سلام به همه دوستان لست سکندی عزیز
من آتی هستم . همراه سگ ایرانگردم (نیلی) سفر نوروزی با ماشین شخصی شروع کردم . اگر سفرنامه قبلی من را خوانده باشید در اینجای تور ایرانگردی، ما به سمت طبس حرکت کرده بودیم .
از سایت داخلی موفق به رزرو یک اقامتگاه خالی در روستای سرند نزدیک شهر طبس شدیم . از تربت حیدریه به سمت طبس حرکت کردیم . برنامه نشان برای ما 4 ساعت 58 دقیقه زمان زده بود . ساعت 10 شب باید به اقامتگاه میرسیدیم . چشمتان روز بد نبیند ، این مسیر تمام شدنی نبود . جاده دو طرفه کویری ، بدون چراغ بود . از روبرو تا یکساعت اول فقط کامیون میومد . بعد از یک ساعت هیچ ماشینی در جاده نبود احساس می کردم مسیر اشتباه است . یک حیوان هم با سرعت زیاد از جاده عبور کرد . متوجه نشدم چی بود ولی سرعت بسیار زیادی داشت . من برای اطمینان هم برنامه نشان و هم برنامه گوگل مپ را زده بودم .
چون اگر اینترنت قطع بشه هیچ زمان گوگل مپ قطع نمیشه و بسیار کار خوبی هم کرده بودم چون از اول جاده فرعی تا اولین روشنایی روستا ، که حدود یک ساعت در تاریکی محض با سرعت نهایت 20 کیلومتر رانندگی کردم هیچ آنتن موبایلی وجود نداشت . یاد فیلم ترسناک پیچ اشتباه افتادم و تمام بدن ام از ترس میلرزید . خدا رو شکر نیلی کنارم بود و دوتایی با هم میترسیدیم . خیلی اواسط راه پشیمان شدم ولی اینقدر جاده باریک بود که نمیتوانستم دور بزنم . پس نه راه پیش داشتم و نه راه پس ......
بعد از حدود یک ساعت به ناگهانی چراغ های روستا و سریع اولین منزل روستا خودنمایی کرد . نور امید تو دلم روشن شد و به اقامتگاه دوست داشتنی رسیدم. بعد از اون همه تاریکی و تنهایی در جاده ، با اینکه ساعت 12 شب بود ، روستا شلوغ بود .
وارد اقامتگاه شدم . یک حیاط نقلی و کلا 3 اتاق داشت . دو اتاق کوچک و یک اتاق بزرگ که در حقیقت 3 اتاق تو در تو بود . داخل حیاط سرویش بهداشتی ایرانی و فرنگی و حمام بود . یک تراس خوب هم داشت که ما برای صبحانه از این قسمت استفاده کردیم و یک مطبخ هم برای سه اتاق بود .
داخل اتاق شدم کلی اجناس قدیمی داشت که به دیوار آویزان کرده بودند از کفش های قدیمی تا بادبزن های دوران بچگی من دیده میشد .
ما این اقامتگاه را برای یک شب به قیمت یک ملیون و دویست هزار تومان رزرو کرده بودیم . یه چیز جالب دیگه زمان تحویل گرفتن و تحویل دادن اقامتگاه بود ساعت 4 بعدازظهر تا ساعت 2 ظهر روز بعدش بود .
نیلی هم کلی داخل روستا عشق و کیف کرد و کلی شاخ بز پیدا میکرد و من هم به دنبالش برای گرفتن شاخ بز ها از نیلی ، پسر بچه ای داخل روستا به ما گفت که اگر نیلی این شاخ ها رو بخوره سمی است و باعث مسموم شدن نیلی میشه . من اولین بار بود که این موضوع رو شنیده بودم و برام جالب بود .
صبح اول به دیدن منظره های اطراف روستا رفتم. مسیر بسیار زیبا بود و از ترس های دیشب اصلا خبری نبود .
اصفهک دوست داشتنی
بارها و بارها و بارها ، عکس های روستا اصفهک را دیده بودم و کلی دلم میخواست این طبیعت زیبا رو از نزدیک ببینم . به سمت اصفهک حرکت کردیم . اصلا نیازس نیست برای پیدا کردنش گوگل کنید از جاده تربت حیدریه به سمت طبس که حرکت کنید درست کنار جاده ، همونجا که کلی درخت نخل در کنار هم قرار گرفته اند هست .
برای دیدن اصفهک نیازی به خرید بلیط نیست . یک روستا نیمه مخروبه در ابتدا است که در زلزله سال ۱۳۵۷ تخریب شده . از کوچه ها که رد بشید کم کم چند اقامتگاه دیده میشه و یک کافه داخل روستا است که برای بیرون کردن خستگی مسیر ،جای مناسبی است .
