آبی خارج از شهر و در سطح بالاتری از دریا بین جنگلهای زیبا قرار داشت.مسیر باز هم و باز هم فوق العاده بود.یا سرسبز و جنگلی یا کنار دریا و البته از کنار خیلی از هتلهای معروف و یو آل که خارج از شهر بودند هم عبور کردیم.
جلوی درب در حال بگو و بخند و عکاسی بودیم که خانمی با لبخند نزدیکمان شد و پرسید – شما ایرانی هستید ؟ و من گفتم بله...دختر جوان با همسرش بودند و حسابی اذیت شده بودند.با دیدن هم خوشحال شدیم و شروع به حرف زدن کردیم.ما که در این سفر تنها بودیم از بودنشان استقبال کردیم و حسابی دل به دلشان دادیم.کلی برایمان درد و دل کردند از قیمت 60 دلاری تور لیدر برای پارک آبی و کرایه آژانس هتل تا آدالند که 50 لیر شده بود و بلیط 120 لیری آزاد آدالند تا هتل دور از شهر و قیمت بالای توری که خریده بودند و ما تا جایی که میتوانستیم راهنماییشان کردیم و البته این مسائل برای همه ما وقتی سفر اول را میرویم طبیعی است.با دوستان خوبمان وارد مجموعه شدیم و تا 5 حسابی از نفس افتادیم و خندیدیم و بازیها را تست کردیم.از هیجان و رقص آب و سرسره های مهیج سرشار شدیم و البته حسابی سوختیم.چون ضد آفتابها بر اثر آب کاملا از بین میرفت و آفتاب ظهر واقعا داغ بود.
برای ناهار دستبند ها را توی باجه ورودی شارژ کردیم و ناگت مرغ و جوجه و ماکارونی سفارش دادیم.توی پارک همه چیز موجود هست و نگرانی بابت خوراکی نیست البته قیمتها بسیاربالاتر از بیرون بود که فدای سرشان !
بهترین قسمت پارک سرسره ای سفید رنگ بود که بعد از شیب نیم دایره و پرتاب شدن و چرخ خوردن توی هوا توی آب عمیق استخر فرود می آمدیم.این سرسره و سرسره طولانی 4 نفره را ما دو بار امتحان کردیم و حسابی خندیدیم.همه جای پارک عکاس هایی بودند که در حالتهای مختلف از ما عکس می گرفتند و در نهایت هر یک عکس را 60 لیر میفروختند.برای ما که با دوربین حسابی عکس انداخته بودیم به صرفه نبود.بهرحال تا 3 بین سرسره ها بودیم و وقتی خسته شدیم به استخر آرامش و استخر موج رفتیم و تا 5 که موقع آمدن ترانسفر بود ریلکس کردیم.
موقع برگشتن دوستانمان را سوار دلموش خط 1 کردیم و خودمون با سرویس برگشتیم.اینقدر خسته بودیم که دو سه ساعتی خوابیدیم وبعد از آن شام را به یکی از رستورانهای ساحلی شهر رفتیم و آدنا کباب خوردیم.
مزه آدنا کباب نزدیک به کوبیده خودمان و تند و خیلی خوشمزه بود.قیمت آن هم 30 لیر بود.
بعد از شام از قدم زنان از دستفروشی ها بستنی و صدف معروف ترکی را خریدیم که بعد از خوردن صدف چشم تو چشم فروشنده مجبورشدم تا آخرش را با اشک چشم و خون دل بخورم و حتی لبخندی هم چاشنی اش کنم ! البته سلایق متفاوت هستند و شاید خیلیها از مزه ان لذت هم ببرند وبهرحال کشیدن این عذاب بهتر از این است که اصلا تست نکنید و کنجکاو بمانید .
روز سوم ما هم به زیبایی گذشت.
روز چهارم نوبت چیپ سافاری بود.ساعت 10 سرویس مخصوص رسید .جیپ سافاری سرشار از هیجان و مناظر بکربود.شما سوار بر جیپهای مخصوص یک مسیر کوهستانی و سنگلاخ را طی می کنید و به پارک جنگلی معروف کوش آداسی میرسید.آنجا پیوند ساحل وجنگل و دو رنگ سبز بکر و آبی شفاف منظره ای فوق زیبا به شما خواهد داد و محلی عالی برای عکاسی است.در بین راه در یک رستوران جنگلی زیبا توقف کردیم و ما آب پرتقال سفارش دادیم و خوردیم .بعد از ان تجربه غارهای مختلف و چشمه های آب معدنی را داشتیم.این چشمه ها سرشار از مواد معدنی هستند و بوی گوگرد دارد.آبتنی در حوضچه های آبگرم گوگرد عالی بود !
