هر بار که در جمع دوستانم میگویم قصد سفر به هند را دارم، همگی منصرفم میکنند. «نریها خیلی کثیفه، مریض میشی»، «اونجا شلوغه، برو جایی که آرامش داشته باشه»، «غذاهاشون تنده، گرسنه میمونه، تازه همهشون گیاه خوارن» و ... جملاتی از این قبیل را زیاد میشنوم. ولی یک گوشم در است و دیگری دروازه. تصمیم خودم را گرفتهام و هیچ کسی نمیتواند مانعم شود. نمیدانم اسمش را باید لجبازی گذاشت یا کنجکاوی. هر چه هست نتیجهاش شیرین است. چند روز در نیمه تیرماه سال 97 بعد من و دوستم جابر، بلیط و ویزا در دست عازم فرودگاه بین المللی امام خمینی(ره) هستیم. جابر از همکاران قدیمی من است. همیشه هر وقت عکسهای سفرم را در اینستاگرام میگذاشتم برای سفر بعد التماس دعا داشت. با او تماس میگیرم و قصدم را اعلام میکنم. میگوید: «نمیشه به جاش بریم...» جملهاش را قطع میکنم و توضیح میدهم که هیچ جایگزین دیگری ندارم. دوستم در برابر حرف زور من تسلیم میشود. به او میگویم قیمت دلار در حال اوج گرفتن است و اگر الان نجنبیم فردا دیر است. بلیط و تور را با قیمت 3 میلیون و 200 هزار تومان خریداری میکنم. الان که دارم این سفرنامه را مینویسم قیمتها حداقل دو برابر شده است.
بار سفر میبندم و به دوستانی که مخالف مسافرت هند بودند میگویم: «هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد».
*ساده زیستی گاندی به روایت بنای یادبود
نصفه شب به فرودگاه دهلی میرسیم و سفر هشت روزهمان به مثل طلایی یعنی دهلی، آگرا و جیپور آغاز میشود. محمود، تور لیدرمان با حلقههای گردنآویز گل به استقبالمان آمده است. گلهای زرد و سفید را از لای نخ رد کردهاند و در گردن مهمانهای تازه وارد میاندازند. محمود برایمان یک خبر بد دارد و یک خبر خوب. خبر خوبش این است که فردا گشت رایگان داریم و با اتوبوس کولردار از چند نقطه توریستی بازدید میکنیم. خبر بدش هم این است که گشت از ساعت هفت صبح یعنی چهار ساعت دیگر آغاز میشود. با احتساب «چکاین» هتل فقط دو سه ساعت برای خواب زمان داریم.
روز اول به رسم ادب و احترام سفرمان را با بازدید از آرامگاه گاندی، پدر معنوی هند آغاز میکنیم. در اخبار دیدهام که وقتی رووسای جمهور دنیا وارد هند میشوند، اول از همه به آرامگاه گاندی میروند و ادای احترام میکنند.
آرامگاه «گاندی» در باغی بزرگ واقع شده که اولین ویژگیاش سکوت و آرامش است. سکوتی که حتی با آواز گوشنواز پرندگان هم برهم نمیخورد.
میرسم به یک زمینِ چمنِ مربعی شکل که در گوشه و کنارش چند درخت هم دیده میشود. وسطش سنگ مرمری سیاه گذاشتهاند و رویش گلهای نارنجی رنگ ریختهاند. به یاد گاندی شعله آتشی هم روشن کردهاند. کل بنای یادبود همین است. همین قدر ساده و بیزرق و برق. دقیقا شبیه به زندگی خود گاندی که ساده زیستیاش زبانزد خاص و عام بود.
*دیدار با بدلهای گاندی در سطح شهر
پس از بیرون آمدن از آرامگاه، چند کوچه آن طرف تر پیرمردهایی با شکل و شمایل گاندی را می بینم و پی می برم این که می گویند "الناس علی دین ملوکهم" چقدر درست است. جمله ای هم منسوب به حضرت علی(ع) داریم با این مضمون که «مردم به حاكمانشان بیشتر شبیهاند تا پدرانشان.» این مرد سیه چرده لاغری و ساده زیستی را مسلما از گاندی به ارث برده است.
