بسیار سفر باید تا پخته شود خامی ...
سفر به چین اولین سفر خارج از کشور من و دوستم بود که مجردی رفتیم و بسیار بسیار بهمون خوش گذشت. البته بماند که با چه دردسرهایی تونستیم اجازه بگیریم که 2 تا دختر 27 ساله تنها بریم سفر خارج از کشور که تمام این مشکلات هم فقط واسه اولین سفر بود. توی سفرنامه ام نتونستم عکسهایی خیلی خوبی بذارم چون اولا" از قبل قصد سفرنامه نوشتن نداشتم ثانیا" تو بیشتر عکسها خودمون هم مونده بودیم و کمتر از طبیعت خالی عکس گرفتیم ایشالا تو سفرهای بعدی عکسهای بهتری می گذارم. از هواپیمایی اشکوری تور 8 روزه پکن واسه روز 21/08/1390 رو ثبت نام کردیم تقریبا" یه 10-15 روزی تا اون روز مونده بود. این روزها خیلی زود گذشتن و روز موعود فرا رسید البته ما یک روز زودتر از رشت حرکت کردیم و جمعه رو تهران موندیم.
روز شنبه بعد از ناهار شوهرخواهر دوستم ما رو برد فرودگاه امام یه کمی زود رسیده بودیم ساعت 3 آقای محمدرضا امید لیدرمون اومد بعد از گرفتن مدارکمون و خرید دلار از بانک داخل فرودگاه، بدون تاخیر ساعت 17:50 دقیقه با هواپیمایی ایران ایر پرواز کردیم. تقریبا" نزدیک مشهد بودیم که اعلام کردن هواپیما به دلیل نقص فنی به فرودگاه امام بر می گرده. همه خیلی نگران و مضطرب بودیم مثه فیلمها شده بود همه می ترسیدن نکنه موقع نشستن هواپیما آتیش بگیره یا یه اتفاق بدی بیافته. بعد رسیدن به فرودگاه امام و یه ربعی بالای فرودگاه دور زدن خلاصه هواپیما نشست. کنار من و دوستم یه آقایی نشسته بود که همه این مسیر رو خواب بود و اصلا" در جریان خرابی هواپیما نبود وقتی برگشتیم تهران بیدار شد گفت رسیدیم چین؟ من و دوستم و دورو بریهامون کلی خندیدیم و گفتیم نه تازه رسیدیم ایران. بهمون اجازه ندادن از هواپیما بیرون بریم هوای داخل خیلی گرم و وحشتناک بود بهمون شام دادن. بعد یکی دو ساعت معطل شدن دیگه حتی آب هم نبود که بخوریم دستشویی هم نمی تونستیم بریم خیلی کلافه شده بودیم خلاصه هواپیما تعمیر نشد و با یه هواپیمای دیگه حرکت کردیم و پرواز 5/7 ساعتمون 12 ساعت طول کشد..
روز اول
وقتی رسیدیم چین ساعت حدود 10 ظهر بود و با توجه به اینکه ساعت پکن 5/4 ساعت جلوتر از ما بود تو ایران 5/5 صبح بود اما طبق سفارش مامان بهش زنگ زدم و اطلاع دادم که رسیدم. چون ویزاهامون گروهی بود طبق برگه ها به گروه های چند نفره تقسیم شدیم و به ترتیب اسامی تو صف موندیم تا کارهای ورود به پکن انجام شد روی پاسبورت هامون هم هیچ مهر ورود و خروجی نزدن. آقایی به اسم تونی که یه چتر زرد عروسکی به عنوان نشونه همراش بوداومد استقبالمون بهمون گل داد و برای استقبال یه چند کلمه ای هم فارسی صحبت کرد. ازش سیم کارت چین رو خریدیم که بتونیم همدیگه رو راحت پیدا کنیم. چون ساعت 11 بود نمی تونستیم بریم هتل اتاقها رو بعد ساعت تحویل میدادن با همون خستگی و کلافگی رفتیم میدون تیان آنمن.
