سفر به عمان، سفر به مقصدی امن و بیش از حد تصور تمیز!

0
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
سفر به عمان، سفر به مقصدی امن و بیش از حد تصور تمیز!
آموزش سفرنامه‌ نویسی
11 اسفند 1403 12:00
0
130

با فاصله ای کمتر از 6 ماه این بار کشور آرام و مهمان نواز عمان طلبید تا راهی سفر دیگه ای بعد از سفر ترکیه که در خرداد 1401 بود بشیم با این تفاوت که همسفر اینبار همون دوست عزیزی بودند که سفر زیارتی سوریه شون، برنامه سفر تهرانمون رو کنسل کرد، ایشون هم عاقبت به سفرشون نرسیدن و اینبار در حال برنامه ریزی سفر تایلند بودیم که دیدیم : 1- تهیه هزینه سفر تایلند برامون سخته و 2- به صورت اتفاقی در یک سایت برخورد کردم به تور عمان که نسبت به تایلند هزینه اش از نصف هم کمتر بود و البته دلایل منطقی خودش رو داشت که بعدا شرح میدم و 3-خیلی وقت پیش که به علت ابتلای من به کرونا یه سفر نافرجام و در نیمه رها شده به کیش داشتیم با خودمون فکر کردیم با قبول کمی افزایش هزینه می تونیم سفر دوباره ای مشابه کیش به کشور عمان داشته باشیم.

این بود که با دیدین آگهی تور مسقط با دوستم تماس گرفتم و اون که برای پرسیدن جزئیات اقدام کرد بهش گفتن تا چند روز دیگه قیمتای آبان رو اعلام می کنن و چند روز بعد که با یه مقدار افزایش قیمت مبلغ 10 میلیون و 750 هزارتومن رو به عنوان قیمت آبان برای تور 7 شب و 8 روز با اتاق 2 تخته همراه با صبحانه و بلیط رفت و برگشت اعلام کردند. ترانسفر فرودگاهی نداشتن و در صورت درخواست نفری 700 تومن می گرفتن  که البته خودشون هم گفتن رزروش به صرفه نیست. در سفر به کشور عمان نیازی به ویزا برای اهداف گردشگری کوتاه مدت نیست پس نیاز به صرف هزینه ای برای دریافت ویزا نمی باشد. خیلی هم از ایران دور نیست و هوا هم در ایامی که ما قصد سفر داشتیم بی نهایت گرم بود. هر کسی نمی تونه با این شرایط آب و هوایی کنار بیاد و ما هم اتاق دو تخته می خواستیم که خودش هزینه سفر رو کاهش میده و در کل همه این مسائل باعث می شد که خوشبختانه در این مقطع زمانی(آبان 1401) هزینه سفر به عمان برامون قابل پرداخت باشه.

روزای رفت و برگشت 2شنبه و جمعه هر هفته بود و در نهایت برای جمعه 13 آبان تا جمعه بعد 20 آبان با دوستم به توافق رسیدیم و با آژانس مسافرتی تماس گرفتیم و هزینه رو پرداخت کردیم بلیط و واچر هتل رو برامون ایمیل کردن و بعدش بلیط پروازای داخلی رو گرفتیم که هزینه ش حدود 3 تومن شد. بندرعباس نیم ساعت تا عمان فاصله داره ولی باید برای سفر به عمان به تهران بیایم چون هیچ پرواز وطنی از بندرعباس به عمان وجود نداره و پروازهای خارجی هم خیلی گرون هستن. 16 و نیم میلیون فقط برای مسیر رفت با پرواز فلای دبی از بندرعباس به مسقط پایتخت کشور عمان نیازه. البته که تا همین چند سال پیش پروازای خارجی خیلی از اوقات هم قیمت پروازای داخلی و گاهی برای مایی که مقصد نهایی مون در پایان سفر تهران نبود ارزون تر از پرواز وطنی درمیومد.

چند روز قبل از سفر دلارامون رو گرفتیم. دوستم چون در طول سال دلار مسافرتی نگرفته بود 300 دلار گرفت که از دلار 33400 حدود 3تومن ارزون تر بود. برای کشورایی که ویزا ندارن 300 دلار ارز مسافرتی میدن و از اونجایی که گویا در عمان دلارای آبی رو از مسافر قبول می کردن به صرافی ای رفتیم که دلار آبی بهمون بدن. دلار آبی دلارای جدید آمریکاست که یه نخ آبی وسطش هست هیچ تفاوت ارزشی بین این دلارا و دلارای قدیمی وجود نداره و احتمالا به دلیل اینکه احتمال تقلبی بودن دلارای آبی کمتر هست در عمان روی این مسئله حساس هستند حدس دیگه ای ندارم. هردومون در نهایت 500 دلار برای سفر تهیه کردیم.

توجه کنین که یه ارز دیگه هم هست که یه چیزی بین ارز آزاد و مسافرتی هست و هر ایرانی با کد ملی می تونه هر سال تا سقف 2000 دلار تهیه اش کنه ولی اگه ارز مسافرتی گرفته باشین دیگه در اون سال نمی تونین از این سهمیه استفاده کنید فقط هم در یک نوبت میشه استفاده ش کرد یعنی اگه یه بار 700 دلار گرفتین دیگه کل سهمیه 2000 تایی سوخت شده و نمی تونین 1300 تای دیگه رو بعدا بگیرین .

سفرما با پرواز ساعت 22 و 10 دقیقه پنجشنبه شب12 آبان 1401 از بندرعباس به تهران شروع شد، سلسله وقایع کوچکی شروع شد که که شاید اسمش به نوعی بدبیاری باشه ولی خوب برای ما همین هم یه جور تفریح بود و اما وقایع مورد نظر: 1-آقای مسنی اشتباها روی صندلی ما نشسته بود که با شنیدن غرغرایی که می کرد بهتر دیدم به مهماندار بگم تا خودش و همون طور که پیش بینی می کردم آقای مسن با مستقیض کردن کسی که کارت پروازش رو صادر کرده بود و با کلی اعتراض جا به جا شد ، 2- صندلیای ما کنار در خروج اضطراری بود و حتی اجازه ندادن کلاه آفتابیم رو به پشتی صندلی جلو آویزون کنم، 3-مهماندار بی اعصاب بود و صلاح نبود خیلی باهاش یکی بدو کرد، 4-به مقصد که رسیدیم حدود ساعت 12 شب بود چمدونم رو که از روی نوار نقاله برداشتم زیپش باز بود چرا و چگونه ش رو دیگه نمی دونم، 5- از اونجایی که هزینه تاکسی فرودگاه خیلی زیاد بود اسنپ گرفتیم، راننده تماس گرفت و پرسید که خیلی که بار ندارین ما هم گقتیم نه، خواست بریم سمت مترو تا سوار ماشین شیم چون جای پارک نداره و ما هم گفتیم باشه. ماشین رو پیدا کردیم ولی اثری از راننده نبود دو بار تماس گرفتم که جواب نداد 5 دقیقه ای که گذشت و داشتیم فکر می کردیم کنسل کنیم یه دفعه راننده اومد و سوار شد و به سرغت برق رفت و بعد هم کنسل کرد! 