مشی پدر معنوی هند، مبارزه بدون خشونت بود. او در اعتراض به سیاست های داخلی و خارجی روزه می گرفت و لب به غذا نمی زد. گاندی خام گیاه خوار بود و تا آخر عمرش فقط یک بار طعم گوشت گوسفند را چشید. دوستش به او گفته بود که اگر گوشت بخورد قوی می شود و می تواند انگلیسی ها را شکست دهد. آن شبی که لقمه ای گوشت خورد، تا صبح از عذاب وجدان خوابش نبرد. گفته بود: «صدای بع بع گوسفند بیچاره را از داخل شکمم میشنوم.»
گاندی همیشه میگفت: «مسلمانان و هندوها چشمان راست و چپ هند هستند و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارند.» آن زمان مردم معنای این سخن را درک نکردند و نتیجه اش شد جدایی پاکستان از هند. اما حالا این دو گروه در کنار هم با صلح و آرامش زندگی می کنند.
*سرزمین عطرها و نورها و شعرها و شورها
پس از خواندن فاتحه برای آقای گاندی به سمت «دروازه ملی هند» حرکت میکنیم. گاندی پیرو آیین هندو بود ولی با مسلمانان رابطه خیلی دوستانهای داشت. پس حتما فاتحه ما مسلمانان در آن دنیا در سرنوشتش تاثیر خواهد داشت. روی دیوارهای دروازه ملی هند اسامی سربازان کشته شده در جنگ جهانی اول را حک کردهاند.
اطراف دروازه دستفروشها غوغایی به پا کردهاند. انواع گردنبند و دستبند و ساعت و مجسمه و خوردنی و نوشیدنی را در حلق توریستها فرو میکنند. آن قدر برای فروختن اجناسشان اصرار میکنند که توریست بیچاره کلافه میشود. برای من زیباتر از هر چیز تنوع رنگی است که در فضا موج میزند. در تار و پود لباسها و اجناس محو تماشای رنگهایی میشوم که تا به حال ندیدهام. دوربینم را برمیدارم و پشت سر هم عکس میگیرم.
آن جایی که فروغ فرخزاد به آن می گوید «سرزمین عطرها و نورها» و آن جغرافیایی که «شهر شعرها و شورها» میخواندش، احتمالا باید حال و هوایی شبیه به هندوستان داشته باشد. در اینجا رنگها انگار در هم فرو می روند و تکثیر میشوند.
مدام باید این شعر شاعر خارجی «یانیس ریتسوس» را تکرار کنی که «این همه رنگ از کجا آورده ای». رنگین کمانی که همه جای هندوستان خودنمایی می کند، چشم نواز و آرامش بخش است.
*درخت پیروز میشود
رفتارشان با محیط زیست شبیه به خود ماست. این جوانها اصرار زیادی به کندن شاخه درخت دارند. ولی شاخه بیچاره بی دلیل دارد مقاومت می کند. در نهایت درخت پیروز میشود.
این درخت قطور در اطراف منار قطب در دهلی کاشته شده. سایه اش نجات بخش است در گرمای چهل و چند درجه تابستان دهلی.
*کاریکاتور تخت جمشید
قطب منار بلندترین برج آجری دنیاست که توسط پادشاهان مسلمان در شهر دهلی ساخته شده. چون عده ای از آن بالا خودکشی کرده اند، الان دیگر اجازه رفتن به بالای برج را نمی دهند.
اقای تور لیدر انگشت اشاره اش را می گیرد به سمت قطب منار و می گوید: «ستونهای اطراف را با الهام از تخت جمشید ایران ساخته اند» نزدیک تر میشوم تا ببینم چطور از بنای اصیل و ماندگار ما الهام گرفته اند. شاید اگر کلمه تقلید را به کار می برد، پذیرفتنش راحت تر بود. این ستون های بی ریخت، حتی در حد کاریکاتور تخت جمشید هم نیستند. کل مجموعه «قطب منار» حدود هفتصد سال قدمت دارد و چند نسل بعد از تخت جمشید ما ساخته شده.
دولت هند موفق شده این بنا را در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت برساند. هندی ها بیست و هشت مکان ثبت شده در یونسکو دارند و ایران بیست و سه مکان. متاسفانه آرامگاه فردوسی با همه عظمتش به فهرست یونسکو راه نیافته است. ما اگر اراده کنیم، می توانیم هند و کشورهای مشابه را با اختلاف قابل توجه پشت سر بگذاریم. البته شرطش این است که این ماجرا جزو اولویت ها و دغدغه های دولتمردان مان باشد که ظاهرا نیست.