اسم اصلی پکن بیجینگ است و سالهاست که کسی بهش پکن نمی گه احتمالا" فقط ما ایرانی ها هنوز به پایتخت چین می گیم پکن. این شهر روزها 17 میلیون جمعیت داره و شبا 14 میلیون. مردم چین خیلی مهربون و مهمان نوازن. خیلی هم پرتلاش و کاری هستن. میدون تیان آنمن بزرگترین میدون جهان است که 440 هزار متر مربع مساحت داره و در 4 طرف میدون مقبره مائو، موزه ملی، ساختمان مجلس و شهر ممنوعه است که امروز فقط همه اینا رو از دور دیدیم کسی حالشو و وقتشو نداشت راه بره. البته خیلی دوست داشتم مقبره مائو رو از نزدیک ببینم اما نشد. یکی از چیزهایی که در مورد مائو همیشه تو ذهنمه اینه که مائو برای مبارزه با استعمار انگلیس حدود سه میلیون معتاد رو داخل دریا انداخت و اعتیاد رو تو کشورش ریشه کن کرد. در حال حاضر هم اگه کسی تست اعتیادش مثبت باشه و مواد مخدر حمل کنه زیر 8 ساعت اعدام می شه. اونقدر خسته و کلافه بودیم که خیلی تو میدون نگشتیم البته اونقدر هم بزرگ بود که تو یک ساعت وقتی که داشتیم نمی شد همه جاش رو دید. داخل میدون یه تلویزیون خیلی بزرگ هم بود که چندین برابر بزرگترین تلویزیون شهر خودمونه.
از اونجا رفتیم هتل، اسم هتلمون مریوت سیتی وال بود که به میدون تیان آنمن خیلی نزدیک بود داخل هتل پولهامون رو به یوان چنج کردیم بابت هر 100 دلار 630 یوان بهمون دادن که نسبت به ایران خیلی بهتر بود.
آقای امید یه برنامه هایی واسه شبا و روزهای استراحتمون داشت که ازمون پول می گرفت و می برد و ما که تنها اومده بودیم از این برنامه ها خیلی راضی تر از بقیه بودیم. واسه امشب گلدن مسک شو رو خارج از برنامه تور داشتیم. اتاقمون رو تحویل گرفتیم خیلی وقت نداشتیم از همون چیزایی که تو هواپیما بهمون داده بودن ناهار خوردیم. آماده شدیم رفتیم گلدن مسک شو. نمایشنامه شون در مورد حمله مغول به چین بود. بیش از 50 بار دکور و صحنه عوض شد همه صحنه ها ریلی بود ما خیلی خوشمون اومد حتی سی دی اش رو هم خریدیم اما وقتی اومدیم ایران و سی دی رو دیدیم اصلا" جذابیت نداشت همه زیبایی و جذابیتش تو زنده بودن برنامه بود.
با اتوبوس برگشتیم هتل هوا خیلی سرد بود اینجا تفاوت هوای شب و روزش خیلی زیاده یه جورایی شب و روز زمستون تابستون می شه. لباس گرمتر پوشیدیم با چند تا از بچه های گروه رفتیم مک دونالد غذا خوردیم، بعد هم یه کم تو خیابونا دور زدیم. داخل همه تاکسی های چین جای راننده از مسافرها جداست یعنی اطراف راننده میله و حفاظ وجود داره که راننده ها امنیت داشته باشن. راننده ها هم تو چین اصلا" انگلیسی متوجه نمی شن حتی ساده ترین کلمات رو. یه چند ساعتی گشتیم بعد برگشتیم هتل یکی دو ساعت پایین موندیم قهوه خوردیم و یه چند تایی عکس گرفتیم. امشب رو زود خوابیدیم آخه واقعا" خسته بودیم واسه فردا هم صبح زود قرار داشتیم.
روز دوم
صبح به صبحونه که نرسیدیم تا آماده شدیم وقتی واسه صبحونه نمونده بود. صبحها و شبا هوا واقعا" سرد بود همون چند متری رو که از در هتل تا اتوبوس می رفتیم تا مغز استخوان یخ می بستیم. اول رفتیم کارخونه مروارید تقریبا" شبیه اردوی علمی بود فقط اون قسمتی که مرواریدها رو از صدف در آوردن خوشم اومد. ما چیزی نخریدیم. بعد از کارخونه ما رو بردن کاخ تابستونی. کاخ تابستونی مخصوص ملکه سوشی بود و برای استراحتگاه تابستونی ساخته شده بود. خیلی زیبا و بزرگ بود البته سه چهارم کاخ یه دریاچه بود که می گفتن مصنوعی ساخته شده. ساختمان کاخ شبیه پاگودا بود. پاگودا بنای مذهبی بوداییهاست و همیشه تعداد طبقاتش باید فرد می شد و با معماری خاص خودشون پاگوداها رو واسه دور کردن شیاطین و ارواح خبیث استفاده می کردن. پل های داخل کاخ، دریاچه زیبایی که داشت، ساختمون سنتی و زیبا، درختهای بید و کاج همه کنار هم خیلی زیبا بودن.
