سین هفتم!

5
از 3 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سین هفتم!

فکرش را نمی کردم در هواپیما باشم!

لحظه تحویل سال را می گویم!

از تمام مسافرت هایی که داشته ام این اولین بار بود که لحظه ی تحویل سال باید در هواپیما میبودم ، تنها یک ساعت مانده بود به لحظه ی تحویل سال که تصمیم گرفتم برای خودمان سفره ی هفت سین درست کنم! ولی چگونه می شود وسط هواپیما هفت سین را پیدا کرد!؟

جور کردن سین اول راحت بود و با ساعت مچی همسرم کارمان راه افتاد و سین دوم سکه های درهمی بود که از فرودگاه شارجه گرفته بودم ، اما از سین سوم به بعد کار سخت شد و باید خلاقیت به خرج میدادم ، یادم افتاد که با ماشین به فرودگاه آمدیم پس سین سوم سوییچ ماشین شد! سین بعدی که به ذهنم رسید سیم کارتم بود که اتفاقا باید از موبایلم خارج میکردم تا برای خرید سیم کارت در مقصد اماده باشد.

و اما سین پنجم که سین خوبی به شمار نمیرود و حقیقتا از اینکه در سفره ی هفت سینمان جایی داشت خجلم! اما چاره ای نبود امکانات نداشتیم وگرنه بدمان نمیامد سمنو یا سنجدی داشتیم و سمنو را هم نوش جان هم میکردیم ، سین پنجم متاسفانه سیگار بود! سیگار برگی که با خودم آورده بودم را به سفره ی مان اضافه کردم ، امیدوارم با این کارم سال پر دودی در انتظار نداشته باشیم!‌ کار خیلی سخت شده بود دیگر چیزی به ذهنم نمی آمد و هنوز دوتا سین کم داشتیم.

با خودم فکر کردم شاید مهماندار هواپیما در بساطش سیب داشته باشد تا هفت سینمان کمی شکل آدمیزاد به خود بگیرد ولی تلاشم بی فایده بود , تازه اگر هم سیب داشت میخواست پول ۱۰ کیلو سیب را از ما بگیرد! (هیچ چیزی در هواپیما رایگان نبود حتی آب!) میگویند آدم در محدودیت هاست که ستاره میشه!‌ اگر به جای هواپیما در خیابان تجریش بودم میتوانستم کل هفت سین را در ۵ دقیقه خریداری کنم و تازه چهار پنج سین هم اضافه می آوردم ولی در هواپیمای لعنتی حتی سیب هم پیدا نمیشود!

می دانم با این کارم تن عمو نوروز را در گور لرزاندم و رسم کهن فارسی را به قهقرا بردم ولی آیا میشود لحظه تحویل سال را بدون سفره ی هفت سین سر کرد!؟ در تلاش برای یافتن سین ششم بودم که همسرم به ساندویچ هایی که برای شام آورده بودیم اشاره کرد و یک سین دیگر به هفت سینمان نزدیک تر شدیم. فقط مانده بود یک سین ، سین هفتم!  دیگر هیچ چیزی به ذهنمان نمیرسید ، هر چه فکر میکردیم که چه بگذاریم تا هفت سینمان کامل شود به هیچ نتیجه ای نمیرسیدیم که ناگهان فکر بکری به ذهنم رسید!!

خودش است! مقصدمان! مقصدمان سین هفتم است!‌ یک سین به وسعت یک کشور! همین که در هواپیما نشسته ایم خودش سین حساب میشود ، سریلانکا یا نام قدیمش سیلان هر جور حساب بکنی این کشور خوراک هفت سین است! 

 

این سفره هفت سین عجیب و لحظه ی تحویل سال عجیب تر سر آغاز سفرمان به سین هفتم بود!‌
این سفره هفت سین عجیب و لحظه ی تحویل سال عجیب تر سر آغاز سفرمان به سین هفتم بود!‌

 

مقدمه:

این سفرنامه شامل دو بخش است ، بخش اول مقدمات سفر و بخش دوم داستان سفر ما به سریلانکاست ، نوشتن این سفرنامه کار بسیار دشواری بود چون انقدر سفرنامه حرفه ای و درست حسابی سریلانکا در سایت لست سکند وجود داشت که کار من برای ارائه مطالب بهتر و جدید تر سخت میکرد اما تمام تلاشم را کردم که بتوانم سفرنامه متفاوت تری خدمت شما دوستان لست سکندی ارائه بدم ، تفاوت بزرگ این سفرنامه با دیگر سفرنامه های سریلانکا انتخاب وسواسانه ی هتل های شهر های مورد بازدید بود که شامل هشت شهر مهم و پر بازدید سریلانکا میشد که در ادامه برای شما شرح خواهم داد ، همین طور سعی کردم با انتشار عکس ها و فیلم های هوایی در سفرنامه آن را از یکنواختی جدا کنم پس در این سفر اعجاب انگیز به کشور زیبای سریلانکا با من همراه باشید. امیدوارم تلاش های اینجانب برای شما دوستان عزیز سودبخش و مفید واقع شود.

 

نقشه کشور سریلانکا

نقشه کشور سریلانکا

مقدمات سفر:

داستان سریلانکا رفتن ما برمیگرده به سال ۹۸! برای عید سال ۹۹ تصمیم گرفته بودیم به سریلانکا سفر کنیم و بهمن ماه سال ۹۸ تور سریلانکا به مبلغ ۱۳ میلیون تومان برای هشت روز سفر به سریلانکا خریداری کرده بودم ، تور ما شامل سه شهر کلمبو کندی و بنتوتا میشد ، از خرید تور چند روزی بیشتر نمیگذشت که کرونا با شدت عجیبی وارد ایران شد و هر چه رشته بودم برای سریلانکا پنبه شد!‌ نه تنها تورمون کنسل شد بلکه تا شش ماه نتوانستیم پولمان را پس بگیریم و سریلانکا رو هم به فراموشی سپردیم! اوایل بهمن ماه سال ۱۴۰۱ بود که برای تایلند و کامبوج برنامه ریزی میکردم ولی هر چه دو دو تا چهارتا میکردم برنامه سفر جور نمیشد ، از طرفی سریلانکا رو هم گوشه ذهنم داشتم ولی چون خاطره ی بدی از آن سال در ذهنم باقی مانده بود تقریبا آن را به فراموشی سپرده بودم تا اینکه در شبکه های اجتماعی دوباره تصاویر قطار معروف سریلانکارو دیدم و دوباره سریلانکا دلم را برد به همسرم دوباره پیشنهاد سریلانکا را دادم و قرار شد این بار پر بار تر و کامل تر سریلانکا را بگردیم و امیدوار باشیم تا زمان سفر بیماری جدیدی در دنیا شیوع پیدا نکند ! تصمیممان را گرفتیم سریلانکا را برای بار دوم به عنوان مقصدمان انتخاب کردیم و باید برای آن برنامه ریزی میکردیم پس دست به کار شدم و تا اونجایی که توانستم اطلاعات جمع کردم و برنامه ی سفر را برای ۱۲ شب و ۱۰ شهر پر طرفدار سریلانکا چیدم.

درست بود که بار اول سفر به سریلانکا رو از دست داده بودیم ولی این بار سفرمون بسیار پر بار تر از قبل بود و قرار بود تمامی نقاط مهم سریلانکا را ببینیم شهر هایی که قرار بود آن ها را ببینیم عبارت بودند از:

دامبولا ، سیگیریا، کندی، نوارا الیا، الا ، میریسا ،هیکادوا، گاله، آهونگالا (بنتوتا) و کلمبو

برای این ده شهر هشت هتل برای اقامتمون انتخاب کردم که به شدت وسواسانه و با دقت انتخاب شده بودند که در ادامه آن ها را شرح خواهم داد.

برای دیدن مسیر سفر ما ویدئوی زیر را تماشا کنید:

 

پرواز:

پروازی که برای این سفر انتخاب کردم پرواز با هواپیمایی ایر عربیا بود، این پرواز را به چند دلیل انتخاب کردم ، مهمترین دلیل قیمت مناسب پروازهای ایر عربیا بود ، پروازهای ایر عربیا جز پروازهای اکونومی یا اقتصادی محسوب میشود و به همین دلیل تقریبا برای همه ی قسمت ها باید پول جداگانه بپردازید مثلا در حالت اولیه پرواز بدون بار است و باید به طور جداگانه بار مورد نیاز خود را بخرید ، در طول پرواز هیچ پذیرایی از شما نخواهد شد مگر اینکه از قبل بابت آن پول پرداخت کرده باشید ، البته می توانید در هواپیما با پرداخت پول نقد و یا کارت اعتباری بین المللی هم غذا و آب بخرید. دلیل دوم انتخاب ایر عربیا امن بودن پروازهای این شرکت است ، ایر عربیا در بالاترین سطح ایمنی پرواز در دنیا شناخته میشود و هواپیماهای این شرکت یکی از یکی نو تر و از تمیزی برق میزنند ، همینطور پروازهای ایر عربیا در اکثر مواقع بدون کوچکترین تاخیر و کنسلی انجام میشوند. همه ی این دلایل باعث شد تا پرواز ایر عربیا را انتخاب کنم و برای هر نفر مبلغ ۲۳ میلیون تومان برای پرواز تهران به کلمبو و بالعکس پرداخت کردم.

 

ایر عربیا پروازی بود که برای این سفر انتخاب کردم (عکس از اینترنت)

ایر عربیا پروازی بود که برای این سفر انتخاب کردم (عکس از اینترنت) 

هتل:

برای انتخاب هتل در سریلانکا گزینه های بسیار بسیار زیادی دارید ، با توجه به اینکه سریلانکا کشور توریست دوستی است و سالیانه تعداد زیادی توریست از کشورهای مختلف به این کشور سرازیر می شوند به طبع سریلانکا برای این تعداد توریست هتل های بسیار متنوعی را در نظر گرفته است، شما با هر بودجه و سلیقه ای می توانید هتل مورد علاقه ی خود را انتخاب کنید.

همانطور که گفته ام اقامت ما در سریلانکا در هشت شهر مختلف بود و انتخاب هتل برای این هشت شهر کمی زمان بر بود ، بیشترین تمرکزم را برای انتخاب هتل برای سه شهر مهم سریلانکا یعنی کلمبو کندی و بنتوتا گذاشتم و سعی کردم هتل های خوبی برای این سه شهر انتخاب کنم ، برای شهر های بعدی برای خودم محدودیت بودجه گذاشتم و سقف بودجه ام برای هر شب مبلغ تقریبی ۲ میلیون تومان بود. توجه داشته باشید این مبالغ برای دو نفر به همراه صبحانه بود ( هتل شهر بنتوتا آل اینکلوسیو all inclusive و هتل شهر کندی با صبحانه و شام بود) و تمامی آن ها را از وبسایت های وطنی خریدم و تمامی هزینه های آن را با تومان پرداخت کردم.

