مدتها بود كه خیال رفتن به یزد به جانم افتاده بود. دلم میخواست در کوچهپسکوچههای قدیمی یزد قدم بزنم و بوی خوش کاهگل نم زده را نفس بكشم. دوست داشتم اگر بشود شب را در یکی از خانههای قدیمی یزد سپری كنم. كنار حوض آبیشان بنشینم و خودم را مهمان یك چای تازهدم با طعم هل و گل محمدی بكنم. قهوه یزدی بخورم، سری به شیرینی فروشی حاج خلیفه بزنم و البته مدتها بود كه رویای رفتن به بیبی چَکچَک را در سر پرورانده بودم. برای همین وقتی چشمم به دو روز تعطیلی اردیبهشتماه افتاد بیهیچ تعللی شروع كردم به جستجو برای پیدا كردن یك هتل خوب.
بعد از جستجوی زیاد هتل لاله را یافتم. یکخانهی قدیمی معروف به خانهی گلشن كه نزدیك به دویست سال قدمت دارد. این هتل زیبا سه حیاط دلنشین دارد و البته یك سابقهی تاریخی جذاب كه بهموقع از آن خواهم گفت. از طریق هتل یار این هتل دوستداشتنی را برای هر نفر مبلغ یک میلیون و سیصد و هشتاد هزار تومان به مدت دو شب رزرو كردیم.
روز اول: چای در نارنجستان (پنجشنبه سیزده اردیبهشتماه هزار و چهارصد و سه)
ساعت شش صبح از كرمان به سمت یزد حركت كردیم. فاصله كرمان تا یزد حدود پنج ساعت است برای همین بیآنکه حتی خسته شویم و درحالیکه هنوز پر از انرژی بودیم ساعت دوازده ظهر به یزد رسیدیم.تا تحویل اتاقها هنوز زمان زیادی باقی مانده بود برای همین بدون هیچ توقفی به کمک نرمافزار بلد به سمت باغ دولتآباد رفتیم. فقط حواستان باشد که استفاده از نرمافزار بلد در بافت تاریخی یزد کمی ایجاد مشکل میکند. چراکه شما را به سمت کوچههای باریک و ساباطهای سرپوشیده راهنمایی میکند که گذر از آنها با ماشین خیلی سخت است.
باغ دولتآباد چندان بزرگ نیست و خود باغ، آن طراوت و تازگیای که مورد انتظار من بود را نداشت. البته در مقایسه با باغهای شیراز و باغ شاهزاده كرمان؛ اما نكته جذاب پیرامون آن وجود بلندترین بادگیر جهان در این باغ است. بادگیر زیبای باغ شما را حیرتزده و وادار به تحسین میکند. دم ظهر بود اما هوا بینهایت لطیف و ملایم بود. این سه روز كه ما یزد بودیم هر روز باران میبارید و هوای خوب به یكی از خاطرهانگیزترین تجربههای ما در این سفر بدل شد.
بعد از بازدید و قدم زدن در باغ و كمی جستجو در اینترنت برای انتخاب رستوران برای ناهار به رستوران و تالار حاجی آشپز یزد رفتیم. یك رستوران خیلی شلوغ با چندین سالن متفاوت كه سرویسدهی خیلی خوبی داشت و البته غذا از كیفیت مناسبی برخوردار بود.
هنوزتازهکار بودیم و نمی دانستیم که بلد قرار است با ما چه کند، برای همین برای رفتن به هتل كه در بافت تاریخی یزد و در محلهی فهادان بود از این نرمافزار استفاده كردیم و همانطور كه ممكن است پیشبینی كرده باشید با اینکه در چند قدمی هتل بودیم حدود نیم ساعت پیاده میان کوچههای پیچدرپیچ به دنبال هتل گشتیم. ماشین را در ورودی یك ساباط تنگ پارك كردیم و شروع كردیم به پیادهروی برای پیدا كردن هتل. هوا گرم شده بود و زیبایی کوچههایی که میانشان گم شده بودیم نمیتوانست از کلافگیمان کم کند. درنهایت وقتی درب كوچك هتل و البته كلمن شیشهای خنك شربت آبلیموی لابی را دیدیم انگار دنیا را به ما داده باشند.
