تابستان با میکی و پینوکیو

4.7
از 40 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
تابستان با میکی و پینوکیو

 به نام خدا

سفر! این کلمه ی سه حرفی عصاره ی تمام اون چیزی هست که از زندگی میخوام.به عقیده ی من ، ما زندگی میکنیم که سفر کنیم.به جاهای جدید و با سرزمین ها ، فرهنگ ها ، ساختمون ها ،غذاها ، آدمها و رویاهاشون آشنا بشیم.مثل باطری که به شارژر نیاز داره ، من هر چند ماه یک بار نیاز دارم که برای یک سفر جدید برنامه ریزی کنم.بهش فکر کنم و توی ذهنم تمام لحظه هاشو تصور کنم.سفر برای من از لحظه ی که تصمیمشو میگیرم شروع میشه.پشت کامپیوتر مینشینم و شروع میکنم به گشتن بین هزاران سایت .از انتخاب هتل گرفته تا جمع کردن اطلاعات بهترین کافه ها و رستوران ها.بهترین مراکز خرید.

قشنگ ترین جاهای دیدنی هر شهر و سفرنامه ی کسانی که قبل از من به اونجا سفر کردن.بعد تمام اطلاعاتمو دسته بندی میکنم .قبلا توی یه دفترچه ی بنفش کوچک همه ی این اطلاعاتو مینوشتم.الان به صورت یادداشت توی تلفن همراهم نگهشون میدارم.این موضوع تا جایی پیش میره که به عنوان مثال وسط کوچه پس کوچه های یک شهر ناگهان به همراهانم میگم: "بچه ها ! یه کافه با شیرینی های خوشمزه توی کوچه پشتی میشناسم! بریم سراغش؟" و نگاه متعجب بقیه که میخوان بدونن من از کجا میدونم همچین چیزیو؟! قبلا با تردید و الان با اطمینان دنبالم میان و با دیدن مکان مورد نظر در همون جایی که گفتم حسابی هیجان زده میشن.

قطعا اگر حسابدار نمیشدم و با اعداد سر و کار نداشتم ، یه لیدر موفق میشدم.و از اون بالاتر یه جهانگرد .چیزی که رویای کودکی من بوده و اگرچه صاحب عنوانش نیستم اما در مسیرش قدمهای کوچک برمیدارم .سفر! دلیلی که به خاطرش اخبار اقتصادی رو دنبال میکنم.وقتی دلار بالا میره نگران هیچ چیز نیستم به جز کم شدن توان سفر رفتنمون .وقتی اوضاع مالی خوب میشه بزرگترین خوشحالیم و اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که بیشتر میتونم به سفر برم!

برای نوشتن این سفرنامه هیجان زیادی دارم چون دفعه ی اولی هست که تجربیاتمو به نوشته تبدیل میکنم.زبان این سفرنامه صمیمانه هست.لطفا با مهربانی بخونید و اینو بدونین که تمام تلاشم این هست که از خوندنش حس خوب بگیرید.فکر میکنم مقدمه کافی باشه و وقتشه بریم سراغ قسمتهای اصلی .

دوشنبه 30 خرداد ساعت 20:30 از کلاس ورزش اومدم بیرون و با خستگی همراه با لذت  به سمت خونه راه افتادم.توی راه با دوستم تماس گرفتم و صحبت کردیم. پرسید کجایی و گفتم از باشگاه برمیگردم. با لحن خاصی گفت یکم اختصاصی تمرین کن که قراره بریم یه جای خاص! تو اون لحظه ی خاص ذهنم به سمت مقصدی خیلی خیلی دست یافتنی تر از جایی که منظور دوستم بود رفت.من که برای شمال رفتن هم ذوق میکردم با هیجان گفتم :میریم شمال؟ بلند خندید و گفت : "حالا بعدا میفهمی فعلا موقع رانندگی پشت فرمون با موبایل حرف نزن." قطع کردیم و رفتم توی فکر.ولی خیلی کوتاه . رسیدم خونه و مشغول کارهام بودم که صدای دینگ دینگ گوشیم از یه گوشه بلند شد.یک پیام داشتم.بازش کردم و دیدم یک عکسه.در واقع بریده ای از یک آگهی بود: "تور 9 روزه فرانسه و اسپانیا !"

چند ثانیه همان چند کلمه را برای چندین بار خواندم و دراون لحظات فکرهای مختلفی از سرم عبور کرد.فرانسه و اسپانیا؟ویزا؟ ریجکتی؟ مرخصی؟ دلار و یورو؟  از اونجایی که اصولا شخصیت رویاپردازی دارم و اتفاقا این ویژگی را از بهترینها در یک انسان میدونم ، تمام منفی ها از ذهنم پاک شدندو به آنی خودمو زیر ایفل در یک شب زیبای تابستانی تصور کردم. من قضیه را تمام شده میدیدم و به این سفر می رفتم.تمام!

بعد از امارات ، ترکیه ، سنگاپور ،مالزی ،روسیه و تایلند نوبتی هم باشه نوبت کشورهای اروپایی بود.از اون لحظه تحقیقات من شروع شد و هنوز ویزا نگرفته ، لیستی از بهترین کروسان های پاریس را آماده کرده بودم تا با ویووی ایفل و لیوانی قهوه نوش جان کنم.دو روز بعد با بررسی بیشتر تصمیم گرفتیم حالا که داریم پروسه ویزا را طی میکنیم و این راه طولانی را میرویم تور اروپا را به 11 روز افزایش بدیم و شهر رم را هم به لیست اضافه کنیم.

هیجان به اوج خودش رسیده بود و فقط دوست داشتم زمان بگذره تا ببینم نتیجه این همه ذوق و شوق چه خواهد بود.تاریخ مراجعه به vfs برای تحویل مدارک ، 23 تیر ماه ساعت 10:15 دقیقه بود. مدارک مورد نیاز را جمع کردیم و به آژانس تحویل دادیم.خودشان کار چینش مدارک و بررسی تکمیل بودنش را انجام دادند و روز موعود هم ما فقط برای انگشت نگاری مراجعه کردیم.در واقع تحویل مدارک توسط نماینده آژانس انجام شد و در کمتر از نیم ساعت کارمان انجام شد و حالا باید منتظر میماندیم برای جواب سفارت فرانسه .

تاریخ تور 14 مرداد بود و هتل ها توسط آژانس انتخاب شده بود و نقشی در تعیینش نداشتیم.چون ویزا اولی بودیم ترجیح دادیم ریسک نکنیم و از طریق آژانس اقدام کنیم. روزها میگذشت و منتظر جواب بودیم.توی این مدت در مورد هتل هایی که آژانس برای این تور در نظر داشت حسابی جستجو کردم و از سایت های مرجع ، نظرات مسافران قبلیشان را میخواندم و تصاویر اتاق ها و بقیه قسمت های هتل را تماشا میکردم.

در مورد هر شهری یک لیست کامل از جاهای دیدنی ،نحوه ی دسترسی به آن مکان و هم چنین لیستی از رستوران ها و کافه های باحال هر سه شهر تهیه کردم.دوستم میگفت صبر کن تا جواب ویزایمان را بگیریم بعد تحقیق کن.یک وقت توی ذوقت میخوره! هردفعه که این حرف را میزد من صفحه ی گوگل را می بستم و بی خیال میشدم.با فکر اینکه اگر ویزا نگیریم این جستجوهایی که با ذوق انجام دادم باید به فراموشی سپرده شود از ادامه ی تحقیقاتم پشیمان می شدم.

ولی باز فردا شروع میکردم و این روند ادامه داشت تا اینکه...لطفا به این قسمت خوب دقت کنید: در تاریخ 5/5 ساعت 15:51 دقیقه دوستم تماس گرفت و خبر تایید ویزا را داد.حتی از ساعت تماسش اسکرین شات گرفتم و نگه داشتم.همه ی اینها رو به فال نیک گرفتم و مطمئن بودم سفر خوبی در پیش داریم.خیلی خیلی خوشحال بودم و حالا تا 14 مرداد که تاریخ حرکتمان بود فرصت داشتیم و این زمان را به تکمیل اطلاعات سفر و بستن چمدان گذراندیم .با این تفاوت که این بار دیگر وقتی به عکسها نگاه میکردم خودم را آنجا میدیدم و لحظه ها را برای شروع یک سفر هیجان انگیز دیگر میشماردم.

پاریس رویایی سلام!

شبی که از باشگاه برمیگشتم واقعا فکر نمیکردم کمتر از دو ماه بعدش خودمو توی راه فرودگاه برای سفر به پاریس ببینم. توی تاکسی فرودگاه ساعت 12 شب به این فکر میکردم که چه مسیر طولانی اما دلچسبی پیش رومونه.من عاشق سفر و تجربه های جدیدم. و حالا دو هفته پر از تجربیات جدید پیش رومون بود. وقتی رسیدیم به فرودگاه از تاکسی پیاده شدیم و نگاهی به سالن شلوغ فرودگاه انداختم.مملو از جمعیت بود .موقع رفتن به سفر عاشق فرودگاهم.ولی موقع برگشتن.....

یکی یکی کارهامونو انجام دادیم و خودمونو رسوندیم به کافه ای در سالن انتظار برای ورود به هواپیما. کنار دیوار سرتاسر شیشه ای کافه نشستیم و درحالی که به تردد هواپیماها روی باند فرودگاه در تاریک و روشن بامداد نگاه میکردیم مشغول خوردن کیک و قهوه شدیم .حالم خوب بود.داشتم یکی از رویاهامو زندگی میکردم و برای این موضوع خیلی هیجان داشتم. رفتیم توی سالن انتظار و روی صندلی های تخت خوابشو دراز کشیدیم .یک ساعتی گذشت و بعد صدامون کردن و سوار هواپیما شدیم و حدود سه ساعت بعد توی فرودگاه بزرگ و روشن استانبول فرود اومدیم.پر از انرژی بودم .آبی به صورتمون زدیم و کمی توی فروشگاه های فری شاپ قدم زدیم و خریدی کردیم و منتظر پرواز بعدی شدیم.

دو ساعت پرواز بعدی هم منهای سرمای زیاد کابین که منو به شدت اذیت کرد زود گذشت و ما در پاریس زیبا به زمین نشستیم.قبل از فرود کامل هواپیما و موقع کم کردن ارتفاع ، تلاش کردم ایفل را پیدا کنم.و موفق شدم.خیلی کوچک و خیلی دور انگار یه جاکلیدی نقلی هست.اما تموم قلبمو تسخیر کرد.ساعت محلی 12 ظهر بود و هوا عالی.خورشید توی آسمان صاف می درخشید و زندگی بر وفق مراد بود .شاد بودم و پر از انرژی.انگار نه انگار حدود 14 ساعت هست که از خانه بیرون زده ایم و توی راه هستیم.فرودگاه پاریس قابل مقایسه با فرودگاه استانبول نبود.جمع و جور و بی زرق و برق.که البته انتظارش را داشتم.بعد از طی مراحل ورودمون به فرانسه که خیلی خیلی راحت و سریع طی شد از فرودگاه خارج شدیم و به همراه هم توری ها سوار بر اتوبوسی که از قبل توسط آژانس برایمان مهیا شده بود به سمت هتل رفتیم.توی مسیر تا هتل با اشتیاق خیابونها رو نگاه میکردم.همون چند تصویر کوتاه و گذرا کافی بود تا بفهمم من این شهرو دوست خواهم داشت .

هتل ما در شهر پاریس به نام Melia Paris La Defense  در منطقه ی تجاری شهر پاریس قرار داشت. "خیابان لا دفانس نه تنها در پاریس و فرانسه بسیار معروف و مهم است بلکه در سراسر جهان به این خیابان به این چشم نگاه می شود که، این منطقه یکی از بزرگ ترین و همچنین مهم ترین مراکز اقتصادی تجاری جهان است. این منطقه ی مدرن در پاریس در حال حاضر ، میزبان بسیاری از دفاتر و شرکت‌ های بزرگ و رده ی اول در سراسر جهان است ".این منطقه پر از ساختمان ها و برج های مدرن و بلند هست و از اونجایی که نظر من در مورد خیابانها و شهرها و محله ها خیلی خیلی به حسی که دفعه ی اول ازشان میگیرم ربط دارد میتوانم بگویم که من از لوکیشن هتل خیلی خوشم آمد.

مهم تر ازهمه نزدیکی در حد چند قدم به مترو و هم چنین وجود یک استخر خیلی خیلی بزرگ درست جلوی هتل در خیابان که کمی عجیب به نظر می آید ولی خیلی فضای جالبی به وجود آورده بود.شب ها مردم دور این استخر روی نیمکتها می نشستند و وقت میگذراندند.چندین کافه و رستوران هم دور تا دور این استخر وجود داشت و در کل حس و حال فوق العاده ای به وجود آورده بود.هتل یک لابی نه چندان بزرگ رو به همین استخر داشت .همه چیز فوق العاده تمیز و مدرن بود و بعد از اینکه سفر تمام شد این هتل بالاترین رتبه بین سه هتلی که تجربه کردیم را برایمان داشت .

3.jpeg
استخر دوست داشتنی روبروی هتل

برسیم به ادامه ی سفرنامه.وقتی به هتل رسیدیم خیلی  سریع اتاقمونو تحویل دادند.یک اتاق قشنگ در پاریس برای چند روز مال ما بود .وارد اتاق که شدیم سریع دویدم سمت پنجره و طبق معمول ویویی که داشتیمو چک کردم.خدای من .ایفل ! ایفل از پنجره اتاقمون دیده می شد. من دختری خوشبخت بودم در اتاق هتلی در پاریس که به برج ایفل ویو داشت.

4 (2).jpg
ایفل از پنجره ی اتاق هتل

خسته بودیم.دو ساعتی خوابیدیم و ساعت 18 با هماهنگی لیدر عزیزمان آقا احسان به همراه هم توری ها دم هتل دیدار کردیم.کمی اشنا شدیم و به صحبت های لیدر و توضیحاتش در مورد نحوه ی خریدن بلیط مترو و تعیین مسیر گوش دادیم. ایستگاهی که نزدیک به هتل محل اقامت بود آخرین ایستگاه خط یک مترو پاریس بود.این خط که غرب پاریس(جایی که ما بودیم) را به شرق آن وصل میکند اولین خط مترو در این شهر است.تقریبا به تمامی جاذبه ها و خیابان های مهم از طریق این خط دسترسی وجود دارد.بعد از آشنایی با مترو و گرفتن اطلاعات لازم ،همگی از طریق همان ایستگاه به سمت خیابان معروف شانزه لیزه به راه افتادیم.

متروی پاریس برخلاف شنیده ها تمیز و مرتب بود و عالی برای دسترسی به هرجایی که میخواستیم.روز آخر اقامتمون در پاریس معتقد بودیم "بچه کف متروی پاریس " شدیم و حسابی ایستگاه ها را یاد گرفته بودیم. داشتم میگفتم ...به شانزه لیزه رسیدیم و از پله برقی مترو که بالا آمدیم طاق نصرت معروف را دیدیم.هوا خوب بود و مردم زیادی با شادی و خوشحالی مشغول گشت و گذار و عکاسی در شانزه لیزه بودند.خیابان را در پیش گرفتیم. فروشگاه های بزرگ و معروف ...کافه های فراوون که هرکدومشون مملو از آدمهایی بودند که با همراهانشان برای گذراندن وقت مشغول گپ و گفت و خوردن و نوشیدن بودند.

4545.jpg
طاق نصرت 
4.jpg
خیابان شانزه لیزه 
6.jpg
شانزه لیزه در یک بعد از ظهر تابستانی
5.jpg
مک دونالد شعبه ی خیابان شانزه لیزه
7.jpg
اولین ناهار در پاریس

حال خوب آدمها حال خیابونو خوب کرده بود.جوری که حتی فقط قدم زدن هم لذت بخش بود.کمی جلوتر با راهنمایی لیدر که از یک رستوران تعریف میکرد ،از جمع جدا شدیم و رفتیم و ناهار دیروقتمونو خوردیم.اولین وعده غذا در پاریس حسابی ما دو نفر عاشق غذا رو راضی کرد.بعد از خوردن غذا تصمیم گرفتیم از روی نقشه پیاده روی کنیم تا به برج ایفل برسیم .از کوچه های فرعی که اطراف شانزه لیزه بود گذشتیم .تماشای آدمها و کلیساها و کافه ها و فروشگاه های بزرگ و کوچک برای من بزرگترین لذت پیاده روی در شهرهایی هست که برای اولین بار بهشون سفر میکنم. همه چیزو سعی میکردم با نگاهم ببلعم.نیم ساعتی راه رفتیم تا اینکه از دور ایفل نمایان شد.

12.jpg
سلام ایفل!
13.jpg
پل عشاق

حس عجیبی بود.انگار تمام رویاپردازی هام از کودکی برای دیدن و بودن در پاریس و تماشای ایفل در غروب یک شب تابستانی حالا محقق شده بود.به مسیرمان ادامه دادیم.از یک دستفروش چند جاکلیدی کوچک فلزی برج ایفل خریدیم.تا اینکه به پل معروف به پل عشاق رسیدیم .که پر بود از قفل هایی که عشاق به نرده های دو طرفش بسته بودند.کمی با ایفل عکاسی کردیم.و به سمت ایفل راه افتادیم . هوا کم کم تاریک میشد.راس ساعت 10 نورپردازی ایفل برای 5 دقیقه به شکل درخشان و زیبایی شروع میشد.آدمهای زیادی در محوطه سبز اطراف ایفل روی چمن ها نشسته بودند و مشغول صحبت و تماشای زیبایی آن بودند. و من ...حالم خوب بود. انگار تمامی آنچه تا آن لحظه زیسته بودم برای دیدن همین چند ثانیه بود و ارزشش را داشت.

14.jpg
نورپردازی ایفل در شب

پیاده ادامه دادیم و کنار رودخانه کمی نشستیم.دو تا بستنی خریدیم و خوردیم و از ایستگاه متروی نزدیک به ایفل برگشتیم به هتل. شب اولمان در پاریس به زیبایی تمام شد و این تازه شروع سفر بود.

روز دوم

خواب راحتی داشتم و ساعت 7 صبح چشمهام باز بود.شوق بودن در پاریس زیبا اجازه نمیداد بیشتر از این بخواهم وقتم را با خواب هدر بدم.انرژی فوق العاده ای برای شروع روز داشتم .اماده شدیم و برای صبحانه به رستوران هتل رفتیم.اولین میز برای صرف اولین صبحانه در پاریس بهترین میز رستوران بود.ویوی ایفل از یک نما و ویوی استخر روبروی هتل از نمای دیگر در حال مزه مزه کردن قهوه ی صبحگاهی و چشیدن طعم کروسان فرانسوی! بهتر از این نمیشد.

15.jpg
اولین صبحانه در پاریس

بعد از صبحانه با انرژی رفتیم برای شروع یک روز عالی.بلیط موزه لوور را از قبل از طریق کارت اعتباری یک از دوستانمان برای امروز تهیه کرده بودیم.با مترو خودمان را به لوور رساندیم.دقیقا کنار موزه ایستگاه داشت .از ایستگاه مترو که خارج شدیم چشممان به هرم معروف لوور افتاد.و یک جمعیت زیاد که در صف ورود بودند.شلوغ اما خیلی خیلی مرتب.طبق ساعت ورودی که روی بلیطمان بود وارد صف مربوطه شدیم و به راحتی بعد از حدود 15 دقیقه وارد موزه شدیم. خیلی خیلی وسیعتر از چیزی بود که فکر میکردم.با خودمان فکر کردیم اگر فقط قسمت ایران و مصر و هم چنین تابلوی مونالیزا را بتوانیم پیدا کنیم و ببینیم راضی خواهیم بود.

از روی نقشه جلو میرفتیم و در مسیرمان مجسمه های فوق العاده ای دیدیم.نمیشد نایستی و با تحسین نگاهشان نکنی.حتی دوستم که اهل موزه گردی نیست در حال لذت بردن بود. اول از همه به قسمت مصر رفتیم.خدای من! حتی اگر از تاریخ مصر باستان و تمدن مصریان چیزی نمی دانستی هم باز عاشق این قسمت میشدی.هر اثر توضیح مختصر و مفیدی در کنارش داشت و لنگ اطلاعات نمی ماندی .از مجسمه ی ابوالهول تا تابوت های باشکوه فرعون ها و مرد مومیایی و صدها اثر خیره کننده دیگر بازدید کردیم که چند تا از عکس هایش را اینجا برایتان میگذارم.

بعد از بازدید این قسمت به وضوح فهمیدیم که وقتی از تمدین مصریان باستان حرف میزنیم از چه حرف میزنیم! بعد از مصر به دنبال قسمت ایران گشتیم و آنقدر ساختمان موزه بزرگ و تو در تو بود که چندین بار بعد از کلی راه رفتن میدیدیم دوباره به جای اولمان برگشتیم.به  هرحال با راهنمایی افراد مربوطه که در جای جای موزه به سوالات بازدید کنندگان جواب میدادند موفق شدیم و به قسمت ایران رسیدیم.حس عجیبی بود .انگار غرور و شادی با غم آمیخته شده بود.ولی در کل به نظر من قسمت ایران در لوور به بزرگی و عظمت دیگر مشابهانش در قدمت و تمدن نبود.می توانست خیلی خیلی بهتر از این باشد .

به هرحال از این قسمت هم گذشتیم و حالا به دنبال خانم مونالیزا و لبخندش راه افتادیم.این موزه آنقدر جذاب است که در مسیر رسیدن به یک اثر ، بارها برای تماشای آثار دیگر می ایستی و تحسینشان میکنی.مثلا ما در مسیر به مجسمه مرمری "پیروزی بالدار ساموتراس" برخوردیم که بسیار باشکوه بود.هم چنین تابلوی تاجگذاری ناپلئون و ملکه جوزفین در کلیسای نوتردام ، و چندین مجسمه از میکل آنژ را دیدیم که همگی خارق العاده بودند.

در نهایت به مونالیزا رسیدیم و در صفی نسبتا طولانی که به سرعت جلو میرفت قرار گرفتیم.هرکس حدود 5 ثانیه زمان برای عکاسی با مونالیزا داشت و باید به سرعت از جلوی آن عبور میکرد.بعد از چند دقیقه کوتاه نوبت به ما رسید و با گرفتن یکی دو عکس با مونالیزا خداحافظی کردیم و به قصد خروج از موزه به سمت درب های خروجی به راه افتادیم.که البته این قصد خروج تا خروج واقعی خیلی فاصله داشت و باز هم در مسیر برای دیدن آثاری که سرراهمان میدیدیم بارها توقف کردیم. خودم به شخصه این مدل گشتن را بیشتر دوست دارم که اجازه دادم لوور مرا قدم به قدم سورپرایز کند و خیلی درگیر نقشه نشدیم.صد البته که سنگ تمام گذاشت!

16.jpg
دیدار با لوور 
17.jpg
نقشه راهنمای موزه لوور 
18.jpg
لوورگردی 
19.jpg
مصر جادویی!
20.jpg
مرد مومیایی در لوور

21.jpg

22.jpg

23.jpg

24.jpg

 

27.jpg

25.jpg
تصاویری از لوورگردی

از موزه خارج شدیم و تازه با نشستن روی سکوهای دور تا دور محوطه فهمیدیم عضوی به نام پا هم داریم که البته داشت از خستگی از کار می افتاد.کافه هایی در محوطه بود و چون وقت ناهار بود حسابی شلوغ و زنده هم بودند.ولی ما قرار گذاشته بودیم ناهارمان را در یک برگرفروشی معروف به نام Five Guys در شانزه لیزه صرف کنیم.پس با لوور بدرود گفتیم و به سمت شانزه لیزه با مترو روانه شدیم.

11.jpg
ظهر گرم تابستان در شانزه لیزه

 کمتر از یک ساعت بعد پشت میزی در فضای باز رستوران جذاب فایو گایز نشسته بودیم و با خوردن دو تا برگر چاق و خوشمزه به همراه دو پک سیب زمینی سرخ شده ترد و داغ و دو لیوان نوشابه تگری حسابی خستگی در کردیم و دلی از عزا در آوردیم.حین خوردن ناهارمان به عبور و مرور آدمها نگاه میکردیم و از دیدن آرامش و شادی درونی بیشترشان که در صورتها نمود داشت لذت میبردیم.خود فرانسوی ها اکثرا خوشتیپ و کمی مغرور هستند.این طرز لباس پوشیدن فرانسوی تا حدی به یک نوع سبک تبدیل شده و من قبل از سفر حسابی در مورد اینکه در پاریس چه بپوشیم تحقیق کردم.دوست داشتم متناسب با فرهنگ خودشان لباس بپوشم و اطلاعات خوبی هم به دست آوردم.

مثلا در پاریس اگر شما در خیابان صندل راحتی به پا داشته باشید قطعا یک توریست هستید! چون خود فرانسوی ها لباس های راحت و صندل و دمپایی در خیابان استفاده نمی کنند .شلوارک برای آقایان هم در همین دسته قرار دارد.اگر بپوشید یعنی قطعا فرانسوی نیستید.نه اینکه بد باشد.ولی من معمولا به فرهنگ لباس پوشیدن هر شهر دقت میکنم و برایم جالب است.بگذریم. کمی جلوتر یک شعبه laduree بود که ماکارون های معروفش را همه میشناسند و میتوانستی دقایقی بنشینی و همراه با فنجانی قهوه و یکی دو ماکارون از فضا لذت ببری. متاسفانه به خاطر شلوغی بیش از حد نتوانستیم تجربه اش کنیم .در کل برای همه چیز در پاریس صف تشکیل می شود.رستوران، فروشگاه ،موزه ، دستشویی عمومی و هرچیزی که فکرش را بکنید.باید صبور باشید تا نوبتتان برسد!

نیم روز ما در پاریس تمام شده بود و برای ادامه ی روز نیاز به کمی استراحت داشتیم.به همن خاطر با مترو به هتل برگشتیم و ساعتی استراحت کردیم.برای شب تصمیم داشتیم در محله های اطراف ایفل پرسه بزنیم.درسته! پرسه زنی در محلاتی که نمی شناسی، از بهترین راه های آشنایی با آنهاست.تماشای مردم و کافه ها و خیابانها و خانه ها.تصور اینکه توی این خانه ها چه شکلی میتونه باشه و... بنابراین بعد از استراحت ، آماده شدیم و اول کمی کنار پنجره ی سرتاسری اتاقمان که حالا در غروب زیبای تابستانی ، نور دلچسبی را به اتاق راه میداد نشستیم و  به ایفل که از دور نمایان بود خیره شدیم.آهنگ فرانسوی Ne Me Quitte Pas از ژاک برل را پلی کردیم و با قهوه ساز اتاق دو فنجان اسپرسوی دلچسب درست کردیم و نیم ساعتی از این غروب زیبا لذت بردیم.بعد از این مهمانی کوچک فرانسویمان ، سرحال و پر انرژی به قصد رسیدن به ایفل از هتل خارج شدیم و با مترو خودمان را به خیابان های نزدیک برج رساندیم.

نزدیک ایفل به یک جایگاه یادبود کوچک برخوردیم.عکس پرنسس دایانا آنجا بود و با خوندن نوشته ی زیر عکس فهمیدیم که تصادف منجر به فوت دایانا در اون مکان در تونلی زیر زمین اتفاق افتاده.مردم جایگاه را گلباران کرده بودند .دیدن این یادبود برای من که به این زن به خاطر برخی خصوصیاتش علاقه داشتم جالب بود.

29.jpg
Captionیادبود پرنسس دایانا در پاریس

تا پای ایفل پیاده روی کردیم و دقایقی به تماشای نورپردازی شبانه اش ایستادیم.بعد برگشتیم و از روی پل عبور کردیم و در ادامه ی مسیر به تعدادی کافه که هم فضای داخلی داشتند و هم صندلی هایی در خیابان چیده بودند رسیدیم.امتداد خیابان پر از این کافه ها بود.آن یکی که بهترین ویو به ایفل را داشت انتخاب کردیم و نشستیم.دو تا نوشیدنی خنک سفارش دادیم.قیمت ها اگرچه بالاتر از متوسط بود ولی معتقدیم در سفر باید برای برخی تجربه ها هزینه کرد.گاهی حتی بیشتر از معمول.

این تجربه ی نشستن در کافه ای نزدیک به ایفل هم از همان دسته بود.با حال و هوای خوب یک ساعتی وقت گذراندیم. بعد تصمیم گرفتیم برگردیم تا شانزه لیزه در شب را هم دیده باشیم. می شد پیاده هم رفت ولی پاها یاری نمیکرد.موضوع پیاده روی در سفرهای شهری جدی است و با اینکه کفشمان هم مناسب بود ولی پاهایمان به شدت اذیت شده بود و یک حسی میگفت هنوز دو روز نشده توان پیاده روی دارد به صفر می رسد.

با مترو به شانزه لیزه رسیدیم و این خیابان زیبا و زنده را در شب تجربه کردیم.بی نظیر بود.این خیابان انگار خواب نداشت.البته که در پاریس هم مثل خیلی شهرهای دیگر اروپایی ، تقریبا از ساعت نه یا ده شب همه جا تعطیل است.تک و توک ممکن است شانس بیاوری و اگر دنبال رستورانی برای تهیه غذا باشی پیدا کنی.ولی جالب اینجا بود که حتی با وجود تعطیلی رستورانها و فروشگاه ها باز مردم توی خیابان حضور داشتند و در حال پیاده روی بودند.

چون دیر شده بود تنها جایی که باز بود مک دونالد بود که بسیار هم شلوغ بود.سیستم جالب انتخاب غذا از روی اسکرین های بزرگی که نصب شده بود و بعد پرداخت کامل و دریافت فیش سفارش در مک دونالد به سرعت کار اضافه کرده بود.بعد از دریافت فیش باید به کانتر مربوطه تحویلش میدادی و منتظر اعلام شماره ی سفارشت به عنوان آماده تحویل بودن سفارش می ماندی.کل پروسه 15 دقیقه طول کشید و یک بار دیگر مک دونالد ثابت کرد که  واقعا "فست فود " است.چون فقط بیرون بر فعال بود و نشستن در داخل یا خارج رستوران به خاطر دیروقت بودن ممنوع بود تصمیم گرفتیم به سمت هتل برگردیم و ناهار را در اتاقمان بخوریم.توی مترو که درحال برگشت به هتل بودیم چشمهام از زور خستگی و خواب در حال بسته شدن بود.هرطوری بود به هتل رسیدیم و بعدش دیگر یادم نیست.یعنی جوری خسته بودم که با آن همه گرسنگی قید غذا را زدم و خوابم برد.

نیمه شب چشمهایم را باز کردم و تازه یادم افتاد شام نخوردم و چقدر گرسنه ام! غذای من دست نخورده روی میز بود.بی صدا رفتم و چند گاز به برگر مک دونالد که سرد شده بود و بدجوری از دهن افتاده بود زدم .سیب زمینی ها که انگار لاستیکی شده بودند.و نوشابه ی تگری هم دیگر گرم بود.بی خیال شدم و بعد از مسواک زدن به امید یک صبحانه ی دبش برگشتم به آغوش گرم خواب.شب بخیر پاریس!

روز سوم

امروز روز موعوده! روزی که سالهاست منتظرش هستم.از کودکی و زمانی که با دنیای فانتزی دیزنی آشنا شدم و بعدتر که فهمیدم مکانی برای دوستداران این دنیای شاد وجود دارد.امروز روز دیزنی لند بود و من سر از پا نمیشناختم.با اشتیاق صبحانه کاملی خوردیم و برای یکی از بهترین تجربه های زندگیمان راهی شدیم. بلیط دیزنی لند را برای امروز از قبل با کارت اعتباری یکی از دوستان خریده بودیم.بعضی از هم توری ها تعریف کردند که به صورت حضوری برای تهیه بلیط و بازدید رفته اند و بلیط ها تمام شده بوده.

برای همین فکر میکنم اگر بتوان از قبل خریداری کرد خیال آدم راحت تر خواهد بود.دیزنی لند پاریس از دو پارک تشکیل شده به نام های :دیزنی لند و دیزنی استودیو .بلیط ما هردو را شامل می شد.بهترین راه رسیدن به دنیای جادویی دیزنی از طریق خطوط قطار به نام RER هست.از جایی که ما بودیم باید با مترو به ایستگاه شارل دو گل که یک ایستگاه بین خطی هست و می توان از آنجا خط عوض کرد برویم .و سپس با خرید بلیط RER به ایستگاه پایانی خطی که به دیزنی لند می رود خواهیم رسید.حدود 100 دقیقه در راه بودیم و هزینه مترو و RER برای هرنفر تقریبا 5 یورو بود. خیلی هم راحت و بی دردسر این مسیر طی شد و در راه حسابی توانستیم مناطق حومه پاریس را هم ببینیم.

وقتی به ایستگاه رسیدیم و پیاده شدیم واقعا انگار کودک درونم به جای من راه میرفت .سرتاپا هیجان بودم و با دیدن سردر دیزنی و میکی موس دوست داشتنی کم مانده بود از هیجان جیغ بکشم! جمعیت نسبتا زیادی به سمت ورودی حرکت میکرد.از دو ورودی گذشتیم و دو بار بارکد بلیطمان چک شد و بله....وارد دنیای جادویی دیزنی شدیم!

disney.jpg
بلیط دیزنی لند

همان اول کار یک تل مینی موس خریدم و با گذاشتنش روی سرم کشف این سرزمین شگفت انگیز شروع شد!سرتاسر پارک تحت پوشش اینترنت پرسرعت هست .اپلیکیشن دیزنی لند را دانلود کردیم که شامل  تمام اطلاعات بازی ها و نقشه ی راه و حتی زمان تقریبی انتظار برای هر بازی در ساعات مختلف روز بود.هم چنین شامل اطلاعات تمامی رستوران ها و نوع غذایی که سرو میکردند هم بود.

وارد محوطه شدیم و دو انتخاب داشتیم.ما از دیزنی استودیو شروع کردیم.قدم به قدم جذابیت داشت.از آن تجربه هایی که تا نروی و نبینی کسی نمی تواند برایت درست و حسابی تعریف کند و حق مطلب را ادا کند.فروشگاه های پر نور و رنگی که عروسکها و لباسهای شخصیت های دیزنی را میفروختند.همه جور وسایلی که مربوط به این شخصیت ها بود پیدا میشد.همه را دوست داشتی بخری.اینجا یک سرزمین رویایی است و هرچیزی که یک کودک آرزویش را دارد پیدا میکند.برای من که فراتر از یک رویا بود ولی گاهی فکر میکردم اینجا از چشم یک کودک چه طور به نظر میرسد؟

سرزمین رنگ ها و جادوها! جایی که هرچیزی دلت بخواهد فراهم است! شکلات های رنگی رنگی . آب نبات های خوش آب و رنگ ،پشمک های صورتی و آبی و سبز.آدمهایی با لباس و گریم شخصیت های محبوب دیزنی که هرطرف نگاه میکردی بهت لبخند میزدند و دست تکان میدادند.بستنی هایی با طرح میکی.سقف فروشگاه ها ، درب فروشگاه ها ، همه چیز در نهایت دقت و با توجه به کوچکترین جزییات طراحی و اجرا شده بود. ورودی دیزنی استودیو با مجسمه میکی و چوب جادوییش در دست مواجه شدیم.انگار میگفت منتظر چی هستین؟شروع کنین به کشف این جادو!

AFBE2288-1963-4FA8-B44A-4A1E80E02D6F.jpeg
میکی در ورودی سرزمین دیزنی

مستقیم رفتیم جلو و یک ساختمان بزرگ جلویمان دیدیم به نام Hollywood tower hotel  .توی اپ دنبال اسمش گشتیم و دیدیم با نام  TOWER OF TERROR ثبت شده. در دسته بازی های ترسناک بود و محدودیت سنی داشت .وارد صفی نسبتا طولانی شدیم ولی به سرعت جلو میرفتیم و 10 دقیقه بعد وارد ساختمان شدیم. خدای من ! یک ساختمان واقعی را به طور کامل با دکوراسیون ترسناک و شبیه به خانه های جن زده درست کرده بودند.هرکسی را میدیدی درحال چرخاندن سرش برای دیدن آن همه جزییات جالب بود.به ورودی خانه که رسیدیم با راهنمایی مسئولین اون قسمت به گروه های 21 نفری تقسیم شدیم و بعد با گروهمون وارد یه اتاق بزرگ شدیم.

چراغها خاموش شد و یک فیلم کوتاه دو سه دقیقه ای توی مانیتورهایی که نزدیک به سقف نصب شده بود به نمایش در اومد.فیلم راجع به این بود که این مکان یک هتل بوده و یک خانواده واردش میشن و وقتی که سوار آسانسور میشن اتفاقی براشون میفته و دیگه هرگز ازش خارج نمیشن و این ساختمان در تسخیر ارواح هست و .....این قسمت خیلی برام جالب بود که با این کلیپ در واقع برای بازی آماده شدیم و فهمیدیم جریان چی هست.موزیک مرموزی که پخش می شد و تاریکی فضا طوری بود که کاملا فراموش کرده بودیم الان ظهره و ما وسط یه پارک قشنگ و شاد هستیم و واقعا حس میکردیم توی یه هتل ترسناک گیر افتادیم و الان هم نیمه شب هست.

بعد راهنمایی شدیم به سمت راه پله ها و از اونها بالا رفتیم و بالای راه پله دو آسانسور روبروی هم بود که گفتند هر 21 نفر روبروی یکی از اونها بایستند.زیر پاهامون شماره بود و بعد در آسانسور باز شد و گفتند هر کسی روی صندلی مربوط به عدد خودش بشینه و کمربندشو ببنده.آسانسور به اندازه سه ردیف هفت نفره صندلی داشت .همه نشستیم و بعد از اینکه مسئول بازی بسته بودن کمربندهامونو چک کرد از آسانسور خارج شدو درو بست. منتظر شدیم بازی شروع بشه.هیجان به اوجش رسیده بود و ناگهان همه چیز خاموش شد و در تاریکی محض صدای روح یه دختر بچه رو شنیدیم که بهمون سلام میکرد و ناگهان ....آسانسور سقوط کرد!

بله ! سقوط کرد و به اندازه چند ثانیه این سقوط ادامه داشت و واقعا نمیتونم ترسمو براتون توصیف کنم.چون من یکی از بزرگترین ترسهام همین هست و اصلا نمیدونم چرا قبلش نپرسیدم که این بازی قراره چطور باشه.بعد از چند ثانیه آسانسور ایستاد و درهاش باز شد و روبرومون با جلوه های ویژه ارواح اون خونواده ظاهر شدن و از دور به سمت ما میومدن و دوباره در بسته شد و باز هم سقوط!این موضوع چند بار تکرار شد و هربار وسط طبقات تصاویر ترسناک میدیدیم و در آخر رفتیم بالا و در باز شد و روبرومون فضای باز بود و کل پارک زیر پاهامون! بعد از حدود 4 دقیقه این بازی تموم شد و پیاده شدیم و در حالی که نصفه جون شده بودم از ساختمان ارواح خارج شدیم.

B24C897A-C5C2-4FC1-8240-F6CF2F72A6DA.jpeg
هتل کذایی!
FE2A1490-1A4A-4372-B6CB-3D90F4CEEC54.jpeg
دکور داخلی هتل ارواح!
96F3D8C6-B36C-496A-93DD-038B906804B3.jpeg
آسانسور مرگ!

نور که به صورتم خورد و هیاهو و شادی  آدمها رو دیدم دوباره به تنظیمات قبلیم برگشتم و به سمت بازی بعدی راه افتادیم. دیدیم جمعیت زیادی توی صف یکی از بازی ها هستند و عکس اسپایدر من هم اونجا بود و روی دیوار طبقه دوم هم یک نفر با لباس اسپایدرمن مشغول انجام حرکات جالبی بود  و مردم مشغول تماشای نمایشش بودند.دیدیم صف به دو مسیر تقسیم میشه و یک سمت که خلوت تر بود و سریع تر پیش میرفت نوشته بود SINGLE RIDER .وقتی پرسیدیم راهنما بهمون گفت که همون بازی هست فقط کنار آدمهای دیگه میشینید و بازی میکنید و با همراهتون یه جا نیستین .در واقع انگار هرجا تعداد افراد فرد باشه یکی از این صف میرفت و تیم تکمیل میشد.

ما هم وارد اون صف شدیم ولی به هرحال 20 دقیقه توی صف بودیم و در انتها بازیش اینجوری بود که عینک مخصوص سه بعدی به چشم میزدی و سوار کابین های مخصوص میشدی که توی یه راهرو حرکت میکرد و وارد اتاقهایی میشدی که با جلوه های ویژه مثل فیلم اسپایدر من بود و باید با حرکت دست مخصوص اسپایدرمن به عنکبوتها و دشمنان شلیک میکردی و امتیاز میگرفتی .بازی جالبی بود .مخصوصا اگر طرفدار اسپایدرمن باشید .که البته من نبودم ولی باز هم هیجان انگیز بود.بعد از این بازی به سمت بازی ترن هوایی BIG THUNDER MOUNTAIN رفتیم که توی پارک اصلی بود .برای این بازی حدود 1 ساعت و نیم توی صف بودیم .یک ترن چوبی خیلی باحال بود که از بین درختان و تپه ها و کوه هایی که ساخته بودن عبور میکرد.بازی حدود 5 دقیقه بود ولی ارزشش را داشت.بعد دو تا بستنی خریدیم.هوا خیلی گرم بود و بستنی ها خیلی خوشمزه .حسابی چسبید .

496965656.jpg
بستنی خوشمزه میکی!
E28026D1-E3A4-438D-B25E-EABFC637C638.jpeg
بازی ترن هوایی

کمی شروع به کشف پارک و ساختمونهاش کردیم.قصر زیبای خفته رو دیدیم و واردش شدیم که خیلی جالب بود.خونه ی پینوکیو ،قصر علاالدین ،کالسکه سیندرلا و کلی جاهای جذاب دیگه که هرکدومشو میدیدیم از دیدن جزئیات حسابی شگفت زده میشدیم.

2C18B5DD-1787-4DD9-AF43-A2EC06A5422D.jpeg
ساختمان هتل دیزنی لند
4C673B27-575D-4758-A687-4A5EE207AFBF.jpeg
قصر زیبای خفته
E8ADB458-93F1-498A-A7A3-8E991B3E79A5.jpeg
بازی اسب های متحرک

نگاهمون به بازی اسب های متحرک که سوارشون میشدی و دور یه محور میچرخیدن افتاد.من همیشه دوست داشتم سوارش بشم و حالا این فرصت مهیا شد.جالبه از همه ی سنین توی بازی ها میدیدی.حتی من میدیدیم که ما بزرگترا بیشتر از بچه ها ذوق میکنیم. ظهر شده بود و وقت ناهار بود.پارک پر از رستوران هست و همه مدل غذا پیدا میشه.ما یک رستوران سبک آمریکایی که هات داگ میفروخت انتخاب کردیم.طبق معمول باید توی صف می ایستادیم.بعد از حدود 20 دقیقه سفارش دادیم و به سرعت هم تحویل گرفتیم و ناهارمونو اونجا توی فضای جالب رستوران خوردیم و کمی خستگی در کردیم تا برای بازی های بعدی انرژی بگیریم.

دیزنی لند هم خیلی خیلی پیاده روی داره و از این سر تا اون سر پارک کلی باید راه رفت تا رسید.موضوع درد پاهامون جدی بود ولی ذوق کشف دیزنی برامون جدی تر بود و ادامه می دادیم. بعد از ناهار بازم دو تا بستنی خریدیم و به سمت بازی بعدی که یک بازی ترسناک به نام Phantom Manor  بود رفتیم.که باز هم جریان بازی توی یک خانه اتفاق می افتاد.اینجا هم حدود 45 دقیقه توی صف بودیم . مثل بازی قبلی  اول به شکل گروه های حدودا 15 نفره وارد یک اتاق میشدیم و صداها و تصاویری میشنیدیم و میدیدیم.توی این اتاق اتفاقات جالب تری هم افتاد.مثلا تابلویی روی دیوار بود که ناگهان یکی از افراد توی تابلو ناپدید شد و یا سقف اتاق کش میومد و به نظر میرسید بلندتر می شد.

بعد از این اتاق وارد راهروی تاریکی شدیم .این راهرو کنار سالن بزرگ خانه قرارداشت که تاریک بود و جوری درست شده بود انگار که بیرون داره بارون و رعد و برق میاد و یک نفر با لباس عروس داشت پیانو میزد.فضا بسیار خوفناک بود و در ادامه سوار کابین هایی شدیم که سقف نداشت و روی ریلی حرکت میکرد و همه جای خانه میرفت و همزمان هم موزیک ترسناکی پخش میشد و با جلوه های ویژه صحنه های فوق العاده ای دیدیم.بی نظیر بود و انگار درست وسط یه فیلم ترسناک بودیم.

n014938_2027jul10_world_phantom-manor_16-9_tcm816-157081$w_980$p_1$f_jpg.jpg
PHANTOM MANOR (عکس از اینترنت)

بعد از این بازی به سمت بازی دزدان دریایی کاراییب رفتیم.برای اون بازی هم میدونستیم که حداقل 40 دقیقه باید توی صف باشیم.مسیر زیادیو طی کردیم ولی درست وقتی به درب ورودیش رسیدیم یک خانم و آقا که مسئول اون بازی بودند گفتند بازی فعلا به طور موقت بسته شده .پرسیدیم کی باز میشه و گفتن اصلا مشخص نیس.همه با شنیدن این موضوع اونجا رو ترک میکردند.کمی مکث کردیم و با هم تصمیم گرفتیم همانجا منتظر بمانیم.هم خستگی در کنیم و هم اگر باز شد بتوانیم وارد شویم.

در کمال تعجب بعد از 5 دقیقه آن خانم به ما اشاره کرد و گفت با من بیایید.بازی دوباره باز شده و شما نفرات اول صف هستید! بعد هم تابلوی closed را برداشت .با خوشحالی پشت سرش حرکت کردیم و ده ها نفر هم پشت ما برای بازی راهی شدند. پنج دقیقه ای راه رفتیم و از راهروها و از بین درختان زیادی گذشتیم تا اینکه به محل شروع بازی رسیدیم.این بازی توی آب بود و سوار قایق هایی که روی ریل های درون آب حرکت میکردند میشدیم.

بعد از اینکه قایق های دیگر هم پر شد بازی شروع شد.این بازی هم انگار در یک شب آرام اتفاق می افتاد و آسمان پرستاره کاراییب را بالای سرمان شبیه سازی کرده بودند.نسیم خنکی هم می وزید که گرمای هوای بیرون را جبران میکرد .تمام قسمت های مهم فیلم را به شکل حرفه ای و زیبایی شبیه سازی کرده بودند و واقعا فوق العاده بود.یکی از بهترین بازی ها بود.متاسفانه اجازه عکاسی در فضای داخلی داده نمی شد.برای اینکه کمی با حال و هوای بازی آشنا بشید براتون از اینترنت عکس گذاشتم:

Pirates-of-the-Caribbean-at-Disneyland.jpg
بازی دزدان دریایی کاراییب (عکس از اینترنت)

بعد از ظهر شده بود و خیلی خسته بودیم.یکی از بازی هایی که خیلی دلم میخواست تجربه ش کنیم بازی موش سرآشپز یا همون Ratatouille  بود. برای این بازی باید وارد پارک استودیو میشدیم.وقتی داشتیم مسیرو طی میکردیم یک نمایش موزیکال با شخصیتهای دیزنی هم اجرا شد که مردم دو طرف ایستادند و از وسط سنگفرش های منتهی به کاخ زیبای خفته اجرای خیلی خیلی جالبی با عبور شخصیت های دیزنی انجام شد و واقعا فوق العاده بود.این سنگفرشی که حرفش را زدم و به کاخ زیبای خفته منتهی میشد حالت یک خیابان پهن  را داشت که دو طرفش پر از فروشگاه و مغازه و رستوران بود.البته نه فروشگاه های معمولی.تک تکشان دکورهای منحصر به فردی داشتند و وقتی به ویترینشان نگاه میکردی واقعا خودت را وسط سرزمین قصه ها میدیدی.

A6C8C3B2-A96A-4FC3-A852-A8157FE573CD.jpeg
نمایش شخصیت های معروف دیزنی
C6A5E3DC-5880-492E-B2C4-75E8D28C92AD.jpeg

نمایش شخصیت های دیزنی

625DB4CA-4951-4195-AB48-C9C967347CBA.jpeg
لوبیای سحرآمیز
4DF8F23A-0309-4983-AC0E-A4018CF305FA.jpeg
خانه ی پینوکیو
86706412-BFDA-41B7-98E3-C96113071BA1.jpeg
جادوگر و سیب سمی
734B767B-B787-4DF2-A8EC-5B57B919C60C.jpeg
مجسمه ی میکی موس در فروشگاه دیزنی

بعد از رسیدن به بازی موش سرآشپز که از محبوب ترین بازی های دیزنی لند پاریس هست ، با صف طویلی مواجه شدیم که خبر از حداقل یک ساعت انتظار می داد.ولی دیگر نای ایستادن در صف را نداشتیم و داشتیم بیخیال میشدیم که ناگهان چشممان به صف single rider افتاد. با خوشحالی وارد اون شدیم و بعد از حدود 20 دقیقه نوبتمان شد.برای این بازی عینک های مخصوصی به چشم میزدیم و توی فنجان های موشی شش نفره می نشستیم.خوشبختانه هردوی ما توی یک فنجان نشستیم .من ردیف عقب و دوستم ردیف جلو ،هرکداممان کنار یک زوج.

فنجان ها به راه می افتاد و با عینک های سه بعدی که داشتیم انگار توی آشپزخانه ای بودیم و شخصیت مرد کارتون به دنبال دستگیری ما بود.از زیر کابینت ها رد میشدیم و افکت های جذابی را تجربه میکردیم.مثلا سطل آب روی زمین می افتاد و قطرات واقعی آب به صورتمان پاشیده می شد.و یا روی شعله اجاق می افتادیم و ناگهان موجی از گرما توی صورتمان میخورد.این بازی واقعا قشنگ بود و الان که یادش افتادم دوباره حسابی ذوق کردم.برای این بازی هم اجازه عکاسی نداشتیم.

160717werk4.jpg
 بازی موش سرآشپز (عکس از اینترنت)

بعد از راتاتویی نوبت شام بود و یک رستوران به اسم موش سرآشپز هم درست کنار این بازی بود که فضای خیلی خیلی قشنگی داشت و غذاهای فرانسوی سرو میکرد.نور مناسب رستوران و پنجره های مربعی و پرده های چهارخونه قرمز حس خیلی خوبی از بیرون بهت میداد. دوست داشتیم به جای فست فود ، به این رستوران سر بزنیم ولی متاسفانه موقع ورود گفتند که باید رزرو میکردیم. بنابراین با خوردن دوعدد همبرگر در یکی از رستوران های پارک عملا دیزنی گردی ما به پایان رسید.

جمعیت خیلی زیادی درحال ورود به پارک ها بودند .آتش بازی معروف دیزنی ساعت 21 اجرا می شد و با وجود اینکه می دانستیم تجربه ی بی نظیری خواهد بود که از دست دادنش حیف است ، اما آنقدر خسته بودیم که حتی 5 دقیقه دیگر هم نمیتوانستیم ادامه بدهیم.حتی برای رسیدن به ایستگاه مترو و همان چند دقیقه پیاده روی هم حسابی اذیت شدیم.اینجا بود که با خودم فکر کردم کسانی که در هتل دیزنی اقامت دارند چه فکر بکری کرده اند! دو روز متوالی بدون خستگی و با حوصله و سرفرصت به بازدید از هردو پارک میرسند. به هرحال ، هرطور بود خودمان را به هتل رساندیم.جلوی درب هتل کنار استخر روی نیمکت لیدرمان را دیدیم که با چشمان گرد وقتی ما را دید پرسید:"چرا برگشتین؟؟؟؟! پس آتش بازی چی؟" و ما با گفتن "ایشالا دفعه بعد !" با او خداحافظی کردیم و به اتاق برگشتیم و عملا تا صبح روز بعد بیهوش شدیم.

روز چهارم

روز چهارم که روز آخر تور پاریس هم بود قرار بود به اوتلت معروفی به نام la vallee village  که در حومه ی پاریس بود و تعریفش را زیاد شنیده بودیم سر بزنیم.مسیر رفتمان همان مسیر دیزنی لند بود با این تفاوت که یکی دو ایستگاه قبل از دیزنی باید پیاده می شدیم و بعد از 20 دقیقه پیاده روی از یک مسیر سرسبز و خلوت به دهکده خرید میرسیدیم. این مکان واقعا شبیه به اسمش بود و معماری جالبی داشت که حس بودن در یک دهکده سرسبز را میداد.

اکثر برندهای معروف دنیا با کالکشن های عالی و قیمت های خوب اینجا حضور داشتند و ما خرید خوبی داشتیم.یک بستنی فروشی فوق العاده هم دیدیم که با خرید ژلاتوهاش حسابی از طعم بینظیرشون لذت بردیم.شعبه ای از ماکارون Pierrre Herme هم اونجا بود که ما ازش ماکارون خریدیم و واقعا طعم بهشت میداد.متفاوت و خوشمزه و بی نظیر بود.تا بعد از ظهر همانجا بودیم و برای ناهار در یک رستوران شیک و فوق العاده ، دو مدل استیک سفارش دادیم که هنوز طعمش زیر زبانم هست.در کل ما در پاریس غذای بد نخوردیم و همه چیز خوشمزه و لذیذ بود.

C4054A51-B9A2-4DBC-A389-54FA626024F5.jpeg
ماکارون هایی با طعم بهشت 
CA9074C3-409A-46CF-A2DF-CD4FF405FA64.jpeg
خوشمزه فروشی 
B4479B66-4A90-48FD-9E27-524D724BAC74.jpeg
بستنی های خوشمزه در اوتلت پاریس
ABEAA54A-F8B8-4704-BC43-5D5C31B766F3.jpeg
ناهار در اوتلت پاریس 
C1F2DD73-08C9-42C7-A9D4-1330F33C4DD2.jpeg
دوستی پرنده ها و آدم ها

بعد از برگشتن به هتل کمی استراحت کردیم و شب آخر را به پرسه در محله های جذاب پاریس گذراندیم. از کنار کافه ها و فروشگاه ها عبور کردیم و مردم شادی که با هم مشغول خوردن و نوشیدن و لذت بردن از زمان بودند را تماشا کردیم. ایفل را از دور دیدیم و برایش دست تکان دادیم.توی دلم گفتم:به امید دیدار! آخرین استیک فرانسوی را در رستورانی با موزیک فرانسوی خوردیم . بخشی از ما برای همیشه در پاریس زیبا و نورانی باقی ماند.

پاریس برخلاف خیلی از شنیده های من ، شهری دوست داشتنی و زیبا بود.حداقل با ما که نامهربانی نکرد و بهترین خاطرات را برایمان رقم زد.ما زیاد دنبال دیدن جاهای تاریخی نبودیم و فقط میخواستیم خودمان را به پاریس بسپاریم تا ببینیم ما را به کجا می برد. همین دیدن محله ها و آدم ها برای من بهترین روش دیدن و آشنایی با یک شهرجدید است. و من از آشنایی با پاریس خوشوقتم! شب قبل از خواب چمدان ها را بستیم و آماده ی رفتن به شهر بعدی شدیم. صبح بعد از صبحانه باید به فرودگاه میرفتیم و پاریس را ترک میکردیم. مقصد بعدی ما کشور اسپانیا شهر بارسلون بود.

 روز پنجم

صبح بعد از خوردن آخرین کروسان و قهوه در هتل دوست داشتنیمان با کارکنان مهربان بخش رستوران خداحافظی کردیم و به سمت فرودگاه به راه افتادیم. یکی از ایرادات پروازهای  داخلی اروپا مقدار کم بار مجاز است.نفری 23 کیلو بار مجاز داشتیم و این درحالی بود که برای یک سفر 11 روزه خودمان از قبل کلی وسیله همراه داشتیم و خرید کردن که یکی از لذت های سفر است به خاطر این موضوع اضافه بار سخت شده بود.به هرحال هرطور بود توانستیم بدون اضافه بار از پاریس بپریم ولی در بارسلون با دیدن قیمت ها حسابی غصه خوردیم که چرا نمی توانیم هرچه دوست داریم بخریم و باید مدام نگران وزن چمدان ها باشیم.

بگذریم ، پرواز آرام و بدون پذیرایی انجام شد و به بارسلون رسیدیم.از فرودگاه خارج شدیم تا به هتل برویم. فکر میکردم پاریس ، دوست داشتنی ترین شهر اروپایی برایم باشد ولی با دیدن بارسلون این نظر عوض شد. بارسلون به عقیده ی من " خوش انرژی " ترین شهری بود که تا حالا دیده ام. سر سبز و قشنگ و مهربان.ساحل هم داشت که باعث عزیزترشدنش در چشم من میشد. هتل ما در بارسلون melia Barcelona sarria نام داشت که موقعیتش عالی بود.دسترسی به بهترین خیابانها داشت .مثلا تا خیابان معروف لارامبلا تقریبا 20 دقیقه با پای پیاده فاصله داشت و اطرافش سوپرمارکت و داروخانه و رستوران هم پیدا می شد.روبروی هتل پارک کوچکی بود.اتاقمان رو به این پارک بود.هتل تمیز بود و هیچ ایرادی در اتاقها وجود نداشت.اما به نظر کمی قدیمی می آمد .درهرحال من دوستش داشتم و مدتی که آنجا بودیم مشکلی نداشتیم.

بعد از تحویل گرفتن اتاق ، تصمیم گرفتیم با لیدرمون آقا احسان و تعدادی از هم توری ها که برنامه پیاده روی تا خیابان معروف La rambla  داشتند همراه شویم.قرارمان ساعت 18 بود و ما قبل از آن به شعبه پیتزا dominos نزدیک هتل رفتیم و ناهار خوردیم. طعم پیتزا با تمام پیتزاهای دومینوز که قبلا خورده بودم فرق داشت و خیلی خوشمزه و لذیذ بود.در فاصله ی رفت و برگشت برای ناهار من عاشق کوچه های اطراف هتل شدم. این موضوع وقتی که برای پیاده روی با تور همراه شدیم و خیابان های اطراف را دیدیم برایم مسجل شد.خیابان های پهن و دو طرف درخت های بلند که سایه انداخته بودند روی خیابان ، و مردم خوش لباس بارسلون ، که همه با لبخند و حال خوب توی خیابان راه می رفتند و کافه های مملو از جمعیت. پیرمرد ها و پیرزن ها با لباس های رنگی و لب های خندان.همه و همه حس زنده بودن بهت میدادند.

3B13AFCD-83B1-4192-8F36-8E7AC5B969FA.jpeg
کافه ای در بارسلون با حس خوب
83835AEA-9229-4178-A53E-F18EEA85A622.jpeg
بارسلون سرسبز
4E715D11-C8C7-4590-8114-5884C87E2C51.jpeg
ساختمان سبز در بارسلون   

 تا اواسط لارامبلا با تور همراه بودیم و بعد جدا شدیم.یک داروخانه پیدا کردیم و از مسئولش راه چاره ای برای درد پا و تاول های قوزک پا خواستیم.مستقیم اشاره کرد به یک نوع چسب .اول فکر کردیم چسب زخم معمولی است که خودمان هم داشتیم ولی افاقه نمیکرد.بعد با دقت براندازش کردیم و دیدیم ژلاتینی و برجسته است و پشت پا میچسبد.با تردید به خاطر قیمت نسبتا بالایش یک بسته ازش خریدیم و همانجا پشت پاهایمان چسباندیم.پاهایی که نا امید از ادامه همراهیشان بودیم.

چند قدم برداشتیم و .....معجزه شده بود.انگار آب روی آتش بریزی.همه ی درد پشت پایمان دود شده بود.به هم نگاهی با حیرت و خوشحالی کردیم و سریع برگشتیم و چند بسته اضافه تر از این معجزه ی ژلاتینی تهیه کردیم.بعد از آن به چند فروشگاه سرزدیم .من که از عاشقان برند زارا هستم انگار به بهشت رسیده بودم.اسپانیا مهد زاراست و قیمت ها خیلی مناسب تر از هرجا ولی تا میخواستم خرید کنم به یاد وزن چمدان ها می افتادم و غمگین میشدم.تقریبا 70 درصد خریدی که میخواستم را انجام ندادم و آنجا تصمیم گرفتیم که باید سفر بعدی جوری باشد که خروجمان از اسپانیا باشد تا بتوانیم حسابی خرید کنیم.

ساعت 21 به هتل برگشتیم و تصمیم گرفتیم یک ساعت استراحت کنیم و بعد به خط ساحلی برویم.اما دراز کشیدن همان و به خواب عمیق فرورفتن همان.ساعت 3 بعد از نیمه شب چشمانم را باز کردم و دیدم همانطور خوابمان برده.دوستم را بیدار کردم و با ناراحتی گفتم خوابمان برد! تردید داشتیم که حالا به خواب ادامه بدهیم یا بزنیم بیرون.حس میکردیم یک شب را ازدست داده ایم.ولی در نهایت خوابیدیم که فردا سرحال باشیم و بهتر به بارسلون گردی و تور بارسلون برسیم.