در ادامه سفرنامه تک تک هتل ها را بررسی میکنم و نقاط ضعف و قوت آن را به شما می گویم در پایین لیست هتل های انتخابی من برای این هشت شهر را به همراه قیمت آورده ام.

برای شهر کلمبو هتل موون پیک (movenpick) پنج ستاره یک شب ۳،۲۰۰،۰۰۰ تومان

برای شهر هیکادوا هتل ویبریشن (vibration) سه ستاره یک شب ۱،۴۵۰،۰۰۰ تومان

برای شهر میریسا هتل سی ورد بوتیک (sea world boutique hotel) سه ستاره یک شب ۲،۱۰۰،۰۰۰ تومان

برای شهر نوارا الیا هتل فیرس (firs) چهار ستاره یک شب ۱،۹۸۰،۰۰۰ تومان

برای شهر سیگیریا هتل اکو سیگیریا (ekho sigirya) چهار ستاره یک شب۲،۲۰۰،۰۰۰ تومان

برای شهر الا هتل اریا فور اکو کیوبز (area 4 eco cubes) سه ستاره دو شب ۳،۹۵۰،۰۰۰ تومان

برای شهر کندی هتل فاکس ریزورت (fox resort kandy) پنج ستاره به همراه صبحانه و شام دو شب ۶،۶۰۰،۰۰۰ تومان

برای شهر آهونگالا (بنتوتا) هتل ریو (riu) پنج ستاره آل اینکلوسیو (صبحانه ناهار شام و تمامی نوشیدنی ها رایگان) دو شب  ۱۷،۳۰۰،۰۰۰تومان

ویزا:

برای رفتن به سریلانکا نیاز به ویزا دارید قبل از رفتن به سریلانکا سفرنامه های زیادی را خواندم ولی توضیحات خوبی راجع به ویزای سریلانکا پیدا نکردم ، اگر نگران ویزای سریلانکا هستید میخواهم خیالتان را راحت کنم نیازی نیست که قبل از رفتن به سریلانکا به سفارت آن در تهران بروید و می توانید به راحتی داخل فرودگاه شهر کلمبو ویزای در بدو ورود بگیرید این کار بدون کوچک ترین مشکلی انجام خواهد پذیرفت و مبلغ  ویزا برای هر نفر مبلغ ۶۰ دلار است.

رفت و آمد در سریلانکا:

برای رفت و آمد در سریلانکا چند راه مختلف داشتیم ، اولین راه استفاده از تاکسی بود که به دلیل تعدد شهر ها و جاهای دیدنی مورد بازدید گزینه ی مقرون به صرفه ای به حساب نمی آمد یکی دیگر از گزینه ها ترکیب قطار و تاکسی بود که هم زمان بر بود و هم به دلیل چمدان ها و وسایلمان کار برایمان دشوار میشد بهترین راه اجاره ماشین به همراه راننده بود که گزینه ی مقرون به صرفه ای به حساب می آمد، چون انتخاب راننده قسمتی از جذابیت سفرنامه ام بود توضیحات آن را در روز اول سفرنامه آورده ام و توضیحات بیشتری در این قسمت نمی دهم! 

برای گرفتن راننده به همراه ماشین دو راه حل دارید یک می توانید در فرودگاه کلمبو از دفاتر متعددی که دقیقا برای همین کار هستند ماشین مورد نیاز خود را به همراه راننده استخدام کنید و دو می توانید روز اول سفرنامه ی من را بخوانید!

دیگر هزینه های سفر:

هزینه های دیگری که در سریلانکا دارید به هزینه غذا ، ورودی اماکن دیدنی و تاکسی ختم میشود که تمامی آن ها را به تفکیک در انتهای هر روز آورده ام تا با هزینه های حدودی در سریلانکا آشنا شوید. در کل سریلانکا می تواند گزینه ی مقرون به صرفه ای برای سفر باشد ، اگر هزینه های سریلانکا را با دیگر کشور ها مقایسه کنید در میابید هزینه ها تا حدود زیادی از خیلی از کشورها کمتر است و به همین دلیل با توجه به پتانسیلی گردشگری ای که این کشور دارد ارزش دیدن آن را بسیار بالا می برد.

شروع سفر :

برای این ویدئو خیلی زحمت کشیدم و وقت خیلی زیادی براش صرف کردم امیدوارم ببینید و لذت ببرید ، این ویدئو خلاصه آنچه است که قرار است در این سفرنامه ببینید و مطالعه کنید:

 

بالاخره روز سفر رسید و ما ساعت شش و نیم صبح روز بیست و نهم اسفند سال ۱۴۰۱ به سمت فرودگاه امام خمینی راه افتادیم ، ماشینم را داخل پارکینگ شماره ۳ فرودگاه امام خمینی پارک کردم و سپس پیاده به سمت ترمینال فرودگاه رفتیم ، داخل ترمینال که شدیم اولین شک سفر بهم وارد شد!

هیچ اثری از پروازمان در تابلوی فرودگاه نبود!! پروازی که گرفته بودیم با هواپیمایی ایر عربیا بود و قرار بود ساعت ۱۱ ظهر به سمت شارجه حرکت کنیم ، با خودم گفتم مگه میشه مگه داریم!؟ چرا پروازمون داخل برد فرودگاه نیست!؟ با دقت بیشتری به برد فرودگاه نگاه کردم متوجه شدم ساعت پرواز ایر عربیا از ساعت ۱۱ به ساعت ۲:۴۰ دقیقه منتقل شده! پروازمون در سایت ایر عربیا و همینطور سایت گوگل ساعت ۱۱ صبح بود ولی داخل برد فرودگاه ساعت دیگه ای درج شده بود.

به اتاق اطلاعات فرودگاه رفتم تا علت تغییر ساعت پرواز را پرس و جو کنم ، عده ی زیادی  همین مشکل من را داشتند با این تفاوت که تغییر ساعت پرواز باعث میشد که با پرواز بعدی ترانزیتشان خداحافظی کنند!

از اطلاعات دلیل این تغییر ساعت را پرسیدیم و به ما گفتند که شرکت ایر عربیا مجوز پرواز ساعت ۲:۴۰ دقیقه را از فرودگاه گرفته و به بقیش دیگه به ما ربطی نداره!! برای ما تفاوتی نمیکرد چون قرار بود هشت ساعت در فرودگاه شارجه باشیم و زمان کافی برای تغییر چهار ساعته زمان پرواز را داشتیم ولی تقریبا نیمی از مسافران ، پروازهای بعدی شان را از دست میدادند!

اعتراضات مسافران باعث شد کار بالا بگیره و قرار شد هر طور که شده هواپیما ساعت ۱۱ حرکت کنه! خلاصه که این از آن اتفاق های عجیبی بود که تا حالا مثلشو ندیده بودم! فرودگاه بسیار شلوغ بود و تعداد پروازها بسیار بالا ، به حدی که به سختی داخل فرودگاه راه میرفتیم و چمدان های مان را جا به جا میکردیم. از مسئول پرواز خواهش کردم که اگر امکانش هست صندلی های ردیف اگزیت یا همون خروج اضطراری هواپیما را به ما بده چون پاهای بلندی دارم و زمان پرواز به شدت اذیت میشم ولی مسئول پرواز گفت که همه صندلیا پر شده ، هنوز چند ثانیه از این حرفش نگذشته بود که یک آقایی آمد و گفت من آشنای آقای فلانیم و یک صندلی اگزیت به من بدید و به طرز معجزه آسایی جای خالی برای ایشان وجود داشت!‌ به هر حال خوبه که آدم به معجزات اعتقاد داشته باشه!

بله داشتم میگفتم بعد از انجام امورات پرواز و پرداخت عوارض خروج از کشور ۸۰۰ هزار تومانی (بار سوم) ، هواپیما سر ساعت تهران را به مقصد شارجه ترک کرد. چون تمام صندلی های اگزیت پر شده بود پرواز سختی را تجربه کردم مخصوصا اینکه مسافر صندلی جلویی اصرار داشت صندلیشو تا اخرین درجه ممکن بخواباند و این دو ساعت را به طور کامل استراحت کند!

وقتی به شارجه رسیدیم تقریبا پاهایم را حس نمیکردم و چند دقیقه ای طول کشید تا بتوانم راه بروم! صندلی های پرواز تهران به شارجه به طرز عجیب و غریبی تنگ بودند و من تا حالا با این فضای کم روبرو نشده بودم و جالب اینجا بود که پرواز شارجه به کلمبو و برعکس اصلا اینطور نبود و فضای پای کافی وجود داشت!  به هر حال هر سفری سختی های خاص خودش را هم دارد و تازه قسمت سخت تر ماجرا تحمل هشت ساعت در فرودگاه کوچک شارجه بود ، هر کاری که میکردیم تا زمان زودتر بگذرد ولی این هشت ساعت تمام نمیشد که نمیشد ، حتی با خودم میگفتم بد هم نمیشد اگر پروازمان همان ساعت دو حرکت میکرد! 

 

فرودگاه شارجه

فرودگاه شارجه

جمعیت کثیری که در فرودگاه شارجه حضور داشتند از سفر معنوی حج برگشته بودند و با خودشان انواع بیماری های مختلف آورده بودند! ثانیه ای نبود که صدای عطسه و سرفه ی مسافران از گوشه کناری نیاید! اصلا دلم نمیخواست زمان سفرم مریض باشم ولی جان سالم به در بردن از آن جمعیت کار بس دشواری بود!‌ خلاصه بعد از هشت ساعت زمان پرواز ما رسید و هواپیما با نیم ساعت تاخیر به سمت کلمبو پایتخت سریلانکا حرکت کرد ، داستان لحظه تحویل سال در هواپیما را همان ابتدای سفرنامه برایتان تعریف کرده ام و دیگر آن را بازگو نمیکنم ، خلبان آن نیم ساعت از دست رفته را جبران کرد و حتی زود تر از زمان موعود به مقصد رسیدیم.

روز اول سیگیریا ، این داستان : دولان و شاهزاده سیاه!