بعدازآن پیادهروی خستهکننده وقتی با گذشت از لابی زیبای هتل چشمم به حوض آبی حیاط افتاد، مطمئن شدم كه انتخاب درستی كردم و این سفر قرار است تجربه بینظیری باشد.
ما خیلی دیر اقدام به رزرو هتل كرده بودیم و با وجود اینکه من در میان نظرات کاربران و مسافران تور یزد خوانده بودم كه اتاقهای زیرزمین هتل لاله بوی نم میدهند ولی چون باقی اتاقهای هتل پر بود مجبور شده بودیم اتاقهای زیرزمین را رزرو كنیم. اولین مواجه ما با آن اتاق زیبا بوی شدید نم و ماندگی بود. گرچه با روشن كردن اسپلیت و باز كردن درها، اتاقها تهویه بهتری پیدا كردند اما بازهم تا روز آخر بوی نم اتاقها كمی آزاردهنده بود. برای همین پیشنهاد میکنم اگر تصمیم دارید برای تور ایرانگردی این هتل را رزرو كنید حتماً حواستان باشد از اتاقهای طبقات بالا رزرو کنید. اتاق ما در حیاط بیرونی و اتاق همسفرانمان در حیاط اندرونی بود. برای همین از همان لحظه اول پایمان به هر دو حیاط باز شد.
این هتل حیاط دیگری با عنوان نارنجستان نیز دارد كه از ساعت یازده صبح تا یازده شب در آنیک سماور بزرگ به برق است و چای و نبات سرو میشود. حیاط نارنجستان را به كمك یك خیمه، سرپوشیده کردهاند و نشستن در كنار حوض این حیاط و نوشیدن چای و نبات تجربه فوقالعادهای است.
آنقدر هیجان هتلگردی و یزدگردی داشتم و آنقدر دلم از چایهای حیاط نارنجستان میخواست كه حتی یکلحظه هم نتوانستم استراحت كنم. خوانده بودم كه هتل یك پشتبام بینهایت زیبا دارد و دوست داشتم هر چه زودتر كشفش كنم و همانطور كه خوانده بودم غروب آنجا را ببینم. از بالای پشتبام تمام محلهی قدیمی دیده میشد. بادگیرها با یك عالمه چهره و شخصیت متفاوت سرافراز و سربلند ایستاده بودند و به آسمان یزد اعتبار میبخشیدند.
بعد از غروب پیاده به سمت میدان میر چخماق که فاصله ی چندانی با هتل نداشت راه افتادیم. با توجه به خلوت بودن کوچهها کمی احساس نا امنی میکردیم اما مغازه دارها و مردم محلی خیالمان را از امن بودن شهر یزد و به خصوص بافت تاریخیاش راحت کردند. در حالی به میدان میرچخماق رسیدیم که هر دو قدمی یکبار می ایستادیم و عکس می گرفتیم. دیدن و خرید کردن از مغازههای شیرینی فروشی و ترمه فروشی از جذابیتهای میدان میرچخماق است.
از میدان پیاده به سمت مسجد جامع حركت كردیم. از قبل میخواستم كه حتماً در روز از مسجد بازدید كنم تا بتوانم رنگ های آبی کاشی ها را به درستی ببینم اما با توجه به کمبود وقت به دیدن آن همه رنگ در شب رضایت دادم.
دو طرف ورودی مسجد دو راستهی بازار است كه اغلب مغازهها به فروش صنایعدستی بهخصوص پارچه دستباف،دستمالیزدی و سفال مشغول هستند. پیاده راه منتهی به مسجد نیز سنگفرش است و فضای اطراف مسجد بسیار زنده و شلوغ است و اطراف آن پر از خوراكی فروشی و مغازه است. آن شب در حالی تمام شد كه باران میبارید و پیدا كردن اسنپ و بازگشت به هتل را سخت میکرد.
هتل پاركینگ ندارد اما اطراف هتل چندین پاركینگ است كه همهشان دوربین دارند. نكته خیلی خوب درباره بافت قدیمی یزد آن است كه همهجا پاركینگ در نظر گرفتهاند و احتمالاً به خاطر تعداد خیلی زیاد دوربینهای مداربسته واقعاً امن است به طوریکه در تمام شبانهروز امكان پیادهروی در محله وجود دارد.