شهر ممنوعه واقعا" زیبا و بزرگ بود. مساحتش 720 هزار متر مربع بود با دیوارهای قرمز که ارتفاع دیوارش 10 متر بود و خندقی با عرض 52 متر در طول 3800 متر دور تا دور مجموعه رو گرفته که این دیوار و خندق دفاعی دور مجموعه محسوب میشه. چند صد سال این شهر محل اقامت امپراطورها بود و مجموعا" 124 امپراطور در این مجموعه حکمرانی کردن، مردم عادی اجازه ورود به این شهر رو نداشتن به خاطر همین اسمش شهر ممنوعه است. البته از سال 1924 بازدید واسه عموم عادی شد. توی این شهر پر از کاخ هایی بود که اکثرا" از رنگ زرد و قرمز استفاده شده بود چون رنگ زرد مخصوص امپراطور بود و کسی اجازه نداشت از رنگ زرد استفاده کنه.
داخل شهر و ورودی همه کاخها سمبل هایی مثه شیر، اژدها، شیر نر و ماده و موجودات افسانه ای زیاد دیده می شد. زیر دست شیر نر یه گوی و زیر دست شیر ماده یه بچه شیر هست، یعنی جهانداری رو به مردها بسپارید و پرورش اولاد رو به زنها.
مجسمه فیل هم همه جای چین دیده می شه البته چینی ها اصلا" فیل نداشتن تا اینکه یکی از پادشاهان ایران یه جفت فیل نر و ماه رو به چین هدیه داد. شهر ممنوعه بیشتر از 600 سال قدمت دارد و مجموعا" 9999 کاخ داخل این شهره دلیلش هم اینه که چینی ها معتقدن امپراطور آسمان 10000 اتاق دارد و باید قلمرو پسرش کوچکتر از اون باشه. البته یه نیم اتاق هم هست که داخلش فقط پله است و یه اتاق کامل محسوب نمی شه. یکی از چیزهای جالب داخل شهر ممنوعه این بود که برای ساخت بناهای شهر ممنوعه از میخ استفاده نشده و قطعات پازلی به هم وصل شدن و داخل شهر هیچ فضای سبزی نبود اما آخر کاخ یه باغ مجلل و زیبا بود. شهر ممنوعه اونقدر زیبا و دیدنی بود که چند ساعت داخل شهر بودیم اما هنوز کلی جاهای دیدنی مونده بود که نشد ببینیم. امروز من و دوستم وقتی شنیدیم بیشتر گروه واسه پکن- شانگهای ثبت نام کرده بودن و وقتی از زیبایی های شانگهای شنیدیم پشیمون شدیم که چرا از اول واسه شانگهای ثبت نام نکردیم با آقای امید صحبت کردیم اونم سوال کرد دید اگه بلیط هواپیما بگیریم و هتل و ... تقریبا" 2 برابر می شه خیلی ناراحت شدیم خلاصه آقای امید همه سعی اش رو کرد و نفری 600 هزار تومان دادیم و برنامه شانگهای هم ok شد. تو راه برگشت یه عروس دوماد هم دیدیم که باهاشون عکس گرفتیم. بعد رفتیم یه رستوران چینی غذا خوردیم تقریبا" نصف گروه چیز زیادی نخوردن خیلی طعم و عطر غذاهاشون جالب نبود اما من دوست داشتم با طعم غذا و فرهنگ غذایی چینی ها هم آشنا باشم یه کمی از غذاها چشیدم که به نظرم اصلا" خوشمزه نبودن.
بعد از ناهار رفتیم یه مرکز خرید و یه چیزایی خریدیم اما 2 ساعت بیشتر وقت نداشتیم با سیستم خرید چین هم نمی شد زیاد خرید کرد. خرید تو بازار چین به این شکل بود که یه وسیله رو قیمت می کردیم میگفتن 100 یوان ما می گفتیم نه 10 یوان می خوایم اونا قیافه می گرفتن که قیمتتون مسخره است ما هم می اومدیم بیرون از مغازه بعد از چند لحظه می اومدن دنبالمون و همون 10 یوان می فروختن با این حال کلی سرمون کلاه رفته بود. امشب هم رستوران افندی رو که یه رستوران ترکی بود خارج از برنامه تور داشتیم. تقریبا" نصف گروه رفتیم افندی. امشب خیلی خوش گذشت شامش که عالی بود تو این دو روز غذای خوشمزه نخورده بودیم. همه افراد گروه سن بالا بودن اونایی هم که جوون تر بودن زیاد جالب نبودن ما یه گروه 7 نفره شدیم که از این به بعد همش با هم بودیم. برنامه افندی خیلی جالب بود چند تا مسابقه گذاشتن چند بار رقص ترکی کردن. مار هم آوردن یه دختره با مار رقصید.