لحظه ی شیرینی بود بالاخره پس از گذشت ۳ سال از لغو شدن پروازمان به خاطر شروع کرونا به مقصدمان رسیده بودیم! فرودگاه باندارانایکه شهر نگمبو فرودگاه خیلی بزرگی نبود و بعد از چند دقیقه پیاده روی به باجه گرفتن ویزا رسیدیم ، برای ورود به سریلانکا نیاز به ویزا داشتیم ، می توانستیم از قبل در سفارت سریلانکا در تهران ویزایمان را بگیریم ولی این را می دانستم که سریلانکا ویزای فرودگاهی صادر میکند ، برای ویزا نفری ۶۰ دلار پرداخت کردیم و به سادگی ویزای سریلانکا را گرفتیم ، خیالتان را راحت کنم گرفتن ویزای سریلانکا در فرودگاه مثل آب خوردن است و اصلا نگران ویزای سریلانکا نباشید. بعد از گرفتن ویزا و گرفتن چمدان هایمان وقت آن بود که راهنما و راننده ی سفرمان به استقبالمان بیاید، دولان (dulan) کسی بود که از یک ماه قبل با او در ارتباط بودم و قرار بود ۸ روز راننده و راهنمای ما در این سفر باشد ، اما…..

 

فرودگاه شهر کلمبو

فرودگاه شهر کلمبو

گرفتن ویزا در فرودگاه مثل آب خوردن است

گرفتن ویزا در فرودگاه مثل آب خوردن است

مجسمه بودای معروف فرودگاه کلمبو

مجسمه بودای معروف فرودگاه کلمبو

وارد ترمینال خروجی شدیم ، لیدر ها و راننده های مختلف به استقبال مسافرنشان آمده بودند ولی ما هر چه میگشتیم دولان را پیدا نمیکردیم! با خودم گفتم احتمالا خارج از فرودگاه منتظر ماست و سعی کردم مثبت فکر کنم! به اینترنت فرودگاه وصل شدم و در واتس اپ به او پیام دادم ولی پیامم حتی تیک دوم هم نمیخورد! دیگر داشتم نگران میشدم ، از داخل فرودگاه سیم کارت خریدم و شماره دولان را گرفتم یک بار دوبار سه بار….. ۳۵ بار با او تماس گرفتم! ولی هیچ کدام پاسخی نداشتند ، انقدر عصبانی بودم که حد نداشت ، اتفاقی که افتاده بود را باور نمی کردم!

یک ماه تمام هر روز با هم چت میکردیم و دقیقا روز سفر دولان مارو قال گذاشته بود!  انقدر خسته بودم که می توانستم کف فرودگاه بخوابم و این اتفاق تمام ذهن من را آشفته کرده بود ، بدون راننده چه کار میتوانستیم بکنیم؟ با خودم میگفتم مگر دیوانه بود یک ماه تمام وقت میگذاشت و جواب حرف های من را میداد برایم رسید و برنامه ی سفر فرستاده بود که سربرگ داشت ، نه هر جور که فکر میکنم امکان ندارد ما را قال گذاشته باشد ، حتما اتفاقی برایش افتاده! شاید فکر میکند فردا میرسیم ولی من عکس بلیطمان رو نه یک بار بلکه سه بار برایش فرستاده بودم! حتی در فرودگاه شارجه براش عکس فرستادم و گفتم فردا میبینمت ، یک بار دیگر هم به او گفتم تو قهرمان مایی دولان امیدمون به توعه!

ساعت ۵ صبح شده بود و قرار شد یک ساعتی منتظر دولان بمانیم که شاید خواب مانده باشد ولی نیم ساعت هم از ساعت شش گذشت ولی هیچ خبری از دولان نشد دیگر کاما امیدم رو از دست داده بودم ولی یک گوشه از ذهنم هنوز باور نمیکرد که این اتفاق افتاده ، هاج و واج در فرودگاه راه میرفتم تا شاید ردی از دولان پیدا کنم که ناگهان یک آقا که داخل فرودگاه شرکت کرایه اتوموبیل داشت سمت من آمد و راجع به سفرمان از ما پرسید ، برای او توضیح دادم که چنین اتفاقی برای ماافتاده ، از من پرسد به رانندتون پولی پرداخت کردید؟ گفتیم نه هنوز پول ندادیم و او آب پاکیو ریخت رو دستمون و گفت رانندتون عمرا نمیاد! این حرفش مثل آب سردی بود که روی سرم ریختن!‌ چقدر برای این سفر امید داشتم و هنوز هیچی نشده بود تمام برنامه ریزی ام نقش بر آب شده بود.

از او پرسیدم که شما برای این هشت روز راننده ای دارید!؟ و جوابش مثبت بود ، قیمتی هم که میداد با قیمت دولان یکی بود اما من نمی توانستم دولان را فراموش کنم ، باید تصمیمی میگرفتم در فرودگاه ماندنمان بی فایده بود ، اگه دیرتر میرفتیم روزمان را از دست میدیدم و اگر همان موقع میرفتیم تمام آن قول و قرارمان با دولان و یک ماه زحمت من به باد هوا میرفت!

تصمیم گرفتیم روز اول را با راننده ی آقایی که در فرودگاه شرکت کرایه اتوموبیل داشت برویم و اگر دولان واقعا قالمان گذاشته بود هفت روز بعدی هم با راننده ی همان شرکت قرار داد ببندیم ، به نظرم عاقلانه ترین کار همین بود. البته بابت این یک روز بیست دلار بیشتر از آنچه با دولان قرار گذاشته بودم پرداخت کردیم ولی چاره ای نبود. قبل از اینکه از فرودگاه خارج بشویم داخل صرافی فرودگاه مبلغ ۵۰۰ دلار چنج کردم ، قبلا در سفرنامه های مختلف خوانده بودم که داخل فرودگاه کلمبو بر خلاف همه جای دنیا با ریت بالاتری دلار را چنج میکنند ، در آن لحظه هر دلار برابر با ۳۳۱ روپیه سریلانکا بود و جالب اینکه وقت برگشت ما به ایران ارزش پول سریلانکا بالاتر رفته بود و با مبلغ کمتری دلار را چنج میکردند! از فرودگاه خارج شدیم و راننده ی شرکت هم بعد از پنج دقیقه رسید ، اولین جایی که قرار بود بریم معبد دامبولا بود که چند ساعتی با فرودگاه فاصله داشت ، آنقدر خسته بودیم که چند دقیقه بعد از حرکت ماشین همه از خستگی بیهوش شدیم.

 

برد صرافی فرودگاه در زمان سفر ما

برد صرافی فرودگاه در زمان سفر ما

تقریبا ساعت ۸ شده بود که گوشیم زنگ خورد! همینطور که حدس میزنین دولان پشت خط بود ، بنده خدا مثل درختی بود که همه ی برگ هایش ریخته بود!‌ 

هی پشت خط میگفت اه مای گاد اه مای گاد! مگه پروازتون ساعت ۴ بعد از ظهر نمیرسید!؟ انقدر خسته بودم که توان عصبانی شدن هم نداشتم ! بهش گفتم من از فرودگاه برای تو عکس فرستادم ، مگه میشه یک روز داخل فرودگاه باشیم تا نوبت پرواز ما بشه!؟ قبلا سه بار هم عکس بلیطمان را برای او فرستاده بودم! دولان کلی عذر خواهی کرد از این اتفاق و گفت واقعا فکر میکردم بعد از ظهر میرسید. من هم فکرشو میکردم که حتما اتفاقی افتاده وگرنه از هیچکس بر نمیاد یک ماه تمام سر به سر کسی بزاره !! دولان بهم گفت قبل از اینکه معبد دامبولارو ببینیم بهمون میرسه ، خیالم راحت شده بود که برنامه ریزی ای که کرده بودم از بین نرفته بود و امید به جمعمان برگشت ، فقط برای امروز مبلغی که به راننده پرداخت کرده بودم را ضرر کرده بودم که باید خیلی جدی در موردش با دولان صحبت میکردم.

اما بریم سراغ گشت اول امروزمون معبد دامبولا ، معبد دامبولا مجموعه ای از غارهای باستانی بود که داخلش پر از مجسمه های بودا بود ، برای رسیدن به غار باید چند دقیقه پله نوردی میکردیم قبل از اینکه وارد معبد بشیم لازم بود که کفش هایمان را در بیاریم و پا برهنه به سمت غار ها رفتیم. ورود با شلوارک برای آقایان ممنوع بود و همینطور خانم ها باید شانه ها و زانو های خود را می پوشاندند . نکته مهمی که در همه ی معابد و مکان هایی که مجسمه ی بودا وجود داشت این بود که پشت کردن و عکس گرفتن با مجسمه ی بودا ممنوع بود و این کار بی احترامی به مذهب بودایی تلقی میشد.

غارهای دامبولا اسرار امیز و شگفت انگیز بودند ، داخل هر پنج غار مجسمه های بودا در انواع و اقسام مختلف وجود داشتند. سقف ها و دیوارهای غار نقاشی و رنگ آمیزی شده بودند که همگی نماد های مذهبی و تصاویر بودا بودند.

 

undefined

داخل غارهای دامبولا پر از مجسمه های بودا بود

داخل غارهای دامبولا پر از مجسمه های بودا بود

دین بودایی مهم ترین دین کشور سریلانکا محسوب می شود و اکثر مردم سریلانکا بودایی هستند و این طور که به نظر می آید بودایی های سفت و سختی هم هستند! مثلا خیلی از ماشین های در حال رفت آمد در سریلانکا با برچسب های مختلفی اشاره داشتند که بودایی هستند و داخل ماشین هم بدون شک مجسمه ای از بودا روی داشبورد جا خوش کرده بود. مجسمه بودا همه جا پیدا می شد و عبادتگاه های زیادی در طول سفرمان دیدیم.

یکی از مهمترین نماد های دین بودا نیلوفر آبی است ، نیلوفر آبی یا لوتوس گل مقدسی برای بوداییان به حساب می آید و خیلی از کسانی که به معبد می آمدند گل نیلوفر به بودا تقدیم میکردند.

شاید برایتان جالب باشد که چرا نیلوفر آبی برای بوداییان انقدر اهمیت دارد؟ طبق افسانه ها می گویند بودا با هر قدمی که بر میداشت گل نیلوفری از قدم هایش سبز میشد ، اما گل نیلوفر به خاطر خاص بودنش است که مورد علاقه ی بوداییان و حتی ایرانیان باستان بوده است. گل نیلوفر نماد بیداری معنوی و خالص بودنه ، نیلوفر نمادی از پاکی ذهن روشنه که از میان رنج و سختی و از میان گل و لای کف آب خودش را به بالای آب می رساند و گلی زیبا تقدیم به همه میکند.

