سفر به خط استوا- مالزی (بخش 2)
چند تا چراغ خواب هم وجود داشت که یه چندتاییش روشن نمیشد. یه مقدار خوابیدیم تا خستگی پرواز رو از تنمون به در کنیم و قرار بود که ساعت 6:30 داخل لابی هتل باشیم تا به سمت رستوران حرکت کنیم. ساعت 6:30 رفتیم داخل لابی. برای رفت و آمد بین طبقات حتماً باید از آسانسور استفاده میکردی. هتل 4 تا آسانسور داشت که 2 تاش فعال بودن. بسیار هم بزرگ بودن و سرعت بسیار بسیار بالایی داشت. اینقدر طبقات رو با سرعت بالا یا پایین میرفت که یاد آسانسور برج میلاد افتادم.
اتوبوس اومد دنبالمون و سوار شدیم. تا نزدیکای برج های دوقلو رفتیم. خیابان امپانگ دقیقاً یک خیابان آن طرف تر از برج های دوقلو جایی که ورودی زیبای رستوران سالوما رو دیگه میتونستیم ببینیم. عکس زیر نمای کناری رستوران هستش که برج های دوقلو کاملاً در پشت رستوران مشخص هستند. شبها چراغ های برج رو روشن میکنن تا جلوه کنه و راس ساعت 12 شب هم چراغاش رو خاموش میکنن و تو دل تاریکی گم میشه.
داخل محوطه رستوران هر جا رو نگاه میکردی میتونستی پرچم کشور مالزی رو ببینی که به خاطر همون سالروز استقلالشون بود که گفتم. مجسمه های کاسه ای شکلی هم دورتادور بودن که داخلش آب بود و گل های درشت و بسیار زیبای رز با رنگهای صورتی و قرمز. دو تا خانم مالایی هم دم درب ایستاده بودن و کنار هر خانواده ای که وارد میشدن می ایستادن و عکاس ازشون عکس مینداخت تا شاید پس از پایان مراسم بتونن اون عکس ها رو بفروشن.
داخل رستوران که میشدی یه سن بزرگ وجود داشت که محل برگزاری مراسمی موسوم به فرهنگ مالایی بود که ماهم رفتیم نزدیکترین میز به سن که دقیقاً روبروی سن بود و برای ماها رزرو شده بود رو انتخاب کردیم و نشستیم. میزها دایره ای بود که حدوداً 8 نفر میتونستن دورش بشینن. دور تا دور سالن هم انواع و اقسام غذاها و دسرها رو چیده بودن. خیلی هاش رو تا حالا تو عمرم هم ندیده بودم. اون شب تا اونجایی که جا داشتیم تا سر حد مرگ خوردیم. این بشقاب من هستش :
یه سری غذاهای هندی وجود داشت که ما کشیدیم آوردیم بخوریم که چشمتون روز بد نبینه، یه نوع گوشت بود (همون قرمزه که بالای بشقابمه) که اگه میخوردی دقیقاً آتیش میگرفتی اینقدر تند بود اصلاً فکرشو هم نکن که بتونی ازش 2-3 تا قاشق هم بخوری. صدف هم خوردیم که به نظر من مزه ماهی ای میداد که بو میده ولی خانومم تا یه ذره خورد گفت افتضاحه. خوشمزه ترینش از نظر ما کالاماری یا همون هشت پا بود که واقعاً خوب بود. ( همون بند انگشتی ها که تو بشقاب سمت چپ هستش). انواع و اقسام میوه های استوایی هم بود که بعضی هاش مثل رامبوتان که میوه ای شبیه انگور بسیار درشت بود خوشمزه بود اما بعضی هاش مثل پاپایا که شبیه کدوحلوایی خودمونه بی مزه بودن. بساط دسر و بستنی هم داغ داغ بود. بیرون از محوطه رستوران هم جوجه و کباب درست میکردن. یه نوع کباب محلی دارن به اسم ساته که بسیار بسیار خوشمزست و داخل سیخ هایی که مثل جیگرکی های خودمون اما چوبی میمونه میزنن و میگیرن رو آتیش. عالی هستش و حتماً حتماً رفتید مالزی امتحان کنید که همه جا هم دارن و معروفترین غذاشون به حساب میاد.
تا حسابی یه دلی از عذا در آوردیم برنامه هم شروع شد. آقای تپلی با صورت آرایش کرده و ابروهای نخ که معلوم نبود مرد هستش یا زن روی سن اومد و شروع به خوشامد گویی کرد. کل برنامه هم به زبون انگلیسی بود ولی اونقدر لهجه داشتن که به ندرت دوتا از کلماتشون رو هم میتونستی بفهمی. تنها کلمه ای که خیلی تابلو میگفت" AAAAAAAll of you" بود که خیلی خنده دار و کش دار میگفت و هر بار میگفت یه بار هم ما بعدش تکرار میکردیم و میخندیدیم. کل برنامه به رقص های محلی ، خوانندگی ، برگزاری مسابقه و ... مربوط میشد که هر بخش از برنامه به یکی از فرهنگ های مالزی اشاره داشت و به توریست هایی که برای بازدید از اونجا اومده بودن خوشامد میگفت.