به شهر طبس رفتیم ، شهری آرام و دوست داشتنی بود . اول از همه باید باغ گلشن طبس رو میدیدم . جایی که همه به بهشت داخل کویر ازش یاد میکنند .
بازدید از باغ گلشن رایگان است .
جلوی باغ گلشن چند شتر خسته بودند که مجبور بودند بابت هزینه کمی که مالکین ان ها دریافت میکردند با دهان بسته چند دوری جلوی باغ بزنند .
بعد از بازدید از باغ به یک پارکی رفتیم و ناهار خوردیم . بسیار خسته بودیم و دنبال جایی برای استراحت بودیم . داخل یک کوچه شدیم و دیدیم یک اقا در حال گل کاشتن بودند . از اقامتگاه سوال کردیم و متوجه شدیم همان جا یک اقامتگاه است و ما یک اقامتگاه دربست و حیاط بسیار بزرگ به مبلغ 600 هزارتومان برای یک شب تهیه کردیم شب استراحت کردیم و صبح زود به سمت یزد حرکت کردیم
راه یکی است و آن هم راه راستی است .
به چک چک رسیدیم . نفری ۲۵هزارتومان ورودی دادیم . ۲۳۰پله را در گرمای زیاد بالا رفتیم . به معبد زرتشتیان رسیدم . کفش ها را باید در میاوردیم . بعضی ها با پای برهنه و بعضی ها با دمپایی که جلوی درب گذاشته بودند وارد میشدند . از پله ها آب سرازیر بود . وارد یک مکان روحانی شدم . آرامش خاصی داخل فضا بود . از پشت میله ها یک سفره هفت سین و یک آتشکده خاموش با عکس زرتشت دیده میشد . از فضا خارج شدم و به تراس کناری رفتم با زبان زرتشتی یک دعایی پخش میشد از بلند گو و بعد یک آقا متن را با زبان فارسی ترجمه میکرد .
موقع برگشت انرژی خوبی داشتم ، و پله ها را با سرعت پایین آمدم .روی دیوار کلی نوشته بود .
(هر دانا و خردمندی باید دیگران را از نتیجه کردار نیک و بد آگاه سازد .که پایان کارهای زشت بدبختی و سرانجام کارهای نیک خوشبختی است )
به سمت شهر یزد حرکت کردیم یک ساعت و نیم از چک چک تا یزد فاصله داشتیم . وارد یزد که شدیم اولین کاری که کردیم دنبال یک اقامتگاه گشتیم که با قیمت های فضایی روبرو شدیم . بعد کلی گشتن ، اقامتگاه تاریخی (هتل والی) را برای یک شب به قیمت 4 میلیون تومان گرفتیم .
اتاق ما شامل۱تخت دو نفره ،۲تخت تک نفره و دو مبل تختواب شو بود . مقدار پله ها زیاد و بلند بود (البته تمام خانه های قدیمی به همین صورت است ). متاسفانه چون ایام عید بود خیلی به مسافرهای تور یزد اهمیت داده نمیشد . برای هر درخواست باید چند بار اعلام میکردیم .
وسایل را داخل اتاق گذاشتیم و بعد استراحت کوتاه شروع به شهرگردی گردی. به نظرم یزد شب ها خیلی زیبا ترمیشه . این چهارمین بار میشه که من به شهر یزد میام . یزد برای من یک شهر با ادام های آرام است . شهری که در آن مردم با ارامش زندگی میکنند . خانم ها اکثرا حجاب کامل دارند و مردهای شهر حجاب چشمی دارند .و این باعث شده که من یکبار هم به این شهر تنها سفر کنم چون برای خانم ها شهر بسیار امن است . اهالی شهر با دوچرخه بسیار در رفت و آمد هستند و خیلی طرفدار ماشین نیستند و در اخر هم که شهر لهجه شیرین هم میتوان ازش یاد کرد .
اول به دیدن میدان امیر چخماق رفتیم . وسط میدان برنامه های شاد نوروزی برپا بود و مردم در حال تماشا بودند . دور میدان یه چایی با کیک یزدی خوردیم . مگه میشه یزد اومد و کیک یزدی نخورد اخه .......میدان امیرچخماق با نورپردازی بسیار جای خوبی برای عکاسی در شب است .