مجدد اسنپ گرفتیم و اینبار راننده اومد! و ما راهی فرودگاه امام شدیم. عمان که هوا گرم بود و ما هم لباس مناسب فصل گرم برداشته بودیم .فقط بابت سرمای هوا در تهران نگران بودیم که اون هم خنکای دلپذیری داشت و نمیشد گفت سرد بود. شب بود ولی فرودگاه امام در شلوغ ترین حالتی بود که تا اون موقع دیده بودم. وارد صف طولانی ورود به سالن مسافران شدیم و مدت زمان نسبتا زیادی طول کشید تا بتونیم وارد بشیم. تابلو پروازها نشون می داد پرواز ما On time  هست ولی هنوز Check in  شروع نشده. 3 ساعت قبل پرواز کارت پروازا رو میدادن و پرواز ما ساعت 7:45 صبح بود. خیلی به این ساعت مونده بود. فرودگاه شلوغ بود. یه جا که نسبتا آروم تر باشه و دو تا صندلی کنار هم داشته باشه رو انتخاب کردیم و نشستیم وقتی یکی از صندیای کنارمون خالی شد سعی کردم در حالت مچاله شده یه کم استراحت کنم که البته چندان امکان پذیر نبود.

وقتی تابلو نشون داد پذیرش پروازمون شروع شده به انتهایی ترین گیت که محل صدور کارت پروازمون بود رفتیم چمدونمون رو تحویل دادیم و به وزن چمدونا توجه کردیم تا حواس مون به اضافه بار برگشت باشه. چمدونم کوچیک و کمتر از 8 کیلو بود. یه کوله هم داشتم که اگه خریدم زیاد شد بذارم توش. کارت پروازمون رو که گرفتیم به قسمت کنترل گذرنامه رفتیم و با درج مهر خروج از کشور وارد قسمت بعدی و از اونجا هم با توجه به شماره گیت توی کارت پرواز که گمونم 24 یا 25 بود از بازرسی مجدد رد شدیم و به سالن انتظار برای پرواز رفتیم. صندلیای مناسب استراحت در ردیف آخر چیده شده بود پس تا نزدیک به ساعت اعلام پروازمون استراحت کردیم و بعد 40 دقیقه قبل از اعلام پرواز رفتیم و جلوی گیت کنترل نهایی جهت ورود به هواپیما نشستیم.

بلیطا چک شد و بدون نیاز به اتوبوس چون هواپیما به ورودی متصل شده بود با طی مسافت کمی مستقیما وارد هواپیما شدیم. پرواز فقط کمی بیش از 2 ساعته ولی چون ما استراحت نکرده بودیم کمی برامون خسته کننده بود. خوشبختانه قسمتی از وقت صرف خوردن صبحانه شد که هم شامل صبحانه گرم بود و هم سرد. ورودمون به مسقط اعلام شد و ما به همراه سایر مسافرین از هواپیما خارج شدیم راهروهای فرودگاه تمیز و مدرن و خنک و نسبتا زیبا بود با پیاده روهای متحرک تا نزدیک به گیت کنترل پاسپورت رفتیم دوستم از کندی روند کار گله داشت که خوب در خیلی از فرودگاه ها وضع از همین قراره. از مدت اقامت در مسقط پرسیدن و مدت رو در پاسپورت درج کردن. از من که انگشت نگاری شد ولی از دوستم که کاربر دیگه ای کارش رو انجام داد نه! با پله برقی پایین اومدیم و وارد سالن تحویل بار شدیم بارمون رو اوورده بودن سریع برش داشتیم و بعد وااااااو! اولین برخورد ما با سرویس بهداشتیای عمان اتفاق افتاد.

دستشویی های بسیار تمیز و مجهز و خوشبو!  کف و همه وسایل کاملا خشک و دستمال توالت و دستمال حوله ای به وفور در دسترس. سطلای آشغال با طراحی زیبا. آینه های با کیفیت شفاف و همه این موارد تا پایان مسافرت در اکثر جاها ادامه داشت و حقیقتا باید به عمانیا بابتش آفرین گفت. همه جا به تمیزی و زیبایی سرویس های بهداشتی و همین طور نمازخانه ها توجه ویژه شده بود.

 

undefined
نمازخانه

چون ترانسفر فرودگاهی نداشتیم و پول مون هم به صورت دلار بود ناچار به صرافی فرودگاه مراجعه کردیم که تو همون سالن تحویل بار بود و 100 دلار رو چنج کردیم شد 35 ریال عمان! پول عمان یکی از چندین پول ارزشمند دنیاست که هر ریالش حدود 90 هزار تومن ماست! ( البته اون موقع الان فک کنم 180 هزار تومن میشه) این پول رو به عنوان خرج مشترک سفر در نظر گرفتیم و صرف کرایه و ورودی ها و خوراکی های مشترک کردیم و تقریبا همین مبلغ ( یه کم بیشتر) کفاف خرجای مشترک رو داد. از اونجایی که تحقیقات قبل از سفرمون نشون می داد کرایه تاکسیا زیاده، ایستگاه اتوبوس رو پیدا کردیم و پرسیدیم کدوم اتوبوس به الخویر میره. 