تو عکس بالا این مالاییه که لباس سرخپوستی تنشه با اون نی که تو دهنش گذاشته یه چیزی شلیک میکرد به بادکنک هایی که بالای سن آویزون بود و اون ها رو میترکوند و مردم تشویقش میکردن. یه تعداد چوب هم آورده بودن که رو زمین با سرعت حرکتش میدادن طوریکه چوبها رو سریع به هم میچسبوندن و از هم بازشون میکردن و فردی که بالاسر چوبها وایساده بود باید طوری پاهاش رو جابجا میکرد که چوبها به پاش نخوره. در حقیقت یه نوعی از رقص بود. از تعدادی از حضار هم داوطلبانه دعوت شد که اینکار رو امتحان کنن که اون افرادی که میبینین رو سن صف کشیدن داوطلبین هستن که با کمک همون سرخپوسته انجامش میدادن.
یه جا هم سرخپوسته رفت رو چوبا وایساد و بقیه بلندش کردن ، گفتم الان میخواد چیکار بکنه؟!!! یه دفعه دیدم از اون بالا پرید پایین. از خنده مرده بودم. همش میگفتم : همین؟ برنامه های متنوع دیگه ای هم اجرا شد که چند تا از عکساش رو واستون گذاشتم ، اون آقاهه که خودش و مثل طاووس کرده ته خندس:
آخر برنامه یه آهنگ به نام Malaysia is beautiful اجرا شد که خیلی قشنگ بود. با اینکه آهنگ برای کشور مالزی بود اما انگار یه جورایی به آدم احساس غرور ملی دست میداد. متن آهنگ هم، هم زمان بر روی دو عدد ال سی دی بزرگ که در دو طرف سن بود نشون داده میشد. بعد از اتمام برنامه هم به حضار گفته شد که میتونن برای گرفتن عکس یادگاری بالای سن بیان. ما هم رفتیم و کلی عکسای باحال گرفتیم. بهترین عکسی که گرفتیم عکسی بود که با اون سرخپوسته گرفتیم. کرکری ای که با دایی خانومم سر استقلال و پرسپولیس داریم باعث شد که برم پیش سرخپوسته و بهش بگم که با انگشتات عدد چهار رو نشون بده. بعدش هم خودمون هم وایسادیم و عدد چهار رو نشون دادیم . شبش این عکس رو تو وایبر براش فرستادم و کلی بهش خندیدیم. فکرشو هم نمیکرد که من اولین عکسی که براشون میفرستم چنین چیزی باشه.
جالب تر از اون این بود که مالایی ها فکر میکردن که نشون دادن عدد 4 موقع عکس گرفتن تو فرهنگ ماست و از اون به بعد تو همه عکساشون عدد چهار رو نشون میدادن که باعث خنده ما شده بود. اجراشون که تموم شد اومدیم بیرون، داخل محوطه ، دیدیم عکسی که ازمون گرفته اند رو قاب کردن و 35 رینگت میفروشن. ماهم که خوب افتاده بودیم تصمیم گرفتیم خریداریش کنیم. تو همین لحظه ها بود که بارون نم نمی هم گرفته بود.
بعد از مراسم هم یه تورلیدر دیگه به نام علیرضا اومد دنبالمون و بردمون هتل. توراه میگفت که فردا تورشهر رو شرکت کنید که قراره ببریمتون کارخانه شکلات سازی ، شوکول بخوریم. همین استفاده از لفظ شوکول کافی بود تا همسرم ساعتها به این واژه بخنده : "شوکول" دیگه از اینجای سفر به بعد یادم نمیاد که یه بار هم مثل آدمیزاد به شکلات گفته باشیم شکلات و واژه شوکول وارد فرهنگ لغاتمون شد. بعد از برگشتن به هتل رفتیم طبقه 11 هتل که استخر و سالن بدنسازی و همچنین سالن ماساژ و کافه هندیها قرار داشت. استخر همونجور که گفته بودم به دلیل تعمیرات تعطیل بود. سالن بدنسازی هم از ساعت 8 صبح تا 8 شب باز بود که اون موقع تعطیل شده بود. رفتیم قیمت ماساژ رو گرفتیم که برق از سه فازمون پرید. 99 رینگت برای 40 دقیقه. تو اون طبقه یه راهرو مخوف هم بود که نمیدونستیم تهش چیه. واسه همین هم رفتیم فضولی.