روز سوم
امروز صبح خیلی زود حرکت کردیم صبحونمون رو بسته بندی کردن تو اتوبوس خوردیم. اول رفتیم کارخونه یشم و بعد هم مراسم چای هر دوتاشون جالب بود. تو کارخونه چای بهمون از انواع چای دادن و از فوایدش گفتن تو کارخونه یشم هم کلی مجسمه و عقیق و سنگ های خوشکل بودن هر دوتا کارخونه جالب بود اما چون قرار بود بریم دیوار چین ذوق اون نذاشت این دو تا کارخونه خیلی برامون جذاب باشه.
تو راه رفت به دیوار چین ما رو بردن مجموعه المپیک البته پیاده نشدیم از تو اتوبوس بهمون نشون دادن.
خلاصه بعد از چند ساعت رسیدیم دیوار چین یکی از عجایب هفت گانه دنیا. به اعتقاد بعضی ها تنها سازه بشر که از کره ماه دیده می شه. دیوار چین خیلی زیبا و عظیم بود که بیش از 2000 سال پیش تکمیل شده. کل دیوار چین 6200 کیلومتره که قدم زدن تو کل مسیر 6 ماه طول می کشه. ارتفاع دیوار هاش بین 7 تا 23 متره و عرضش هم به اندازه عبور 2 نفر تا 10 نفر است. تو طول دیوار حدود 10000 برج دیده بانی هست. این دیوار بزرگترین قبرستان چین هم هست چون کارگرانی که واسه ساخت دیوار استفاده می شدن از اسرای جنگی، زندانیها، کسانی که نمی تونستن مالیات بدن و شورشیها بودن که اگه از فرط خستگی و گرسنگی یا بیماری از پا در می اومدن و تو همون دیوار دفن می شدن. "از همان روز که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود" یکی از چیزهای جالبی که در مورد دیوار چین میشه گفت اینه که: امپراطورهای مختلف در طول سال های زیادی کلی هزینه کردن تا پای بیگانه ها به سرزمین شون و این دیوار نرسه اما الان بیگانه ها از همه جای دنیا کلی هزینه می کنن تا پا روی همین دیوار بذارن . هوا خیلی خیلی سرد بود نمی شد زیاد راه رفت اما طبق گفته مائو هر کس که حتی یک پله هم از دیوار چین بالا بره قهرمانه پس الان دیگه من یه قهرمان شدم. پله های دیوار خیلی شکسته و نا هموار بود و راه رفتن روش آسون نبود زیاد نرفتیم بالا. یه قسمتی هم بود که رو دیوار قفل آویزون می کردن یه چیزی مثه دخیل بستن خودمون که البته ما تا اونجا هم نرفتیم. تو دیوار چین لباس چینی پوشیدیم و عکس گرفتیم. اینجا خیلی بهمون خوش گذشت واقعا" دیدنی بود.
بعد از دیوار چین قرار بود بریم طب سوزنی می خواستیم گروه اول باشیم تا تو صف نمونیم به راننده گفتیم ما رو زودتر برسونه اما راننده قبول نکرد گفت همه جا با دوربین های ماهواره ای تحت نظر هستیم و اگه سرعت بره جریمه میشه. اینجا کلا" همه مردم به قوانین راهنمایی خیلی توجه می کنن و از پلیس حساب می برن. طب سوزنی شبیه یه کلاس بود که یه خانمی به زبون فارسی واسمون سخنرانی کرد بعد یه سری وان آب آوردن زیر پاهامون گذاشتن یه کیسه کوچیک هم انداختن توش بعد اومدن پاهامون رو ماساژ دادن بدک نبود ولی آنچنان خستگی پاهامون در نرفت.