*چانه بزنید تا رستگار شوید
محمود آقا، لیدر تور ما در هند است. اصالت هندی دارد و فارسی را خیلی خوب و شیرین صحبت می کند. مدرک دکترای تاریخ هند را دارد و در کنارش زبان فارسی را هم با کلاس رفتن یاد گرفته است. داخل اتوبوس به ما آموزش میدهد که چطوری میشود داخل مغازه های هند، چونه زد. میگوید فروشنده ها، دستبندی را که قیمت واقعیش صد روپیه است، به قیمت هزار و پانصد روپیه میفروشند. فکر میکنم که ما و آنها چقدر شبیه هم هستیم. رفتار و روحیاتمان، تاریخ و سرگذشت مان و اوضاعی که در آن قرار گرفتهایم. جبر جغرافیایی ما و هندی ها را سال به سال نزدیک تر و نزدیک تر کرده است.
*اعجاز تاج محل و همسایگی عشق و جنون
یک شب در دهلی میمانیم و روز بعد راهی شهر دوم یعنی «آگرا» میشویم. شهری که با بنای «تاج محل» شهرت جهانی پیدا کرده. بنای باشکوه تاج محل را شاه جهان به یاد همسرش ممتاز محل ساخت. تاج محل در تمام دنیا نماد عشق و دلدادگی است. چشمه خروشان عشق در وجود شاه جهان جوشید و او را تشویق به حرکت کرد.
یکی از بزرگترین تیمارستان های دنیا هم در اگرا ساخته شده. انگار عشق و جنون همسایه دیوار به دیوار هم هستند. عظمت «تاج محل» تا حد زیادی متکی به داستان عاشقانهای است که ضمیمه آن کردهاند. اگر از این بنا قهرمانها و ماجراهایش را بگیریم به یکباره فرو میریزد.
برای درک عظمت «تاج محل» نیازی نیست که اطلاعات فنی زیادی داشته باشیم. فقط کافی است بدانیم که پوست و گوشت و استخوان آن ساختمان سفید رنگ تماما از سنگ سفید مرمر تشکیل شده. یعنی اینگونه نبوده که ساختمانی بسازند و نمای آن را با سنگ سفید تزیین کنند. کارگران و مهندسان برای اجرای قوسها و انحناهای دقیق، حشو و زواید سنگ یک تکه را بیرون کشیدهاند.
*تکنیک آرایش چهره تاج محل
هندی ها تکنیک پیِترا دورا (منبت کاری با سنگ های نیمه قیمتی) را از ایتالیا به کشورشان آورده اند. به این تکنیک سنگ در سنگ هم می گویند. آنها سنگ مرمر (یا هر سنگ دیگر) را می تراشند و داخلش را با سنگهای قیمتی مثل فیروزه و لاجورد پُر می کنند.
متن هایی و طرح هایی که روی در و دیوار تاج محل خودنمایی می کنند با این تکنیک نوشته شده اند. آیات قرآن هیچ کدام با جوهر و قلم نوشته نشده اند.
بیدلیل نیست که ساخت تاج محل بیست و دو سال طول کشیده و در نهایت در فهرست جدید عجایب هفتگانه جهان قرار گرفته است. در سطح شهر آگرا ظرفهای تزیینی را با قیمت های نجومی می فروشند. ظرفهایی که همگی با تکنیک پیِترا دورا ساخته شده اند.
*مهاراجه همبرگرها
مهاراجه پیشوندی است که در هند برای پادشاهان استفاده می شده. این کلمه را شاه بزرگ معنا کرده اند. چیزی شبیه به اعلیحضرت که قبل از انقلاب در کشور خودمان کاربرد داشت. جالب است بدانید که آخرین مهاراجه هند هفت سال پیش در سن هفتاد و نه سالگی درگذشت. پادشاهان می روند و لقب های عریض و طویل شان بر روی انواع همبرگر مینشیند. مک دونالد در هند پُرحجم ترین محصولش را با عنوان مهاراجه مک عرضه میکند. اگر در ایران شعبه داشت احتمالا نامش را می گذاشت «شاه برگر»
تبلیغات سیاسی و تجاری ریشه های مشترکی دارند. هر دو بدون غلو و اغراق نمیتوانند به حیات شان ادامه دهند.