از چند تا در و راهروی باریک رد شدیم تا آخر سر به یه کافه هندی رسیدیم. محیط داخل ، نور خیلی کمی داشت ، یه رستوران داشت و کلاً محیط جالبی نداشت و پرنده هم توش پر نمیزد. ماهم که از محیطش خوشمون نیومده بود فلنگ و بستیم و برگشتیم اتاق و دوش گرفتیم و دوباره از سرما لرزیدیم. زنگ زدم سرویس روم تا یکی بیاد این کولر لعنتی رو خاموش کنه چون ریموت نداشت. خانومه گوشی رو برداشت اول ازم پرسید که انگلیسی صحبت میکنید؟ گفتم بله. بعدش مشکل رو بهش گفتم. ولی امان از جواااااااب، اونقدر تو انگلیسی صحبت کردن اینا لهجه دارن که هیچی از حرفاشون نمیشه فهمید. به من میگفت : You want to turn it off? ولی باور کنید این جمله رو یه جوری میگفت انگار داره به زبون چینی ژاپنی صحبت میکنه. تا روزها بعدش این جمله رو همش تکرار میکردم و میخندیدم. من که نفهمیدم آخرسر این چی گفت فقط اینو میدونم که تا خرخره رفتیم زیر پتو و خوابیدیم.
در آخر، موقعیت رستوران سالوما رو روی نقشه زیر مشخص کردم تا اگه نخواستید از تور استفاده کنید خودتون بتونید برید.. برای رفتن به اونجا میتونید مونوریل سوار شید و تو ایستگاه Bukit Nanas پیاده شید از اونجا با مقدار کمی پیاده روی به رستوران سالوما میرسید. ساعت کاریش هم بین 18:30 تا 22 هستش.
پایان قسمت سوم
• قسمت چهارم- تور شهر + بازدید از پایتخت سیاسی مالزی یعنی پوتراجایا
صبح ساعت 8:30 رفتیم واسه صبحانه. داخل آسانسور یه خانمی بود شبیه هنرپیشه فیلم ترسناکه حلقه. این بنده خداها مژه هم ندارند ، آدم احساس میکنه زل زدن به آدم. یعنی خدایی اگه من با اون تنها تو آسانسور بودم سکته رو زده بودم.
صبحانه متنوع بود اما از اونجا که بیشتر مسافرای این هتل هندی بودن ، بیشتر باب دندون اونها بود. مثلاً خود من ترجیح میدم که برای صبحانه چای و پنیر بخورم نه ماهی با پلو. صبحانه اش شامل برنج ، یه نوع ماهی بسیار ریز که با کله اش تو بشقاب بود که مزه فوق العاده وحشتناکی داشت ، ماهی چرخ کرده که وسطش میگو بود ، تخم مرغ نیمرو و عسلی ، نودل ، ماکارونی ، سیب زمینی آب پز و سوخاری ، سمبوسه ، سوسیس بند انگشتی، خوراک هندی شامل ماهی مرکب و هشت پا ، سه نوع مربا ، شیرینی ، پیراشکی ، نان تست، کره ، 3 نوع آبمیوه که شامل آب سیب و آب پرتقال و یه نوع دیگه که رنگ صورتی داشت به اسم گودا که زیاد خوشمزه هم نبود، همچنین انواع میوه شامل آناناس و خربزه و.. ، نان که شبیه نان لواش خودمون بود ، قهوه، کیک که روش میوه های استوایی خشک ریخته بودن ، گوجه ، یه مدل نان داغ خمیری سفید رنگ که مزه پاک کن میداد، لوبیا ، سبزیجات ، زیتون سیاه، نخود فرنگی ، نخود و یه سری سالاد ها و خوراک های هندی که اسمشون رو نمیدونستم چیه. در کل با ذائقه من خیلی سازگار نبود حتی سوسیسش هم با سوسیهای ما فرق داشت. من که هر روز شیرینی و پیراشکی با قهوه یا آب میوه میخوردم چون اگه قرار بود چیز دیگه ای بخورم با اولین قاشقی که میذاشتم دهنم حالت تهوع میگرفتم.
تورشهر
ساعت 9:30 تورشهر شروع شد و اولین مقصد ما میدان استقلال یا Merdaka Square بود.
با هزینه تور وارد سیتی گالری شدیم. اول فکر کردیم که این گالری به چند تا عکس و ماکتی که توش وجود داشت ختم میشه اما بعد از اینکه رفتیم طبقه بالاش دیدیم که موضوع کلاً فرق میکنه. یه اتاق بزرگ وجود داشت که ماکت کل ساختمانهایی که تو مالزی وجود داشت رو روی یک میز بسیار بزرگ درست کرده بودن. ساختمانهایی که تکمیل شده بودن بصورت ماکت کامل و ساختمان هایی که در حال ساخت بودند و قرار بود در آینده تکمیل یا ساخته شوند رو بصورت شیشه ای ساخته بودند.
همه یک سمت میز ایستادیم و تمام چراغ های سالن رو خاموش کردن. از طریق ویدیو پروجکشنی که وجود داشت فیلم کوتاهی بر روی پرده پخش شد که به معرفی کشور مالزی اختصاص داشت. مثلاً اینکه چقدر جمعیت داره و نماد کشور و جاهای دیدنیش کجاها هستن ، مجموعه باغ هایی که ظرف سال های اخیر ساخته اند و ... جالب اینجا بود که هر مجموعه ای رو که معرفی میکرد ، ماکت مربوط به اون هم روشن میشد و تو تاریکی جلوه میکرد. تمام این برنامه ها هم همزمان با پخش موزیک در حال اجرا بود. آخرش هم که ریتم تند شد و ماکت ها یکی پس از دیگری و به سرعت با نورپردازی زیبایی روشن و خاموش میشدن. من نور بنفشی که روی برج های دوقلو بود رو خیلی دوست داشتم.