 

undefined
اتوبوس فرودگاه

منطقه ای که هتل ما در اون قرار داشت. اتوبوس رو نشونمون دادن، یکی از ویژگی ها خوب عمانی ها راهنمایی های خوبشون بود که در طول سفر بهش پی بردیم ولی ما که اول سفرمون بود مثلا برای اطمینان از یه نفر دیگه هم پرسیدیم که تا ما سوال مون رو بپرسیم اتوبوس رفت و ما که دیدیم داریم معطل میشیم و مسیر محل هتل رو هم بلد نیستیم و از طرف دیگه راننده تاکسیا هم دست بردار نیستن عاقبت بعد از تعدادی عکس که از محوطه زیبای بیرون فرودگاه (به لطف کنجکاویمون پیداش کردیم که اگه فوری تاکسی بگیرین شانسی برای دیدنش از نزدیک پیدا نمی کنین)گرفتیم با چونه زدن قیمت 6 ریالی راننده تاکسی رو به 3 ریال رسوندیم.

undefined
فضای باز فرودگاه عمان

 فضای سبز شهر شبیه جنوب ایرانه با این تفاوت که بسیار سرسبزتر و تمیزتر و بیشتره به طوری که در نهایت اصلا قابل مقایسه نیست، در مسیر مسجد سلطان قابوس رودیدیم که دور و برش پر بود از گلهای کاغذی رنگارنگ که به صورت بوته های بزرگ پر از گل هرس شده بودند، یه منظره چشم نواز، راننده به درستی آدرس هتل رونمی دونست و ما کلی دور منطقه الخویر چرخیدیم، یه خانم فیلیپینی رو هم سوار کرد و ازش آدرس پرسید، راهنمایش کرد ولی بازم نتونست هتل رو پیدا کنه، عاقبت که یه پسر جوون روسوار کرد اون با مسیریاب گوشیش ما رو به مقصد رسوند.

دست آخر هم راننده طلب پول بیشتری کرد که قبول نکردیم، خلاصه که این راننده خوراک خنده ما رو در طول سفر فراهم کرد و تکیه کلام هاش رو مدام همسفرم استفاده می کرد، پذیرش هتل زود کارامون رو انجام داد و بعد از پر کردن یه فرم کارت اتاق رو تحویل دادن به اتاق مون که طبقه5 بود رفتیم، اتاقی بسیار تمیز و بزرگ، تختای بزرگ و سرویس بهداشتی تمیز با وان و توالت فرنگی که شیر آب هم کنارش داشت و این برای ما ایرانیا غنیمته، تلویزیون و یه یخچال کوچیک و سیف باکس و کمد و دو تا میز و صندلی و البته مبلمان راحتی به همراه میز پذیرایی که در مجموع برای یه هتل 3 ستاره خیلی خوب بود، هم چای و آب معدنی و نسکافه و هم وسایل بهداشتی هر روز شارژ می شدی بود اگه همه هتلای 3 ستاره این شکلی بمون بودن برای شخص من همین تعداد ستاره برای انتخاب هتل کافی بود. البته پنجره رو به دیوار هتل بغلی باز می شد و ویوی خاصی نداشت. 

 

undefined
اتاق هتل

تا بعد از ظهر استراحت کردیم که بتونیم با انرژی کافی به برنامه سفرمون برسیم پاییز بود و هر چند هوا هنوز گرم بود ولی طول روز کوتاه بود پس تصمیم گرفتیم خیلی از هتل دور نشیم و دور و بر رو ببینیم یه هایپرمارکت نزدیکی هتل بود که اول از همه به اون سر زدیم خرید همیشه جذابه و هایپرمارکتشون واقعا پر بود از انواع لباس، بدلیجات، لوازم آرایش و بهداشتی، لوازم التحریر، لوازم برقی و خانگی وکفش و کیف و مواد خوراکی و سبزیجات و ماهی و ... دیگه از اسمش مشخصه هایپرمارکت بود کلی سرمون گرم شد و کلی وسیله هم نشون کردیم که بعد از چنج کردن دلارامون بخریم.

 

undefined
هایپر

 موقع خارج شدن از هتل پرسیدیم که نزدیک هتل ایستگاه اتوبوس هست یا نه؟ پاسخ: نه بود، ولی ما ایستگاه اتوبوس رو با فاصله 4 دقیقه از هتل پیدا کردیم، هتل فاصله چندانی از خیابان اصلی نداشت و دور و بر هم پر بود از هتل، خبری از پراید در خیابونا نبود و بی ام و معمولی ترین برند ماشینا بود. به وفور انواع ماشینا به خصوص ماشینای جیپ و آفرودی زیبا می دیدین.

کادررستوران هتل فیلیپینی بودن از آشپز تا گارسون، مودب و خوش برخورد، در کل کلی فیلیپینی در عمان می بینید، همینطور هندی که کارای خدماتی و کارگری رو انجام میدن ، روز اول رو به قصد دیدن بازار قدیمی شهر با اسم بازار مطرح که از جاهای دیدنی مسقط هست، به ایستگاه اتوبوس رفتیم کمی طول کشید تا اتوبوس بیاد، راننده ها به زبان انگلیسی مسلط هستن و خیلی با حوصله وقت می ذارن و بهتون کمک می کنن و به سوالاتتون پاسخ می دن. پول نقد ازتون می گیرن و بلیط صادر می کنن.

کرایه ها بین 350 تا 650 در نوسان بود (هر ریال 1000تا میشه) راننده اتوبوس به ما گفت که اتوبوس مستقیمی به مطرح نیست و ما باید در منطقه Ruwi خط عوض کنیم، راننده حواسش به ما بود و وقتی رسیدیم خط جدید رو نشونمون داد تا ما پیاده بشیم و به خط بعدی برسیم اتوبوس حرکت کرده بود ولی راننده قبلی دوید و اتوبوس رو نگه داشت تا ما رو سوار کنه، دستش درد نکنه در مجموع راننده های عمانی خوش برخورد و مودب و یاری گر بودن، بازار مطرح کنار خیابان مشرف به دریایی بود که کشتیای تفریحی و غیرتفریحی روی آبی زیباش شناور بودن، از سمت دیگه هم در مجاورت کوه تپه مانندی بود که سازه قلعه مانندی بالاش بود و بعد که دور زدنمون تو بازار تموم شد به چند دلیل از جمله خستگی و سنگینی وسایل خریده شده و مشابهت قلعه های پرتقالی در هرمز با قلعه های عمان از رفتن و دیدن از نزدیک قلعه منصرف شدیم البته که شاید هم فقط موضوع مشابهت بوده و یه سازه نظامی بود! 