گل نیلوفر یا لوتوس

گل نیلوفر یا لوتوس

در اواسط بازدید از غارها بودیم که غارها را برای انجام مراسم مذهبی بستند و سینی هایی شبیه به سینی های غذا داخل غار ها بردند که البته از غذا بودنشان مطمئن نیستم! بعد از تقریبا یک ربع مراسم تمام شد و دوباره درهای غارها را باز کردند. از دو غار باقی مانده هم بازدید کردیم و وقتش بود به سمت ماشین و راننده حواس پرتمون دولان بریم! 

 

مردی که با ساز مخصوصش در ورودی غار می نواخت

مردی که با ساز مخصوصش در ورودی غار می نواخت

داخل یکی از غارهای دامبولا:

بعد از پرداخت هزینه کفش بانی به سمت ماشین راه افتادیم ، من زودتر از بقیه به دولان رسیدم و وقتی همو دیدیم مثل این بود که چند سال که همو میشناسیم و همدیگرو در آغوش گرفتیم ، دولان باز هم کلی عذر خواهی کرد و گفت باورش نمیشه که همچین اشتباهی کرده ، می گفت وقتی از خواب بیدار شدم و تعداد تماس های از دست رفته را دیدم فکر کردم دارم خواب میبینم! من هم گفتم ایت دازنت متر نو پرابلم که ترجمه شدش میشه عیب نداره فداسرت! ولی بعدش گفتم بچه ها میخوان بکشنت آماده باش که به زودی میرسند! بنده خدا واقعا ترسید ، بچه ها هم اومدن و با دولان کلی شوخی کردیم و اماده سفر با شاهزاده سیاه شدیم! 

و اما دولان ، پسر مهربون سریلانکا! و ماشین مشکی رنگش شاهزاده سیاه! دولان ۲۷ سالش بود و در شهر نواراالیا در خانواده مسیحی چشم به جهان گشود! دولان به شدت وسواسی ، تمیز و مرتب و بسیار خوش پوش بود، شاید باور نکنید ولی دولان حتی یک روز هم لباس تکراری نپیوشید و هر روز لباس شلوار و حتی کفش هاشو عوض میکرد!  هر روز که ماشین کثیف و نا مرتب میشد ولی فرداش شاهزاده سیاه تمیز و مرتب بود و از تمیزی برق میزد! دولان کم حرف ولی بسیار مودب بود و بعضی وقت ها شوخی هایی میکرد که به جا و دل نشین بود ، دولان به خوبی زبان انگلیسی را صحبت میکرد و کوچکترین مشکلی در برقراری ارتباط با او نداشتیم ، هر کجا که کمکی از دستش برمی آمد از ما دریغ نمیکرد ، دولان همینطور راننده حرفه ای و صبور و وقت شناسی بود، در کل از اینکه دولان را پیدا کرده بودم و داخل فرودگاه برای گرفتن راننده جدید عجله نکرده بودم بسیار خوشنود بودم.

شاهزاده سیاه هم بسیار جادار و راحت بود ، شاهزاده سیاه در واقع ون تویوتا هایس بود که مناسب برای ۷ نفر بود البته اگر چمدان های زیادی نداشته باشید! دورتا دور شاهزاده پر از برچسب های مختلف و بامزه بود و کمی ماشین کف خواب شده بود که جاهایی دردسر ساز میشد! 

 

دولان و شاهزاده سیاه!

دولان و شاهزاده سیاه! پیج اینستاگرام دولان: dulan_dharsha

چمدان هایمان را از ماشین قبلی خارج کردیم و در شاهزاده گذاشتیم ، قبل از انکه به دولان برسیم راننده ی ماشین قبلی با دولان جر و بحث میکرده که ما برای هشت روز بعدی با او قرار داد بسته ایم!و دولان باید کاسه کوزه اش را جمع کند و برود!! به این می گویند قاپییدن مشتری در روز روشن!‌

با اینکه کمی اعتمادم را به دولان از دست داده بودم سعی کردم مثبت فکر کنم و از ادامه ی سفر لذت ببرم ، مقصد بعدیمون معبد طلایی بود که فاصله ی چندانی تا معبد دامبولا نداشت ، معبد طلایی یا گلدن تمپل هم مانند معبد دامبولا معبدی برای پیروان بودا بود ، معبد طلایی مجسمه ای از یک بودای طلایی رنگ بسیار بزرگ بود و ورودی آن اژدهایی بود که دهانش را تا آن جایی که توانسته باز کرده بود! موزه ای داخل معبد بود که ما از رفتنش صرف نظر کردیم ، کنار مجسمه بودا مجسمه های در ابعاد واقعی از کاهنان معبد بودا بود که تعدادشان بسیار زیاد بود و گویا در صف انتظار برای دیدن بودا بودند و این صف نزدیک به ۲۰۰ متر ادامه داشت! چند دقیقه دور و اطراف معبد گشت زدیم و پیش دولان برگشتیم.

مجسمه ی عظیم معبد طلایی

مجسمه ی عظیم معبد طلایی

 

مجسمه های پر تعداد راهبان بودایی که در انتظار رسیدن به بودا بودند

مجسمه های پر تعداد راهبان بودایی که در انتظار رسیدن به بودا بودند

از دولان خواهش کردم جای مناسبی برای خوردن غذا توقف کند و او پیشنهاد جالبی بهمون داد ، قرار شد چندین تجربه ی ناب سریلانکایی داشته باشیم و در آخر برنامه ناهار محلی سریلانکا نوش جان کنیم ، برنامه های این تور شامل قایق سواری گاری سواری ، ناهار و دیدن آشپزی محلی سریلانکا و در آخر هم توک توک سواری میشد ، برای این تور برای چهار نفر با چک و چونه  فراوان ۹۰ دلار پرداخت کردیم ، برنامه با گاری سواری که کاملا سنتی بود شروع میشد ، یک گاری که توسط دو گاو تنومند کشیده میشد سوار شدیم و از لا به لای درختان و جنگل عبور کردیم ، انقدر حس و حال خوبی داشت که هر چه بگویم کم گفتم ، با اینکه هنوز خسته ی راه بودیم ولی با دیدن منظره و آرامش اون منطقه انرژیمون زیاد شده بود ، آخر مسیر گاری سواری راهی بود که به یک دریاچه که چیزی شبیه بهشت بود میرسید!

 

گاری سواری تجربه ناب سریلانکایی!!

گاری سواری تجربه ناب سریلانکایی!!

قایق های ساده و قدیمیمان را سوار شدیم و به دل دریاچه زدیم ، با خودم فکر میکردم چگونه میشود یک دریاچه به این زیبایی وجود داشته باشد ولی حتی کسی به دیدن آن هم نیاید!؟ البته اگر هزاران هزار از این دریاچه در کشور کوچکتان که تنها کمی بزرگ تر از خوزستان باشد داشته باشید ممکن است وجود چنین دریاچه ای به چشمتان نیاید! 

 

دریاچه ای در بهشت!

دریاچه ای در بهشت!

مرد قایق ران ما را به جایی از دریاچه برد تا هنر خودش را به ما نشان دهد! میپرسید چه هنری!؟ قسمتی از دریاچه پر از گل نیلوفر بود و مرد قایق ران به هنرمندی تمام با گل نیلوفر برای همسرم و همسفرانمان گردنبند درست کرد ، برای این که سر من کلاه نرود برای من هم کلاهی شبیه کلاه رابین هود با برگ نیلوفر درست کرد! در آخر برای تشکر به او مبلغی به عنوان هدیه دادیم.

 

مرد قایق ران در حال هنر نمایی

مرد قایق ران در حال هنر نمایی

حالا وقتش بود تابه آشپزخانه روستا برویم و طرز تهیه غذاهای سنتی سریلانکارا از نزدیک ببینیم. در آشپزخانه خانمی خوشرو و مهربان انتظارمان را میکشید ، آشپزخانه در ساده ترین حالتی بود که میتوانید تصور کنید همه چیز دست ساز و طبیعی بود و کوچکترین آثاری از دنیای مدرن در آن دیده نمیشد. تمامی ظرف و ظروف و ادوات آشپزخانه با ساده ترین چیزهای ممکن ساخته شده بودند ، مثلا بشقاب ها سفالی بود و روکش آن برگ درخت موز بود! از سنگ صیقل خورده به جای گوشکوب استفاده میکردند و قاشق ها همه چوبی بودند.

نام خانم مهربان آشپزخانه سریلانکایی پوشپا بود ، پوشپا اول روش پوست کردن نارگیل را به ما آموزش داد و یک نارگیل تازه برامون پوست کند و از آب و گوشت نارگیل به ما داد تا امتحان کنیم ، نارگیل نقش بسیار مهمی در آشپزی سریلانکایی دارد و غذایی که پوشپا قرار بود برای ما درست کنه هم از نارگیل درست میشد ، پوشپا گوشت نارگیل به همراه پیاز فلفل آب لیمو و گوجه فرنگی رو با همان سنگ صیقل خورده له میکرد تا تمامی مواد به خورد هم برن ، پوشپا با خوش سلیقگی تمام چندین مدل غذایی که از قبل برایمان آماده کرده بود روی میز گذاشت و به هر کداممان بشقاب و برگ موز داد تا غذایمان را بکشیم.

 

خانم پوشبا در حال پوست کندن نارگیل

خانم پوشبا در حال پوست کندن نارگیل

 

خانم پوشبا در حال آشپزی

خانم پوشبا در حال آشپزی

ولی بگویم از غذا که تقریبا هیچی از آن نتوانستیم بخوریم ، انقدر تمامی غذاها تند و آتشین بود که هر لقمه مانند شکنجه ای درد آور بود! از میان غذاها یکی دوتایی بودند که میتوانستم تندی آن ها را تحمل کنم و سعی کردم با آن ها خودم رو سیر کنم ، یکی از آن غذاها خورشت جک فروت بود! چیز عجیبی که توجهم رو جلب کرد شباهت بیش از حد جک فروت به گوشت بود! حتی یکی دو بار از پوشبا پرسیدم آیا مطمئنی در این خورشت گوشتی وجود ندارد!؟ بافت و شکل و طمع جک فروت بسیار شبیه به گوشت بود و مطمئنم اگر به کسی نگویی که آنها میوه هستند شاید اصلا متوجه نشود که به جای گوشت میوه خورده!

