سکانس اول اواخر خرداد 1401 ساعت 6بعداز ظهر، من و شیرین در آزادراه (کرج _قزوین) راهی سفر به روستای داماش در استان گیلان بودیم. شیرین یک دوست و همسفر پایه ،که چه عرض کنم درحد چهار پایه، همراه سفرهای من است .تنها یک مشکل دارد و
كرونا وضعيت روحی مون رو بهم ريخته، آلودگی هوا هم نميذاره نفس بكشيم. دلم ميخواد برم يك جای آروم و بی سرو صدا. دوستم زنگ زده و همين حال رو داره. دل رو ميزنم به دريا و جستجو می كنم كه كجا بريم حالا. روی ايوون
هزار پله تا آسمان (قلعه رودخان) تصميم ما براي سفر به استان گيلان، در عصر پاييزي چهاردهم آبان 98، بدون برنامه ريزي قبلي و كاملاً يهويي اتفاق افتاد. ده سال قبل، درست زماني كه پسرم دوساله بود، در سفري كه به گيلان داشتم بدون تحقيق و
با خوندن سفرنامه یکی از دوستان تصمیم گرفتیم آخر هفته یه سفر کوتاه به شمال داشته باشیم. صبح روز پنجشنبه ساعت 6:30 صبح با ماشین شخصی از تهران راهی شمال شدیم . اتوبان خلوت بود و بعد از گذشت سه ساعت رسیدیم به رودبار(شهر زیتون). با
عرض ادب و احترام خدمت همه دوستان عزیز . مهرماه 1397 بود که به اتفاق همسرم ، پسر عموم ، خانمش و دخترشون ( پریسا ) تصمیم گرفتیم سفری یک هفته ایی به شمال کشور داشته باشیم.همان موقع تقریباً تمام شمال کشور درگیر سیلاب بودند و