با سلام خدمت دوستان عزیز.میخوام با یه سفرنامه جذاب و منحصربفرد در خدمتتون باشم.اُمیدوارم که براتون جالب باشه.ریلگردی یا گردشگری ریلی جزو سفرهایی است که خیلی شناخته شده نیست و اکثر مردم از جاذبه های فوق العاده راه آهن ایران اطلاع چندانی ندارند.من امروز قصد دارم درباره یکی از خاصترین ریلگردی هایی که رفتم براتون بنویسم.در ابتدا یه توضیحی درباره مقصد براتون میدم تا با محیط و مکانی که قراره بهش سفر کنیم آشنا بشید.در مسیر ریلی راه آهن شمال در منطقه سوادکوه و در حد فاصل شوراب تا ورسک منطقه ای هست که به "سه خط طلا" معروف شده.
در زمان ساخت راه آهن بدلیل شیب زیاد،مهندسان تصمیم گرفتن تا مسیر راه آهن رو به صورت سه پله بر دامنه کوه تعبیه کنند تا لکوموتیو راحتتر بتونه از سینه کش کوه عبور کنه وحدود ۶۰۰ متر ارتفاع رو طی کنه.از آنجایی که در زمان جنگ جهانی دوم این مسیر برای ایرانیان ارزشی بالاتر از طلا داشت به سه خط طلا معروف شد.برای طی مسیر پیاده روی ۳ خط طلا ابتدا باید با دو تا ماشین بریم تا ایستگاه دوگل.
صبح یک روز پاییزی از بابل بسمت دوگل حرکت کردیم.ما ۵ نفر بودیم و جالب اینجاست که برای اولین بار همدیگه رو میدیدیم.فقط در اینستاگرام با هم در ارتباط بودیم. بواسطه اینکه همگی به تور ایرانگردی و ریلگردی علاقه داشتیم در فضای مجازی با هم آشنا شده بودیم و تصمیم گرفتیم که این سفر رو به اتفاق هم بریم.ابتدا وارد روستای دوگل شدیم.از زیر پل راه آهن دوگل عبور کردیم و تقریباً ۵۰۰ متر جلوتر کنار تونل ۴۲ توقف کردیم.تونل ۴۲و۴۳دقیقاً روبروی همدیگه قرار دارند.وقتی روبروی تونل می ایستی عظمت کوهی که تونل ازش رد میشه مبهوتت میکنه که چقدر ساخت این تونل در این شرایط کار سختی بوده و مهندسان و کارگران اون زمان واقعاً چه همت والایی داشتند.
همین که مشغول گشت و گذار روی ریل شدیم ناگهان یک قطار باری از راه رسید و بچه ها با دیدن این قطار شور و شعف بیشتری پیدا کردن.چند دقیقه بعد سوار ماشین ها شدیم و خودمون رو به ایستگاه دوگل رسوندیم.
ایستگاه دوگل در ابتدای خط دوم از سه خط طلا واقع شده.این ایستگاه تنها ایستگاهیه که در اون مسافر سوار و پیاده نمیشه.ما یکی از ماشینها رو اینجا پارک میکنیم و همگی با ماشین دیگه میریم تا شوراب.این ماشینی که اینجا پارک میکنیم بخاطر اینه که انتهای مسیر پیاده روی مون دوباره میرسه به اینجا.و این ماشین باید اینجا باشه تا سوار بشیم و بریم شوراب پیش ماشین دوم.میدونم کمی سردرگم شدید ولی این سفر پر از سردرگمیه.چون معجزه راهسازی در اینجا اتفاق اُفتاده و مهندسی فوق العاده و پیچیده ای داره.
بعد از پارک کردن ماشین در ایستگاه دوگل همگی سوار ماشین بعدی شدیم و بسمت شوراب راه اُفتادیم.بعد از ۲۰ دقیقه به روستای شوراب رسیدیم.روستای شوراب یکی از جذابترین روستاهای ایرانه ولی خب خیلی مورد توجه قرار نگرفته.فضای این روستا متاثر از ساخت راه آهن بوده و آثار طبیعی و تاریخی زیادی در اون قرار داره.از جمله این آثار میشه به آبشار منحصربفرد شوراب و سینما روسها اشاره کرد.