روز دوم:نیك بانو كه بود و چه كرد؟(جمعه چهارده اردیبهشتماه هزار و چهارصد و سه)
صبح درحالی آغاز شد كه نور رنگی شیشهها روی صورتمان افتاده بود و درِ اتاقمان به روی احتمالاً زیباترین حیاط دنیا باز میشد. دیدن انعكاس بادگیرها روی آب از آن تصویرهایی است كه هرگز فراموش نمیشود. صبحانهی هتل عالی بود. تركیبی از غذاهای سنتی یزد شامل شولی و سبزیخوردن تازه و نان بربری و حلوا ارده و سایر صبحانههای معمول یك هتل چهار ستاره در یك فضای روشن با كلی پنجره رنگی رنگی و دلنشین.
بعد از كمی پیادهروی در اطراف هتل و كمی نشستن كنار حوض به سمت زیارتگاه بیبی چکچک حركت كردیم. نرم افزار بلد فاصله تا زیارتگاه را نزدیك به یك ساعت و نیم محاسبه کرده بود. راستش از رفتن پشیمان شده بودم، چراکه نمیدانستیم آیا این مسیر طولانی ارزشش را دارد یا نه؟ باید به سمت میبد و اردكان میرفتیم و بعد به سمت خرانق میپیچیدیم. نیم ساعت انتهایی مسیر یك جادهی باریك و قدیمی داشت. بخشی از جاده در سیلاب دیروز آسیبدیده بود و اینترنت هم كامل قطعشده بود و فقط مجبور بودیم به تابلوهای راهنمایی كه گاه بی گاه میدیدیم اكتفا كنیم. به نظر میآمد كه به سمت ناکجاآباد حركت میکنیم. در آخرین بخش مسیر باید از یك جادهی باریك و پرشیب بالا میرفتیم كه با وجود ماشینهایی دیگری كه در مسیر بودند بیشتر به یک ماجراجویی ترسناک شبیه بود تا یک زیارت معنوی.
پیدا کردن جای پارک حتی در آن روز خلوت هم خیلی سخت بود. بر خلاف تصورم چک چک یک روستا با یک غار مقدس نبود بلکه به نظر می آمد یک پناهگاه واقعی برای یک شاهزاده خانم فراری است. آن قدر با ماشین بالا رفته بودیم که بی آنکه متوجه شویم در دل یک صخره کوه قرار گرفته بودیم. هوا ملایم بود و باد خنكی میوزید و دشت پیرامون بهقدری ساكت و آرام بود كه از همان دقایق اول یك حالت بهخصوص از تقدس و معنویت داشت.
برای رسیدن به غار ابتدا باید از چندین سطح شیبدار بالا بروید و چیزی حدود سیصد یا چهارصد پله با ارتفاع زیاد هم پیش رویتان است. هر چه بالاتر بروید و بیشتر پیش بروید بیشتر مطمئن میشوید كه دیدن این زیارتگاه ارزشش را دارد.
سكوت كوهستان با صدای نفسنفس زدن آدمها قاطى میشد و مجذوبتان میکرد. بوی نم خاك و عطر گیاهان كوهی مستتان میکرد و به هرلحظه بودن در آنجا ارزش میداد. در طول راه یكسری تأسیسات قدیمی و جدید جهت استفاده زرتشتیان در زمان مراسمها و آیینها شامل سكوهایی برای تجمع، چندین آبانبار و مخزن آب، ایستگاه برق و غیره وجود داشت كه توسط زرتشتیان ثروتمند ساختهشده بود و با تابلوها و سنگنوشتههایی مشخصشده بود.
در بالاترین نقطه این مسیر پیچدرپیچ به غاری میرسیدید كه از داخل آنیک درخت چنار خیلی قدیمی بیرون آمده بود. در ورودی زیارتگاه باید کفشهایتان را درآورید و دمپایی بپوشید. آبخنک و تمیزی كه از چشمهی داخل غار جاریشده از ورودی غار بیرون میآید. میگویند كه نیك بانو دختریزدگرد سوم وقتیکه درحال فرار از دست اعراب بود به بالای این صخره رسید. او كه میترسید به دست تعقیبکنندگانش بیفتد عصایش را كه از چوب چنار بود به صخره كوبید. صخره باز شد و نیك بانو به داخل صخره رفت از آن زمان از محل شكاف صخره چشمهای میجوشد و آن شاخهی چنار تبدیل به یك درخت بزرگشده است.