پیاده به سمت مسجد جامع یزد حرکت کردیم . برای ورود به مسجد جامع چادرهای تمیز شسته شده رو باید تحویل میگرفتیم و سر میکردیم
فرق فالوده شیرازی با فالوده یزدی چیه
بعد از خروج از مسجد تصمیم بر خوردن فالوده یزدی شد . فالوده ای که طمع اش و حتی ظرف اش کامل با فالوده شیرازی متفاوت است . بعد سفارش یک ظرف خیلی بزرگ برای ما اوردن که یه طوری انگار شربت بود . من چند تا یزدی زو دیدم که کاسه رو سرکشیدن و راحت خوردن . با قاشق خوردنش حداقل یک ساعت زمان میبرد . انگار شما دارید شربت رو با قاشق میخوردید . در کل طمع اش به فالوده شیرازی نمیرسید ولی برای یک بار خوردن اون هم تو خود یزد و با نمای مسجد جامع بسیار لذت بخش بود .
برای شام به کافه سپند رفتیم روی درب کافه نوشته بود (صبحانه با طعم روستا ) جمله جالبی بود و همین جمله باعث شد ما به این کافه بریم . من کشک بادمجون سفارش دادم که طمع اش واقعا عالی بود .
صبح زود بیدار شدیم . هتل یک خانه قدیمی را در اختیار ما قرار داده بود که ماشین را داخلش بگذاریم تا نیلی آزادانه برای خودش استراحت کنه و گرمای یزد ، نیلی خانم را اذیت نکنه . همینجا از مدیریت هتل به خاطر لطفی که به ما داشت تشکر میکنم . صبحانه گرم هتل شامل سوسیس سیب زمینی ، املت ، نیمرو ، عدسی و تخم مرغ آبپز و صبحانه سرد شامل بسته های پنیر ، کره ، مربا و عسل بود .
صبحانه را چیدم تا بخورم که یهویی یکی از کارمندان آمد بالای سرم و گفت صبحانه نخور . یهویی جا خوردم که جمله اش رو با یک لبخند کامل کرد .نان داغ تا چند دقیقه دیگه میرسه . و چه خوب بود صبر کردن برای نان داغ ، نان محلی داغ داغ سر میز ما آورد . وسایل را جمع کردیم و اتاق را تحویل دادیم به جز پارکینگ برای نیلی خانم چون صبح ها واقعا از گرما نمیشد نفس کشید . پیاده به دور میدان امیر چخماق رفتیم و از مغازه خلیفه رهبر سوغاتی های خوشمزه خریدیم .
داخل مغازه یک صندوق بود برای چیدن ظرف شیرینی ، یک دوست یزدی برام تعریف کرده بود که داخل یزد برای نوروز ، هر خانه ظرف شیرینی خودش را میاره تا براش شیرینی فروشی ،شیرینی بچیند . این کار دو تا مزیت داره اولا شیرینی فروشی با سلیقه بهتری میچیند دومی برای این هست که شیرینی های ترد را ، وقتی از جعبه در میاورند تا داخل ظرف بچینند نشکند .
درسته یزد به قنات هاش معروف است ولی من یزد را من شهرترمه و قطاب دیدم . نوبتی هم باشه نوبت بازدید از بلندترین بادگیرخشتی جهان ، یعنی بادگیر باغ دولت آباد است .
باغ دولت اباد زیبا با بادگیر خشتی اش
باغ دولت اباد برای من پر از حس زیبای معماری است . از زمانی که دانشجوی رشته معماری بودم ارزوی دیدن بلندترین بادگیر جهان را داشتم . یاد اولین سفرم به یزد افتادم . یادمه که هیچ همسفری نداشتم و دلم را به دریا زدم و با یک اتوبوس خودم را به یزد رساندم . اولین جا هم که مشخص است باغ دولت اباد بود . دفتر اسکیس ام را دراوردم و جلوی بادگیر نشسته بودم و یک اسکیس از باغ زدم و به خودم افتخار کرده بودم که توانسته بودم به تمام ترس هایم غلبه کنم و به دیدن رویاهام بیام . حالا من دوباره اینجا بودم در باغ دولت اباد . چون عید بود بسیار باغ شلوغ بود . همهمه جمعیت فضای خوبی به باغ میداد .
سفر خیلی خسته کرده بود همه ما را و همونطور که یهو تصمیم گرفتیم برای سفر در باغ دولت اباد تصمیم بر اتمام سفر گرفته شد و با سرعت هرچه تمام تر به سمت تهران حرکت کردیم و شب شام را در خانه خوردیم . قصه سفر من به پایان رسید ولی عطش من برای دیدن ایران دوست داشتنی ام به پایان نرسید . ایران عزیزمان بسیار زیباست و دیدن هر قسمت از ان خارج از لطف نیست .