 

undefined
بازار مطرح1

بازار سنتی مطرح برای منی که از بازارای سنتی خوشم میاد بسیار چشم نواز و البته که به بازارای بندرعباس هم شبیه بود و خوب چندین سطح تمیزتر و با نظم تر و به تبع اون زیباتر، از ابتدای ورود چشم تون به مغازه های سوغاتی فروشی می خوره که پرن از چراغ های علاء الدین به رنگ های زیبا و متنوع، قفل های آهنی بسیار سنگین با طرح شیر و فیل و ماهی و ... ، خنجرهای عمانی و ... چند تایی عکس گرفتیم و شروع به بازدید از بازار کردیم، توریستای ار اروپایی به صورت تکی و گروهی رو هم به وفور دیدیم که البته به ندرت میشه اونا رو در بازارهای مدرن و مال ها دید با چند نفری هم صحبت کردیم دوست داشتن بیان ایران ولی می گفتن شرایط مناسب نیست ما هم سفر به اروپا رو دوست داریم ولی شرایط مناسب نیست!

برگردیم به بازار مطرح که پر بود از شالا و پارچه ها و لباسای هندی و کشمیری، وسط بازار معماری خاص خودش رو داره که نشون می ده در مرکز بازار قرار دارین چند تا نیمکت هم هست که می تونین کمی استراحت داشته باشین، یه عده دختر بچه هم همراه معلماشون اومده بودن بازار که اجازه گرفتیم تا باهاشون عکس بگیریم.

 

undefined
مطرح2

 موقع اذان به مسجد بازار رفتیم و بعد از نماز و خوردن یه ناهار مختصر و کمی استراحت دوباره راهی بازار شدیم بازار خلوت شده بود و خیلی از مغازه ها تعطیل بود همراه با یه آقای آلمانی از کوچه پس کوچه های بازار گفتگوکنان تا ورودی بازار رفتیم بعد هم خانمش رو دیدیم و چندتایی هم عکس گرفتیم کمی دریا رو تماشا کردیم و با دیدن اتوبوس دو طبقه ویژه توریستا خواستیم سوارش بشیم که توقف نکرد و ما تا آخر سفر موفق به سوار شدن به این اتوبوس نشدیم.

 

undefined
اتوبوس2طبقه

یکی از روزای سفر رو اختصاص دادیم به دیدن اپرای معروف عمان که از جاهای دیدنی عمان هست. سوار بر اتوبوس راهی محل اپرا شدیم طی مسیری که منتهی به بازار مطرح می شد اپرا رو دیده بودیم. یه مقدار پیاده روی از ایستگاه اتوبوس تا خور اوپرا نیاز بود که راننده هم این موضوع رو متذکر شد. وقتی به ایستگاه رسیدیم ما ککه اصلا حواسمون نبود و باز هم دست راننده های عمانی درد نکنه که صدامون زد و گفت اونایی که می هواستین بریم اپرا باید اینجا پیاده بشین. پیاده روی و گردش بین درختا و فضای سبز زیبای خیابونا خودش یه تفریح خوشایند بود. حتی برای مایی که از وضعیت محلات عمان اطلاعی نداشتیم معلوم بود خونه های اطراف باید متعلق به افراد مرفهی باشه هم ظاهر خونه ها و هم ماشینایی که پارک بود اینو نشون می داد.

قدم زنان وارد محوطه مجموعه اوپرا شدیم، کمی بیشتر از کمی که دور زدیم فهمیدیم محدوده ای که واردش شدیم قسمت تجاری مجموعه است و مغازه های لباس فروشی فوق العاده گرون با لباسای چند صد میلیون تومنی و ادکلن فروشی ها و شکلات فروشی هایی در همون سطح لباس فروشیاش. یه رستوران زیبا هم بود که با گلای مصنوعی صورتی زیبایی تزیین شده بود، طبقه دوم هم آکادمی آموزش موسیقی بود که مایی رو که به اشتباه واردش شده بودیم با تعجب نگاه می کردن و البته کاری به کارمون نداشتن. 

 

undefined
ورودی آکادمی موسیقی

با کلی سوال و جواب وارد محوطه مجموعه خود اوپرا شدیم با زحمت دو تا آقا رو پیدا کردیم و ازشون راهنمایی خواستیم. گفتن یه در بزرگ همین نزدیکی هست که از اونجا باید وارد بشیم و باید بگم که اونجا مجموعه ای از درهای بزرگ بود که هیچ علامت خاصی که نشون دهنده ورودی اوپرا باشه نداشت. ما هم بعد از طواف اون اطراف و امتحان کردن چند تا در دوباره برگشتیم سراغ آقایون آدرس دهنده و اونا هم ما رو بردن تا در مورد نظر که هیچ علامت خاصی نداشت و چون هیچ کس دور و برش نبود و کلا خلوت بود قابل تشخیص نبود.

اونجا یه لابی نه چندان بزرگ بود و ما اول برای تهیه بلیط رفتیم. چن تا اروپایی هم اونجا بودن و گویا منتظر ورود. هر دفعه تعداد مشخصی وازد میشدن، بازدید حدود 20 دقیقه طول می کشید و گروه بعدی اجازه ورود داشتن. بلیط رو خریدیم که خیلی هم گرون نبود و بلافاصله با گروه بعدی وارد شدیم. فضای نسبتا زیبایی بود معماری مربوط به خودشون رو داشتند که با ظرافت کار روی چوب همراه بود، صندلیای چوبیش واقعا زیبا بود و یه راهنمای عرب با آب و تاب در مورد ساخت بنا و تاریخچه ش صحبت می کرد. نه دقیق می فهمیدیم چی میگه و نه چندان اشتیاقی به شنیدنش داشتیم. 

undefined
اپرا1

شاید مکان نسبتا زیبایی بود ولی برای مایی که در ایران آثار بسیار باشکوهی رو دیدیم چندان تاثیرگذار نبود. احساس ما در خصوص داخل سالن اصلی اوپرا هم همین بود. فضا کوچکتر از اون بود که حس ابهت رو القا کنه. روکش صندلیا هم قدیمی بود و چندان مجلل نبود. در کمال احترام به عزیزان یا در خاورمیانه یا سالن اوپرا نداریم یا دیگه خیلی کوچکن که این سالن اوپرا به عنوان بزرگترین اوپرای خاورمیانه شناخته می شه و شاید هم کل محوطه رو در نظر گرفتن! 

 

undefined
اپرا2

بعد از بازدید و خروج از سالن اصلی سری زدیم به محل برگزاری کنسرت های فضای باز که این یکی واقعا شایسته تقدیر بود، فضایی نسبتا بزرگ و مجهز و آراسته بود. بعد از اون هم برگشتیم هتل و عصر رفتیم به سیتی سنتر ( در مورد اتفاق افتادن وقایعی که شرح میدم شکی نیست ولی توالیش رو یادم نیست). سیتی سنتر حتی از فرودگاه شهر هم دورتر بود ولی با اتوبوس می شد به راحتی به سیتی سنتر رسید. ما مدام مراقب بودیم که جا نمونیم و از چون از ابتدا فهمیدیم یه خانواده هندی می خوان سیتی سنتر پیاده شن دویتم مدام پشت سرمون رو چک می کرد ببینه اونا کجا پیاده می شن. وقتی رسیدیم یه مینی بوس منتظر خانواده هندی بود و جمعیتشون کم از ظرفیت یه مینی بوس نداشت.