مسیر راه آهن در روستای شوراب بصورت یک ۸ انگلیسی تعبیه شده.
در این تصویر به زیبایی مسیر حرکت ما مشخصه.از اون ۸ انگلیسی روی خط سوم حرکت میکنیم و روی خط دوم در ایستگاه دوگَل سفرمون به پایان میرسه.تمام خطوط قرمز تونل هستند
بعد از پارک کردن ماشین در داخل روستا بسمت مکان شروع پیاده روی مون حرکت میکنیم.دقیقاً از بالای آبشار شوراب و کنار تونل شماره ۵۱ مسیر پیاده روی آغاز میشه.ما الان روی خط سوم یعنی بالاترین خط از ۳ خط طلا قرار داریم.نمای آبشار شوراب که زیر دستمون قرار داره واقعاً جذاب و دیدنیه.هوا کمی سرده و خدا خدا میکنیم که زودتر آفتاب بالا بیاد تا کمی گرم بشیم.در دورنمای سمت چپمون جاده فیروزکوه مشخص هست و رفت و آمد خودروها بوضوح دیده میشه.
ما الان داریم بسمت شمال حرکت میکنیم.مسیر پر است از پل و تونل که تلاقی اونها با طبیعت تصاویر فوق العاده ای رو خلق کرده.بعد از حدود یک ربع پیاده روی از روی پل "میون سی" که پل کوچک ولی بسیار زیباییست عبور میکنیم.بچه ها بی وقفه مشغول فیلم و عکس گرفتن هستن و این باعث کندی حرکتمون میشه.
خاک این منطقه خاک رُس هست و کوهها به رنگ نارنجی و قهوه ای هستن.بعد از حدود یک ساعت پیاده روی در کنار یک چشمه توقف میکنیم تا صبحانه را صرف کنیم.کمی آتش درست کردن سخته چون چوب بسختی پیدا میشه.
دیگه در اینجا نمای جاده فیروزکوه هم مشخص نیست.از شوراب تا اینجا ارتفاع زیادی گرفتیم.در همین حین که بچه ها مشغول تدارک صبحانه بودن ناگهان صدای بوق قطار در کوه پیچید.تشخیص اینکه الان قطار روی کدوم خط قرار داره و از کدوم سمت میاد واقعاً سخته.با بچه ها نشستیم کلی کارشناسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که قطار داره از سمت شمال میاد.پس هرکی در یک نقطه مستقر شد و دوربین ها رو بسمت شمال قرار دادیم تا لحظه اومدن قطار رو ثبت کنیم.غافل از اینکه قطار داره از سمت جنوب و از پشت سر ما میاد.بعد از لحظاتی قطار از راه رسید و همه ما رو سورپرایز کرد.
همگی با هم در تشخیص جهت رسیدن قطار اشتباه کرده بودیم.یک نکته درباره قطار هست که خیلی جالبه.قطار مخصوصاً اگه مسافری باشه معمولاً صداشو متوجه نمیشید تا اینکه به شما برسه.وقتی میرسه بهتون تازه صداشو میشنوید.خلاصه این باعث شد که بچه ها شور و شوق بیشتری پیدا کنن و برای ادامه راه آماده بشن.بعد از صرف صبحانه دوباره به مسیرمون ادامه دادیم.هوا گرمتر شده بود و وزش باد هم کمتر اذیتمون میکرد.تا انتهای این خط ما باید از ۶ پل و ۵ تونل عبور کنیم.
واقعاً همگی متعجبیم از اینکه چجوری ۸۵ سال پیش با اون امکانات تونستن همچین راهسازی ای تو سینه کش کوه انجام بدن.راه آبهایی که تعبیه شدن تا سیل و رانش کوه صدمه ای به سازه های راه آهن نزنه واقعاً جالب و دیدنی هستن.در طول مسیر اُتاقکهای کوچکی برای استراحت نگهبانان خط ساخته شده که خیلی جالب هستن.توی این اُتاقکها بخاری های هیزمی وجود داره تا محیط اُتاق رو گرم نگه داره.
بعد از حدود ۳ ساعت پیاده روی حالا دیگه به انتهای خط رسیدیم.جلوی رومون تونل بزرگ و طولانی و وحشتناک شماره ۴۷ قرار داره.تونلی بطول ۸۷۳ متر.
طراحی این تونل بشکلی است که شما بدون اینکه متوجه بشید,در انتهای تونل روی خط دوم قرار میگیرید و همچنین ۴۰ ۵۰ متر ارتفاع کم میکنید.یعنی تصور کنید دهانه تونل بسمت شمال هست و ما واردش شدیم و دهانه دیگر تونل که ازش خارج شدیم بسمت جنوب هست.و ما بعد از رد شدن از این تونل ادامه مسیرمون رو روی خط دوم و بسمت جنوب طی خواهیم کرد.
بدلیل اینکه این تونل خیلی طولانی هست اول تصمیم گرفتیم که صبر کنیم تا یک قطار بیاد و رد بشه و ما بلافاصله وارد تونل بشیم که تا وقتی داخل تونل هستیم با قطار مواجه نشیم.ولی هرچقدر صبر کردیم قطار نیومد و ما هم بیشتر از این صبر نکردیم و وارد تونل شدیم.در داخل تونلها به فاصله هر ۵۰ متر یک جان پناه در نظر گرفته شده است.یعنی وقتی وارد تونل میشی بعد از ۵۰ متر اولین جان پناه در سمت راست قرار داره و ۵۰ متر جلوتر جان پناه دوم در سمت چپ قرار داره و به همین ترتیب تا انتهای تونل جان پناه های بعدی وجود دارن.
وارد تونل شدیم.این تونل در بالاترین نقطه کوه قرار داره.قبلا که عکسهاشو دیده بودم هیچوقت خوابشم نمیدیدم که روزی از این تونل عبور کنم.فضای تونل خنک و مطبوع بود.تاریکی مطلق در تونل حکم فرما بود.صدای پای بچه ها روی سنگها شنیده میشد.بعد از طی کردن حدود ۲۰۰ متر در داخل تونل ناگهان یکی از بچه ها گفت که صبر کنید.ساکت باشید.همگی ایستادیم و سکوت کردیم.تشخیص صدای قطاری که قراره وارد تونل بشه بسیار سخت بود.تو شک و تردید بودیم که آیا صدایی که میشنویم صدای قطار هست یا نه.و واقعاً صدای قطار بود.بلافاصله شروع به دویدن کردیم تا به نزدیکترین جان پناه برسیم.
توی تاریکی مطلق میدویدیم.نور چراغ قوه گوشی هامون بود که موجب میشد بتونیم جلومونو ببینیم.صدای قطار داشت بیشتر و نزدیکتر میشد.بلاخره وارد جان پناه شدیم.بلافاصله که رفتیم داخل جان پناه نور چراغ قطار معلوم شد و قطار از راه رسید.فوق العاده صحنه عجیب و هیجان انگیزی بود.شانس آوردیم که لکوموتیو ران متوجه ما نشد وگرنه اگه تو اون لحظه برامون بوق میزد از وحشت سکته کرده بودیم.قطار باری بود و خیلی هم طولانی بود.بعد از لحظاتی قطار رد شد و ما هم شاد و سرخوش از اینکه چنین لحظه جالبی رو تجربه کردیم و یاداوری اینکه هرکی چجوری داشت بسمت جان پناه میدوید بسمت انتهای تونل حرکت کردیم.بعد از چند دقیقه بلاخره از این تونل خوفناک بیرون اومدیم.پایین کوه صدای آب به گوش میرسید و این صدای آبشار ورسک بود که در پایین پای ما قرار داشت.
حالا روی خط دوم هستیم و مسیرمون بسمت جنوب تغییر کرده.بکر بودن منطقه و طبیعت منحصربفردش وصف ناشدنی بود.