مردم هم همگی در حال فیلم برداری بودن. فکر نمیکنم بیشتر از 15 دقیقه طول کشیده باشه. فقط دقت کنید رسیدید بالا برید دست چپ و درست وسط میز بایستید که بهترین جا برای دیدن برنامه همین جایی هست که گفتم. بعد از اتمام فیلم هم چراغا روشن شد و مردم دست زدند و سپس از گالری خارج شدیم و دوباره به طبقه پایین که مغازه ماکت های چوبی بود رفتیم.اونجا میشد وسائل تزئینی چوبی خرید اما قیمت ها بسیار بالا بود و لذا ما چیزی نخریدیم. کارگاه مدلینگ هم درست کنار مغازه بود که میتونستی از پشت شیشه، پرسنلی که با مهارتی مثال زدنی در حال ساخت انواع ماکت های چوبی بودن رو ببینی.
از گالری که خارج شدیم ماکت بسیار بزرگ و قرمز رنگ I LOVE KL رو دیدیم که به معنای من مالزی رو دوست دارم می باشد. که بیشتر توریست ها میرفتن کنارش می ایستادن و عکس میگرفتن که ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم. بعدش هم یه چرخی تو میدون استقلال زدیم. داخل این میدان بزرگترین پرچم دنیا هم وجود داره. که دیدن اون هم خالی از لطف نیست. هر کاری هم کردیم تا از این پرچم طوری عکس بگیریم که تمام پرچم داخل عکس بی افته نتونستیم.
از اونجا به پارک KLC رفتیم که گفته میشه بهترین مکان برای عکس برداری از نماد مالزی یعنی برج های دوقلو هستش. زیاد اونجا توقف نداشتیم. در حد 20 دقیقه و پس از علم کردن پایه دوربینمون و گرفتن چند تا عکسه هنری راهی معبد چینی ها شدیم.
بعد از چند دقیقه به معبد کوچکی که داخل شهر بود رسیدیم. ابتدای معبد یه محوطه ای حیاط مانند داشت که باید کفشات رو جهت احترام در می آوردی تا بتونی وارد معبد بشی. ورودی معبد یه مجسمه بزرگ از بودا قرار داشت که داخل اتاقک شیشه ای بود. کنارش هم دسته های 3 تایی از عود بود که باید میگرفتی رو شمع ها و روشنش میکردی بعدش هم باید میرفتی رو بالشت هایی که جلوی مجسمه بودا گذاشته بودن زانو میزدی و شروع میکردی به عبادت. تو عکس زیر یه آقای چینی رو میبینید که مشغول عبادت هستش.
سپس وارد یه قسمت بزرگتر میشدی که مجسمه اصلیه اونجا بود. کنارش هم دوتا ستون بزرگ وجود داشت که کاملاً با پلاک های طلایی پوشیده شده بود. روی هر پلاک اسامی فردی که اون رو به به معبد اهدا کرده بود نوشته شده بود.
روی در و دیوار و سقف هم نقاشی اژدها و بودا و ... وجود داشت. پشت این مجسمه هم تعداد بسیار زیادی از همون بالشتک ها وجود داشت که جهت عبادت خودشان در روزهای خاصی از هفته (مثل نماز جمعه خودمان) بود که اجازه ورود به اون قسمت رو نداشتیم. هرچی با خودم فکر کردم که اینا با خودشون چی فکر میکنن که میان جلوی این مجسمه وامیستن و عبادت میکنن به هیچ نتیجه ای نرسیدم. تازه باید هواسمون رو هم جمع میکردیم که یه وقت بی احترامی نکنیم به بوداشون تا بهشون بر نخوره. موقع برگشت تو حیاط یه جام بزرگ از خاکستر گذاشته بودن که باید اون عودهایی رو که برداشته بودی میرفتی میذاشتی تو خاکستر تا کم کم بسوزن و خاموش بشن.
در حقیقت اعتقادشون این بود که همینطور که عود در حال سوختن هستش ، گناهان شما هم در حال سوختن هست و وقتی عود رو داخل خاکستر میکنی تمام گناهات رو بودا میبخشه و خاکستر میشه و دوباره مثل روز اول آفرینش پاک خواهید شد. ماهم رفتیم که عود رو بزنیم تو خاکستر که زغالش پاشید رو دستم و دستم سوخت. این اتفاق عیناً برای یه آقای ایرانیه دیگه که جلوی من حرکت میکرد هم افتاد. بیرون معبد هم دوتا پیرزن نشسته بودن و گدایی میکردن.