بعد از ماساژ یه سری دکتر اومدن که با نگاه کردن به کف دستامون بیماریهایی که تو بدنمون وجود داره یا در سه ماه آینده ممکنه بگیریم رو تشخیص می دادن که خیلی از بچه ها گفتن تشخیص شون کامل درست بود من هم خدا رو شکر طبق گفته آقای دکتر محترم بیماری نداشتم و قرار نیست تا 3 ماه آینده بگیرم. بچه ها دارو هم ازشون خریدن. بعد از طب سوزنی رفتیم رستوران چینی ها البته غذای زیادی از اونجا نخوردیم کنسرو برده بودیم. البته چینی ها حق دارن که غذاشون خوشمزه و خوش عطر نیست آخه فقط 7% زمین های زراعی دنیا رو دارن و باید بتونن شکم اون همه جمعیت که یک پنجم مردم دنیا هستن رو سیر کنن. آخرش هم ما رو بردن بازار یاشو فکر می کنم 5 طبقه بود گروه ساعت 6 رفتن اما ما نرفتیم تا ساعت 8 که پاساژ باز بود موندیم. آخرش هم رفتیم طبقه آخر پاساژ یه رستوران بود غذا خوردیم. برگشتنی یه کم تو خیابون گشتیم بعد رفتیم هتل. برنامه های پکن تموم شد و فردا باید بریم شانگهای هر چند که دوست داشتیم یه روز دیگه هم وقت داشته باشیم و بریم بازار یاشو خرید کنیم اما چاره ای نبود.
روز چهارم
صبح زود رفتیم فرودگاه پکن بعد انجام تشریفات معمول سوار هواپیما شدیم تقریبا" کل مسیر رو خوابیدیم فقط وقتی غذا پخش کردن از بوی گندی که پیچیده بود بیدار شدیم دیگه داشت حالم بهم می خورد. طول پرواز 2 ساعت بود. شانگهای یعنی بر فراز دریا. یه شهر بسیار شیک و مدرن پر از برج و ساختمانهای عظیم و بلند و خیابونهای 5 طبقه. شانگهای به جنگل آسمانخراشها معروفه. یه رودخونه تو شهر هست به اسم هوانگ پو که شانگهای شرقی و غربی تقسیم می کنه در یک طرف رودخانه شانگهای شرقی و سنتی هست و در طرف دیگه شانگهای غربی و مدرن پر از برج ها و آسمانخراشهای غول آسا.
( با دیدین شانگهای به نظرم دیگه هیچ چیز غیر ممکن نیست کشوری که تا اویل قرن بیستم یه کشور فقیر محسوب می شد تونست در کمتر از 30 سال اونقدر پیشرفت کنه که از نظر بازرگانی در سال 2004 مقام سوم رو تو جهان به خودش اختصاص بده کاشکی یه روز کشور ما اینجوری پیشرفت کنه.) وقتی رسیدیم یه دختری به اسم ورا اومد دنبالمون که فارسی صحبت می کرد و هم سن ما بود صدا و لهجه اش خیلی جالب بود کلا" حرفاش شنیدنی بود همه از ورا خوشمون اومده بود. همون اول از حرفاش فهمیدم رابطه مردم پکن و شانگهای مثه رشت و انزلی هست و زیاد با هم رابطه خوبی ندارن. وقتی رسیدیم ظهر بود و نمی تونستیم بریم هتل. اول رفتیم برج تلویزیون. برای رفتن به برج تلویزیون از تونلی رد شدیم که خیلی طولانی بود و از زیر رودخانه هوانگ پو رد می شد. برج تلویزیون یا همون برج مروارید 468 متر طول داشت و این برج به این عظیمی رو تو 4 سال ساختن از سال 1991 که شروع شد و سال 1995 ساخته شد. دور و بر برج تلویزیون کلی برجهای بلند و زیبا بود مثه برج دوقلو یا ساختمان مرکز مالی چین که تقریبا" هم قد برج تلویزیون بود. وقتی داخل برج شدیم با یه آسانسور که گنجایش 50 نفر رو داشت و با سرعت 7 کیلومتر بر ثانیه حرکت می کرد رفتیم بالا سرعت آسانسور اونقدر زیاد بود که گوشمون گرفت. یه خانم چینی هم تو آسانسور بود که مردم رو به داخل آسانسور راهنمایی می کرد و وقتی می رسیدیم به نشانه احترام به مردم تعظیم می کرد. اول رفتیم یه قسمتی از برج با یه سری دوربین که با سکه کار می کرد شانگهای رو دیدیم خیلی زیبا و با شکوه بود از دیدن اون همه برج و ساختمونهای بلند به وجد اومدیم. بعد ما رو بردن یه طبقه دیگه از برج که دور تا دور شیشه ای بود و میتونستیم تو اون فاصله ی وحشتناک زیر پامون رو ببینیم. اولش جرات نداشتیم روی شیشه بریم اما باید می رفتیم چون شاید همچین فرصتی دیگه هیچ وقت پیش نیاد وقتی روی شیشه رفتیم، احساسی که داشتم رو نمی تونم توصیف کنم یه چیزی بین وحشت و وجد بود هر چقدر از زیبایی، عظمت، جذابیت این یک ساعت بگم بازم کمه. خوبی سفرمون این بود که همه جا تقریبا" خلوت بود و زیاد تو صف نمی موندیم.