ناهار مرغ و برنج و ماکارونی بود و آب معدنی.ما نوشابه را جداو با هزینه خودمان خریدیم.بخاطر تاکید تور لیدر گوشی همراهمان نبردیم و نتوانستم عکسی بگیرم که البته در انتها سی دی کامل عکسهای گروهی را به قیمت 60 لیر خریدم.متاسفانه امکان گذاشتن این عکسها وجود نداشت و فقط میتوانم به صورت کلامی(که البته قلم زیبایی هم ندارم که اون همه زیبایی رو وصف کنه) تعریف کنم.
اگر از خیس و گلی شدن و بالا پایین شدن در ماشینهای بلند بدتان نمی آید و مثل ما حسابی لذت می برید من این تور را پیشنهاد میکنم.لذت آب بازی با ماشینهای مجاور و قدم زدن در ساحل فوق العاده پارک جنگلی وهیجان تجربه های امروز ما بود.
موقع برگشت به قدری خسته بودیم که تقریبا تا 7 غروب بیهوش شدیم.ساعت تور هم از 10 صبح تا 4 عصر بود.
غروب با دلموش خط 6 به سمت شهر رفتیم تا شلوغی شهر را موقع شب تجربه کنیم.واقعا شبهای کوش آداسی زنده بود.پر از نور و آهنگ و توریستها.کافه ها و رستورانها سرشار از جمعیت بود.آهنگهای شاد در هر مغازه ای به گوش می رسید و فرهنگ قشنگ کافه نشینی به خوبی مشهود بود.زنان ومردانی که با خونسردی آبمیوه یا قهوه شان را مزه مزه می کردند و از هر دری حرف می زدند.یا در سکوت زمزمه می کردند یا بلند می خندیدند.غذاهایی که به آرامی خورده می شدند و کسی نگران سرد شدنشان نبود. و یک عالمه حرف و صحبت بین آدمها...
ما هم برای شام به مک دونالد رفتیم و البته هر چقدر سعی کردیم با فرهنگ معروفشان غذا خوردن را طولانی کنیم نشد.چون همسر جانم طی یک لقمه مک دونالدش را تمام کرد و اصرار داشت -بریم یه جا شام بخوریم.این غذا نیست ! و خب صد البته بعدش خودش را به یک ساندویچ کباب ترکی که واقعا دوست داشتیم ،مهمان کرد.قیمت مک دونالد بزرگ با مخلفات 20 لیر بود.راستی بستنی مک دونالد را از دست ندهید.عالی بود...بعد از آن هم به نمایندگی ال سی واکی کی و کوتون رفتیم برای خرید.البته برای خرید عمده و زیاد پیشنهاد من مرکز خرید سوکه هست که شامل تمام برندهای ترک با تنوع بالاست اما برای ما که خرید خاصی نداشتیم و چند تا تیشرت و شلوار می خواستیم رفتن به آنجا به صرفه نبود.بر خلاف اکثر خانومها من بیشتر در سفر دنبال تفریح و کشف نقاط مختلف شهر و مزه ها ودیدن ادمها وگردش هستم و وقت زیادی را برای خرید نمیگذارم.پس تنها وقتی که برای خرید سپری شد همین یکی دو ساعت بود.
موقع برگشت به هتل از یکی از مغازه های فروش تور برای فردا تور کشتی را خریداری کردیم و البته برای دوستانمان هم خریدیم و هماهنگ کردیم که فردا 9 صبح ترنسفر درب هتل به دنبالشان برود و خدا میداندکه وقتی به رسیدیم هتل خواب چقدر لذت بخش بود .
روز پنجم روز زیبای سفر ما بود.قرار ما با دوستانمان در اسکله بود.آنها را با یک سرویس جدا و ما را با یک سرویس جدا به اسکله رساندند.ساعت 9.30 بود که هر دو سرویس با هم به اسکله رسیدیم و به سمت یک کشتی زیبا راهنمایی شدیم.کشتی خیلی زیبا بود و سه طبقه.طبقه زیرین که سرویس بهداشتی و رختکن بود.طبقه وسط تماما از چوب ساخته شده و محل نشستن بود و میتوانستیم بدون آفتاب خوردن از زیبایی دریا لذت ببریم وطبقه بالا که پر از تشک و بالشتک های رنگی برای آفتاب گرفتن بود.
مسافران سوار شدند
و ناخدا بادبانها را کشید
دریا اما
صبح زودتر بیدار شده بود
و پیش از آنها
رفته بود!
ما طبقه وسط نشستیم و مشغول گفتگو شدیم وبعد از مدتی چنان زیبایی دریا و آب و جزیره های کوچک هوش از سرمان ربود که مسخ شدیم و فقط به بازی رنگها و طبیعت زل زدیم.نسیم خنک و صدای آب جنبه ای رویایی داشت.همه چیز پر از آرامش بود و رنگ.موسقی شاد و دلنشینی پخش میشد و کشتی با سرعتی نسبتا زیاد روی موج ها بالا و پایین میشد.ما از بوفه کشتی نوشیدنی و تنقلات خریدیم و تمام مسیر رفت را دل به لذت دریا دادیم و سرخوش از لحظه در حال غرق شدیم که چه باک از فردا...از تماشای دریا سیر نمی شدیم و طی 2 ساعت مسیر اصلا نفهمیدیم که چه شد و چطور رسیدیم به جزیره ای زیبا با ساحلی بی نهایت زلال و سنگهای ساحلی سفید رنگ.
کشتی پهلو گرفت و همه با جلیقه یا بدون جلیقه به آب زدند.یک ساعتی توی این آبهای زلال و خنک مشغول آبتنی بودیم تا اینکه کشتی سوت ناهار را زدو ما تازه فهمیدیم چقدر گرسنه شده ایم.البته خاصیت طبیعت این است که اشتها را باز می کند.
من با اعتماد به نفس کامل و بدون بلد بودن شنا در آبهای عمیق دست و پا میزدم و بعضا از بالای کشتی توی دریا میپردم.همسر جان شنای کوچکی کرد و ترجیح داد که به کشتی بازگردد و ازآن بالا سوژه های مختلف برای خنده پیدا کند و البته به من تذکر دهد که -اگر غرق شدی نمیام نجاتت بدم !
ناهار بسی خوشمزه بود یا شاید ما زیادی گرسنه .ناگت مرغ ، کوفته، ماهی، سیب زمینی ،برنج و ماکارونی به همراه نوشابه به صورت بوفه سرو شد.البته خود آشپزها غذا می کشیدند ولی بعضی ها مثل همسر جانم که ورزشکارند و یک بشقاب برایشان کافی نبود دو بار می رفتند و با روی باز پرسنل مواجه می شدند.بعد از غذا کمی اهنگ و پایکوبی و دریانوردی و باز هم یک جزیره دیگر...کمی بزرگتر و زیباتر...
کنار کشتی ما یک کشتی دزدان دریایی پر از صدای آهنگ و رقص و پایکوبی هم کناره گرفت که خیلی پر شور بود.برای روحیه ما البته زیادی صدا داشت و جمعیت.اگر پر از شور و انرژی هستید کشتی دزدان دریایی را حتما پیشنهاد میکنم.
همه اهالی دو کشتی به آب پریدیم و ساعتی مشغول شنا بودیم.
بلاخره کشتی کوچک و زیبایمان سوت برگشت را زد و ما این بار به طبقه بالا و روی تشکها پناه بردیم.در حالی که دستهای من از تماس نمک و آفتاب سوختگی پارک آبی حسابی حساس شده بود و سوخته بود و کم کم از درد رو به ناله بودم.اما بخاطر روحیه دوستان و همسر که همیشه صبور است و ستونی محکم برای رویا پردازی و شیطنت ها و ریسک های من هست سعی کردم سکوت کنم و زیر سایه بان طبقه بالا دراز بکشم و به آب خیره بشم.در همین خیره بودن به خواب رفتم و چه خوابی بود این خواب!
خیال میکنم
در آبهای جهان قایقی است
و من - مسافر قایق - هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنههای فصول میخوانم
و پیش میرانم
مرا سفر به کجا میبرد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟
و در کدام بهار
درنگ خواهد کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
بعد از نیم ساعت باد شدیدی شروع شد و دریا حسابی متلاطم شد.موج ها بلند و بلندتر می شدند و حسابی خیس شده بودیم.کشتی به شدت کج میشد و بدنه اش با آب دریا برخورد می کرد.البته امنیت کامل بود و ما حسابی از هیجانش لذت می بردیم و غرق خنده بودیم به روسهای خواب سنگینی که از اینو سو به آن سو غلت می زدند و بیدار نمیشدند.