 

سفره سریلانکایی!

سفره سریلانکایی!

بعد از غذا پوشبا برایمان هندوانه و موز آورد و خدارو شکر میکردیم که هندوانه و موز تند نیستند و می توانیم با خیال راحت آن ها را بخوریم! همه از دیدن میوه ها چشمانمان برق میزد و خوشحال بودیم که کمی از گرسنگی مان بر طرف میشود! 

هنوز قسمتی از اموزش های پوشبا مانده بود و روش پاک کردن برنج و آسیاب کردن آن را به ما آموزش داد ، همینطور یاد داد که چگونه با شاخه های درخت نارگیل سقف خانه هایشان را میسازند ، از پوشبای مهربان خداحافظی کردیم و به سمت آخرین قسمت تجربه های ناب سریلانکا یعنی توک توک سواری رفتیم ، برایمان اولین تجربه ی توک توک سواری در سریلانکا بود ولی تا دلتان بخواهد در ادامه سفر توک توک سوار شدیم.

توک توک یکی از اصلی ترین عنصر های حمل و نقل در سریلانکا به شمار میرود ، سخت است که در خیابان های سریلانکا گشت و گذار کنید و توک توک نبینید ، بگذارید بگویم غیر ممکن است که این اتفاق پیش بیاید! در هر خیابان کوچه و پس کوچه و هر کجا که فکرش را بکنید توک توک پیدا میکنید.

توک توک مهمترین وسیله نقلیه در سریلانکا

توک توک مهمترین وسیله نقلیه در سریلانکا

با توک توک چند دقیقه ای در آن بهشت سر سبز سپری کردیم تا دوباره به دولان برسیم ، هنوز نیامده برنامه ی پر بار و خوبی برای روز اول داشتیم و من از این اتفاق به شدت راضی بودم ، وقت این بود برای استراحت به هتل برویم ، هتلی که برای روز اول رزرو کرده بودم هتل ekho sigirya بود که منظره ای به سمت مهم ترین جاذبه ی دیدنی سریلانکا یعنی سخره سیگیریا داشت ، البته باید تشکر ویژه ای از فوتوشاپ کار مجموعه هم داشت که عکسایی که از هتل گذاشته بود خیلی شباهت با آنچه که واقعیت بود نداشت! البته واقعا از هتل منظره ی سیگریا مشخص بود ولی از لا به لای برگ های درختان به سختی میشد آن را دید.

 

در میانه راه از این جاده ی رویایی عبور کردیم

در میانه راه از این جاده ی رویایی عبور کردیم

هتل اکو سیگیریا هتل ۴ ستاره در دل شهر سیگریا بود و دسترسی خوبی به کافه ها و رستوران های اطراف داشت ، در کل می توانم بگویم هتل اکو سیگیریا هتلی معمولی ولی با جای مناسبی در شهر بود ، برای اتاق های هتل هم باید باز هم از فوتوشاپ کار هتل تشکر کنیم که اتاق ها را دلباز و بسیار زیبا نمایش داده بود البته از حق نگذریم اتاق های هتل تمیز و مرتب بودند ولی ابعاد آن ها با آنچه در عکس ها دیده میشد تفاوت داشت! هنگام ورود با چای دارچین از ما پذیرایی شد که خیلی دلچسب بود ، اتاق هایمان را بدون دردسر و معطلی خاصی تحویل گرفتیم. با دولان خداحافظی کردیم و برای شروع برنامه های فردا قرارمان را گذاشتیم. 

 

اتاق های هتل اکو سیگیریا

اتاق های هتل اکو سیگیریا

منظره حیاط هتل ، اگر با دقت ببینید پشت شاخ و برگ درختان سخره سیگیریا را میبینید

منظره حیاط هتل ، اگر با دقت ببینید پشت شاخ و برگ درختان سخره سیگیریا را میبینید

 قرار شد چند ساعتی استراحت کنیم و برای شام به رستوران های کنار هتل سر بزنیم ، بعد از چند ساعتی خواب و استراحت که شدیدا به آن نیاز داشتیم برای خوردن شام راهیه خیابان شدیم ، رستوران های کنار هتل چندان جالب نبودند ولی چاره ای نبود یکی از آن ها را انتخاب کردیم ، برای شام به اجبار فیله مرغ سفارش دادم چون بقیه غذاهای منو عجیب و غریب و به احتمال خیلی زیاد به شدت تند بودند فیله مرغ هم خیلی معمولی و کم حجم بود ، همین ابتدا متوجه شدم که سریلانکا جای خوبی برای عاشقان غذا نیست! هرچه در سفر قبلیمان به نپال از غذاهای رنگارنگ نپالی لذت برده بودیم در این سفر نتوانستیم غذای خوبی بخوریم ، برای همین پیشنهاد میکنم با خودتان مقداری غذای کنسروی و خوراکی داشته باشید.

برای استراحت به هتل برگشتیم تا فردا را با انرژی بیشتری شروع کنیم روز پر فراز و نشیبی داشتیم روزمان بد شروع شد ولی به خیر گذشت و در ادامه روز خوب و پر ماجرایی داشتیم به هر حال سفر سختی های خودش را دارد و همیشه باید آماده ی اتفاق های غیر منتظره باشیم و به نظرم همین اتفاق هاست که سفر را جذاب و به یاد ماندنی می کند.

هزینه های روز اول :

ویزا۱۲۰دلار

سیم کارت ۱۴۰۰ روپیه برای دو نفر

ورودی معبد دامبولا ۲۰۰۰ روپیه برای دو نفر

هزینه کالچرال تور ۴۵ دلار برای دو نفر

شام روز اول ۳۰۰۰ روپیه برای دو نفر

روز دوم سیگیریا به کندی ، این داستان : لیفی که فیلی شد!

امروز ۸ صبح از خواب بیدار شدیم که برای رفتن به مهمترین جاذبه ی سریلانکا یعنی سخره سیگریا آماده باشیم ، چون تعداد مسافران هتل کم بود صبحانه برای هر نفر جداگانه تهیه میشد و فقط از ما چند سوال که چه مدل تخم مرغ و آب میوه ای دوست داریم پرسیدند و برای هر کداممان صبحانه مخصوص خودمان را آوردند ، از صبحانه راضی بودیم چون حداقل تند نبود و می توانستیم آن را بخوریم .

 

صبحانه هتل سیگیریا

صبحانه هتل سیگیریا

 

دولان سر ساعتی که با او قرار گذاشته بودم رسید و به سمت سیگریا راه افتادیم ، امروز قرار بود کل مبلغی که قرار بود به دولان بدهیم را با او تسویه کنیم ، با اتفاقی که دیروز افتاده بود کمی اعتمادم را به او از دست داده بودم و دو دل بودم که ایا همه پول را به او بدهم یا نه؟ از طرفی پول سریلانکا هر روز با ارزش تر میشد ( از شانس ماست! ) و هر چه پول را دیرتر به دولان میدادیم او بیشتر ضرر میکرد و او اصرار میکرد پول را همین ابتدا به او بدهیم ، تصمیم گرفتم به او اعتماد کنم و تمامی دستمزدش را به او پرداخت کردم (روزی ۷۰ دلار) ، البته این را بگویم با اینکه روز قبل خودش را به ما رساند به دلیل اینکه مجبور شدیم که ماشین بگیریم بابت دیروز هیچ پولی به او ندادم و او هم کاملا منطقی و بدون کوچکترین حرفی آن را پذیرفت.

بعد از مسافتی کوتاه به سیگریا رسیدیم ، با دولان به سمت دکه بلیط فروشی رفتیم و هر بلیط را به مبلغ ۳۰ دلار خریداری کردم که به نظرم مبلغ بالایی برای یک سایت تاریخی به حساب می آمد. تا ورودی سخره تقریبا یک کیلومتری راه بود و این تازه این شروع ماجرا بود ، قرار بود ۱۲۰۰ پله بالا بریم تا به بالای سخره برسیم! به این ۱۲۰۰ پله گرم و شرجی بودن هوا و آفتاب مستقیم روی کله هم اضافه کنید تا از سختی سعود کردن به آن مطلع شوید!! 

 

مسیر رسیدن به سخره
مسیر رسیدن به سخره
در مسیر رسیدن به سخره

در مسیر رسیدن به سخره

اما چرا سخره سیگریا انقدر برای سریلانکا اهمیت دارد و مهم ترین جاذبه ی سریلانکا به شمار می رود!؟ دلیل اول آن منحصر به فرد بودن شکل و ظاهر آن و پدید آمدن آن در دل سریلانکاست! سخره سیگیریا یا سخره ی شیر همانند میزی است که وسط نا کجا آباد سر از بیرون در آورده و ظاهری شگفت انگیز دارد ، برای این به آن سخره شیر می گویند چون مانند شیری است که پر قدرت روی پاها و دستانش روی زمین نشسته و سرزمین سیلان را مشاهده میکند.

دلیل دیگر اهمیت آن اهمیت تاریخیه سیگیریاست ، سیگیریا تاریخی دور و دراز و عجیب و غریبی دارد، باستان شناسی ها در منطقه سیگریا نشان میدهد که این سخره از ۵۰۰۰ سال قبل مورد استفاده مردم قرار میگرفته و این تازه شروع ماجرا بوده!

سیگیریا روزگارانی کاخ پادشاهی به نام کاشیا بوده است، او کاخ خود را بالای سخره ساخت تا از حمله دشمنانش در امان باشد ، برای من تصور اینکه کاشیا چگونه تواسته بالای این سخره کاخ بسازد غیرممکن بود چون خود من تا رسیدن به بالای سخره چندین بار مردمو زنده شدم!! بعد از مرگ کاشیا سخره به عنوان صومعه بودایی تا قرن چهاردهم میلادی مورد استفاده قرار میگرفته و بعد از اون هم اطلاعات دقیقی در دسترس نیست ، به دلیل تاریخ غنی این سخره و اهمیت بالای آن برای سریلانکا  سیگیریا در فهرست میراث جهانی یونسکو هم قرار گرفته.

 

undefinedundefined

عکس های هوایی سخره سیگیریا

عکس های هوایی سخره سیگیریا

کاخ ها و باغ های سیگیریا و استخر بزرگ بالای سخره همگی در زمان پادشاه کاشیا ساخته شده بود ، کاشیا از مادری غیر سلطنتی به دنیا آمده بود و طی یک کوتا پادشاهی را از پادشاه داتوسنا تساحب کرد ، وارث قانونی تاج تخت یعنی موگالانا از ترسش به جنوب هند فرار کرد و جالب اینجا بود که کاشیا هم از ترس حمله موگالانا پایتخت را به سیگیریا آورد و کاخ پادشاهیش را روی سخره ای بنا کرد تا دست هیچکس به آن نرسد!

سال ها بعد موگالانا ارتشی جمع کرد و برای انتقام خون پدرش به کاشیا حمله کرد و حتی سیگیریا نتونست به کاشیا کمک کنه ، ارتش کاشیا فرار کردند و کاشیا برای اینکه به دست موگالانا کشته نشه با شمشیر خودش خودکشی کرد! 

خب برگردیم به سعود ۱۲۰۰ پله ایمون! در میانه راه به جایی مسطح رسیدیم که ورودی کاخ پادشاهی بود، ورودی کاخ دو عدد پنجه شیر بود که باید از آن عبور میکردیم ، می گویند سال ها قبل صورت شیر هم وجود داشته که بعد از گذشت سال ها از بین رفته ، از اینجا به بعد پله ها نفس گیر تر و کمی ترسناک بود ، اگر ترس از ارتفاع داشته باشید احتمالا نمی توانید از این پله ها بالا بروید و همینطور اگر توانایی بالا رفتن از پله ها ندارید رفتن به سیگیریا را بی خیال شوید و دنبال ویو پوینت های سخره باشید تا از دیدن سخره لذت ببرید و ۳۰ دلار هم صرفه جویی کرده باشید! 

 

ورودی پنجه شیر

ورودی پنجه شیر

پله های نفس گیر سیگیریا!

پله های نفس گیر سیگیریا!

بالاخره به بالای سخره رسیدیم ، فشارم از گرما و آن همه پله ای که بالا امده بودم افتاده بود و نیاز به استراحت داشتم تا نفسم بالا بیاید. سایه درختی را پیدا کردم و زیر سایه اش نشستم تا کمی استراحت کنم ، باد خنکی می وزید که حالم را حسابی جا آورد ، حالا می توانستم منظره را به خوبی ببینم ، به کاشیا فکر میکردم که چه دورانی بر روی سخره سپری میکرده ، چه جای جاه طلبانه و عجیبی را برای تخت پادشاهیش انتخاب کرده بود ، نمی دانم که او چگونه میزیسته ولی این را می دانم هیچکس با دیدن این منظره پیر نخواهد شد! روی سخره چیز زیادی از قصر و تخت کاشیا باقی نمانده بود و تنها خرابه ها و استخر آن باقی مانده بودند ، چند دقیقه ای را به گرفتن عکس و دیدن منظره فوق العاده سخره گذراندیم و وقت آن بود که از سخره پایین بیاییم ، مسیر خروج متفاوت با مسیر ورودی بود و هنگام خروج از نقاشی های باستانی روی سخره دیدن کردیم .

 

منظره بالای سخره

منظره بالای سخره

 

از کاخ کاشیا تنها استخر ها باقی مانده بودند

از کاخ کاشیا تنها استخر ها باقی مانده بودند

مسیر خروجی سخره

مسیر خروجی سخره

درب خروجی پر بود از مغازه های سوغاتی فروشی و صنایع دستی ، نمی دانم چرا با اینکه به صنایع دستی کشور های مختلف علاقه دارم ولی از صنایع دستی سریلانکا خوشم نیامد! 

مقصد بعدی امروز ما یتیم خانه بود! یتیم خانه فیل ها! سال قبل در سفر به کنیا (سفرنامه هاکوناماتاتا)  به یتیم خانه زرافه ها سر زده بدیم و امسال نوبت فیل ها بود ، میلنیوم الافنت فاندیشن (millenium elaphant foundaiton) یتیم خانه ای بود که قرار بود به آن سر بزنیم ، یک یتیم خانه دیگر هم در آن نزدیکی وجود دارد که فقط میتوانید فیل ها را تماشا کنید و آپشن های این یتیم خانه را ندارد! با چک چونه فراوان نفری ۱۵ دلار برای دیدن فیل ها و لیف زدن فیل ها پرداخت کردیم! بله درست شنیدین قرار بود که فیل ها را لیف بزنیم و بشوییم! 

آقای نسبتا بد اخلاقی که یکی از کارکنان یتیم خانه بود شروع به توضیح دادن زندگی فیل ها کرد و استخوان های بزرگ فیل هایی که قبلا جانشان را از دست داده بودند را به ما نشان داد ، از ما چهار نفر زهرا میخواست فیل سواری را امتحان کند ، آقای نسبتا بد اخلاق فیلی به نام مونیکا که ۵۰ سال سن داشت را صدا کرد تا برای سواری آماده شود ، ما هم از ذوق زهرا تصمیم گرفتیم که فیل سواری کنیم! 

 

استخوان های باقی مانده از فیل
 استخوان های باقی مانده از فیل

قرار شد یک دور کوچک با مونیکا بزنیم و ۱۰۰۰ روپیه به فیلبان مونیکا پرداخت کردم ، تجربه ی جالبی بود و به یک بار امتحان کردنش میرزید ، حس فیل سواری تقریبا شبیه اسب سواری بود ولی با ارتفاع بالاتر و سرعت کمتر!‌ 

دیگر وقتش بود که فیل را لیف بزنیم! با خودمان به شوخی میگفتیم پول دادیم کار هم باید بکنیم! خلاصه برای فیل شستن وارد رودخانه کنار یتیم خانه شدیم و به ما نفری یک پوست نارگیل به عنوان لیف دادند تا کارمان را شروع کنیم! فیل داستان ما داخل آب لم داده بود و استراحت میکرد انصافا که حالش را خریدار بودم! ما هم لیفمان را برداشتیم و شروع کردیم به لیف کشیدن فیل عزیز ، فیل جان هم برای تشکر گهگداری گوش هایش را تکان میداد و از ما تشکر میکرد! البته کمی هم بد خلق بود، وقتی داشتیم با او عکس میگرفتیم به دلیل کم کاری ما دمش را در آب زد و حسابی خیس آبمان کرد! یکی از دلایل سفر رفتن همین تجربه های نابیست که فقط در نقاط خاصی میتوانی آن ها را تجربه کنی و لیف زدن فیل هم یکی از همین تجربه های ناب بود. 

مونیکا فیلی که لیفی شد!

مونیکا فیلی که لیفی شد!

فیل خوشحال از حمام برگشته! :

 

برای اینکه کمی خستگی در کنیم قرار شد قبل از رسیدن به شهر کندی برای خودمان میوه بخریم و کمی به خودمان برسیم ، جایی برای خرید میوه توقف کردیم . میوه فروشی های سریلانکا رنگارنگ و پر از میوه های استوایی و جالبی هستند که پیدا کردن خیلی از آن ها در کشور خودمان کار بسیار دشواریست. پیشنهاد میکنم میوه های استوایی را به هیچ عنوان از دست ندهید. ما هم برای خودمان پشن فروت منگوستین استار فروت و آناناس خریدیم.

 

میوه فروشی های رنگارنگ

میوه فروشی های رنگارنگ

آناناس میوه ی مورد علاقه من!

آناناس میوه ی مورد علاقه من!

آخرین مقصد امروزمون بازدید از باغ گیاهان دارویی بود ، هنگام ورود با دمنوش گیاهی از ما پذیرایی شد و آقایی که اسمش رضا بود (سریلانکایی بود نه ایرانی!) شروع به توضیح دادن گیاهان مختلف باغ کرد ، به هر گیاهی میرسیدیم شروع به توضیح دادن خواص و فوایدشون میکرد در آخر هم همینطور که تو همه سفرنامه ها خوندین و من هم از قبل خونده بودم! فروشگاهی بود که قیمت هایش بسیار بالا بود، حتی علاقه ای به دیدن فروشگاه هم نداشتم ولی برای اینکه رضا ناراحت نشود نگاهی به فروشگاه انداختم ، از رضا تشکر کردیم به سمت کندی راه افتادیم.

 

آناناس کوچک که خواص دارویی داشت!

آناناس کوچک که خواص دارویی داشت!

مغازه گیاهان دارویی کندی

مغازه گیاهان دارویی کندی

شهر کندی شهر شلوغ و پرهیاهویی بود و اولین شهری بود که به ترافیک برخورد کردیم ، هتلمون اما در ارتفاعات کندی بود جایی دور از شلوغی و هیاهوی شهر. قبل از اینکه به هتل برسیم برای خرید مایحتاج این دو روز جلوی یک سوپر مارکت توقف کردیم ، هزینه ی خوراکی ها در سریلانکا به نسبت دیگر کشورها مناسب و مرقون به صرفه است به شرطی که آن خوراکی برای خود کشور سریلانکا باشد! دیگر اقلام وارداتی قیمت نسبتا بالایی داشتند.

تقریبا آفتاب غروب میکرد که به هتل رسیدیم، هتل انتخابیمون برای شهر کندی هتل پنج ستاره فاکس ریزورت بود، فاکس ریزورت در ارتفاعات کندی واقع شده بود و منظره ی فوقالعاده ای داشت، هنگام ورود درلابی کوچک و لوکس هتل نشستیم تا ما را به اتاقمان راهنمایی کنند، برای این هتل خیلی هیجانزده بودم و وقتی از لابی به سمت اتاقمان میرفتم فهمیدم هیجانم بدون دلیل نبوده! هر چه از زیبایی این هتل بگم کم گفتم! حیاط هتل پر از گیاهان زیبا و سرسبز بود و در دل حیاط استخر بی نظیر هتل قرار داشت ، استخر نقلی ولی بسیار زیبا ، که منظره اش مسحور کننده بود. آب نماهای روبروی لابی و تراسی که با منظره بهشت بود دل هر بیننده ای رو میبرد و انقدر به جزییات و زیبایی هتل دقت شده بود که دلتون نمیخواست هتل را ترک کنید در کل فاکس کندی مانند اسمش مثل شکلاتی بود که در دهان آب میشد و مزه ی خوبش تا مدت ها در ذهنتان باقی می ماند! 

 

استخر هتل فاکس کندی
استخر هتل فاکس کندی

undefined

محوطه ی هتل
محوطه ی هتل فاکس کندی

 

تصویر هوایی از هتل کوچک فاکس کندی
تصویر هوایی از هتل کوچک فاکس کندی

 

اتاق های فاکس ریزورت امکانات کاملی داشتند و ابعادشان مناسب و دلباز بود. به دلیل قرار گرفتن هتل در وسط جنگل های کندی یک لحظه باز گذاشتن در یا پنجره اتاق در شب مساوی بود با حمله ی انواع اقسام حشراتی که میشناسید و نمیشناسید! حتی تعدادی حشره پشت در اتاق کمین کرده بودند تا با باز شدن در وارد اتاق شوند!!

 

اتاق هتل فاکس کندی

اتاق هتل فاکس کندی

اتاقمان را به همراه صبحانه و شام گرفته بودم و این برای مایی که اصلا وقتی برای خوردن ناهار نداشتیم بهترین حالت ممکن بود ، رستوران هتل هم مثل دیگر جاهای هتل زیبا و دلنشین بود ، اما باز هم غذاها خیلی با ذائقه ی ما جور نبود ، واقعا کشوری که غذاهای خوب داره نعمت بزرگیه و میتونم بگم بزرگ  ترین مشکل سریلانکا همین بود! حتی غذا ها در رستوران های بین المللی معروف هم خیلی کیفیت پایین تر و مزه ی بد تری نسبت به جاهای دیگه داشتن و این برای من خیلی عجیب بود!

هزینه های روز دوم :

ورودی سیگیریا ۶۰ دلار برای دو نفر

خرید میوه ۴۱۰۰ روپیه

تور فیل سواری و لیف زدن فیل ۱۱۰۰۰ روپیه برای دو نفر

خرید مایحتاج ۹۵۰ روپیه

انعام به کارکنان هتل ۵۰۰ روپیه

روز سوم کندی ، این داستان : راز دندان بودا!

امروز تازه متوجه شدیم که در چه بهشتی قرار داریم ، مه صبحگاهی کل منطقه را پوشانده بود و آنچه که میدیدم وصف نشدنی بود ، منظره روبرویمان شبیه آنچه بود که بابراس نقاش معروف شبکه ۴ میکشید و ما در دوران کودکی هاج و واج آن را تماشا میکردیم ، تکه های ابر کوچک در دور دست ها لا به لای درختان گیر کرده بودند و خورشید هم در زیباترین حالت ممکن خودنمایی میکرد ، دیگر نمی توانستم تحمل کنم ، به سمت رستوران هتل رفتم و صبحانه را سریع نوش جان کردم تا سریع تر از استخر هتل استفاده کنم! فقط می توانم بگویم جایتان خالی حس و حال فرواموش نشدنی ای بود ، ابرها نزدیک تر آمده بودند و خنکای آن ها به صورتم میخورد و در عین حال خورشید هم از ابرها گذر میکرد و گرمای وجودش حس میشد ، در این سفر استخرهای زیادی را امتحان کردیم ولی بدون شک استخر فاکس ریزورت زیباترین منظره را بین همه داشت ، با اینکه میگن شنا آدم را خسته میکند ولی نه تنها خسته نشده بودم بلکه انرژی مضاعفی برای ادامه روز پیدا کرده بودم ، ساعت ۱۱ با دولان برای شروع برنامه های قرار گذاشته بودم ، چون ارتفاع پرنسس سیاه خیلی پایین بود و هتل هم در ارتفاعات قرار داشت دولان با سرعت کمتری آمده بود و کمی با تاخیر رسید.

 

صبحانه هتل فاکس کندی

صبحانه هتل فاکس کندی

مسیر رسیدن به هتل طولانی و پر پیچ و خم بود

مسیر رسیدن به هتل طولانی و پر پیچ و خم بود

ابرای کوچک لا به لای درختان گیر کرده بود

ابرای کوچک لا به لای درختان گیر کرده بود

استخر مه گرفته ی فاکس کندی

استخر مه گرفته ی فاکس کندی

برنامه اول امروز دیدن باغ گیاه شناسی کندی بود ، سریلانکا چندین باغ گیاه شناسی دارد که باغ گیاه شناسی کندی مهم ترین و پر بازدید ترین آن هاست ، بعد از پرداخت بلیط ۲۰۰۰ روپیه ای و گرفتن نقشه و بروشور وارد باغ شدیم. باغ گیاه شناسی کندی ۱۴۷ هکتار مساحت دارد که دیدن تمام آن زمان زیادی میخواهد و احتمالا با دیدنش توان راه رفتنتان را از دست میدهید! برای اینکه بتوانید تمام باغ را به راحتی ببینید میتوانید داخل باغ ماشین اجاره کنید که ما این کار را نکردیم!‌

باغ گیاه شناسی کندی بیش از چهار هزار نوع گیاه مختلف را در دل خودش جا داده که شامل ادویه ها درختان نخل متنوع و از همه مهمتر انواع و اقسام ارکیده ها میشه.

 

باغ گیاه شناسی کندی

باغ گیاه شناسی کندی

 

باغ گیاه شناسی پر از گل ها و گیاهان متنوع بود

باغ گیاه شناسی پر از گل ها و گیاهان متنوع بود

هوا به شدت گرم و شرجی بود ولی انقدر باغ زیبا بود که گرمای هوا را فراموش کرده بودیم ، قسمتی از باغ تنوع زیادی از گل ارکیده نگه داری میشد که اولین جایی بود که بهش سر زدیم ، گیاه ارکیده شرایط نگهداری خاصی داره برای همین قسمت ارکیده ها داخل ساختمانی سرپوشیده بود که در آن دمای هوا تنظیم میشد ، هنوز نیم ساعت از گشت و گذارمون شروع نشده بود که چهره آسمان به کلی عوض شد! دیگه خبری از خورشید نبود و ابرای سیاه رنگی جلوشو گرفته بودن ، کاملا میشد حدس زد که قراره به زودی باران که نه سیل از آسمان بباره!! چون تجربه ی باران های استوایی رو داشتیم برای امان ماندن از باران و خوردن ناهار به یک رستوران داخل باغ رفتیم و ساندویچ مرغ و آب آناناس سفارش دادیم ، به محض اینکه به رستوران رسیدیم باران شروع به باریدن کرد ، دیگه از گرمای هوا خبری نبود و نسیم خنکی مارو مهمان خودش میکرد ، بچه های مدرسه ای که برای اردو به باغ آمده بودن برای اینکه از باران در امان بمانند زیر درخت خیلی بزرگی پناه برده بودن ولی انقدر بارون شدید شد که همشون شروع به فرار کردن!‌ برای فرار از باران رستوران پر از مشتری های رنگارنگ از کشورهای مختلف شد ، سفارش ما هم حاضر شد و من تعجب میکردیم چجوری یک ساندویچ مرغ میتواند انقدر بد باشد! البته از حق نگذریم آب آناناس خوش مزه ای بود.

غذای رستوران باغ گیاه شناسی کندی

غذای رستوران باغ گیاه شناسی کندی

 

بچه های مدرسه در حال فرار از باران!

بچه های مدرسه در حال فرار از باران!

منظره ی بارانی از رستوران باغ گیاه شناسی

منظره ی بارانی از رستوران باغ گیاه شناسی

 

 ویدئوی باران سیل آسا در باغ گیاه شناسی کندی

به خیالم چند دقیقه ای دیگر باران بند می آمد و می توانستیم برای دیدن بقیه باغ بریم ولی هر چه نشستیم باران بند نمیومد که هیچ هر لحظه شدیدتر هم میشد!‌ باید کاری میکردم اینجوری زمان زیادی رو از دست میدادیم و عملا در رستوران زندانی شده بودیم و البته راستش را بخواهید کمی هم معذب شده بودیم ، زمان زیادی از اتمام غذایمان گذشته بود و ما در صندلی های رستوران جا خوش کرده بودیم!‌ از مدیر رستوران خواهش کردم چتری به من قرض بده تا بتونم به سمت ماشین برم تا پانچوهای بچه هارو با خودم بیارم ، قدم زدن در آن باران با چتر خیلی لذت بخش بود ، خیلی سریع به دولان رسیدم و داستان را برایش تعریف کردم اونم چنتا چتری که تو ماشین داشت و بهم داد تا پیش بچه ها ببرم. خلاصه که با چتر برگشتم و همرو نجات دادم!

 

چترهای دولان نجاتمان داد!

چترهای دولان نجاتمان داد!

از مدیر رستوران تشکر کردم و چترشو پس دادم ، تقریبا چیزی از باغ و ندیده بودیم ولی کلی از زمانمونو از دست داده بودیم ، شدت بارون کمتر شده بود و تصمیم گرفتیم بقیه باغ را هم ببینیم ، به یک میدان بزرگی رسیدیم که قسمتی از آن خیلی جالب بود ، درختانی در قسمتی از میدان کاشته شده بود که همگی توسط اشخاص خیلی مهمی در سال های دور کاشته و یا هدیه شده بودند! یکی از این درختانی که توجهم رو جلب کرد درختی به نام گلوله ی توپ (cannon ball) بود ، که میوه های بسیار شبیه گلوله های توپ های جنگی داشت! این درخت سال ۱۹۰۱ توسط ولیعهد آن زمان بریتانیا جرج پنجم کاشته شده بود ( جرج پنجم سال ۱۹۰۷ پادشاه بریتانیا و مستعمره هایش شد ) ، در سال های نه چندان دور سریلانکا مانند هند مستعمره ی بریتانیا بود و با نام سیلان شناخته میشد تا اینکه در سال ۱۹۴۸ میلادی استقلال پیدا کرد. 

هنوز که هنوزه حس و حال انگلیسی را میشود در جای جای سریلانکا پیدا کرد و تاثیر آن سال ها هنوز بر جسم و روح سریلانکا باقی مانده.

 

توضیحات درخت توپ جنگی که توسط پادشاه جرج و ملکه مری تقدیم شده بود

توضیحات درخت توپ جنگی که توسط پادشاه جرج و ملکه مری تقدیم شده بود

درختان غول آسای باغ گیاه شناسی

درختان غول آسای باغ گیاه شناسی 

بعد از میدان مشاهیر! نوبت به راهروی نخل های سر به فلک کشیده بود! از شدت باران کاسته شده بود و انقدر هوا خوب بود که باور نمی کردیم که همین چند ساعت پیش از گرمای زیاد کلافه شده بودیم ! آن نم نم باران و آن درختان نخل بلند یکی از قشنگ ترین صحنه هایست که از سریلانکا در ذهنم باقی مانده.