یکی از طبقه های برج هم یه موزه مردم شناسی بود که داخل موزه کلی مجسمه و ماکت بود که بعضی هاشون خیلی طبیعی ساخته شده بودن با قدم زدن تو موزه می تونستیم با فرهنگ چین از ابتدا تا الان آشنا شیم و روند پیشرفتشون رو هم ببینیم.
برج تلویزیون خیلی جالب و دیدنی بود اصلا" دوست نداشتم از برج بریم بیرون. بعد از برج رفتیم هتل شرایتون، اتاقهامون رو تحویل گرفتیم
بعد از ناهار با چند تا از بچه ها رفتیم خیابون نانجینگ. امشب برنامه آکروباتیک بود اما ما نرفتیم می خواستیم برم خرید، . تو این خیابون اصلا" ماشین نبود فقط یه سری قطار شبیه قطار پارک بازی بود که مردم رو جا به جا می کرد. تو این خیابون پر از لباسهای شیک و مارک دار بود اما بیشترشون خیلی گرون بودن غیر اونایی که 50% تخفیف داشتن و البته خیلی از فروشگاه ها تخفیف داشتن خوبیش این بود که دیگه چونه زدنی نبود با اینکه بهمون گفته بودن تو شانگهای نمی تونین خرید کنین ما تونستیم کلی خرید خوب داشته باشیم. وقتی که شب شد خیابون نانجینگ واقعا" دیدنی بود کلا" شبهای شانگهای خیلی زیبا و معروفه. همه ساختمونها چراغونی بودن انگار یه جشن بزرگ و مهم شروع شده بود. نمای کلی شهر شیک و رنگارنگ و نورانی بود. یه قسمتهایی از خیابون نانجینگ خانوما و آقایون با هم می رقصیدن. وقتی من و دوستم تو خیابون نانجینگ مشغول دید و بازدید فروشگاه ها و خیابونا بودیم چندین بار چینی ها باهامون عکس گرفتن و چشامونو بهمون نشون میدادن که تازه متوجه شدیم اینا از کسایی که چشاشون درشت تر از خودشونه خوششون میاد و عکس می گیرن. بعد از خرید دیگه خیلی خسته شده بودیم برگشتیم هتل دوباره رفتیم یه هایپراستار و نفری یه کتونی پارچه ای هم خریدم شاید پاهامون که در حال له شدن بود تو اون کتونی ها راحت تر باشه. شب شام رو هم با بچه ها خوردیم.
روز پنجم
صبح رفتیم کارخونه ابریشم اینم شبیه اردوی علمی بود. یه شوی لباس هم داشتن که بدک نبود. بعد از کارخونه ابریشم رفتیم باغ یو که خیلی خیلی زیبا، چشم نواز، قدیمی و شلوغ بود. باغ یو یعنی باغ شادی. این باغ بین سالهای 1559 تا 1577 ساخته شد. ساختمانها و درختهای باغ خیلی قدیمی بودن. در زمان قدیم تحصیل تو چین فقط حق اشراف بود رنگ زرد هم فقط توسط امپراطوری استفاده می شد و کسی حق استفاده از این رنگ رو نداشت. زن و مرد فقیری تو اون زمان همه تلاش خودشون رو کردن تا پسرشون تحصیل کنه و اون پسر هم بعد از تلاش زیاد تونست به صدراعظمی برسه و حتی اونقدر برای امپراطور عزیز بود که به او اجازه دادن از رنگ زرد استفاده کنه. اون پسر برای جبران محبتهای والدینش باغ یو رو با الگوبرداری از شهر ممنوعه برای بازنشستگی پدرش ساخت که ساختش حدود 30 سال طول کشید اما متاسفانه پدرش تو راه رسیدن به باغ درگذشت. تو این باغ اژدهاهایی که وجود دارن 3 چنگال دارن تا مثه اژدهاهای امپراطوری که 5 چنگال دارن نباشه. کلا" تو همه باغها و خیابونهای چین درخت کاج و بید مجنون زیاده. تو باغ یو چندین ساختمون قدیمی و زیبا بود باغها و درختها و گلها خیلی دیدنی بود و دریاچه ها و استخرهایی که پر از ماهی قرمز بودن (همون ماهی قرمزهایی که تو چین و همه کشورها آزادن اما ما ماهی قرمزهای بیچاره رو آوردیم کشورمون تو بهترین روزهای سالمون تو یه تنگ کوچیک زندونیشون می کنیم تا بمیرن ) کلا" باغ یو اونقدر زیبا بود که دوست داشتیم همه جای باغ رو ببینیم اما وقت کافی برای دیدن همه جای باغ نبود. در مورد هر چیزی که تو باغ یو وجود داشت افسانه های زیادی بود که الان همش یادم نیست.
بیرون باغ یه بازار پر از گدا و دستفروش و جیب بر بود خیلی هم شلوغ بود واسه همین نتونستیم از مغازه ها و دستفروش ها خرید کنیم. کلا" از دست فروشها نمیشه خرید کرد چون 100 یوآنی تقلبی تو چین خیلی زیاده. بعد از باغ یو رفتیم یه رستوران برزیلی و ناهار خوردیم نسبت به غذاهای چینی بهتر بودم اما به پای رستوران ترکی نمی رسید. بعد از رستوران با گروه رفتیم نانجینگ رود و تا ساعت 7 اونجا خرید کردیم تقریبا" 4 تا 5 ساعت خرید کردیم دیگه واقعا" خسته شده بودیم. شب هم گشت با کشتی تفریحی رو خارج از برنامه تور داشتیم. داخل کشتی خیلی جالب نبود نه شادی نه آهنگی خیلی بی روح بود اما برجها و ساختمونهای نورانی و رنگارنگ خیلی زیبا بودن روی ساختمونها چراغونی بود و با ترکیب رنگهایی که داشتن و تبلیغات رنگی روی ساختمونها بخصوص نورهای روی برج تلوزیون زیبایی خاصی داشت. از زیبایی و جذابیت شبهای شانگهای هرچقدر بگم کمه.
روز ششم
صبح زود بیدار شدیم ساعت 7 رفتیم پایین دیدیم هیچ کس نیست خیلی ضد حال خوردیم فکر کردیم همه رفتن. واسه رفتن به هانگزو نفری 100 دلار داده بودیم با ناامیدی داشتیم می رفتیم اتاقمون تو آسانسور یکی از بچه های اصفهانی رو دیدیم گفت حرکت ساعت 5/7 هست. ما هم که دیگه حسابی شاد شده بودیم رفتیم صبحونه خوردیم از کل این روزا فقط 2 روزش رو به صبحونه رسیدیم. با اتوبوس رفتیم هانگزو تقریبا" 2 تا 3 ساعت طول کشید. همه این روزا تو مسیر راننده اتوبوس واسمون آهنگ ایرانی می ذاشت امروز چون مسیر طولانی بود فیلم سنپطرزبورگ رو گذاشتن من قبلا" دیده بودم. چینی ها میگن یه بهشت تو آسمونه و یکی دیگه رو زمین، که بهشت زمینی هانگزو است. هانگزو شهریه کنار دریاچه و کاملا" سرسبز و زیبا. هانگزو تنها شهری است که چینی ها می تونن ملکی برای خودشون داشته باشن در واقع غیر از ملک های هانگزو چینی ها نمی تونن ملک و زمین و ... از خودشون به ارث بذارن. تو چین 36 دریاچه به اسم دریاچه غربی وجود داره که زیباترینش در هانگزو است. وقتی رسیدیم هانگزو بارون بود اما خیلی سرد نبود. چینی ها یه لباس بلند پلاستیکی دارن که تو بارون می پوشن ما هم خریدیم و پوشیدیم. تو مسیری که می رفتیم یه سری فروشگاه های سنتی بود که ازشون صنایع دستی خریدیم. خیابونی که توش قدم می زدیم اسمش خیابون عشاق بود که تقریبا" 8 کیلومتر بود بین دریاچه غربی و باغ گل که چینی ها معتقدن اگه دختر و پسری کل این مسیر رو دست به دست هم برن حتما" با هم ازدواج می کنن. خیابون عشاق و باغ گل خیلی زیبا بودن تو باغ چند تا طاووس هم دیدیم که آزاد می گشتن. زیبایی این باغ در حد باغ یو بود همون دریاچه های پر از ماهی قرمز و درختهای زیبا فقط گلهای اینجا بیشتر بود و ساختمون هم اصلا" نداشت.