نزدیک غروب بود که به اسکله رسیدیم و با دوستان شادمان خداحافظی کردیم و قرار گذاشتیم در ایران همدیگر را ببینیم و در حالی که دیگر از خستگی با همسر جان حرف هم نمیزدیم به هتل رسیدیم.
یک دوش آب سرد و کمی خواب انرژیمان را بازگرداند و باز به دل شهر زدیم...شام را کوفته و پیده سفارش دادیم و یک قهوه در کافه ساحلی خوردیم.ما هم آخر به عادت لذت بخششان معتاد شدیم وحسابی از گپ زدن موقع نوشیدن چای و قهوه لذت می بردیم.قیمت کوفته 25 لیر و پیده 15 لیر بود.
پیاده شروع به راه رفتن کردیم ...در سکوت...غرق در رویاهای خودمان و آرزوها یا حسرتهای پنهانی و تا به خودمان آمدیم دیدیم حدود 45 دقیقه است که در سکوت شب و کنار جاده زیبای ساحلی راه رفته ایم تا به لیدی بیچ خودمان رسیدیم.لبخندی سرخوشانه زدیم و به اتاقمان برگشتیم.
روز ششم قرار بود به خانه حضرت مریم و کاروانسرا و... اختصاص داشته باشد اما متاسفانه آفتاب سوخته گی من وحشتناک شده بود و با همه صبوریم از درد فقط ناله می کردم.پوست تاول زده و ورم کرده دستانم گواه دردم بود.تا ظهر در اتاق هتل فقط یخ روی دستانم میگذاشتم و کرم آلوئه ورا و پماد لیدوکائین برای کاهش درد و خارش میزدم.همسرجان برام این دو پماد را از داروخانه ساحل تهیه کرده بود و آن روز را تا شب توی اتاق ماندیم.فقط برای خوردن شام و ناهار به رستوران کنار هتل رفتیم.بماند که من وسط آه و ناله بهانه می گرفتم که -باید بروم توی استخر آب که خوب بشم و حوصله ام سر رفته و...و...و... اگر اخم وحشتناک شوهر نبود حتما بدتر میشدم .چون نشستن توی اتاق و لابی هتل و بازی بیلیارد برای من یعنی عذاب !
نهار را کباب تکه ای و شام را از رستوران ایتالیایی انتخاب کردیم.کیفیت هر دو محشر بود. پیتزا با حجم زیاد 30 لیر و پاستا با بیف 35 لیر بود.قیمت کباب هم 25 لیر بود.
روز آخر سفر حالم بهتر بود و با کلی مراقبت و سلام و صلوات رفتیم برای صبحانه و بعد ازآن وسایل را جمع کردیم و اتاق را تحویل دادیم. چمدان ها رو توی لابی گذاشتیم و از پذیرش خواهش کردیم تا شب آنجا باشد و آنها هم با روی باز قبول کردند.صبح تا ساعت 5 عصر را به استخر هتل و ساحل اختصاص دادیم و روز آخر حسابی شنا کردیم و از دریا و استخر لذت بردیم.حدود 5 دل به شهر دادیم و به قلعه زیبا و معروف سر زدیم و نماد زیبای کوش آداسی را دیدیم وحسابی توی کوچه پس کوچه ها و بازارهای زیبا قدم زدیم.به کاروانسرای قدیمی هم سری زدیم که خب برای ما که اصفهان و شیراز و یزد جز زادگاه هایمان هستند خیلی معمولی بود.شهر بافت قدیمی و زیبایی دارد و در کوچه های آن پله های رنگ شده،خانه های قدیمی با گلدانهای رنگارنگ به چشم می خورد.همه افراد لبخند به لب داشتند و با صبوری و احترام برخورد می کردند.خیلی از فروشنده ها به فارسی صدایمان می کردند و همسر جان رو که با هیکل درشتش بیشتر شبیه بادیگاردهاست با لفظ خوشگله و مهربون و جیگر صدا می زدند و ما حسابی می خندیدیم.بستی معروف ترکی و ادا و اطوار فروشنده هایشان هم برایمان جالب بود.با اینکه قبلا در استانبول حسابی سرکار رفته بودم بازهم امتحان کردم و در نهایت تصمیم داشتم قهر کنم که بستنی را به من داد!بستنی با آن ادا و اطوار زیاد به صرفه نبود اما خب ما گرفتیم و خوشمزه بود.یک اسکوپ 15 لیر !
باز هم پیاده و آرام به سمت هتل برگشتیم و در لیدی بیچ شام آخر را که همان کباب ترکی دوست داشتنیم بود با لذت خوردیم.
بعد از آن تصمیم گرفتیم بلاخره بلال بخار پز را امتحان کنیم و چه حیف که اینقدر دیر امتحان کردیم چون واقعه مزه اش حرف نداشت.
خداحافظی با دریای زلال و ساحل زیبا و شهر آرام سخت بود.اما به خودم وعده می دادم همه چیز درست میشود و ما بارها و بارها بازهم خواهیم آمد.حباب می شکند و عوارض کم میشودو قیمت تورها پایین می آید و مردم من.مردم سختی کشیده من هم روزی مثل همه این مردم روس و آلمان به راحتی دنیا را خواهند گشت.شاد خواهند بود.اینقدر زیر فشارها له نشده اند که موقع رانندگی دعوا کنند...موقع تلفن حرف زدن فریاد بزنند و همیشه و همیشه در حال گله باشند و پریشان.آرزو کردم مردم من هم به شادی که سزاوارش هستند برسند و ما در هر سفر دلمان گیر مشکلات وطن نباشد.
به سختی و با این امید ها دل کندیم و برگشتیم هتل برای تحویل چمدانها !
ساعت 10.45 دقیقه سوار دلموش شدیم تا اتوگار.از سایت مخصوص هاواتاش ساعات حرکتهای برگشت را داشتیم و میدانستم ساعت 11 از کوش آداسی به فرودگاه ازمیر حرکت هست.مثل حرکت رفت بلیط را از راننده گرفتیم و سوار شدیم و تا فرودگاه خوابیدیم.البته موقع پیاده شدن حتما تاکید کنید بخش بین الملل فرودگاه پیاده می شوید.چون دو بخش پروازهای داخلی و خارجی جداست و اکثر مسافرین بخش پروازهای داخلی پیاده می شوند.
شاید سخت ترین بخش سفر این قسمت بود که پرواز ساعت 4 صبح بود و ما حدودا 4 ساعت معطلی داشتیم و آنجا که اعلام شد پرواز با سه ساعت تاخیر ساعت 7.30 صبح شده همه ی خستگی این یک هفته به صورت کاملا یکجا در تن و ذهنمان نشست.ولی خب ما اهل ناله و گلایه نیستیم و در هر شرایطی راهی برای راحتی خودمان پیدا می کنیم. ما هم بدون خجالت روی صندلی های آهنی فرودگاه دراز کشیدیم و خوابیدیم تا خود 7.30...باز هم همسر جان خیلی عمیق به خواب رفت و قضیه را زیادی جدی گرفت.
پرواز برگشت به جز سه ساعت تاخیر و فاصله خفه بین صندلی ها و باز نشدن درب هواپیما موقع پیاده شدن و گیر کردن نیم ساعته یمان در هواپیمای خفه ! بدون مشکل!! بود و بعد از آن هم رانندگی تا اصفهان دوست داشتنی.
گفتن اینها برایم مهم بود که
-کوش اداسی از نظر من نسبت به انتالیا و استانبول و کوالالامپور زیباتر بود و مقصد دلنشین تری برای سفر(البته سلایق در سفر کاملا شخصی ست)لطفا قبول کنیم مقصدی که برای یک نفر رویایی ست ممکن است برای شخص دیگری خسته کننده باشد.هدف ممکن است فقط ریلکس کردن باشد یا خرید یا آثار باستانی یا طبیعت یا هیجان و... یک نفر در میان موزه ها مست تاریخ می شود و کسی بین آثار باستانی غرق در گذشته می شود و کسانی با خریدهای زیاد از سفر لذت می برند و برخی از طبیعت و ریلکس کردن .خیلی وقتها در نظرات پایین سفرنامه ها میخواندم که وای پس همه وقتتان صرف خرید شده یا حیف بود که فلان ساحل را نرفتید یا فلان اثر را ندیدید یا خسته نشدید فقط توی هتل ! این برای من ناراحت کننده بود که چطور به خودمان اجازه می دهیم در مورد سفر و سلیقه کاملاااااا شخصی افراد قضاوت کنیم.پس برای سفر صرفا تحقیق و علاقه خودتان را ملاک قرار بدهید نه نظر سایرین.
-افزایش قیمت دلار و عوارض برای بخشی از افراد مثل من که همه سال را به سختی کار می کنند و به مرخصی نمی روند و پس انداز می کنند تا یک گوشه جدید از دنیا را ببینند بزرگترین ظلم بود.سفر خارجی صرفا مربوط به قشر مرفه نیست وبرخی عاشق سفر و دیدن دنیا هستند و تمام انگیزه شان همین است.
-همه نقاط کوش آداسی را می توان با دلموش و کرایه 2.5 لیر طی کرد.خطوط 1 تا 6 همه بخش های شهر را پوشش میدهد و بسته به هتلتان می تونید از آنها استفاده کنید.
-بر خلاف گفته آژانسها کوش آداسی سرشار از دیدنی ها و تفریحات مهیج است.ما فرصت رفتن به خانه حضرت مریم،تور کواد سافاری ،تور غواصی و استفاده از تفریحات آبی را نداشتیم.با اینکه از صبح تا شب بیرون از هتل بودیم.پس برای هتل یو آل هزینه کردن جالب نیست.از طرفی با هتل یو آل شما از بطن تپنده شهر وامتحان غذاهای خیابانی و گشتن نقطه به نقطه شهر دور هستید.همانقدر که در آنتالیا انتخاب هتل خیلی خوب را اکیدا توصیه میکنم در کوش آداسی اصلا مهم نبود.باز هم قصد شما از سفر مهم است و چیزی که از آن لذت می برید.
-چیزی که من را سرمست از عشق می کرد زندگی راحت و آزاد حیوانات بود.عشق به حیوانات و راحتی شان در شهر و اعتمادشان به آدمها برای من لذت بخش بود و حسابی با بغل کردن و دیدن آرامششان دلی از عزا درآوردم.نکته بعدی تمیزی و زیبایی کوچه و خیابان و خانه ها بود.خانه های کوچک و ساده با حیاط های زیبا که اکثرا شامل یک میز و صندلی بود برای چای نوشیدن های غروب هنگام.خیابون ها اکثرا سنگفرش بود و بین سنگها پر از چشم زخم بود.توی دیوارها و سر در مغازه ها و رستوران ها هم نماد چشم زخم را زیاد می دیدم.
-در پارک آبی صد در صد خواهید سوخت پس اشتباه ما را تکرار نکنید و سعی کنید روزهای آخر به پارک آبی بروید و ضد آفتاب حتما حتما فراموش نشود .ژل آلوئه ورا و پماد لیدوکایین برای درمان احتمالی همراهتان باشد چون ما دو پماد کوچک را 90 لیر خریدیم.آفتاب کوشی آداسی بسیار سوزنده بود وآفتاب گرفتن دل شیر می خواست!سفرهای قبلی من معمولا مهر ماه و اردیبهشت بود که واقعا از هوای آنتالیا لذت بردیم اما این بار در 5 مرداد ماه سفر کردیم و واقعا گرما و شرجی کلافه کننده بود.
-برای سفر به جز پول بلیط و عوارض که 4 میلیون تومان شد ما کلا 400 یورو هزینه کردیم.این شامل هتل و نهار و شام و تفریحات و کرایه ها بود.کلا حدود 100 یورو هم خرید کردیم.پس حدود 6 یا 5 میلیون هزینه ما شد که با آژانسها فقط برای هتل باید نفری حدودا 4 میلیون پول می دادیم و هزینه کرایه و تفریحات و ... به کنار.
از بابت قلم ضعیف و خودمانی ام عذر میخواهم.عکسها یرای نوشتن سفرنامه گرفته نشده بود و صرفا برای یادگاری با تلفن همراهم گرفتم به همین خاطر کیفیت بالایی ندارند و پیشاپیش پوزش میطلبم.من نویسنده نیستم ولی عاشق خواندن هستم مخصوصا سفر نامه و هدفم صرفا در اختیار گذاشتن اطلاعات و لحظات خوشم با شما بود.
به امید سفرهای بیشتر و راحتتر برای تمام عاشقان سفر
و
ممنون از لست سکند دوست داشتنی من
ای کاش سفر انتهای جهان بود
تا کسی در من مدام نگران نباشد
که باید برگردیم!
نویسنده : نگار