بعد از مدتی نشستن در خنكی زیارتگاه و بودن درآن فضای روحانی كمی هم روی یكی از سكوها و زیر سایه یك درخت محلی خودرو نشستیم و با باقی بازدیدکنندگان كمی صحبت كردیم. دل كندن از آنهمه تاریخ و زیبایی منحصربهفرد سخت بود اما بالأخره نزدیك ساعت دوازده و نیم به سمت پایین حركت كردیم. برخلاف مسیر رفت حالا جاده كوتاه و پر رفتوآمد به نظر میآمد. در مسیر برگشت تصمیم گرفتیم كه از جاده كمربندی استفاده نكنیم و از داخل شهر اردكان و میبد بگذریم.
این تغییر مسیر فرصت مناسبی بود برای من تا از برج کبوترخانه میبد هم بازدید كنم. این برج یك ساختمان مدور هشت متری است كه داخل آن چهارهزار لانه كبوتر مستطیل شكل وجود دارد. آنطور كه میگویند رنگ زرد روی نمای ساختمان به جذب كبوتران كمك میكرده است.
برای ناهار باز به رستوران حاجی آشپز رفتیم. ظهر جمعه بود و مجبور شدیم نزدیك به یك ساعت توی صف به انتظار بایستیم. كباب سلطانی خوردیم كه به كیفیت غذای دیروز نبود اما بازهم مثل دیروز مجذوب سرویسدهی دقیق و رفتارخوب كاركنان رستوران شدیم.
برنامه عصر بازدید از محلهی زیبای فهادان و از همه مهمتر زندان اسكندر بود؛اما هتل آنقدر زیبا بود كه نتوانستیم تا سر شب از هتل خارج شویم. كمی در نارنجستان نشستیم، كمی در حیاط اندرونی وقت گذراندیم و از آن جالبتر محل پیدا كردن یك دفینه را در هتل پیدا كردیم و نشستیم و در مورد گنج صحبت كردیم. آنگونه كه نوشته بود در زمان بازسازی بنا و ساختن هتل یك كارگر این دفینه كه شامل تعداد زیادی سكه ی طلا و نقره بوده است را پیدا میکند و بعدتر تحویل میراث فرهنگی میدهد. تمام وقت به صاحب اصلی گنج فكر میکردیم كه در طول زمان محل دفینهاش گمشده است.
دیروقت به زندان اسكندر رسیدیم و با اینکه زمان چندانی برای بازدید باقی نمانده بود.سعی کردیم از فرصت استفاده کنیم و در همان زمان محدود بنا را به دقت ببینیم.
زندان اسكندر یا مدرسه ضیائیه حدود هشت قرن قدمت دارد و برخی مورخین معتقدند كه این ساختمان همان زندان اسکندر است گرچه برخی دیگر از مورخین این موضوع را تکذیب میکنند. نکتهای كه مهم است آن است كه این بنا بینهایت زیباست و عظمت و قدمتش شما را تحت تأثیر قرار میدهد. حجرههای اطراف گنبد اصلی این روزها تبدیل به مغازههای فروش صنایعدستی شده كه در زمان بازدید ما اغلب بسته بودند. پایاب قنات مستقر در حیاط ساختمان نیز تبدیل به كافه پایاب شده است كه هم بوی نم می داد و هم پایین رفتن از آن همه پله واقعا سخت بود.
محلهی پیرامون زندان اسكندر بینهایت زیباست. قدم زدن در کوچهپسکوچههای اطراف زندان اسكندر حال و هوای بینظیری دارد درحال عبور از یك كوچه سرپوشیده بودیم كه صدای دلكش و ویگن كه از بلندگوی یك كافه به گوش میرسید مجذوبمان كرد.
دل به تو دادم فتادم به غم
ای گل بر اشك خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
همانجا نشستیم و نفری یك قهوه یزدی نوش جان كردیم. گرچه ما کرمانیها همین قهوهی یزدی با طعم گلاب را در مراسم پرسه و عزاداریهایمان سرو میکنیم و این طعم برای ما مزهی جدیدی نبود اما خوردن هر غذای سنتی و محلی مثل چشیدن طعم آن شهر میماند و تجربهاش جزو واجبات است.
این شب زیبا با آن هوای فوقالعاده در حالی تمام شد كه به محلهی صفاییه رفتیم و كمی هم آنجا قدم زدیم تا بهجز بافت قدیمی كمی هم در محلههای بالای شهر و جدید یزد هم قدم زده باشیم.
نمیتوانستم بخوابم. دلم میخواست تا صبح كنار آن حوض زیبا بنشینم و تصویر ماه را در آب دنبال كنم و به صدای كویر گوش بدهم. حتی دیگر بوی نم اتاق هم اذیتم نمیکرد و برایم به بخش با ارزشی از این سفر تبدیلشده بود.
روز سوم: خداحافظ حوض نقاشی(شنبه پانزدهم اردیبهشتماه هزار و چهارصد و سه)
صبح كمی دیرتر از هتل خارج شدیم و بعد از صرف صبحانه تا توانستیم کنار حوض حیاط بیرونی وقت کشی کردیم. پیشتر از آتشكده زرتشتیان كرمان بازدید كرده بودم اما دوست داشتم آتشکدهی یزد را که شنیده بودم بزرگتر است و البته بهتر برای بازدید کنندگان آمادهشده است را هم ببینم. صدای خواندن گاتها توسط یك زن از بلندگوها به گوش میرسید و فضا را تلطیف كرده بود. دیدن آتش روشن آتشكده كه آنگونه كه نوشتهبودند نزدیك هزار و ششصد سال روشن مانده بود به آن مکان اصالت و معنویت میداد. پشت آتشكده یك موزه بود كه به كمك عكس و البته یك سری میزهای چیده شده اطلاعات خوبی درباره دین زرتشت و فرهنگ زرتشتیان میداد. ازدیگر جاذبههای آتشكده باغ زیبا و البته پایاب قنات بود.
بعد از بازدید از آتشكده دوباره به سمت محله فهادان و زندان اسكندر رفتیم. میخواستیم باز در آن فضای زیبا قدم بزنیم و از قناتهای قدیمی آن محله بازدید كنیم اما هم هوا بینهایت گرم شده بود و هم اینكه به خاطر شهادت امام جعفر صادق همهجا تعطیل بود. كمی در کوچهها قدم زدیم و زود تصمیم گرفتیم به هتل برگردیم تا آخرین ساعات ماندنمان در یزد را باز در حیاطهای زیبای هتل بگذرانیم.
در حالی از فضای دوستداشتنی هتل و کارکنانش جدا میشدیم كه برای ساختن آخرین خاطرهی خوشمزهمان به سمت رستوران سزار یا آنطور كه این روزها نامش است عمارت وكیل میرفتیم. این رستوران فضای بسیار زیبایی دارد و از تنوع غذایی بالایی برخوردار است. انتخاب ما بعد از دو روز خوردن غذاهای سنتی غذای ایتالیایی بود كه واقعاً از کیفیت بالایی برخوردار بود. این رستوران درمیدان ابوذر واقعشده و به خروجی كرمان نزدیك است.
بعد ازصرف ناهار به سمت كرمان راه افتادیم و بهاینترتیب سفر دو روزهی ما به یزد تمام شد. باید بگویم كه یزد به همان زیبایی است كه میگویند و قدم زدن در کوچهپسکوچههای یزد از آن تجربههایی است كه هرگز فراموش نمیشود.
یزد با قدمت و تاریخش مجذوبتان میکند و البته شما را به فكر وامیدارد و مجبورتان میکند به این مردم كه به این خوبی از تاریخشان حافظت کردهاند افتخار كنید و احتمالاً مثل منِ كرمانی كه همسایه دیواربهدیوارشان هستم كمی هم حسودی میکنید. به یاد بادگیرهای شهرتان میافتید كه ظرف همین چندساله تخریبشدهاند، به یاد آبانبارهایی كه دیگر اثری از آنها نیست میافتید و تمام وجودتان آتش میگیرد و به خانهها و كاروانسراهایی فكر میکنید كه همین حالا در مرز نابودی هستند و دلتان میخواهد آنقدر قدرت داشتید كه میتوانستید حفظشان کنید. مرمتشان كنید و آدمها را حتی شده برای یکشب مهمانشان كنید. مهمان فرهنگ غنی كویر، مهمان چای و كلمپه و قووتو. مهمان بزقرمه و نان سنتی. مهمان داستان كویر كه تمام ناشدنی ست.