از اونجا به مغازه شکلات فروشی رفتیم تا به قول علیرضا شوکول بخریم. به محض ورود چند خانم با تکه های بسیار کوچک و یک فنجان بند انگشتی از قهوه که جهت تست بود به استقبالمون اومدن. قهوه رو خوردیم و دیدیم که بسیار بسیار خوشمره هستش. بعدش فهمیدیم که به این قهوه میگن " قهوه سفید" . چیزی که تا حالا به گوشم هم نخورده بود. آخه مگه میشه قهوه سفید باشه؟ بعدش بهمون توضیح دادن اینجا تنها جایی در دنیا هستش که همچین چیزی داره و قهوه سفید مختص مالزی هستش. ماهم که از طعمش خوشمون اومده بود 3 بسته خریدیم که 2 تاش رو به عنوان سوغاتی بدیم و یک بسته هم برای خودمون برداشتیم. قیمت هر جعبه 37.5 رینگت بود که داخل هر کدوم 12 تا بسته قهوه وجود داشت که با هرکدومش میشد دوتا فنجان قهوه درست کرد. تیرامیسو هم تست کردیم که اون هم فوق العاده خوشمزه بود که بسته های کوچکش 59 رینگت و بسته های بزرگش 89 رینگت بود.
بعدش به مرحله تست شکلات رسیدیم. انواع و اقسام شکلات ها با طعم های مختلف جهت تست وجود داشت. از شکلات تلخ گرفته تا شکلاته توت فرنگی و چای سبز! و فلفلی. همینجور که جلو میرفتیم فروشنده ها تکه های کوچک شکلات جهت تست بهمون میدادن تا بخوریم. خانمی که جلوی من میرفت شکلات فلفلی رو امتحان کرده بود و به من پیشنهاد داد که به علت تند بودن شدید تست نکنم. اما من تست کردم و بلافاصله بعدش هم گفتم : این که اصلاً تند نبود!!!! بهم گفت حالا تا 10 بشمار. بعد از 10 ثانیه چشمتون روز بد نبینه احساس میکردم یه مشت فلفل قرمز ته حلقمه. حسابی سوختم و اشک تو چشام جمع شده بود. از اونجا به بعد هر چی شکلات تست کردم فقط و فقط مزه فلفل میداد. پس یادتون باشه که به هیچ عنوان فلفلیش و تست نکنید. از مغازه که خارج شدیم خانم دستفروشی رو دیدیم که روی گاری اش میوه های استوایی رو بسته بندی کرده بود و هر بسته رو با قیمت 10 رینگت میفروخت. ماهم جوگیر شدیم و از هر بسته اش یکی خریدیم. میوه هایی نظیر رامبوتان، منگوستین و دراگون.
خودش همونجا دونه دونه میوه ها رو برمیداشت و با دستش نصف میکردم و میداد تا امتحان کنیم . مدام هم تکرار میکرد. تن رینگت، تن رینگت. کلاً هر چی هم ازش میپرسیدی فقط همین و بلد بود بگه. خوشمزه ترینش منگوستین بود که داخل میوه شبیه حبه کامل سیر بود اما طعمش شیرین بود. یه مقدار هم لیز بود. رامبوتان هم میوه ای قرمز بود که روش یه عالمه سیخ سیخی داشت که باید از وسط میگرفتی و نصفش میکردی. داخلش یه حبه بزرگ شبیه یه دونه بسیار درشت از انگور بود که اون هم شیرین و خوب بود. البته بیشتر میوه های استوایی آبکی بودن و نباید ازشون طعم میوه های خودمون مثل سیب رو داشته باشین. دراگون یا میوه اژدها هم میوه ای شبیه کلم بنفش هستش که باید با چاقو از وسط نصفش کنی. داخلش شبیه کیوی میمونه با این تفاوت که کیوی سبز هستش و دراگون بنفش. دونه های سیاه داخلش در کنار رنگ قرمز قیافه بسیار خوشمزه ای به این میوه داده اما طعمش خیلی معمولیه یا به عبارت بهتر طعم خاصی نداره.
یه میوه هم دارن که گرونترین و پرخاصیت ترین میوه شون هستش به اسم دوریان. میوه ای به اندازه و رنگ نارگیل اما با تیغ های بسیار تیز و بلند و فراوون. گفته میشه که ویتامین سی در این میوه از پرتقال هم بیشتره و اینقدر خاصیت داره که ازش به عنوان میوه ضد سرطان یاد میکنند . البته بوی بسیار بدی هم داره طوریکه باید بلافاصله پس از شکستنش بخوریدش. بوی اون به حدی هستش که ورودش به هتل ها و اماکن بسته مثل اتوبوس و فرودگاه ممنوع هستش و جریمه داره. وقتی به خود اون خانوم فروشنده دوریان رو نشون میدادیم ، با علامت دست بهمون میفهموند که خوب نیست و خوشتون نمیاد و نخرید. قیمت هر کدومش هم 20 رینگت بود.
از اونجا به یه کارگاه نقاشی روی حریر رفتیم که بسیار بسیار جالب بود. ابتدا پارچه های حریر رو روی میزهای بلندی پهن میکردن. سپس شمع ها رو با استفاده از یک دستگاه حرارتی آب میکردن و با شمع آب شده ، شروع به نقاشی گل و گیاه روی حریر میکردن. نقاشی با شمع برام خیلی جالب بود. چون وقتی با شمع داری نقاشی میکنی ، اجازه اشتباه کردن نداری چون نمیشه پاکش کرد ، از طرفی هم خیلی سریع و ظریف نقاشی میکردن. همینطور که نگاه میکردم با خودم میگفتم که اینها واقعاً هنرمند هستن.
سپس رنگ رو با قلمو داخل نقاشی ها میکشیدن. اینقدر زیبا میشد که قابل وصف نبود. پس از خشک شدن اماده فروش تو مغازه ای میشد که کنار کارگاه انواع شال های حریر رو به فروش میرسوند.
البته قیمت شال ها بسیار بسیار بالا بود ، حدود 400 رینگت!!! خانومی که فروشنده شال بود یه شال دستش گرفته بود و رو هوا میچرخوند و ظرف چند ثانیه ازش یه گل درست میکرد. یه جا هم به خانومم گفت که بره پیشش و یه شال خیلی بلند در آورد و با انواع روش های مختلف به صورت لباس های گوناگون درش می آورد و دور خانومم میبست. مردم هم همه جمع شده بودن. تو همون مغازه اجناس تزئینی هم فروخته میشد. داشتیم نگاه میکردیم که یه دفعه صدای قورباغه اومد ، اولش فکر میکردم که دارم اشتباه میشنوم اما بازم صداش میومد. بعدش دیدیم که مجسمه ای از یه قورباغه دست یه آقایی هستش که صدا از اون مجسمهه هستش. پشت قورباغه چندین برجستگی وجود داشت، وقتی چوبی که داخل دهانش بود رو در می آوردی و روی پشتش میکشیدی صدایی بسیار شبیه به صدای قورباغه درمیومد ازش. من خیلی خوشم اومد ازش و تا 1 ساعتی داشتم قور قور میکردم.
چیز جالب دیگه ای که داشت و من خوشم اومده بود ، عقرب های واقعی و سیاهی بودن که داخل شیشه های تزیینی قرار داشتن.
ناهار به عهده تور بود و برای ناهار به رستوران ایرانیه کلبه شرقی رفتیم. رستوران بسیار کوچک که چند تا هم تخت بیرونش گذاشته بودن و به اونایی که میخواستن قلیون هم میدادن . اونجا جوجه کباب خوردیم. وای که چقدر غذاهای ایرانی خوشمزه هستن. من خودم عاشق این هستم که وقتی به یه کشور خارجی مسافرت میکنم از غذاهای بومی اونجا بخورم و انواع و اقسام غذاهاشون رو امتحان کنم اما اینقدر غذاهای اونجا به من نمیساخت که وقتی داشتم جوجه کباب ایرانی میخوردم انگار داشتم خوشمزه ترین غذای عمرم رو میخوردم و چه حسه خوبیه که به جای گفتن کلمه thank you ، برگردی و به گارسون بگی دستت درد نکنه.
پوتراجایا
بلافاصله بعد از خوردن ناهار تور پوتراجایا رو هم به مبلغ تفری 45$ خریداری کردیم. چون پوتراجایا خارج از شهر هستش و رفت و آمد به اونجا برامون سخت بود ترجیح دادیم با تور بریم. ضمن اینکه با خودم فکر کردم دیدن اماکنی از این دست نیاز به توضیحات تورلیدر داره و می ارزه که ادم یه مقدار پول بیشتر بده و هم راحت بره و برگرده و هم اینکه یه نفر باشه که توضیحات هر قسمت رو بهش بده. البته اگه خودتون هم بخواید برید باید با مترو و از طریق خط KLIA و با هزینه 12 رینگتی اقدام کنید. ایستگاه PUTRA JAYA پیاده شید و در ایستگاه قطار با اتوبوسی که به مرکز شهر یعنی جایی که مسجد قرار داره برید. هزینه اتوبوس هم نفری 2 رینگت هست.
پوتراجایا شهری هستش در جنوب کوالالامپورکه ازش به عنوان پایتخت سیاسی مالزی یاد میکنند. یکی دیگر از القابش"شهر الکترونیکی" هستش. علت اون هم اینه که در این شهر همه چیز الکترونیکی کنترل میشود. به عنوان مثال در این شهر هیچ پلیسی وجود ندارد و توسط 99 دوربین کار کنترل انجام می شود. خیابان ها اسم ندارند و به واسطه پوشش های گیاهی مختلف و سبک تیر چراغ برق ها از هم تشخیص داده میشن. شهر به صورت یک جزیره ساخته شده. البته جزیره ای که توسط 7 پل به خارج ارتباط داره و اگه این پل ها برداشته بشه کاملاً به جزیره ای تبدیل میشه که وسط رودخانه هایی قرار داره که دورتادور شهر رو فراگرفته اند. تمام ساختمانهای داخل شهر اداری هستند و ساختمان مسکونی ندارد. تمامی کارمندانی که در پوتراجایا مشغول فعالیت می باشند در حومه شهر زندگی میکنند. وسط شهر دریاچه مصنوعی بزرگی به عمق 2.5 تا 4 متر که آب آن توسط 3 تا رودخانه تامین میشود ساخته شده است . روی این دریاچه پل های بسیار زیبایی که از پل های معروف دنیا مانند پل خواجو و سان فرانسیسکو شبیه سازی شده است وجود دارد.
در کل این شهر رو پادشاه مالزی با هزینه ای بالغ بر 8.5 میلیون دلار و از جیب شخصی ساخته است که امروزه مورد تحسین همگان است. و اما تور بازدید از شهر پوتراجایا ساعت 2 بعد از ظهر آغاز شد. اولین جایی که در پوتراجایا رفتیم بام شهر بود. جایی که از اون بالا میتونستی نمایی کلی از شهر رو ببینی.
تو عکس های بالا میتونید یه ساختمان رو ببینید که سعی شده شبیه برج العرب دبی ساخته بشه. ساختمان کناری هم سازمان حمایت از بانوان هستش که قرار بود توسط مردای تورمون طی یک عملیات انتحاری منفجر بشه. جالب اینجا بود که تمام کارکنان اون ساختمان زن بودن و تنها اداره ای بود که زنهای مسلمان میتونستن داخلش بدون حجاب کار کنن. همانطور که گفتم چون مالزی تمدن خاصی نداره واسه همین هم سعی کرده که از هر چیزی که تو دنیا جالب هست یه نمونه اش رو واسه خودش بسازه. مثلاً بر روی دریاچه پل های معروف دنیا رو شبیه سازی کرده. اما به دلیل رعایت قانون کپی رایت فقط اجازه شبیه سازی تا 70-30% از اثر رو دارند و لذا نمیتونند کاملاً شبیه اثر اصلی بسازند. پل الکساندر ، پل سان فرانسیسکو، پل سیدنی استرالیا ، پل خواجو و ... از جمله پل هایی هستند که شبیه سازی شده اند. مثلاً پل الکساندر در حقیقت 6 تا ستون داره اما اینجا با 4 تا ستون ساختنش. تو عکس زیر تا اونجایی که تونستم سعی کردم که عکس پل های معروف پوتراجایا رو در کنار موقعیتشون روی نقشه نشون بدم :
اون بالا سالن اجلاس و کنفرانس سران بود که از نمای روبرو شبیه به یه کلاه کابویی از کنار شبیه سگک کفش و از بالا شبیه به یک کتاب باز بود. داخلش هم رفتیم. البته به ما گفتند که طبقه پایین نریم چون اگه میتینگی در حال انجام باشه بهمون گیر میدن. ماهم پایین نرفتیم اما بعضی از دوستان رفتند و مشکلی هم پیش نیومد.
از اونجا برای بازدید از پل الکساندر یا پل خوشبختی رفتیم. یه افسانه ای در مورد این پل وجود داره واون هم اینه که عروس و داماد میرن کنار این پل و یه آرزویی میکنن ، بعدش عروس باید پشت به پل بایسته و همینطور که پشتش به پله دسته گلش رو پرت کنه تو آب ، اونوقته که آرزوش برآورده میشه. ما هم وقت کمی برای بازدید از پل و گرفتن چندتا عکس یادگاری داشتیم. البته متاسفانه وقتی تورلیدر داشت این افسانه رو تعریف میکرد همه خانم ها متفق القول موضوع رو بد برداشت کردن و فکر کردن به جای دسته گل ، دسته گلاشون ( شوهراشون) رو باید پرت کنن تو آب که بعدش خودشون پشیمون شدن چون قرار بود آخر تور ببرنمون بازار و اگه پرتمون میکردن تو آب دیگه کسی نبود که تو بازارا براشون خرج کنه. نکته جالب توجه این بود که به محض حضور ما یه ماشین عروس هم اومد و در حالیکه فیلمبرداراشون داشتن ازشون فیلم برداری میکردن ، عروس که اتفاقاً بسیار هم ذوق زده تشریف داشتن پیاده شدن و کنار پل آرزوها عکس انداختن. من هم میخواستم که از این لحظه تاریخی عکس یادگاری بگیرم که ترسیدم یه وقت آقای داماد که در حال حاضر داغ هم بودن غیرتی بشن و دنبالم کنن و همین بود که کلاً بی خیال شدم.
سپس به بنایی که گفته میشد تاج محل هستش رفتیم که اگه کسی به ما نمیگفت این تاج محله ، عمراً متوجه نمیشدیم. اصلاً شبیهش نبود.
روبروی تاج محل هم مسجدی بود که تماماً از استیل ساخته شده بود و اسمش هم "مسجد استیل" بود.
از اونجا به تنها مسجد صورتی جهان رفتیم. این مسجد روی آب ساخته شده بود و فقط از یک طرف به دریا راه داشت. وقتی که ما رسیدیم موقع اذان بود و وقت کمی برای بازدید از مسجد داشتیم چون به محض اینکه اذان رو بگن دیگه اجازه بازدید از مسجد رو نمیدن. برای خانم هایی که حجاب نداشتن یا لباس آستین کوتاه و یا دامن داشتن هم یه شنل قرمز رنگ میدادن تا بپوشن.
کنار مسجد صورتی یک میدان قرار داره که همونجایی هستش که گفتم اتوبوس ها پیادتون میکنن. روبروی میدان کاخ نخست وزیری هستش. ویلای پادشاه و پسرانش هم کنار دریاچه قابل رویت بود. جالب اینجا بود که ماهیگیری داخل دریاچه ممنوع بود و فقط پادشاه میتونست داخل دریاچه ماهیگیری کنه ، اونم تفریحی. بعد از بازدید از مسجد صورتی بهمون بستنی دادن که تو اون گرما حسابی میچسبید. ساعت 4:45 بود که بعد از پایین رفتن از پله برقی به کنار دریاچه رسیدیم تا سوار یه کشتی کروز بشیم. کروزی که قرار بود داخل دریاچه حرکت کنه و ما رو از زیر تک تک پل ها رد کنه تا بتونیم پل های شبیه سازیشده رو از نمای نزدیک و از داخل دریاچه ببینیم. مدت زمان تور کشتی 1 ساعت هستش که هزینه اون به عهده تور بود و لی اگه بدون تور رفتید بدونید که باید هزینه 45 رینگت رو برای سوار شدن به کشتی پرداخت کنید.
در مسیری که باید میرفتی تا به کشتی برسی یه جا بود که مار پیتون و طوطی های بزرگ رنگی نگه میداشتن و اگه میخواستی میتونستی با پرداخت هزینه ای باهاشون عکس بگیری. همونجا هم عکس رو چاپ میکردن و تحویلت میدادن. دوست داشتم با طوطیهاش عکس بگیرم واسه همین هم به همسرم پیشنهاد دادم و آقای عکاس به محض اینکه دید من علاقه به عکس گرفتن با طوطیها دارم یکیشون رو گذاشت رو شونه من اما همسرم گفت که قبلاً تو کیش با طوطی عکس گرفتیم و تکراریه. گفت من حاضرم با مار عکس بگیرم که من حرفش رو جدی نگرفتم و ادامه مسیر دادیم. بدو ورودمون به کشتی نفری ا لیوان آب هم بهمون دادن که اینقدر تو آفتاب مونده بود شده بود آب جوش. قبل از سوار شدن به کشتی هم ازمون عکس دونفره گرفتن طوریکه کشتی پشت سرمون قرار گرفت. بعد از اتمام تور اون عکس رو 15 رینگت بهمون فروختن که کیفیت زیاد جالبی هم نداشت.
داخل کشتی 7-8 ردیف صندلی در دوطرف چیده بودن که هر طرف 4 تا صندلی داشت که به محض ورود مسافران در اولین فرصت ممکن صندلی های کنار پنجره پر شد و ماهم کنار پنجره نشستیم. نیما اومد و بلنگو رو گرفت دستش و شروع کرد به ارائه پاره ای از توضیحات. اول از همه از کنار پل خواجو گذشتیم. پلی که اجازه ساخت آن در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی با دولت مالزی داده شد مشروط بر اینکه اصلی ترین پل شهر باشد که همین هم شد و اصلی ترین پلشان بود. اما متاسفانه اصلاً نتونسته بودن شبیه پل خواجوی خودمون درش بیارن و فقط ته چهره ای از اون داشت. همینطور که داشتیم از کنار پل رد میشدیم همه مسافرا داشتن میگفتن : این که اصلاً شبیهه پل خواجو نیست!!
یه مقدار که رفتیم جلوتر نیما گفت که کشتی یه عرشه کوچک هم داره که اگه خواستید میتونید از فضای بیرون هم استفاده کنید. گفتن همین جمله کافی بود تا اونایی که کنار پنجره نبودن سریعاً به سمت عرشه حمله کنن. عرشه ها هم یکی در جلو و دیگری در پشت کشتی بود. ما هم بعد از مشورت باهم بالاخره تصمیم گرفتیم بریم روی عرشه. عرشه بسیار نقلی و کوچک بود. قسمت جلوش هم خیلی بهتر از قسمت عقبش بود چون میتونستی پل هایی که بهشون نزدیک میشی رو ببینی اما وقتی روی عرشه عقب بودی همش زیر پل رو میدیدی و هم اینکه صدای موتور که پشت کشتی بود زیاد بود. در کل عرشه پشتی هم بد نبود اما قسمت جلوش بهتر بود.
پس موقع سوار شدن عجله نکنید و به نظر من از همون اول برید سمت عرشه جلوی کشتی. که هم اونجا باد خوبی میاد و هم اینکه دید بهتری دارید و با توجه به اینکه دریاچه موج هم نداره خیلی آرامش بخش و زیباست. من که واقعاً لذت بردم. وا ما پل هایی که ما از زیرشون رد شدیم :
پل سانفرانسیسکو
پل الکساندر یا همان پل خوشبختی
پل سیدنی استرالیا
و این پل که اسمش Wawasan بود که شنیدم نمای شب این پل هم بسیار زیباست و نور پردازی قشنگی داره
این هم نمایی از مسجد استیل از داخل دریاچه
یه موشکی هم بود که میگفتن پادشاه مالزی تمام طرح و برنامه های بلند مدتش رو داخل اون نگهداری میکنه