برای رفتن به سیتی کمی پیاده روی و عبور از پل عابر پیاده لازم بودک پل های عمان منظره ای زیبا دارن و به جای پله با شیب بندی به شکل مسیر پیاده روی در اومدن. سازه های غیرفلزی هستم و گچ بری سنتی و جالبی دارن. از معدود مکان هایی که گدا دیدیم روی یکی از این پل ها بود. تک و توک گداهایی که دیدیم هیچ کدوم عمانی نبودند. در مورد سیتی سنتر و بعدتر چند تا دیگه از مال های مسقط دری از بیرون ندیدیم. ورود از پارکینگ ها بود و این موضوع باعث کمی سردرگمی ما شد. پرسون پرسون خودمون رو به ورودی رسوندیم. بازار بزرگ و زیبا و مدرنی بود. همه چی از تمیزی برق می زد و شلوغ هم نبود.

با آرامش و سر فرصت از هر قسمت بازدید کردیم. بعضی فروشگاه ها به قدری بزرگ بودند که دیدن شون خیلی طول می کشید. قیمت البسه بسیار زیاد بود و حقیقتا اون قیمتا به شکل و شمایل لباسا نمی خورد. البته که بالاخره فروشگاه هایی با قیمت مناسب تر هم پیدا شد. یکی از شعب کارفور هم در سیتی سنتر دایر بود. این فروشگاه زنجیره ای در واقع یه هایپرمارکت خیلی بزرگه که شما از خواروبار تا لوازم خانه، لپ تاپ و گوشی تا لباس، انواع لوازم برقی تا ابزارآلات و میوه و سبزی و لوازم آرایشی و ... می تونین توش پیدا کنید. قیمت ها هم نسبتا برای ما ایرانیا مناسبه. یکی از هدفای من برای خرید، خرید کتابخوان بود که هر جا می رفتیم، سراغش رو می گرفتیم و خوب، نداشتند.

مغازه ای نزدیک کارفور بود که انواع لپ تاب و تب لت رو می فروخت. از فروشنده که آقایی فیلیپینی بود در مورد کتابخوان پرسیدم و گفت دارن. اونم با برند سامسونگ! و تخفیف هم داشت. مجدد درمورد وسیله ای که می خواستم توضیح دادم و اینکه تب لت یا لپ تاپ نمی خوام و اونم با قاطعیت گفت دارن. مبلغ سایزی رو که اورد نداشتم و برای همین کمی کوچکتر رو انتخاب کردم. هوا کم کم داشت تاریک می شد که عزم برگشت کردیم. در هتل به اینترنت رایگان دسترسی داشتیم. اطلاعات مربوط به کتاب خوانی رو که خریده بودم وارد کردم تا ببینم چی خریدم؟ و ای دل غافل: 1- اینی رو که بهم فروخته تب لت هست و نه کتابخوان و 2- قیمتی که در ایران داشت کمتر بود. به این ترتیب من تبدیل شدم به یک گردشگر عصبانی و ناراحت.  

دوستم اطمینان داد که حتما پسش می گیرن و ناراحت نباشم. برنامه روز بعد رو بازدید از مسجد سلطان قابوس که در نزدیکی فرودگاه و در نتیجه سیتی سنتر بود قرار دادیم تا بتونیم هم از برنامه گردش عقب نمونیم و هم من بتونم تب لت رو پس بدم. سوار بر اتوبوس راهی مسجد شدیم. کمی قبل از مسجد ایستگاه اتوبوس بود و ما باید از پل رد می شدیم و بعد با مقداری پیاده روی به مسجد می رسیدیم. منظره زیبایی از شهر از بالای پل قابل رویت بود. کلی گردشگر اطراف مسجد بودند که با تور مسافرت کرده بودند. اتوبوس هاشون مدام در جال پیاده و سوار کردنشون. با وجود این گردشگران ازدحام جمعیتی وجود نداشت و گردش در فضایی آرام انجام می شد. مسجد سلطان قابوس هم مثل بسیاری از بناهای رسمی و مطرح مسقط با سنگ های سفید و براقی ساخته شده بود که تصویر خودتون رو می تونید در سنگ ها ببینید.

کدام همه جا در حال نظافت بود و به نحوی انجام می شد که ایجاد مزاحمت برای گردشگر نداشت و منظره ناخوشایندی رو هم ایجاد نمی کرد. از خودمون و دیگرانی که ازمون خواستند ازشون عکس بگیریم  در حجره ها و حیاط مسجد عکس گرفتیم. فضای داخلی مسجد بزرگ و یک دست مفروش بود. بزرگترین فرش دنیا حاصل دستان هنرمند ایرانیان در این مسجد قرار داره. مسجد زیبایی بود ولی برای ما ایرانیان که مساجد اصفهان و حرم امام رضا(ع) رو دیدیم چندان بنای خاصی نبود.

به تمام قسمتایی که در اون گرما تونستیم سر زدیم و بعد که به ساعت 10 که ساعت باز شدن مال های مسقط هست رسیدیم، عزم رفتن کردیم. مستقیم به فروشگاه مد نظرمون رفتیم و همون طور که دوستم پیش بینی کرده بود، تب لت رو پس گرفته و پولم رو پس داد و منم نفس راحتی کشیدم. بعد هم رفتیم کارفور و کلی خرید کردیم.

 

undefined
مسجد سلطان قابوس

یکی دیگه از روزهای سفر ما به مسقط با برنامه ای که برای دیدن قصر سلطان قابوس بود شروع شد. این قصر با فاصله ای حدود 5 دقیقه ای از بازار مطرح قرار داره و چوننیاز به تعویض اتوبوس هست گاهی بهتره در صورتی که تعداد همراهان دو یا سه نفر هست از تاکسی استفاده بشه. ما هم تا قصر با تاکسی رفتیم. برخلاف تصور محوطه قصر بسیار خلوت بود و پرنده هم به سختی پر می زد. در طول مدتی که اونجا بودیم، دو سه نفر گردشگر و چند نفر از پرسنل خدمات و امنیت رو دیدیم.

گاهی حتی یک نفر هم در میدان دید نبود. از فضای داخلی قصر نمی شد دیدن کرد و اگه به درهای ورودی اصلی نزدیک می شدین نیروهای امنیتی از ناکجا اخطار می دادند. موقعی که می خواستم به یکی از درها نزدیک بشم، یه اخطار دریافت کردم. ساختمان قصر مرتفع نیست و در دو طبقه خلاصه میشه. در کل خود قصر چندان بزرگ نیست. فضای سبز و محوطه تمیز و مرتبی داشت ولی سنگ فرش هایی که به صورت مربع های بزرگ بتنی یا سیمانی بودن ترک داشتن که این موضوع باعث تعجب ما شد. در قسمت  روازه بزرگی در اون تعبیه شده بود و ساختمانی که در اون سمت بود یکی از وزارت خانه ها یا ساختمان های دولتی مسقط بود. است ورودی دیوار بزرگی قرار داشت که در کمی که در محوطه گردش کردیم و استراحت مختصری داشتیم.

 

undefined
قصر

 هوا واقعا گرم شده بود و هیچ تاکسی با قیمت مناسبی پیدا نمی شد و ما اون قدر صبر کردیم تا تاکسی با قیمت مناسب پیدا کردیم! از اونجا راهی یکی از پارک های مسقط که در نزدیکی ساحل بود شدیم تا با فروکش کردن موج گرما از سواحل مسقط هم دیدن کنیم. پارک برخلاف آنچه گوگل مپ نشون می داد بزرگ و پردرخت نبود. گشتی در پارک زدیم و زود خارج شدیم. برنامه خاصی تا تایم عصر نداشتیم بنابراین از یه تاکسی خواستیم ما رو به بازار یا مالی در همون نزدیکی ببره و اونم ما رو یه هایپر خیلی نزدیک برد. هایپر مورد نظر محله ای به حساب میومد و در قیاس با به طور مثال کارفور کوچک بود ولی در هر حال واقعا یه هایپر بود.

یکی دو تا خرید کوچک انجام دادیم و قدم زنان به دنبال مسجدی برای نماز و استراحت گشتیم. اولین مسجدی که دیدیم فقط مختص مردان بود و ما رو به مسجد دیگه ای در همون اطراف حواله دادند. هوا واقعا گرم بود و تحمل ما هم داشت تموم می شد. از خیابان اصلی دور شده بودیم و وسیله نقلیه عمومی یافت نمی شد. ازهر کسی که می دیدیم آدرس مسجد مورد نظرمون رو می پرسیدیم. صرف نظر از گرما دیدن بافت مسکونی شهر برای من لذت بخش بود. اغلب خانه ها ویلایی و حداکثر در 2 طبقه بودند. دیوارها کوتاه و داخل و بیرون حیاط درخت کاشته شده بود. آقایی در حال رسیدگی به ماشینش بود که ازش مسیر مسجد رو پرسیدیم. راهنمایی مون کرد و بعد گفت اگر مایل باشیم ما رو به مسجد می رسونه.

هوا اونقدر گرم بود که تعارف نکنیم. چند دقیقه ای طول کشید تا به مسجد رسیدیم و پیاده اومدن این راه واقعا سخت بود. تشکر کردیم و از قسمت خانم ها که کاملا از قسمت آقایان مجزاست ( خبری از پرده و اینا نبود واقعا قسمت خانم ها در مسجد مجزا بود). چند نفر دیگه هم اومدن و ما بعد از کمی استراحت با راهنمایی گوگل مپ به سمت ساحل رفتیم. هوا هنوز گرم بود و ما در پارک کوچکی نشستیم و اطراف رو تماشا کردیم. مدرسه ای در نزدیکی پارک بود که با اتمام ساعت موجی از دانش آموز بود که به سمت خیابان سرازیر شد. اغلب والدین به دنبال بچه ها اومده بودند و عده ای هم با سرویس می رفتند. بعضی از بچه ها حجاب داشتند و بعضی نه. در کل مردم مسقط محجبه هستند ولی این موضوع اجباری نبود. انواع ماشین های زیبا از جلو چشمم مون رد می شدن و ما حتی یه پراید هم ندیدیم! 

 

undefined
مدرسه

هوا که بهتر شد قدم زنان به سمت ساحل رفتیم. ویلاهای بسیار زیبایی در طول مسیر دیدیم که نشون می داد این قسمت ها جزء مناطق مرفه نشینه. 

undefined

ویلا

در امتداد ساحل دیواره سنگی ای قرار داشت که خیابان رو از ساحل جدا می کرد. فاصله این دیواره تا دریا بسیار زیاد بود و آسیبی به جنبه بصری و به نظر میومد زیستی دریا وارد نمی کنه. در کرانه شرقی قسمت تپه مانندی به داخل دریا پیشروی داشت که دو هتل در اون قسمت احداث شده بود و با پله های زیادی به فرورفتگی بزرگی در ساحل می رسید. تعدادی صندلی آفتابگیر در این قسمت از ساحل بود و عده ای از گردشگران اروپایی یا در حال استراحت یا شنا یا قدم زدن بودند. ما هم پایی به آب زدیم و با آب دریای عمان آشناییتی به هم زدیم. ساحل در غروب آفتاب بسیار چشم نواز بود.

آب خنک گرمای هوا رو تعدیل می کرد. ساحل پر از صدف بود و یاد سواحل رو به روی بازار مرکزی بندرعباس رو در گذشته های برای من دور در خاطرم تداعی می کرد. ما هم زیباتر از این رو در بندرعباس داشتیم ولی حالا کلی خرج شده بود تا اینقدر سنگ در ساحل گذاشته بشه که دیگه یک وجب خاک هم دیده نشه و همه ش آب باشه و آب. قدم زنان با غروب آفتاب مسیر طولانی ای رو طی کردیم و بعد از پله هایی که ساحل و خیابان رو به هم متصل می کرد بالا رفتیم. کمی نشستیم و خستگی در کردیم. به خاطر کم شدن از گرمای هوا مردم فرصت رو غنیمت دونسته بودند و مشغول گردش و تفریح و بعضی ها هم ورزش بودند. تا ساحل زیبای یکی از هتل ها که تعداد زیادی نارگیل رو در خودش جای داده بود رفتیم. منظره جذابی بود. حیف که کَمَکی تاریک شده بود و نمی تونستیم پایین و بین درختا بریم. از همون جا به مقصد هتل تاکسی گرفتیم و روانه محل اقامت مون شدیم.  

 

undefined
ساحل دریای عمان

دیگه جای خاص نرفته ای که برنامه ش رو داشته باشیم نمونده بود. صبح به یکی از مال هایی که دوستم طی سرچ اینترنتی پیدا کرده بود رفتیم. یکی از شعب ایکیا در این مال مستقر بود که ازش دیدین کردیم و خرید مختصری هم داشتیم. از یه سری دایناسور عروسکی خوشم اومده بود که به خاطر بزرگیش و اینکه امکان حملش رو نداشتم با وجود قیمت خوبی که داشت 

روز آخر سفر فرا رسید و از اونجاییکه ما وسایل مون رو جمع کرده بودیم و کار خاصی نداشتیم تصمیم گرفتیم دوری اطراف هتل بزنیم و در مسیری متفاوت با روزای قبل شروع به پیاده روی کردیم، هوا فوق العاده گرم بود هر چه سایه دلپذیر بود آفتاب آزاردهنده بود ساختمان ها و هتلا و مارکت ها رو تماشا کردیم این منطقه از شهر آپارتمانای مرتفع تر و تراکم بالاتری داشت و اکثر هتل های شهر در همین مکان ساخته شده بودن، اتفاقی بطری آب دوستم تو کیفش آب داده بود و پولامون خیس شده بودن که ما هم برای اینکه خشک بشن مثل بادبزن تو دست گرفته بودیم و هر ماشینی که رد میشد با تعجب نگاه مون می کرد که یه بنده خدای هندی یا پاکستانی هم پیدا شد می گفت پول می خواد و گرسنه هست دوستم بهش غذا داد ولی بازم پول می خواست که دیگه ما با سرعت رد شدیم راستش ترسیدیم، بازم رفتیم به یه هایپرمارکت دیگه نزدیک هتل و به سفارش خواهرم براش خمیردندان و مسواک خریدم دوستم هم یه مقدار خرید کرد بعد برای آخرین بار به صرافی سلطان محمد رفتیم ، دوستم ریال های استفاده نشده رو به دلار تبدیل کرد (کارمزدش زیاد نمیشه) و بعد به هتل برگشتیم اینقد هوا گرم بود که بدون دوش گرفتن نمی شد به فرودگاه رفت و همین کمی معطل مون کرد البته که دیرمون نمی شد ولی باید اتاق رو تحویل می دادیم پس به سرعت وسایل مون رو برداشتیم به پذیرش هتل مراجعه کردیم و با سرعت کاراری تسویه مون انجام شد.

 

undefined
کارت هتل

بیرون هتل منتظر تاکسی بودیم و چون ظهر بود و خلوت و گرم و با خیابون اصلی هم فاصله داشتیم خبری از تاکسی نبود. کم کم داشتیم برا رفتن به سمت خیابان اصلی آماده می شدیم که یه تاکسی اومد و با مبلغ 3 ریال به توافق رسیدیم و راهی فرودگاه شدیم، راننده جلو ورودی فرودگاه نگه داشت و وسایل مون رو هم روی گذاشت و کمک مون کرد و ما با کوله باری از خاطرات خوش از آخرین راننده خوش اخلاق عمانی خداحافظی کردیم، باسکولی برای وزن کشی چمدونامون پیدا نکردیم گیت مربوط به پرواز ما انتهای سالن بود و از اونجایی که مکانش آفتاب گیر بود ما با کمی فاصله رو صندلی های نیمکت طور دور نخل های مصنوعی داخل سالن نشستیم همه چیز تمیز و زیبا و هوا هم خیلی خنک بود همون نزدیکی کار وزن کردن بار رو با 1 ریال انجام می دادن، چمدون دوستم رو وزن کردیم و تقریبا با کمی اغماض اضافه بار نداشت، مدت زمان زیادی تا زمان پرواز ما باقی بود و ما هم مشغول تماشای بقیه مسافرا شدیم.

کار پذیرش مسافرین خیلی کند بود و ما که فقط تماشاشون می کردیم حوصله مون سر رفت، از جالب توجه ترین مسافرایی که دیدیم یه جمع 50 تا 60 نفره از بچه مدرسه ایایی بود که گویا با توجه به چهره هاشون از اروپا یا آمریکا به عمان اومده بودن، اردویی به یک قاره دیگه، یاد این افتادم که اگه شاگرد اول تا سوم می شدیم با کسب رضایت از ولی تا نزدیک ترین دهات به شهرمون و برای مدت یه روز به اردو می رفتیم دیگه خوب هیچی همون "ما هیچ، ما نگاه " کار پذیرش شون خیییییلیییییی طول کشید تموم نشده بودن که صف پذیرش پرواز تهران تشکیل شد و ما هم یواش یواش راهی شدیم یکی از مقامات با اون یقه دیپلماتیا ایستاده بود که یه آقای عمانی که شبیه بود کارت پروازش رو سریع اوکی کرد و بدون معطلی راهیش کرد قبلا خونده بودم که 2 گروه در فرودگاه های عمان معطل نمیشن یکی زنان باردار و دیگری ایرانیا و در کمال تعجب این مطلب صحت داشت و یه جایی هم پیدا شد که امتیاز ویژه های برامون قائل شد کارمون به سرعت انجام شد و صف ایرانیا با 3 برابر سایر صف ها کارش انجام می شد، بار اضافه نداشتیم و برای درج مهر خروج راهی شدیم و بعد راهی بازرسی جهت ورود به سالن انتظار پرواز شدیم من و دوستم با فاصله خیلی کم از کیت رد شدیم و به خاطر النگوهای دوستم صدای بوق بلند شد و البته چون افسر نمی دونست منشا صدا مربوط به عبور کدوم مون هست خواست دوباره رد بشیم.

من رد شدم و دوستم هدایت شد به قسمتی که بازرسی انجام بشه برخلاف ایران هیچ بازرسی بدنی ای وجود نداره مگه صدای بوق شنیده به یا مورد مشکوکی دیده بشه و گرنه هیچ تماس فیزیکی وجود نداره و این خیلی خوشاینده، اقلامی مثل ابزارآلات، شامپو و کرم و مایعات که شامل آب هم میشه جز اقلام غیر مجاز کابین هواپیما هستن و منم آب معدنیم رو قبل از شروع بازرسی ها خوردم.