هدفمون رسیدن به آخر باغ و برگشتن به سمت دولان بود ، دور ترین قسمت باغ پلی معلق (suspention bridge) قرار داشت که باغ را به قسمت دیگر رودخانه متصل میکرد که البته درب خروج آن بسته بود ، بعد از دیدن پل معلق از قسمت غربی باغ که کنار رودخانه بود به سمت درب خروج راه افتادیم ، تمام مسیر پر از درختان متنوع و قسمت هایی با گیاهان خاص بودن که پرداختن بهشون از حوصله خارجه اما از درختان خفاشیه نزدیک رودخانه نمیشه گذشت! به طرز عجیبی چندین درخت نزدیک رودخانه محل زندگی هزاران هزار خفاش بزرگ بودند انقدر بزرگ که شک دارم بتمن را بینشون دیده باشم! این تعداد خفاشو حتی تو غارهای خفاشی که در سفر نپال (سفرنامه روزی روزگاری در شامبالا) رفته بودیم هم ندیده بودم! 

در کل میتونم بگم باغ گیاه شناسی کندی یکی از بهترین جاهایی که میتونین در سریلانکا بهش سر بزنید و بهتره که اصلا از دستش ندید.

 

پل معلق انتهای باغ

پل معلق انتهای باغ

 

درخت های خفاشی!
درخت های خفاشی!

 

درختان کهنسال باغ گیاه شناسی

درختان کهنسال باغ گیاه شناسی

بعد از چندین ساعت بالاخره پیش دولان برگشتیم تا برنامه ی امروزمان را ادامه بدیم ، برنامه ی بعدی دیدن صنایع چوبی بود ، اگر اهل خواندن سفرنامه های سریلانکا باشید و یا حتی به دنبال تورهای سریلانکا رفته باشید در برنامه ی سفرها نام این سه به گوشتان خورده است رقص محلی کندی ، کارگاه ساخت جواهرات و کارگاه صنایع چوبی ، هر سه این مکان در فاصله ی ده متری یکدیگر قرار دارند و با توجه به سفرنامه هایی که خوانده ام و تجربه ی خودم میخواهم خیالتان را راحت کنم و بگویم هیچ کدام از آن ها ارزش رفتن ندارند!!! 

قبل از رفتنم به سریلانکا انقدر سفرنامه خوانده بودم و انقدر همه از نمایش محلی خوششان نیامده بود که قبل از سفر مطمئن بودم که به رقص محلی کندی نمیرم! دولان هم هر چه اصرار کرد و گفت جای خوبی برایمان رزور میکند قانع نشدم تا آن را ببینم! 

کارگاه صنایع چوبی دقیقا در کنار ساختمان نمایش کندی واقع شده بود ، انقدر دیر رسیدیم که نجاران کارگاه به خانه های خود برگشته بودند و به جز چند فروشنده کسی در کارگاه نبود ، یکی از کارمندان کارگاه نمایشی با چوب اجرا کرد و خاک چوب های مختلفی را با مواد مختلفی ترکیب میکرد و رنگشان تغییر میکرد و بعد از آن ما را به دیدن فروشگاه بزرگ کارگاه دعوت کرد که قیمت اجناسش به شدت بالا بود ، و جالب اینجا بود که روی بعضی اجناس نوشته شده بود که به فلان کشور فروخته شده و معلوم نبود که چند وقت در آن کارگاه خاک میخوردند و خواهند خورد!! 

از من به شما نصیحت وارد خیابان دوانی راجاسینگه ماواتا (deveni rajasinghe mawatha) نشوید!! و رقص محلی کارگاه چوب و کارگاه جواهر سازی را فراموش کنید! 

اجناس کارگاه چوب که همگی قیمت بسیار بالایی داشتند

اجناس کارگاه چوب که همگی قیمت بسیار بالایی داشتند

آخرین برنامه امروز دندان بودا بود! البته معبد دندان بودا!‌ تصور نمیکنم معبدی با اسمی خاص تر از این اسم در جای دیگر دنیا وجود داشته باشد! معبد دقیقا به خاطر وجود دندان بودا در این معبد دندان بودا نام گرفته بود!‌ اینکه دندان بودا بعد از این همه سال و در این گوشه ی دنیا چه کار میکند و چگونه از بین نرفته خدا می داند!

معبد دندان بودا

معبد دندان بودا

برای اینکه برایتان جالب تر باشد باید بگویم بودا تقریبا ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح در شهری در جنوب نپال به نام لومبینی چشم به جهان گشود! حالا شاید برایتان ابعاد داستان قابل درک باشد! دندان بودا در فاصله ۲۳۰۰ کیلومتری محل تولدش و تقریبا ۲۵۰۰ سال بعد از مرگش دقیقا وسط شهر کندی در سریلانکا چه می کند!؟

شاید باور نکردنی به نظر برسد ولی دندان بودا سالیان سال توسط پادشاهان سینهالا ( پادشاهانی که از نژاد پادشاهان آریایی هندی بودند و در سریلانکا حکومت میکردند) دست به دست میشده و این دندان بسیار براشون ارزشمند و مهم بوده و تا امروز آن را سالم نگه داشتند طی این سال ها چندین بار برای دندان معبد ساختند که یکی دوبار معابد به کلی از بین رفته و دوباره با شکوه تر از قبل معبدی برای دندان ساخته شده . معبد اصلی سال ۱۵۹۵ میلادی ساخته شده و در طول سال ها بخش های زیادی به آن اضافه شده ، به خاطر اهمیت بالای این معبد اونو تو میراث جهانی یونسکو ثبت کردند.

 

بوداهای متنوع در معبد دندان بودا

بوداهای متنوع در معبد دندان بودا

ما تقریبا ساعت شش عصر بود که به معبد رسیدیم قبل از ورود معبد کفش ها مون رو به کفشداری تحویل دادیم و بعد از چندین بازرسی وارد معبد شدیم ، دولان بهمون گفته بود مراسم نشان دادن دندان بودا ساعت ۶:۳۰ شروع میشه و ما وقت داشتیم که از قسمت های دیگه معبد دیدن کنیم برای همین اول سمت موزه معبد رفتیم که در آن داستان زندگی بودا را نشان می داد و پر از تابلو های بزرگی بود که هر کدام قسمت هایی از داستان زندگی بودا بودند.

وارد سالن اصلی معبد شدیم که حرم دندان بودا در آن قرار داشت ورودی در حرم با عاج های بزرگ فیل تزیین شده بود و دور تا دور حرم پرچم رنگی دین بودا به چشم میخورد ، راهبان بودایی که لباس نارنجی و سر تراشیده داشتند در سر تا سر سالن حضور داشتند ، یکی از راهبان به ما اشاره کرد اگر میخواهید مراسم را ببینید به طبقه ی بالا برید ، طبقه بالا پر از پیروان دین بودا بود که پیراهن های یکدست سفید بر تن داشتند و روی زمین نشسته بودند و دعایی را زمزمه میکردند ، حس و حال عجیبی بود ، روبروی جمعیت سفید پوش کانتری بود پر از گل های نیوفر که به درگاه بودا تقدیم شده بودند ، هر لحظه به جمعیت و پیروان بودا افزوده میشد ، انقدری گل تقدیم بودا میشد که دیگر جایی برای گل ها نمانده بود و راهب گل های اضافه را از روی کانتر خارج میکرد ، دقیقا پشت آن درب طلایی رنگ که دقیقا در طبقه بالای حرم قرار داشت راهبی نارنجی پوش با حس و حالی عجیب در حال مراقبه بود!

 

گل های نیلوفر تقدیم به بودا میشد

گل های نیلوفر تقدیم به بودا میشد

 

مردم محلی با لباس های سفید در حال دعا بودند

مردم محلی با لباس های سفید در حال دعا بودند

 ناگهان از طبقه پایین صدای طبل و دهل شنیده میشد و ما هم پایین رفتیم تا ببینیم چه اتفاقی داره میفته، ورودی درب حرم رو بسته بودن و عده ای در حال طبل و دهل زدن بودند آن هم در ناهماهنگ ترین حالت ممکن! انگار فقط قرار بود صدایی نواخته شود و اینکه چگونه باشد اصلا مهم نبود! بعد از چند دقیقه فرش قرمزی پهن شد تا راهبان بزرگ و مخصوص معبد وارد حرم شوند! بعد از وارد شدن راهبان جمعیت به سمت طبقه ی بالا راه افتاد! ما هم به دنبال جمع به سمت طبقه بالا رفتیم ، دعا کنندگان سفید پوش و تورسیت هایی که در معبد حضور داشتند به صف شدن تا بتوانند دندان بودا رو ببینند، من که اصلا علاقه ای به صف و جمعیت نداشتم رو بروی صف ایستادم  تا جمعیت رو تماشا کنم که البته بیکار نمونده بودم و نذر چندین نفر که تو صف بودند و نمیتونستند از صف خارج بشن را داخل صندوق های نذری می انداختم!! جالب اینجا بود که کسی دندون بودا را نمیدید و دندون داخل شیء بزرگ طلایی رنگی قرار داشت که در واقع همه از آن بازدید میکردند ، خلاصه که منتظر موندم همسرم و همسفرا از دیدن دندان برگردند و آن ها هم چیز خاصی ندیده بودند!

هنگام خروج بوداییان درهای معبد را می بوسیدند و هنگام ترک معبد دستشان را روی سینه می گذاشتند و رو به حرم با بودا خداحافظی میکردند!!

 

شروع مراسم با نواختن طبل و دهل شروع شد

شروع مراسم با نواختن طبل و دهل شروع شد

حرم اصلی دندان بودا

حرم اصلی دندان بودا که با عاج فیل و پرچم های بودایی تزیین شده بود

جمعیت زیادی که منتظر دیدن دندان بودند!

جمعیت زیادی که منتظر دیدن دندان بودند!

وقت برگشتن به هتل بود در این زمان با دولان راجع به دندون بودا صحبت کردیم و او میگفت دندان انقدر کوچک شده که حتی دیدنش از نزدیکم سخته چه برسه از داخل شی طلایی بخوای آن را ببینی! با اینکه دولان مسیحی بود ولی به شدت برای فرهنگ و تاریخ کشورش ارزش قائل بود و به آن احترام میگذاشت ، به نظر من بزرگ ترین راز موفقیت کشور هایی مثل هند و سریلانکا همین احترام به عقاید یکدیگر و زندگی صلح امیز افکار های متفاوت کنار همدیگرست .

هزینه های روز سوم :

ورودی باغ ۴۰۰۰ روپیه برای دو نفر

ناهار و آب آناناس در رستوران باغ ۳۶۵۰ روپیه

ورودی معبد دندان بودا ۲۰۰۰ روپیه