بعد از باغ گل رفتیم دریاچه غربی. یه سری قایق چوبی قدیمی بود که سوار این قایقها شدیم و دریاچه رو گشتیم که تو بارون خیلی خوب بود.
یه قسمتی از دریاچه 3 تا پاگودا بود که زیر آب رفته بود که عکسش هم پشت یک یوآنی هست. این پاگوداها هر کدوم 5 سوراخ داره که جمعا" میشه 15 سوراخ با انعکاسش تو آب میشه 30 تا با یه ماه آسمون و انعکاسش تو آب و قلب هم که یه ماه حساب می کنن کلا" میشه 33 ماه کامل و عدد 33 هم مقدسه.
دخترهای چینی آرزو دارن شوهری از هانگزو داشته باشن. بعد از دریاچه کل گروه رفتیم مک دونالد غذا خوردیم یکی دو ساعتی هم تو یه پاساژ خرید کردیم بعد رفتیم دهکده سونگ. قدیم هانگزو، پایتخت سلسله ی سونگ بود و حالا در دهکده سونگ همه چیز از سلسه سونگ شبیه سازی شده بود. اول رفتیم اتاق آینه، اتاق وحشت، اتاق برعکس که همه وسایل رو سقف بود و خیلی اتاقهای دیگه که هرکدوم یه جوری جالب و جذاب بود.
یه قسمتی از دهکده یه بودای سنگی خیلی بزرگ بود و کنارش یه غار بود که داخل غار دیوار رو شکل چندین مجسمه تراشیده بودن. یه طرف دیگه هم یه معبد بود پر از عطر عود.
یه سری فروشگاه سنتی بود که یه مقداری هم اونجا خرید کردیم. تو دهکده گشتیم تا نمایش افسانه و جنگجویی سلسه سونگ شروع شد شبیه نمایش گلدن مسک شو بود البته اون جنگ مغول و چین بود و این نمایش با اجرای موسیقی و رقص و جنگ ، اتفاقات و فراز و نشیب های سلسله را نمایش می داد.
بعد از نمایش با اتوبوس برگشتیم هتل وقتی رسیدیم تقریبا" شب بود. تا ساعت 1 با دوستایی که تو گروه پیدا کرده بودیم دور هم بودیم. وقتی رفتیم اتاقمون چمدونهامون رو جمع کردیم که فردا صبح قبل رفتن به بازار چمدونها رو تحویل بدیم چون اتاقها رو قبل از ساعت 12 باید خالی می کردیم.
روز هفتم
صبح اتاقمون رو تحویل دادیم با چند نفر از بچه های گروه رفتیم یه مرکز خرید. اونقدر زود رفته بودیم که هنوز باز نشده بود رفتیم چند تا از این فروشگاه های خونگی که از کثیفی و بوی بد حالمون بهم خورد. نیم ساعتی موندیم تا پاساژ باز شد تا ساعت 3 همون مرکز خرید بودیم کلی هم خرید کردیم حتی وقت نکردیم ناهار بخوریم. وقتی برگشتیم نزدیک هتل غذا خوردیم و همون خیابون هم خرید کردیم برگشتنی تاکسی ما رو اشتباه برد و کلی دیرمون شد و با کلی دردسر رسیدیم هتل. همه آماده رفتن بودن ما هم سوار اتوبوس شدیم و اینجا سفر شانگهای هم تموم شد. رفتیم فرودگاه طبق معمول تشریفات هواپیمایی و برگشتیم پکن. دوباره بهمون اتاق دادن و صبح زود هم رفتیم فرودگاه پکن برگشتیم ایران. از دردسرهای داخل فرودگاه ایران و جریمه شدنمون چیزی نمی نویسم چون اصلا" جالب نبود. در کل از کشور چین و مردماش خیلی خوشم اومد. دیدنیهای پکن سنتی و قدیمی بود ساختمونهایی که بیشتر از 300 سال عمر داشتن کاخ ها و سمبل هایی که در نوع خودش بی نظیر بود و دیوار چین که واقعا" عظیم بود، دیدنیهای شانگهای که مدرن و شیک بود و برج های بلند وآسمانخراشها ، شبهای نورانی و رنگارنگ، شهری که تو شب خیلی زیباتر از روزها می شد شانگهای و پکن اصلا" شبیه به هم نبودن، هانزو هم با افسانه ها و آرامشی که داشت بهترین مکان واسه آخرین روزهای سفر بود. مردم چین هم خیلی مهربون و هم خیلی مهمون نواز بودن.
نویسنده : آزیتا علیزاده