بعد از طی حدود ۵۰ متر رسیدیم به زیباترین و رویایی ترین نقطه این سفر.بله حالا ما در محلی قرار داشتیم که روبرومون و کمی پایین تر "پل ورسک" رو میشد تماشا کرد.عظمت و شکوه این پل وصف ناشدنیه.قلعه مازیار رو هم از اینجا راحت میشد مشاهده کرد
فوق العاده بود.همیشه پل ورسک رو از پایین دیده بودم ولی اینبار خیلی فرق میکرد.هرچی بخوام براتون از زیبایی این لحظه بگم باز هم نمیتونید اونو تصور کنید.شاهکار بود.همگی انگشت به دهان موندیم از این همه زیبایی و از این مهندسی شگفت انگیز.من که دلم نمیومد اونجا رو ترک کنم.روستای ورسک،ایستگاه ورسک و در دورتر ییلاق سله بن هم نمایان بود.
یک ساعتی همون حوالی بودیم و دوباره راه اُفتادیم.برای صرف ناهار در یکی از همون اُتاقک هایی که قبلاً بهش اشاره کرده بودم اُطراق کردیم.فضای اُتاقک سرد و خشک بود.پنجره کوچکی داشت که غبار گرفته بود.واقعاً دیگه به کمی استراحت نیاز داشتیم.راه رفتن روی سنگهای راه آهن خیلی از آدم انرژی میگیره و فقط عشق به راه آهن هست که شما میتونی ساعتها بدون احساس خستگی به مسیرت در پیچ و خم کوه ادامه بدی.
بعد از صرف ناهار دوباره راه اُفتادیم.خورشید در حال غروب کردن بود.حالا به نقطه ای رسیدیم که روی یکی از پلهای معروف سه خط طلا ایستاده بودیم.از جاده ماشین رو وقتی بهش نگاه میکنید ۳ تا پل بالای یکدیگر قرار دارن که بسیار زیبا هستن و الان ما روی پل دوم ایستاده بودیم.دقیقاً بالاسرمون پل سوم قرار داشت و پایین دستمون هم پل اول نمایان بود.
خلاصه هرچیزی که تو این سالها از جاده دیده بودم رو امروز بهش دست پیدا کردم.
دیگه کم کم داشتیم به ایستگاه دوگل یعنی پایان سفر و جایی که سفر رو ازش شروع کرده بودیم نزدیک میشدیم.قبل از ایستگاه دوگل شیب ۲۸ در هزار لحاظ شده که بیشترین شیب در راه آهن سراسری هست.
تا به ایستگاه رسیدیم یک قطار باری هم از روبرو به ایستگاه رسید و ما همگی محو این شدیم که این قطار چجوری و با چه قدرتی با دو تا لکوموتیو این شیب زیاد رو پشت سر گذاشت و به مسیرش ادامه داد.
شاید بهترین سفر عمرم بوده باشه.با اینکه حدود ۹ کیلومتر پیاده روی کردیم ولی اثری از خستگی در بچه ها دیده نمیشد.قدم گذاشتن در منطقه ای که کمتر پای انسانی بهش باز میشه واسمون بینهایت جذاب بود و دیدن مهندسی بینظیر راه آهن در این منطقه خاطره ای برامون ساخت که هیچگاه فراموش نخواهیم کرد.بکر بودن منطقه و سکوت و آرامشی که داره خیلی حس خوبی به آدم میده.شاید بعدها برای پیمایش خط اول هم اومدیم.خط اول هم جاذبه های زیادی داره و مهمترینش اینه که روی پل ورسک درمیایی.
حالا دیگه سوار ماشینی که اول سفر اینجا پارک کرده بودیم شدیم وهمگی بسمت شوراب رفتیم تا ماشین دوم رو هم برداریم و بسمت بابل حرکت کنیم.بعد از رسیدن به شوراب و سوار ماشین دوم شدن از بچه ها جدا شدیم و در حالی که این سفر برامون مثل یه خواب بود بسمت خونه حرکت کردیم.اُمیدوارم از این سفرنامه لذت برده و تونسته باشید با توضیحات بنده منطقه رو درست واسه خودتون تجسم کنید.اگر برای ریلگردی رفتید حتماً نکات ایمنی رو رعایت کنید تا خدایی نکرده اتفاق ناگواری براتون نیفته و حتماً با یک راهنما برید.با سپاس از همراهی شما عزیزان