*شغل راحت مرد خال گذار
در معبدی قدیمی بین جاده آگرا به جیپور یکی از از پیشوایان آیین هندو را میبینیم. مردم جلوی یک مجسمه خم میشوند و دعا میخوانند. این آقا وسط پیشونی خانمها، خال قرمز میگذارند و دور مچ دست راست آنها، نخ رنگی هم میبندند. به نظر من شغل خیلی راحتی دارد. مردم بعد از اینکه کنارش مینشینند داخل سینی او پول میریزند.
*نوستالژی بنر و عمو جغد شاخدار
هر روز این سنجاب های بازیگوش را می بینم و نوستالژی کارتون «بنر» برایم زنده میشود. یاد عمو جغد شاخدار میافتم و نصیحت های عاقلانه اش. اینجا مثل دنیایِ کارتون هایِ دورانِ کودکی، انسان ها و حیوانات رابطه مسالمت آمیزی با هم دارند. هیچکدام دیگری را آزار نمی دهند. رابطه انسان ها با انسان ها هم تقریبا همین گونه است.
*حق تقدم با گاوهاست!
هندوها به گاو و فیل ارادت ویژه ای دارند. گاو را مادر همه خدایان می دانند و همیشه با این حیوان مهربانانه رفتار می کنند. کسی حق ندارد گاو را زندانی کند. گاوها در گوشه خیابان و طول پیاده رو آزادانه برای خودشان می چرخند. در تمام شعب مک دونالد فروش همبرگر گوشت ممنوع است. هر چقدر بگردید جز گوشت مرغ چیزی نصیب تان نمی شود. روی دیوار اطلاعیه ای زده و این نکته را توضیح داده اند.
محبوبیت فیل های مقدس کمتر از گاوها نیست. در معبد آکشاردام، مجسمه های سنگی فیل را بر روی دیوار تراشیده اند. مجسمه هایی که حجمشان به اندازه یک فیل واقعی است.
هندوها و مسلمانان بر سر نحوه رفتار با گاو همیشه در چالش و اختلاف هستند. ذبح گاو و خوردن گوشتش در بیشتر ایالت ها ممنوع است. اما اکثر مسلمانان به این ممنوعیت توجهی ندارند.
هند یکی از بزرگترین صادرکنندگان گوشت به کشورهای دنیاست. از تور لیدرمان پرسیدم چطور می شود که در کشوری ذبح گاو ممنوع باشد و همزمان صادرات پرحجم گوشت هم انجام شود؟
او گفت: به خاطر پول بسیاری از اعتقادات زیر پا گذاشته می شود.
*تو رو خدا ما را ببر شاپینگ مال!
«بازار بهتر است یا موزه؟» این سوال ساده تور ما را از روز دوم دچار تشنج میکند. هفده نفر خانم شمالی که به صورت اتفاقی همسفر ما شدهاند خرید را بر هر چیزی ترجیح میدهند. اسم خودشان را گذاشتهاند گروه آپاچیها و اعتراف میکنند که اشتباهی اینجا آمدهاند. فرناز خانم از همه جوانتر است. موقعی که میخواهد تور لیدرمان را صدا بزند، «او» را حسابی میکشد و میگوید: «آقا محموووووووود؟ پس کِی ما رو میبری شاپینگ مال؟» این سوال را هر چند دقیقه یکبار تکرار میکند. این قدر که ملکه ذهن همه میشود. همگی حاضریم که پول کرایه تاکسی او را تا بازار بدهیم و روانهاش کنیم. وقتی تورلیدر را صدا میزند در فاصلهای که دارد صدای «او»ی محمود را میکشد، چند نفر از پسرها شیطنت میکنند و دسته جمعی میگویند: «پس کِی ما رو میبری شاپینگ مال؟». هند تا دلتان بخواهد معبد و موزه و قلعه و کاخ و مسجد دارد و تنها چیزی که ندارد شاپینگ مال است. اعضای گروه آپاچیها دائما غُر میزنند. محمود دارد درباره تاریخچه «تاج محل» توضیح میدهد که یکیشان زیر لب میگوید: «این چرت و پرتها چیه ما رو ببر بازار»، موقع رسیدن به «تاج محل» چند نفرشان از اتوبوس پیاده نمیشوند و میگویند: «عکسش رو توی اینترنت دیدیم». معیار ارزیابی آنها از سفر، میزان گشت و گذارشان در بازار است. «این همه پول دادیم تا روز سوم فقط یک بار ما رو بُرده بازار». محمود وسط حرفهایش میگوید که امروز ظهر برای ناهار میرویم فلان فود کورت در فلان بازار. فرناز خانم ذوق زده میشود و ناخودآگاه میگوید: «آخ جون بازار». بقیه جمله محمود را نمیشوند که تاکید میکند نیم ساعت برای صرف ناهار آنجا هستیم و سریع برمیگردیم. در ذهنش رویاپردازی میکند. دوباره پشت سر هم سوال میپرسد. «آقا محمووووووووووود؟ توی بازارش آدیداس نمایندگی داره؟ ورساچه هم هست؟ اچ اند ام هنوز تخفیف داره؟ با یورو بخریم ارزون تر میشه یا روپیه؟ لیوایز هم هست؟ زارا چطور؟» محمود جواب این سوالات را نمیداند. خودش به سبک اکثر هندیها پیراهن رنگ و رو رفتهای بر تن دارد که انگار آن را از حراجی میدان راه آهن تهران خریده است. دارد برای ما از خاطراتش میگوید. تعریف میکند که هموطنان ما بابت بازار رفتن و خرید کردن کلافهاش میکنند. این که چمدان ایرانیها روز آخر بچه میکند و چند برابر میشود و آخرش هم همه طلبکارند که چرا بازار نرفتیم. احتمالا در ذهنش تصور میکند که از یک کشور قحطیزده آمدهایم که داخلش هیچ جنسی برای خرید نیست. به فرناز خانم میگوید: «همه این چیزهایی که گفتی اونجا هست. نگران نباش.»
*قدم زدن در یک عطاری بزرگ
در آگرا به فروشگاهی که آقای تورلیدر وعدهاش را داده میرسیم. شبیه یک هایپرمارکت است که فقط سوغات هند را میفروشد. تمام چیزهای متفرقهای که در دست دستفروشها دیدهبودیم در این مکان یکجا عرضه میشود. از ادویه بگیرید تا زیورآلات، صنایع دستی، لباسهای ساری، چای و ...
غرفه چای خودش به تنهایی حدود ده فروشنده دارد. چای را در بستهبندیهای مختلف دست مشتری میدهند. بستههای شیک و پرزرق و برق مخصوص سوغاتی هستند و بستههای ساده بدرد مصرف شخصی میخورند. در بین همه بستهها چای دارجلینگ طرفدار بیشتری دارد. دارجلینگ اسم یکی از ایالتهای هند است که محصول چای آن از خودش معروفتر شده است.
محمود زنان خانهدار را دور خودش جمع کرده و برایشان از ادویهها میگوید. از هیجانش میفهمم که دغدغههای فرهنگی را کنار گذاشته و در این لحظه فقط به فکر فروش بیشتر است. معلوم است که از مجموع خرید تور ما در این فروشگاه درصدی هم گیر او میآید.
اساسا در هندوستان تمامی غذاها، خوردنیها و نوشیدنیها با آنکه شکل و رنگ متفاوتی دارند یک مزه را میدهند؛ مزه ادویه. حالا ممکن است این ادویه به تنهایی وجود شما را چنگ زند یا این که با دیگر ادویهها هم متحد شود.
در داخل رستورانها از شما میپرسند که غذایتان اسپایسی باشد یا نرمال. وقتی نرمال سفارش میدهید میزان تندی غذایتان کمتر میشود؛ اما انتظار غذای بدون ادویه را نداشتهباشید.
مخلوطی از بوی فلفل سیاه، پودر زنجفیل، زردچوبه، پودر دارچین، فلفل سفید، جوز، خردل، هل، گشنیز و شنبلیله در همه جا احساس میشود. در خیابانها و رستورانها که قدم برمیدارید احساس میکنید که داخل یک عطاری بزرگ هستید.
*روزی که فیلمان یاد هندوستان کرد
فیلسواری جزو معدود گزینههای تفریحی کشور هند است. اگر شما مثل همسفران ما به معبد و موزه و کاخ و قلعه علاقهای نداشته باشید، فقط باید به مزرعه فیلها پناه ببرید و لذت و تفریح را آنجا جستجو کنید.
دهکدهای که محمود در جیپور ما را آنجا میبرد یک زمین پهناور دارد به همراه کوچههایی پیچ در پیچ که هر کدام کمی بیش از شانههای فیل عرض دارند. من و دوستم فیلی را انتخاب میکنیم که روی گوش و گونه و خرطومش نقاشی کشیدهاند.