 

undefined
ممنوعیات کابین

 سری به فروشگاه ها زدیم و بعد با پیاده روهای متحرک تا محل گیت کنترل نهایی پرواز رفتیم اونجا منتطر موندیم و آخرین ریالها رو هم خوراکی خریدیم و خوردیم و بعد از کنترل نهایی با پله برقی به پایین رفتیم موقع نماز شده بود برای همین انتها سالن نماز رو خوندیم کف موکت بسیار تمیزی بود اونطورکه شنیدیم عده ای برای وقت سفارت آمریکا اومده بودند که همه درخواست ویزاشون رد شده بود و خیلی ناراحت بودن، سوار که شدیم یک ربع بعد هواپیما بلند شد، ایران که رسیدیم مدت خیلی زیادی معطل اووردن چمدونا شدیم و بعد هم با اسنپ مستقیم رفتیم فرودگاه مهرآباد تا با پرواز صبح تهران به بندرعباس به شهر خودمون برگردیم ( از این جا به بعد ماجرای مشکلات ما در فرودگاه مهرآباد شروع میشه که توصیه می کنم عزیزانی که حوصله شکایت و گله رو ندارن، نخوننش و ختم سفرنامه عمان رو همین نقطه بدونن).  

حدود ساعت 10 شب بود و ما هم خیلی خسته بودیم و از اونجایی که پروازمون به بندرعباس پنج و نیم بود تصمیم گرفتم یه کم نمازخونه استراحت کنیم. تازه پشمامون رو بسته بودیم که به خانم اومد با ساکی که توش بالش و پتو بود و خوابید بعدش هم یه خانم دیگه با وسایل خوابش اومد و به ما گفت از پرسنل فرودگاه هست و ما باید بریم بیرون تا اونا بخوابن که البته ما بهش اعتنایی نکردیم. چند دقیقه بعد یه خانم دیگه اومد و گفت مسئول نمازخونه ست و ما باید بریم چون پرسنل می خوان بخوابن و اون در رو تا صبح قفل می کنه. ما گفتیم مشکلی با قفل کردن در نداریم ولی خانم گفت اونا با جضور ما در نمازخونه مشکل دارن و این شد شروع یه ماجرای جدید که ما رو تا دفتر مدیر ترمینال ... (یادم نمیاد ترمینال چند بود) کشوند.

توضیح دادم که ما خسته هستیم و مدت طولانی هست که استراحت نکردیم. ایشون گفت که فقط پرسنل می تونن اونجا استراحت کنن و اونجا نمازخونه ست و نه محل استراحت، منم گفتم اگه خوابگاه پرسنل بود حق با ایشون بود ولی حالا که نمازخونه ست یا ما هم حق استراحت داریم یا ممنوعیت استراحت شامل همه میشه. در رفتار مسئول مربوط  اثری از ادب نبود. در نهایت هم گفت هر جایی می خوای برو شکایت کن، همینه که هست و اون موقع شب مثلا کجا می تونستم برم برای شکایت؟ یادم افتاد که بین صحبتاش اشاره کرد که پلیس فرودگاه گفته کسی نمازخونه نخوابه. رفتم پیش پلیش و مسئله رو مطرح کردم. اونم گفت اونا نگفتن نمازخونه محل خواب پرسنل باشه و کس دیگه ای نتونه وارد بشه فقط گفتن برای امنیت وسابل مسافرین نخوابن بهتره و اگه ما می خوایم استراحت کنیم با مسئولیت خودمون در قبال وسایل مون مشکلی نیست و دیگه هم نیازی نیست با مدیر ترمینال صحبت کنم، من هم مطلب رو به خانمی که دم در منتظر ختم مذاکرات مونده بود منتقل کردم و بعد هم مثلا خوابیدیم که با این بلبشویی که راه افتاد اصلا استراحت درستی نبود.
بعد که خارج شدیم از نمازخونه دیدیم یه مادر و بچه هاش جلوی جاکفشی مچاله شده بودن احتمالا روی اونا هم همون برنامه "اینجا محل خواب پرسنله" رو پیاده کرده بودن. به گفته دوستم پرسنل حق بهره مندی از حداقلی از رفاهیات که نه، در واقع حداقلی از ملزومات کاری رو دارن و باید جایی در شان براشون در نظر گرفته بشه و‌گرنه نمازخونه ای که در رو هم روشون قفل می کنن، نه زیبنده اوناست و نه مسافرانی که در خصوص استفاده از مکانی مثل نمازخونه حق برابری با پرسنل دارن. مدتی منتظر موندیم تا گیت باز شد و بعد چمدونا رو تحویل دادیم و رفتیم به سالن اصلی پرواز خانمای بازرس اینجا هم رفتار به غایت بدی داشتند دوستم رو مجبور کردن چند تا قرقره نخ گلابتون رو ببره تحویل قسمت بار بده و مسئولین قسمت بار هم گفتن اینا که موردی نداره ببریش داخل و بعد هم تعهد گرفتن که اگه گم شده مسئولیتی ندارن چون خیلی سبک و کوچیکه و همه اینا در حالی بود که منم از اون گلابتونا تو کوله پشتیم داشتم و حتی دیدنش چون ازم خواستن تا چراغ جادو صورتی دکوریم رو که بین هزار تا لباس پیچیده بودم تا صدمه نبینه رو در بیارم تا ببیننش وقتی هم دیدنش گفتن این چیه؟

و از اونجایی که کلی لباس در اووردم تا به مورد مشکوک اونا برسم کارت ملیم گم شد و هر چی هم ازشون پرسیدم گفتن دست ما نیست و اینجا نیافتاده. هر چقدر تو سالن دنبال کارت گشتم و همه وسایل رو برای چندمین بار در اووردم و سرجاش گذاشتم پیداش نکردم، مجدد رفتم و پرسیدم و اونام گفتن نیست. دوستم رفت و باز پرسید و گفتن نیست. عاقبت بعد از کلی وقت احساس کردم دارن اسمم رو صدا می زنن و البته که اسم کوچیک و نه فامیل، یه "ی" چسبونده بودن تهش که شبیه فامیل می شد. منم با خودم فکر کردم بد نیست برم و یه بار دیگه بپرسم. رفتم و اینبار دعوام کردن که چرا نمیای کارتت رو تحویل بگیری. خوشحال از پیدا شدن کارتم برگشتم و هنوز ننشسته بودم که تازه فامیلم رو برای مراجعه صدا زدن! پرواز تا بندرعباس آروم و راحت بود و ما خوشحال از تجربه سفری دیگه قصه ماجراجویی مون به سر رسید و به خونه مون برگشتیم.

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر