آبان، ماه گل و تگرگ، به ما یاد میدهد كه از پس هر خزانی، رویشی دوباره اتفاق خواهد افتاد. پس از گرمایی سوزان، سرمایی استخوان سوز شاید... و راستی آبان، تمامی رنگها را در خود جای دارد. آبان، رنگین ترین ماه سال است. جمعه 12 آبان ماه حوالی ساعت 9 صبح به همراه مامان خوش سفرم، تهران رو به مقصد شرق گیلان، ترک كردیم و قبل از ترک تهران، به پیشنهاد مامان برای صبحانه، حلیم خوشمزه خریدیم و خوردیم. به خاطر خنک شدن نسبی هوا، عجله ای برای رفتن نداشتیم. جاده تهران- قزوین رو طی كردیم و نرسیده به رشت، وارد جاده سنگر شدیم و به سمت سیاهكل راهمون رو ادامه دادیم.
قصد داشتیم تو جاده سیاهكل به دیلمان یه جایی واسه موندن پیدا كنیم. فكر می كردیم اون موقع از سال رنگ درختها بیشتر پاییزی شده باشن اما در كمال تعجب دیدیم هنوز همه جا سرسبزه! اول به روستای اشكمجانپهلو سر زدیم و خودمون رو در مقابل اقامتگاه بومگردی می جاقالان دیدیم اما وقتی بهشون زنگ زدیم، گفتن كه اون شب عروسی دعوتن و نمیتونن بیان. یكی دو جای دیگه رو هم سر زدیم كه باب میلمون نبود. به همین خاطر روستای اول رو ترک كردیم و جاده سیاهكل به دیلمان رو ادامه دادیم تا به روستای توتكی رسیدیم.
هوا یكم گرم شده بود و چه به موقع تابلوی اقامتگاه بومگردی بنفشه با تمام امكانات رو دیدیم. با اینكه تو مسیر، شماره تلفنهای زیادی برای اقامت به چشم میخورد اما منظره زیبای این بومگردی باعث شد تصمیم به موندن در اونجا بگیریم و از اونجایی كه هواشناسی برای روز آینده، پیش بینی بارندگی كرده بود، با خیال راحت بتونیم منظره های بارونی رو از داخل اقامتگاهمون تماشا كنیم. دور تا دورمون تراس بزرگ رو به جنگل بود كه به راحتی منظره بارون و عبور مه و سبزی درختها ازش قابل مشاهده بود. علاوه بر این دارای پاركینگ، یخچال هم داخل هر اتاق و هم آشپزخونه، آشپزخونه اشتراكی، سیستم سرمایش و گرمایش، سرویس بهداشتی ایرانی عمومی و اختصاصی و... بود و از همه بهتر اینكه به خاطر وسط هفته بودن، تمام دو شبی كه ما اونجا مستقر بودیم، هیچ مسافر دیگهای پیداش نشد و تمام فضا به صورت خصوصی در اختیار خودمون بود.
حتی بهمون گفتن كه به طبقات بالاتر هم سر بزنیم و راحت باشیم. همون روز اول، هر چی لازم داشتیم رو از سوپر مارکت سر کوچه خریدیم و دیگه اون روز بیرون نرفتیم. شب اول به خاطر خستگی، زود خوابم برد و صبح زود بیدار شدم و متوجه شروع بارون شدم. بساط صبحانه رو به تراس بردیم تا حین تماشای بارون، صبحانه بخوریم و این لذت از بارون، در تمام طول روز حین پختن ته چین برای ناهار و یا عصرانه مخصوص اون هوا یعنی آش رشته ادامه پیدا كرد. گاهی صدای رعد و برق هم به صدای بارش اضافه میشد و ما اونقدر محو اب و هوای اونجا شده بودیم كه نمیدونستیم در قسمتهایی از جاده، سیل جاری شده!
عصر پانچو پوشیدم و برای خرید كشک از سوپرماركت به سركوچه رفتم كه فقط چند قدم باهامون فاصله داشت و اونجا بود كه از اهالی محل، قضیه سیل رو شنیدم و جاری بودن آب گل الود در دو طرف جاده رو دیدم. اون روز یه بار طی روز و یه بار هم طی شب، برق روستا به خاطر شدت بارندگی قطع شد كه خوشبختانه زیاد طول نكشید. وقتی برق میرفت جریان آب هم قطع میشد و خانم قاسمی، صاحب اقامتگاه، سریع پمپ آب رو ریست میكرد تا دوباره جریان آب برقرار بشه. بهمون گفت: همچین بارشی و همچین قطعی برقی بی سابقه بوده و هروقت برف و بارون زیاد بباره استرس میگیره.
بهش حق میدادم چون ما به عنوان مسافر جای راحت و خوب نشسته بودیم و خبر از مشكلات روزمره اونها در مواجه با همچین شرایطی نداشتیم. قبل از غروب، یه رنگین كمان بزرگ تو آسمون پیدا شد. با تاریک شدن هوا، بارش بارون هم قطع شد اما طراوتش در تموم ذرات هوا حس میشد. صبح روز دوم، پرواز كنان از اتاق بیرون اومدیم و مست هوای پس از بارون صبحگاهی شدیم. قبل از ترک اقامتگاه، مامان ناهار اون روز رو پخت و عطر غذای لذیذش تموم اون محوطه پیچید.
با اطلاعاتی كه روز قبل از خانم قاسمی گرفته بودیم اقامتگاه رو پیاده ترک كردیم و به سمت جنگل زیبایی كه از ته كوچه ما شروع میشد، رفتیم. واقعا زیبا بود و البته اثرات بارش روز قبل هم همه جا روی زمین، قابل مشاهده بود و رودخونه داخل جنگل هم پر از آب و خروشان! دلم نمیومد از اون جنگل زیبا دل بكنم اما مامان بهم یاد اوری كرد كه باید برگردیم و راهی مقصد بعدی بشیم.
این شد كه برگشتیم و بعد از تخلیه اقامتگاه و گرفتن شماره كارت از خانم قاسمی، روستای توتكی رو به سمت لاهیجان ترک كردیم و از ادامه مسیر جاده سیاهكل به دیلمان به خاطر رانش زمین در اثر سیل، منصرف شدیم. تو همون مسیر برگشت هم اثرات رانش زمین، قابل مشاهده بود كه بعضی جاها داشتن راه رو باز میكردن. یكم میوه و خوراكی تو مسیر خریدیم و وارد لاهیجان شدیم.
به خاطر یكشنبه بازار در لاهیجان یكم به ترافیک برخوردیم و بعد وارد یه جاده سرسبز كوهستانی و پیچ در پیچ شدیم كه تا چشم كار میكرد مزارع چای بود و گاهی هم درختهای نارنج و پرتقال و روستاهای خوش منظره كه ما مسیر رو تا روستای سرچشمه ادامه دادیم و برگشتیم. سری به مزرعه قوها زدیم اما از موندن در اونجا انصراف دادیم به دو دلیل: هم به خاطر قیمتهای گرونش و هم به خاطر اینكه اقامتگاههای كوچیک محلی علاوه بر قیمت مناسبتر، حس صمیمی و همدلی بیشتری دارن و منبع درآمدی برای معیشتشون محسوب میشه. هوای ظهر گرم بود و همونطور كه داشتم به شماره تلفنهایی كه در مسیر دیدیم زنگ میزدم، حوالی روستای سطل سر، چشمم به یه خانومی افتاد و صداش زدم و در مورد اقامتگاه ازش سوال كردم.
با اینكه از حس درونم تبعیت كرده بودم اما بازم از عكس العمل اون خانوم، شگفت زده شدم چون به دادن پاسخ اكتفا نكرد و با مهربونی و خلوص هر چه تمامتر به خونه رفت و همراه با چادر رنگی و كیف و گوشیاش برگشت و گفت: "من همراهتون میام تا راه رو بهتون نشون بدم، هم قیمتش مناسبه و هم صاحبخونه خیلی ادم خوبیه. كیفم رو هم میارم كه برای برگشت كرایه ماشین رو بتونم پرداخت كنم". هنوز اسمش رو نمیدونستم ولی تو دلم مطمئن بودم كه نمیزارم تنها برگرده و حتما میرسونمش هرچقدر هم كه خسته باشم. وقتی به خانه مسافر نیروشم رسیدیم، موقعیتش، تمیزی و امكاناتش و از همه مهمتر، برخورد خوب و شخصیت آقای نیروشم باعث شد تصمیم به موندن بگیریم و یكی از طبقات رو انتخاب كردیم.
خاله شهربانو كه تا اون موقع اسمش رو هنوز نمیدونستم، تو حیاط منتظر نشست و صبر كرد تا از تصمیم ما برای موندن، خیالش راحت شد و در حالیكه مجددا بر خوب بودن صاحبخونه مون تاكید كرد، رهسپار كنار جاده شد تا برای بازگشت به خونه، سوار یكی از معدود ماشینهایی بشه كه از اونجا گذر میكرد. هر چی اصرار كردم كه من شما رو میرسونم و شما به خاطر ما اومدین اینجا، قبول نمیكرد و میگفت: "نه، شما خسته هستین و تازه از راه رسیدین". خلاصه به زور سوارش كردم و به خونه رسوندمش درحالیكه در راه بازگشت در مورد خرید تخم مرغ محلی و نون و مسیر جاده هم با خوشرویی و حوصله جواب سوالهامون رو میداد و راهنماییمون میكرد. چهرهاش رو به خاطر ندارم اما محبتش همیشه در خاطرم خواهد موند.
وقتی به خونهمون برگشتیم، آقای نیروشم درانتقال وسایلمون از ماشین به داخل خونه كمكمون كرد. چقدر مردم این روستا مهربونن! روستای سطل سر با مزارع سرسبز چای احاطه شده بود و هر چی كه میگذشت هم به زیباییهای روستا و هم به مشتری مداری و انسانیت آقای نیروشم بیشتر پی میبردیم و متوجه میشدیم كه تعریف و تمجیدهای خاله شهربانو از صاحب اقامتگاه، بی دلیل نبود. اونقدر احساس راحتی كردیم كه تصمیم گرفتیم به جای دوشب، زمان بیشتری رو اونجا بمونیم اما خبردار شدیم كه برای شب سوم، خونه رزرو شده و از اونجایی كه در اتفاقات ناخواسته، همیشه حكمتی هست، ما هم خودمون رو به سرنوشت سپردیم و سعی كردیم از همون دو شبی كه اونجا هستیم، نهایت لذت رو ببریم.
امكاناتی مثل سرویس بهداشتی فرنگی و ایرانی، بخاری، تخت، آشپزخونه با یخچال و گاز و ظروف مختلف و هر چیزی كه لازم داشتیم، مهیا و تمیز بود. بعد از مستقر شدن، ناهار خوشمزه ای كه مامان صبح همون روز در اقامتگاه قبلی پخته بود رو گرم كردیم و خوردیم. وای كه چقدر خوشمزه بود و چقدر خوشبختم كه همچین مادری دارم. واقعا با وجود گرم شدن هوای ظهر و خستگی، لذت معاف شدن از جستجو برای غذا و یا درست كردنش، قابل وصف نیست. همیشه وجودش باعث دلگرمی و بهتر شدن همه چیز میشه.
بعد از ناهار، استراحت كردیم و عصر از خونه بیرون زدیم تا هم پیاده روی كنیم و اطراف رو ببینیم و هم به نونوایی روستا بریم و از اهالی روستا تخم مرغ محلی بخریم. هم با دست پر برگشتیم و هم از برخورد خوب و خونگرم مردم روستا دلمون گرم شد مخصوصا اون خانوم مسنی كه با دیدن من از دور دستش رو بلند كرد و با صدای گرمش اون كلمات مشترك معروف رو فریاد زد و من هم متقابلا همین كار رو انجام دادم و ازش تشكر كردم.
وقتی نزدیک خونه رسیدیم، آفتاب داشت غروب میكرد. اونموقع تازه گوشیم رو چك كردم و دیدم آقای نیروشم لیستی از جاهای دیدنی اطراف رو به تفكیك جنگلی و ساحلی و... به همراه سایر اطلاعات گردشگری مورد نیاز و پسورد وای فای رو برامون ارسال كرده تازه اونم بدون اینكه ازش خواسته باشیم. اون شب چند تا مسافر تور ایرانگردی دیگه هم به جز ما اومدن و اونها هم بی سرو صدا بودن و تو حیاط دلباز خونه، كنار بساط آتیش نشستن. تو اون هوای تقریبا سرد شبها، نشستن كنار آتیش واقعا میچسبید. حتی وقتی داخل ساختمان خونهمون میرفتیم، نشستن كنار پنجرههای بزرگ و دلبازش رو نمیشد از دست داد. گاهی صدای با مزه شغالها به گوش میرسید و من همیشه از شنیدن صداشون خنده ام میگیره. شب رو با گرمای دلچسب بخاری، به صبح رسوندیم.
بعد از صبحانه با تخم مرغ محلی، راهی بام لاهیجان شدیم كه بهمون خیلی نزدیک بود. اونجا بهمون گفتن كه ساعت كار تله كابین از 11 صبح شروع میشه و ما هم برای اینكه از وقتمون بیشتر استفاده كنیم، راهی تالاب سوستان شدیم. خوشبختانه به خاطر وسط هفته بودن، هرجا میرفتیم بدون ازدحام و معطلی و توام با آرامش و سكوت و صدای طبیعت و خلوت بود. پیاده كه شدیم، به جز ما یه خانوم دیگه همراه سگش، نزدیک تالاب بود كه اونم به خاطر شیطنتهای یه كره اسب، مجبور به ترک اونجا شد و تازه اون موقع بود كه كره اسب توجهش به ما جلب شد ولی ما به اون راحتی قصد ترک محل رو نداشتیم و بالاخره به هر ترتیبی بود كره اسب رو پیش مادرش فرستادیم تا بتونیم از تماشای تالاب لذت ببریم و كمی هم عكاسی كنیم. بعد با ماشین، قسمتهای دیگه رو بازدید كردیم. از بقایای برگهای نیلوفر آبی مشخص بود كه تابستون اونجا پر از گلهای نیلوفر میشه.
بعد از بازگشت از تالاب، دوباره به سمت بام لاهیجان رفتیم و بدون معطلی بعد از اینكه ازمون عكس گرفتن، سوار تله كابین شدیم. وقتی به ایستگاه بالایی رسیدیم دو تا بستنی خریدیم و تو مزارع چای قدم زدیم و از اون بالا، منظره شهر رو تماشا كردیم و راستی برای اولین بار گل چایی دیدیم. علاوه بر مزارع چای، جنگل قشنگی با مسیر پیاده روی پاكوب وجود داشت كه افراد محلی برای پیاده روی ازش عبور میكردن و برای من كه شیفته پیاده روی هستم، خیلی وسوسه كننده بود.
هر از گاهی هم یه بلوط از شاخههای درخت به زمین میافتاد و صدای افتادنش شنیده میشد. چند تا دونه بلوط از روی زمین برداشتیم تا روی آتیش بپزیم و برای اولین بار امتحانشون كنیم. در یه قسمت دیگه گلهای وحشی سفیدرنگی رشد كرده بودن كه با زبون بی زبونی میگفتن: ما فقط برای تماشا سر راه شما رشد كردیم و شكوفا شدیم، نه برای چیده شدن. اما انگار بعضی از رهگذرها صداشون رو نمیشنیدن متاسفانه....ظهر شد و با ارائه مجدد همون بلیط، دوباره سوار تله كابین شدیم و برگشتیم پایین.
تو شهر از یه قصابی، گوشت خریدیم و به سمت خونه به راه افتادیم. بعد از ناهار و استراحت، پیاده به سمت روستای نارنج كلایه رفتیم و موقع غروب هم برگشتیم چون بعد از تاریك شدن هوا دیگه نمیشد تو اون مسیر، قدم زد و هیچ نوری نداشت. هوا كه تاریك شد دوباره صدای شغالها شنیده شد. ما هم تو حیاط بدون دیوار خونهمون، بساط كباب رو به راه انداختیم كه بی اغراق یكی از لذیذترین كبابهای عمرم شد. بعدش هم چند تا بلوط روی ذغالها گذاشتیم. مامان مثل هرشب زود خوابش برد و من بازم بیدار موندم و به خاطر سرمای هوا دیگه تو حیاط نرفتم و از پشت پنجره، محو تماشای بیرون شدم تا وقتی كه خوابم برد و صبح قبل از طلوع آفتاب بیدار شدم.
انگار دلم نمیخواست كه این ساعات طلایی رو با خواب به هدر بدم. آروم و بی صدا، جوری كه مامان بیدار نشه، لباس گرم پوشیدم و از خونه بیرون زدم. همه جا غرق شبنم صبحگاهی و طراوتش شده بود. این بار از یه مسیر متفاوت رفتم و با دیدن درختهای بامبو سورپرایز شدم و كمی دورتر باز قدم زدم و از اونجایی كه عاشق درختها هستم، یه درخت تنومند و زیبا رو بغل كردم تا انرژی و زندگی جاری در وجودش رو لمس كنم. اونقدر حس خوبی داشتم كه بودن در اون مكان و زمان رو برای همه عزیزان و دوستانم آرزو كردم.
كسی چه میدونه، شاید یه روز همراه با اونها به اینجا برگردم. آفتاب كه در اومد، منم به سمت خونه برگشتم و مامان رو بیدار كردم. عجیب بود كه هنوز خوابیده چون معمولا زودتر از من بیدار میشد. بعد از صبحانه و نوشیدن دم کرده برگهای تازه چای همون منطقه و جمع كردن وسایل، از آقای نیروشم اجازه گرفتیم تا از كلبه گلی و روستایی داخل حیاط دیدن كنیم. اینجا تنها جایی بود كه تو سفرمون برای اقامت ازمون كارت ملی نخواستن. ازشون شماره كارت گرفتیم، خداحافظی كردیم و با قلبی سرشار از رضایت و قدردانی راهی كیاشهر شدیم تا به دریای عزیز هم سلام كنیم.
قبل از ظهر به كیاشهر رسیدیم و ماشین رو نزدیك ساحل تالاب بوجاق پارک كردیم و از روی پل چوبی و طولانی تالاب، به سمت دریا حركت كردیم. پلی كه از روی تالاب بوجاق رد میشه، تقریبا مسیر طولانی داره كه در این مسیر عبور مارمولكها رو از روی پل به دفعات دیدیم كه از جلوی پامون رد میشدن و به سمت آب فرار میكردن. وسط های راه، تعدادی قایق هم برای استفاده مسافرها وجود داشت. ساحل كیاشهر خلوت بود و به جز ما فقط یه خانواده دیگه حضور داشتن. یكم تو ساحل موندیم و از دست فروش های كنار پل چوبی، آب انار خریدیم و دوباره پل چوبی رو برگشتیم. از مكالمه بین ما و یكی از مغازهدارهای اونجا متوجه شدیم كه خونه ساحلی نزدیک به دریا در كیاشهر پیدا نمیكنیم و بهتره به سمت انزلی حركت كنیم.
این شد كه دوباره راهی شدیم و تا زیباكنار جاده رو ادامه دادیم و بعد از پرس و جو از مردم محلی، تصمیم گرفتیم در روستای امین آباد، دنبال خونه بگردیم. یكی دو جا رو بازدید كردیم اما مورد پسندمون واقع نشد تا اینكه خسته و كوفته به مجتمع ساحلی خاطره رسیدیم كه ساختش علیرغم قدیمی بودن، اما از مشخصات خوبی برخوردار بود مثل: نزدیك بودن به ساحل و داشتن دید دریا از داخل مجتمع، خونههای ویلایی با پنجرههای متعدد و بزرگ و تراس رو به دریا، وجود فضای سبز و فاصله خوب و كافی بین هر ویلا و داشتن درختهای بزرگ و متعدد و خلوت بودن در حدی كه ما دونفر، تنها مسافران اون مجتمع ساحلی در اون دو شب بودیم.
یه چیزایی هم مطلوب ما نبود مثل: قدیمی بودن امكانات آشپزخونه و سرویس بهداشتی و نظافت اونها كه ضعیف بود. البته نحوه برخورد صاحب مجتمع، آقای عاشوری خوب بود و حتی از همسرشون خواهش كردن كه از سبزی خوردن های باغچهشون برای ما بچینن. هم سبزی ها و هم نارنجهای اهدایی از طرفشون، فوق العاده بود. ما هم ظرفشون رو با انچه كه تو این سفر به همراه داشتیم برگردوندیم كه به اصطلاح، ظرف رو خالی پس ندیم.
بقیه روزمون به استراحت و قدم زدن در ساحل و تماشای دریا گذشت و مایحتاجمون رو هم از سوپرماركت سر كوچه و نونوایی و ماهی فروش محلی كه ماهی كفال صید روز رو میفروخت، تهیه كردیم. چند ساعتی رو هم از اون منطقه دور شدیم و به سمت منطقه آزاد تجاری انزلی رفتیم و یكم خرید كردیم منتهی به نظرم قیمتها هیچ تفاوتی با تهران نداشت. بهترین گزینه برای ما همون ساحل و دریا بود كه ساحل علاوه بر نزدیک بودن، خلوت هم بود و به جز ما و معدود نفراتی كه تو ساحل دیدیم چند تا سگ آزاد هم بودن كه صبح روز آخر یه مهمون ناخونده بهشون اضافه شد و بازی و رفتارشون چقدر شبیه به آدمها بود. چند تایی با سرعت به سمت دریا می دویدند و خودشون رو در آب پرتاب میكردن.
همه چیز خوب به نظر میرسید و تنها دو چیز باعث تاسف ما شد، اولی: رفت و امد مردم محلی با ماشینهاشون در ساحل كه تا كنار دریا میومدن و با عبور و تردد خودرو باعث خرابی ساحل میشدن و دومی: برداشت ماسههای ساحل توسط بولدوزر طی ساعات شب و یا صبح زود بود كه توسط پسر آقای عاشوری انجام میگرفت و ماسه ها رو به داخل حیاط پشتی مجتمع منتقل و از اونجا با كامیون به محل دیگه ای بار میزدن و میبردن که عکسش رو براتون گذاشتم. آخرین شب سفرمون، بلالهای محلی خوشمزه روی ذغال رو بعد از شام نوش جان كردیم و به خواب رفتیم.
صبح روز 18 آبان ماه، بعد از اینکه برای بار آخر به ساحل سر زدیم، گیلان زیبا رو به سمت تهران ترک كردیم و بین راه از یكی دو تا بازار محلی هم خرید كردیم كه قیمتهاش گرونتر از تهران بود. نمیدونم برای حمایت از كسب و كارهای محلی باید این اختلاف قیمت رو چطور باهاش كنار اومد. ناهار رو در بین راه در لوشان خوردیم و جاده بدون ترافیک رو تا حوالی عصر ادامه دادیم تا اینكه سفر یك هفته ای پاییزی ما به اتمام رسید در حالیکه حال و هوای طبیعت زیبای گیلان رو همچنان در وجود خودمون حس می کردیم. انگار این ماجرا همیشه تکرار میشه و ما بعد از بازگشت از سفر، دیگه اون آدم قبلی نیستیم.
رديف هزينه قيمت به تومان
1هر شب اقامت در بومگردی بنفشه 500000
هرشب اقامت در خانه مسافر نيروشم 400000
هرشب اقامت در مجتمع ساحلی خاطره 700000
هر كيلو ماهی كفال تازه 200000
تله كابين به ازاي هر نفر 140000
تخم مرغ محلی هر عدد 5000
گوشت هر كيلو 50000
بستنی در ايستگاه بام لاهيجان هر عدد 25000
پاركينگ منطقه آزاد انزلی 2000
ميوه و ساير اقلام سوپرماركتی و برنج و مرغ و غذای بيرون و تنقلات و بنزين و ساير.............