در ایستگاه توقف فیلها، سکویی درست کردهاند که مخصوص نشستن بر روی فیل و پیاده شدن از آن است.
ما برای نشستن بر پشت فیل باید از پلکان سکو بالا برویم. حیوان مثل یک ماشین دنده اتومات عقب و جلو میرود تا دقیقا در کنار سکو قرار گیرد.
فیلی که بر آن سوار شدهایم، آهسته و پیوسته قدم برمیدارد و عجلهای برای رسیدن ندارد. سوالی که در ذهن من جرقه زده این است که در گذشته نظامیان چطور با فیل به جنگ دشمن میرفتهاند. فیل با این سرعت لاکپشتیاش تا دو قدم بردارد توسط لشکر دشمن تار و مار میشود.
*دنیای میمونها عادلانه نیست
هندیان هانومان را به عنوان یکی از محبوبترین خدایان آیین هندو میپرستند. او انسانی حیواننما بود که چهرهاش شباهت زیادی به میمون داشت. هندیان این الهه را نماد ایثار و فداکاری میدانند و به خاطر هانومان به همه میمونها احترام میگذارند.
داخل معبد میمونها در نزدیکی جیپور، با مجسمهای زردرنگ به نام «هانومان» روبه رو میشویم. هانومان بدنی نارنجی رنگ دارد و کلهای که ترکیبی از میمون و انسان است. پیرمرد جلوی هانومان خم میشود و به او احترام میگذارد. با این که در این محوطه کار میکند، حضور «هانومان» برایش عادی نشده.
آقای تورلیدر یک عدد موز دستش میگیرد و دو زانو مینشیند روی زمین. چند میمون به طرفش میآیند و موز را چنگ میزنند.
بازی با میمونها تجربه هیجان انگیزی است. هم برای آنهایی که از میمون ترسیدند و جلو نرفتند و هم برای زنان و مردان شجاعی که میمون را در آغوش گرفتند.
دنیای میمون ها هم دنیای عادلانه ای نیست. در دنیای این جانوران، احتمالا آنهایی که در معبد میمونها در جیپور هند به دنیا آمده اند، جزو خوشبخت ترین ها هستند. از بعد عاطفی، آسایش، خورد و خوراک، محل زندگی و همه چیز.
سالانه صدها هزار نفر با بسته های موز و بادام هندی اینجا می آیند و مهمان میمون ها میشوند. توریست ها برای سلفی گرفتن با این جانوران بازیگوش مسابقه می گذارند. فردی که در عکس می بینید بابت نشاندن سه میمون بر روی شانه هایش سر از پا نمی شناسد.
قیمت موز در جیپور حدودا کیلویی سه هزار تومان است. (تازه با یوروی ۹ هزارتومانی ما) روی زمین این قدر پوست موز ریخته شده که آدم از ترس سُر خوردن باید مسیرش را کج کند. این میمون ها اگر در یک کشور غیر توریستی آفریقا به دنیا میآمدند، الان این قدر محبوب و چاق و چله نبودند.
*توک توک سواری در روز آخر
روز آخر به اولین راس مثلث یعنی دهلی برمیگردیم. نصف روز فرصت داریم جاهای باقیمانده دهلی را ببینیم. به فهرستم نگاه میکنم و متوجه میشوم که برای دیدن جاهای توریستی جا افتاده دو هفته هم کم است چه برسد به نصف روز. از تور جدا میشم تا چند مکان را به صورت فشرده ببینم.
به سراغ اتوریکشا یا همان موتورهای سه چرخه میروم که به آنها توک توک هم میگویند. مزیتش این است که با هزینهای کم مسافران را از یک نقطه به نقطهای دیگر میبرند.
برای رفتن به معبد آکشاردام که حدودا ده کیلومتر با من فاصله دارد 200 روپیه به راننده میدهم. آکشاردام بزرگترین معبد آیین هندو در جهان محسوب میشود. محال است کسی به اینجا بیاید و تحت تاثیر عظمت ساختمانهایش قرار نگیرد. میگویند هندوها چند میلیون خدا دارند که مجسمه مهمترین خداها را میشود در آکشاردام دید. ورود به معبد رایگان است. ولی اگر بخواهید نمایشهای مربوط به معبد را تماشا کنید و از قایق سواری و چرخیدن در یک موزه هندشناسی بهره ببرید باید یک عدد بلیط به قیمت 250 روپیه را خریداری کنید. بازدید هول هولکی از آکشاردام حدود نصف روز وقت میبرد. از آنجا دوباره اتوریکشا میگیرم و خودم را به بازار سنتی «جان پات» میرسانم. شاپینگمال را به خاطر مصنوعی بودنشان چندان دوست ندارم. به نظر من زندگی واقعی در بازارهای سنتی جریان دارد.
آنجا مردی را میبینم که کوهی از لباس زنانه را روی هم ریختهاست. دستی به زیر قله کوه میبرد و لباسهای آن ناحیه را به هوا پرتاب میکند. ناگهان خودش لابلای باران پارچهها و لباسهای رنگی گم میشود. در حین پرتاب جملاتی را فریاد میزند که احتمالا ترجمهاش میشود «بدو، بدو حراجش کردم» به ترجمه جمله و کلمه «بدو» که فکر میکنم یاد قرار خودم با بچههای تور در هتل میافتم. قرار است از تور دسته جمعی به فرودگاه بین المللی گاندی برویم. با تور لیدرمان تماس میگیرم و از داد و بیدادش میفهمم که از کاروان جا ماندهام. به گفته محمود به ایستگاه مترو میروم و بلیط فرودگاه را میخرم. به دوستم جابر میگویم که زحمت حمل چمدانهایم به داخل اتوبوس را بکشد. بدقولی و خونسردی من باعث شد که سیستم متروی شهر دهلی را هم بتوانم ببینم. قیمت بلیط مترو 50 روپیه است. خیلی زودتر از بقیه به مترو میرسم. احساس توریستهای اروپایی را دارم که با بار کم جهانگردی میکنند. تازه من همان بار کم را هم ندارم و دستهایم را داخل جیب کرده و آزاد و رها قدم میزنم.
*همکاری زن و مرد در حمل چمدان
این مجسمه ها را در ایستگاه متروی فرودگاه گاندی نصب کرده اند. نکته جالبش برای من این است که زن و مرد هر دو در حمل چمدانها مشارکت دارند. در مجسمه دیگر زن به جای چمدان بچه در بغل دارد و به هر حال موازنه برقرار است. در اکثر سفرها دیده ام که ماموریت حمل چمدان ها فقط و فقط با مردان است و زنان غالبا نظارت می کنند.
برابری حقوق زن و مرد وجه دیگری هم دارد که آن برابری وظایف و مسوولیت هاست. روی دوم ماجرا معمولا نادیده گرفته می شود.
*به هندوستان برویم یا نرویم؟
«سفر به مثلث طلایی هند (دهلی، آگرا و جیپور) رو به دیگران توصیه میکنی؟» این سوال را خیلی ها از من پرسیدند. به نظرم سوالی است که جواب مشخصی ندارد. بستگی دارد که دیگران چه افرادی باشند. اگر هدفتان رفتن به سفری تفریحی است، دور هند را خط قرمز بکشید. هند گزینه زیادی برای خوشگذرانی ندارد. برنامه های تفریحی اش محدود میشود به فیل سواری و چند مرکز خرید نصفه و نیمه.
در آمبیانس مال، مدرن ترین مرکز خرید دهلی، قیمتها از تهران گران تر است. البته اگر به جنوب هند سفر کنید، از اقامت در بندر گوا لذت خواهید برد. اما دهلی، آگرا و جیپور هیچ دریا و ساحلی ندارند. مسافرانی که به هند می روند تجربیات کاملا متضادی دارند. یا عاشق هند میشوند و یا با حس نفرت برمی گردند. این معادله حد وسط ندارد.
ولی اگر علاقه مند به لمس تاریخ و تمدن و تنوع هستید، هند یقینا شما را عاشق خودش خواهد کرد. رنگها چشم نواز هستند. بوی ادویه های خوشمزه تا مدتها از مشام شما بیرون نخواهد رفت. رفتارها و حرفها و نمادها و نشانه ها در مجموع بیانگر یک سبک زندگی خاص هستند. نوعی سرخوشی خیام وار که نمونه اش در زندگی معاصر ما ایرانیان یافت نمی شود. کسی که این چیزها برایش اهمیتی ندارد، بهتر است که فیلش یاد هندوستان نکند.
نویسنده : احسان رحیم زاده
تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمیگیرد.