مقصد ارمنستان؛ هدف آمریکا
سفری در دلِ سفر قبل، جا مانده...
12 بهمن 96 ـ تهران
دیشب آسمان غوغا کرده! صبح، سفیدی برف چشمان خوابآلودم را میزند و ذوقزده به خرید نان تازه میروم. در راه اخبار را مرور کرده و همزمان حواسم هست روی کفسازی صیقلی پیادهرو سُر نخورم. گلهای نیست، به هر حال، فکر به روزهای برفی و کمی مُضرسکردن سنگها، دور اندیشی خاصی میخواهد که هنوز در همه جا به آن دست نیافتهایم!
عکس از اینترنت
در خبرها آمده که دیشب، اتومبیلها در اتوبان تهران کرج گیر افتاده و برف چند ساعتی امانشان را بریده است. در سراشیبیها، از ترس سرنخوردن و خسارت بارنیاوردن، ماشینها توقف کرده و بعضی با خالی شدن باک و در انتظار امداد، ساعتها لرزیده اند. مسئولان گفتهاند، غافلگیر شدیم. غافلگیری با برفی که بهمن ماه باریده و نه وسط تابستان هم عالمی دارد!
به یاد همایش امشب لستسکند هستم و جوابی که باید در پیشنهادِ نرفتن به همایش در این شرایط، به همسرم بدهم را، مرور میکنم! «عزیزم از دیشب، کامیون کامیون نمک ریختن و همه چیز حل شده، فوقش برای محکمکاری یه زنجیر چرخم میبندیم و...» به هیچ وجه نمیخواهم این مراسم را از دست بدهم. یکسال قبل بود که با این سایت آشنا شده و نهایت صبوری و احترام را زمان ثبت سفرنامه از آنها دیدم، جزو کاندیدهای برندگان شدن و امید به کسب جایزه هم مصممام کرده تا اگر اتوبان راه نیامد، با مترو هم شده، خود را برسانم!
نان تازه بهدست، در همین افکار بودم که همسرم با چشمهایی که برق میزد، در را باز کرد. «فرزانه ایمیل دانشگاه اومد، گرفتنم!»
گیج بودیم، هر دو! با این که بیش از دوسال بعد از عقد، روی برنامه مهاجرت تحصیلی زمان گذاشته بودیم اما انگار وقتی جدی شد، بیشتر شوکه شدیم تا خوشحال!
روی کاغذ، مهاجرت برای ما اتفاق خوبیست وقتی هردو کارشناس ارشد معماری دارای نزدیک به دهسال سابقهکار هستیم و همیشه چندینماه حقوق معوقه داریم. وقتی حتی اگر آسمان به زمین بیاید و پرداخت حقوق به موقع باشد، رسیدن به اهدافی مثل خرید مسکن دور از ذهن شده است و هزارن دستانداز دیگر... ولی اینها روی کاغذ است! سمت دل که میرویم، فکر کندن و رفتن از عزیزان و محیط آشنا، واقعا سخت است...
عصر است. همسرم نتیجه زحماتش را دیده و سردماغ شده و نیازی به ادای نطقی که آمادهکردم، نمانده! راه میافتیم سمت تهران.
در راه، همزمان که از لیز خوردن و تصادف میترسیم، حدس میزنیم آیا امشب عیش ما کامل شده و من هم جایزهای میبرم یا نه!
همایش لستسکند – هتل اسپیناس پالاس
خوب شد آمدیم! درست است اوایل، مثل کودکی که جای جدیدی رفته یخم باز نشده بود، ولی تا آخر مراسم تا جایی که شد، آتش سوزانده و دوست پیدا کردم! اکثر کاندیدها همینقدر تنها هستند و جز کامنتی زیر سفرنامههای یکدیگر، شناختی از هم ندارند ولی عشق به سفر و نوشتن، خیلی سریع دلها را بههم نزدیک میکند و در کنار کیفیت بالای مراسم و اعضای صمیمیِ تیم لستسکند، شبی بهیاد ماندنی میسازد.
بعد از ساعتی پذیرایی، آقای منصور ضابطیان از نفر سیزدهم شروع به اعلام برندگان میکند و هربار اعلام نشدن اسمم، ناامیدترم میکند! مدام در ذهنم دلداری میدهم که هر چه باشد اولین سالی است که در این مسابقه شرکت کردم و رسیدن به گروه کاندیدها و دعوت شدن به مراسم هم لطف کمی نداشت و...
در این افکارم که میشنوم:
«جایزه برای سفرنامه سیزده روز سفر به سرزمین روسها، چقدر هم سین داره! به خانم فرزانه امیری» همیشه در مراسم و حکمهایی که برایم نوشته شده، امیری بودم نه امیدی! اینجا هم مجری سنت را حفظ کرد تا خدای ناکرده، بدعادت نشوم!
جایزه نقدی برای برندگان سفرنامه سه میلیون تومان و برای برندگان نقد هتل، پانصد هزارتومان بود. برای نقد هتل هم اسم من خوانده شد تا با سهمیلیون و نیم، سریع به فکر چیدن برنامه سفربه ارمنستان و مصاحبه سفارت آمریکا باشم، غافل از اینکه آخرین روزهاییاست که سه میلیون و نیم، نزدیک به هزار دلار است! غافل از اینکه، جنگاعصابی بزرگ درراه است!
اهدای لوح تقدیر و منی که برق چشمی مشابه برق چشم صبح همسرم دارم!
به دلیل اینکه آمریکا در ایران سفارت ندارد، برای اخذ ویزا باید به سفارتهای آمریکا در کشورهای تعیین شده رفت. طبق تجربه دانشجویان سالهای اخیر، سفارت آمریکا در دبی، سختگیرترین و سفارت آمریکا در ایروان، سهلگیرترین آنهاست. ما تا اینجای کار را با پرس و جو متوجه شده بودیم ولی نمیدانستیم به خاطر مقبولیت سفارت ارمنستان، باید خیلی سریع برای گرفتن وقت اقدام کرد!
سرخوش و شادان از بهمن ماه صبر کرده و در دومین روز فروردین، در سایت سفارت ثبتنام کردیم و نزدیکترین وقتی که به ما داد، 28خرداد بود! برای همسرم که برنامه ریزی کرده بود زمان مصاحبه از افسر درخواست کند ویزا را یکماه زودتر بدهد تا قبل از شروع کلاسها، گشتی در آمریکا بزنیم، این وقت سفارت فاجعه بود!
تا قدم در بعضی راهها نگذاری، متوجه سختی یا بیراه بودن آن نمیشوی، حتی در این زمانه و با وجودِ دنیایی اطلاعات و تجربیات مجازی، زمان و انرژی زیادی برد تا بفهمیم در این پروسه، دانشجویِ ایرانی اگر انقدر خوششانس باشد که بعد از دنیایی استرس، ویزا بگیرد باید کلاهش را به هوا بیاندازد، گشت و گذار و یکماه زودتر رفتن پیشکش!
نزدیکترین وقت سفارت هم چیزی را عوض نمیکرد، وقتی سیاستِ حکومتِ آمریکا، سخت گرفتن به مراجعانِ یک کشور خاص باشد!
آش نخورده و دهان سوخته، قبل از سفر
اوایل فروردین 1397 ـ تبریز
ما در خرید دلار، اشتباهی به مراتب بزرگتر از گرفتن وقت سفارت انجام دادیم! از آنجا که احتمال ریجکت کردن دانشجویان با توجه به مشکلات سیاسی بین دو کشور کم نبود، همسرم خرید دلار را به بعد از اخذ ویزای احتمالی موکول کرده بود. غافل از اینکه ما بارها در ایران غافلگیر شدهایم و اگر احتمال میدهیم در آینده نزدیک به دلار نیاز داریم، برای نکوبیدن برفرقسَر در روز نیاز، باید کمی آیندهنگر باشیم!
گاهی نیاز به بقا، موجب رفتاری خلاف آرمانهای ما میشود. مطمئنم خیلی از کسانی که مجبور به خرید و نگهداری دلار شدند، بر سردوراهی خریدن و کمک به حفظ سرمایه خود و نخریدن و دامن نزدن به افزایش قیمتها تعلل کردهاند و به میزان تعلل خود زیان دیدند...
قبل از عید، رییسجمهور در برنامهای گفتند افزایش قیمت، حبابی بیش نیست و نگران نباشید و ماهم گفتیم چشم تا چندماه بعد، سرمایه خود را کمتر از نصف ببینیم...
مصاحبه آقای روحانی در رسانه ملی
فکر میکردیم پنجهزارتومان شدن دلار، به خاطر نیازِ مسافران نوروزی است و دلمان نمیآمد کل سرمایه خود را به باد دهیم و فرداروز، دوباره دلار به سههزار و پانصد تومان برسد! خوشباوری هم بد دردیست! بگذریم، مشکلاتی که در ماههای اول سال، زمان تصمیمگیری برای خرید دلار داشتیم خودش به تنهایی غمنامه هفتاد من است!
نوروز را به رسم هرسال به تبریز آمده، مهمان خانواده همسرم هستیم. مجبوریم احتمال گرفتن ویزا را حتی اگر کم باشد، درنظر گرفته و دنیایی کار را در همین ماههای باقیمانده انجام دهیم. در این بین دندانپزشکی رفتن و رسیدگی به تمام دندانها هم از واجبترین کارها، قبل از سفر احتمالی به آمریکاست! جایی که اگر مشکل دندان پیشبیاید، عقل سلیم حکم میکند هزینه بلیط رفت و برگشت را به جان خریده و علاوه بر دیدار خانواده، قیمت خدمات دندانپزشکان ایرانی را بر روی تخم چشمت بگذاری!
در حیص و بیصِ استرس بابت گرانشدن دلار و دنیایی کار تلنبارشده، هوای تبریز باز کار دستمان داد و همسرم روزهای اول سال را با آنفولانزای شدید شروع میکند. از این درمانگاه به آن بیمارستان تور نوروزی گذاشتهایم! با این بیماری، 6 ساعت مسیر اتوبان را آمده به خانه میرسیم.
صبح زود، صدای اس ام اس گوشی، خستگی را به تنمان گذاشت. همسرم گفت «گاومون زایید! همین رو کم داشتیم! ببین چی نوشته!»
هرچه فکر کردم دیروز در جوار مادرهمسرم که همراه ما آمده بودند، چه کار خلافی انجام دادم چیزی خاطرم نیامد! نه من نه ایشان، اهل بزک کردن و داشتن پوشش، بر خلاف چهارچوبی که برایِ ما تعریف کردهاند، نیستیم والا معادلات ذهنیام حل میشد!
به لیست کارهای بلندبالا، رفع توقیف ماشین هم اضافه شد! نمیتوانم رابطه منطقی بین یک هفته خواباندن ماشین و دویدن صاحبِ پلاک برای رفعتوقیف و متنبه شدنِ فرضیِ سرنشینی که حجابش را رعایت نکرده پیدا کنم!
اصلا فرض کنیم راننده، مسافری زده باشد تا با دریافت کرایه، نانی سرسفره خود ببرد. این رواست بهخاطر عدم رعایت حجاب مسافرش، یک هفته از نان خوردن بیافتد؟! اینترنت را زیرورو میکنم شاید قانونی را که برای تنبیه سرنشین خودرو، دستش به یقه صاحب پلاک میرسد پیدا کنم، ولی نتیجه درستی نمیگیرم!
هیچ توجیه منطقی برای مجازات شخص ثانی برای گناه شخص اول- جای تعریف گناه در این مقال نیست! - وجود ندارد مگر هدف از ابتدا، صفر کردن خلافی خودروها و ایجاد درآمدی برای راهنمایی رانندگی باشد... یکبار مرور پروسه این مجازات، کاملا بر شما روشن خواهد کرد هدف امر به معروف و نهی از منکر سرنشین نیست که اگر بود، احتمال تاثیر امر به معروف که مهمترین نکته این امر دینی است، کلا نادیدهگرفته نمیشد!
کاش با این دست مجازاتها - که بعید میدانم نتیجهی مثبتی هم داشته باشد- عرصه این ملک و سرزمین را بر جوانها تنگ نکنیم...
سرزمین گربه مانند متعلق به همه ما
اساماس توقیف از مرکز قزوین آمده بود، پرسوجو از ادارات تهران و سرچ در اینترنت جواب نداد و هرکس چیزی میگفت. از اینکه لازم نیست ماشین یک هفته به پارکینگ راهنمایی رانندگی برود و پرداخت خلافیهای قبلی کافی است تا این نظریه که اتفاقا باید به پارکینگ قزوین برود! همه ما، برخوردیم به برخی ادارات که قوانین بین آنها، چندین تعبیر و تفسیر مختلف داشته و مراجع مثل توپ فوتبال در این بین پاسکاری میشود...
ما تصمیم گرفتیم خواباندن ماشین در پارکینگ را به دیرترین حالت موکول کنیم چون حتی تصور انجام دنیایی کار، قبل از مهاجرتِ احتمالی، بدون ماشین غیرممکن بود و همین تصمیم باعث شد برنامه سفر ارمنستان ما شکل جدیدی به خود بگیرد و بهجای دونفر، چهارنفر عازم این سفر شویم...
تاثیر سفرِ قبل
کتابی که میخوانی، سفری که میروی، مدرک تحصیلیای که اخذ میکنی، فیلمی که میبینی اگر تاثیری در نگرش تو نداشته باشد، اگر قفلهایی که جامعه و باورهای از پیش تعیینشده بر ذهنت زدهاند را باز نکند، پول در جوی ریختن و تلاشی است بیهوده!
در روسیه، عروس و دامادهایی دیدیم که به سادهترین شکل ممکن کنار بناهایی که افتخار روسیه هستند، عکس یادگاری میگرفتند. تجربهای جذاب که امیدوارم روزی در ایران هم فرهنگ انجام آن جا بیفتد و دیدن بانوان، در لباسی جز مانتو روسری یا چادر – حتی با پوشیدگی کامل – نگاهها را جلب و گوشیهای موبایل را از جیبها بیرون نیاورد!
عروس و داماد (روسیه)
نه من و نه خواهرم که به فاصله زمانی نزدیکی عهد زناشویی بسته بودیم، اعتقادی به هزینه بالا برای مراسم عروسی و عکاسی ـ وقتی اولویتهای مهمتری در برنامه زندگی ما هست ـ نداشته و ترجیح دادیم در اولین فرصت بعد از مراسم ساده خود، مکانی دنج پیدا کرده و به سادهترین شکل از یکدیگر عکاسی کنیم. قبول کنید حس و حال عکسها و خاطره روز عکاسی ـ اگر کمی عکاسی بدانید ـ وقتی عکاس آشنایی از شما عکس میگیرد، بسیار طبیعیتر از وقتیست که عکاسی غریبه، هرچقدر هم خوشمشرب، این وظیفه را بر عهده بگیرد. کیفیت عکسها صددرصد نبود هم نبود! کیفیت خاطرات، ارجحتر است...
پیراهن سفید ساده، هر چقدر هم پوشیده و با پوشش سر، آنقدر در ایران جلب توجه میکند که فکر عکس گرفتن در مناطق پرتردد را از سر، بهدَر کردیم و به دنبال لوکیشنی خلوت برای عکاسی بودیم.
آقای شاهرخ باقرپور از کاربران لستسکند، در مقالهای چندین آبگیر دنج در استان گیلان معرفی کرده بودند. بعضی از آنها آنقدر دور از مسیراصلی و رفت و آمد عمومی هستند که در طول روز ، احتمالا هیچ بنیبشری از آنجا عبور نکند! آخر هفتهای، به بازدید چند آبگیر معرفی شده رفتیم و آبگیر نرماس شد نورچشمی ما! جز چوپانی که در ابتدای مسیر، گاوها را به چرا آورده بود، کسی را ندیدم و گفتیم بهترین مکان برای عکاسی همینجاست!
با کمی پیادهروی، به بهشت انتهای آبگیر رسیدیم که از هیچ جا دیدی به آن نبود و گویی تکهای از بهشت خداوند بود...
آبگیر نُرماس- گیلان
زمان سفر به شمال و عکاسی اطراف آبگیر نرماس را، هفته قبل از سفر ما به ارمنستان تعیین کرده بودیم. تا اینکه در سفری دوباره و بعد از برگشت مجدد از تبریز، غافلگیر شدیم و اتومبیل ما به استراحتی یک هفتهای رفت.
توقیف ماشین، مسبب خاطرات خوشِ 4 نفره
اواخر فروردین 1397 ـ بستانآباد
با همسرم تازه از تبریز خارج شده بودیم که دشت شقایقی کنار جاده دیدیم، اولین بار بود همچین منظرهای میدیدم و حسابی ذوق زده شدم. کمی عکاسی کردیم. در حال مرور عکسها بودم که در عوارضی بستان آباد، افسری ماشین را متوقف کرده و بعد از چککردن مدارک، با سوارشدن افسر دوم، رَه پارکینگ را پیش چشم ما ترسیم کردند! هرچه در دشت شقایق زده بودم پرید!
دشت شقایق کنار جاده، نرسیده به بستان آباد
به پارکینگ که رسیدیم، من غرق در خاطرات گره خورده خودم به قوهقضاییه بودم. خاطرات سختی که دل کندن و مهاجرت را، راحتتر کرده بود.
چند سالی به دنبال طلبی دوییده و بعد از گرفتن حکم قطعی، دستم به جایی به جز توقیف ماشین بدهکار ـ که شخص بسیار متمولی هم بود ـ بند نبود. آدرسی از او نداشته و با چند بار مراجعه به ادارات مختلف، متوجه شدم راهی هم نیست که برای این نوع از توقیف، راهنمایی و رانندگی مددی برساند.
یک سال و نیمی گذشت و وقتی از توقیف شدن ماشین ناامید شدم، با تخفیفی بزرگ به بدهکار، مبلغی گرفته و رضایت دادم. کاش برخورد با دزدان و مالمردمخوران هم به اندازه برخورد با شلحجابها، جدی گرفته میشد...
پارکینگ بستانآباد و شعارهای آشنا...
به سختی خود را به تهران رسانده و یک هفته مانده به عکاسی در نرماس، دودِل شده بودیم! الان که طعم توقیف را چشیده بودیم، از بهم ریختن برنامه در روز عکاسی و تبدیل شدنِ روزی پرخاطره به روزی پرجنگ اعصاب، میترسیدیم. هیچ تضمینی نبود اگر لباسها پوشیده باشد، به مشکل نخوریم که اگر تضمینی بود، ماشین ما با رعایت حجاب سرنشین، در نوروز نباید توقیف میشد.
یکی از آشنایان که کار عکاسی میکند گفت، به احتمال توقیف دوربین و وسایل عکاسی هم فکرکنید چون برای ما پیش آمده. برای همسرِ خواهرم که قصد امانت گرفتن دوربینی گران قیمت از اقوام خود را داشت، این تیر خلاص بود! کاسه چه کنم دست گرفته بودیم و دنبال وجب خاکی در ایران برای عکاسیِ بدون دغدغه بودیم که فکر بکر رفتن چهارنفری به ارمنستان به داد ما رسید!
انقدر در این سفر به ما خوش گذشت و عکسهای خوبی برایِ ما ماند که بارها از افسر راهنمایی بستانآباد یاد کرده و بابت توقیفش دستمریزاد گفتیم!
انتخاب مَرکبِ سفر
متاسفانه نسبت به همسایگانی مانند امارات، اعتبار پاسپورت کمتری داریم و خوشبختانه، ارمنستان از کشورهایی است که از ما ویزا نمیخواهد. ما تجربه سفر زمینی به خارج از کشور نداشته و تصمیم گرفتیم اینبار آهسته و پیوسته ولی زمینی به ایروان برویم. مدتی به زیر و روکردن سفرنامههای زمینی لستسکند و پیدا کردن روشهای کاپتاژ ماشین و گرفتن پلاک و گواهینامه بینالمللی گذشت و الحق اطلاعات نویسندگان عزیز، کامل و بسیار راهگشا بود.
از مراحل فوق، سادهترین آنها که پرکردن فرمی در سایت idp.taci.ir و آمدن گواهینامه بینالمللی تا چند روز به درخانه بود را انجام داده و بعد برنامه ما به کل تغییر کرد! (جا دارد اینجا از وجود این سیستم برای صدور گواهینامه بینالمللی و کاهش تردد ارباب رجوع و اتلاف وقتش در ادارت، اعلام رضایتِ جانانهای بکنم و امیدوار باشم در صورت امکان، از بسیاری کاغذبازیهای دیگر در سایر ادارات هم کاسته شده و روشهایی نو در پیش گرفته شود.)
ضربالمثل معروفِ مارگزیده مصداق عملی پیدا کرده بود و از من اصرار و از همسرم انکار که اگر در راه اتفاقی بیافتد و ماشین دوباره توقیف یا خراب شود یا تصادفی ناخواسته روی دهد، وقت سفارتی که سه ماه قبل با خون دل گرفتم را چه کنم؟!
من هم که نمیخواستم تجربه سفر زمینی را از دست بدهم، پیشنهاد تا مرز رفتن با تاکسی و بعد، سفر با اتوبوس را مطرح کردم که آنهم به دلیل تجربیاتی که از دل شیرِ رانندگان ارمنی شنیده بودیم کلا رد شد. عزیزی گفت در کل سفر زمینی تا ایروان از استرس خوابش نبرده، چون راننده اعتقادی به قانون و رعایت ایمنی نداشته و دوستمان نیمهجان شده!
سفر با اتوبوسهای ایرانی از تهران هم در دقایق اول رد شد چون مطمین بودیم خستگی24 ساعت در مسیر بودن، انقدر کشدار خواهد شد که لذت بقیه روزهای سفر را هم از ما بگیرد. در دل به کسانی که توان بدنی برای این نوع سفرها را دارند، غبطه خورده و دوباره برگشتیم سَرِ خانه رزرو پرواز.
یکماه مانده به سفر بود که دنبال ارزانترین پرواز به ایروان میگشتیم و به هواپیمایی ماهان رسیدیم. لستسکند مدتی بود سایت www.trip.ir را جهت رزرو پرواز معرفی کرده بود. نگاهی به آن انداختیم تا اگر قیمت مناسبتر از سایت ماهان بود، هم هدیه سفرنامه سال قبل را نقد کنیم و هم پساندازی کرده باشیم برای عوارض خروجی که همه را در ماههای اول سال 97 شوکه کرده بود!
بله عوارض خروجی که تا سال قبل، 75 هزارتومان بود، نزدیک به سه برابر شده، به220 هزار تومان رسید و برای هر بار خروج بیشتر هم، به این رقم اضافه میشد! خبری که مثل بسیاری اخبار، ابتدا نیمهرسمی به گوش رسید و آرامآرام که در ذهنها نفوذ کرد و انتقادها نوشته و جکها ساخته شد، به صورت رسمی اجرا گردید. بهانهها برای توجیه این طرح زیاد است. کلا بهانهها، همیشه زیاد است...
کاریکاتور عوارض خروج از اینترنت، طرح از ثنا حسین پور
دلخوش هستیم به اینکه هموطنانی که به سفر مذهبی میروند، علاوه بر خداوند متعال، از مسئولین هم اجر کار خود را دیده و در پرداخت عوارض، مصائب کمتری تحمل میکنند.
البته باز هم کسی نیست مرا توجیه کند، نیت خیرِ کسی که به سفر زیارتی میرود و نیت خیرِ کسی که برای شرکت در کنفرانسی علمی و کمک به همنوع خود میرود در کدام دستگاه اندازهگیری شده و فیش عوارض خروج صادرمیگردد؟
تسهیلاتی هم برای دانشجویان خارج از کشور در نظر گرفته شده که متاسفانه در آن روزها، مراحل استفاده از این روند به خوبی روشن نبود و چیزی که شنیده بودیم انقدر دوندگی اداری داشت که برای ما دادن عوارض بهصرفهتر مینمود.
بگذریم، سایت تریپ قیمت بلیط رفت و برگشت با پرواز ماهان در بازه موردنظر ما را حدود 60 هزارتومان، ارزانتر از قیمت خود سایت ماهان نشان میداد و ماهم معطل نکرده و بلیط رفت و برگشت را به قیمت یک میلیون و سی هزار تومان خریدیم.
برنامهریزی سفر طبق معمول با من بود و همسرم تذکر اکید داد «اولا طولانی نباشه چون اگه ریجکت بشیم دل و دماغی نمونده برامون، اگه بریم کلرنس هم که هزار و یه کار قبلِ پرواز داریم پس اینبار رو بیخیال سفر طولانی شو. از الانم بگم، اگه ریجکت کنن، من میرم استندبای. بعدا شاکی نشی!»
بهترین برنامهریزی از نظر من، تقسیم روزها به دو بازه (ق.م) و (ب.م) بود!
سه روز قبل از مصاحبه، گشت در ایروان ـ روز مصاحبه، جشن یا ناراحتی احتمالی در ایروان! ـ دو روز بعد از مصاحبه، برنامهای دومنظوره، برای هرنوع جواب سفارت.
خارج از ایروان، جاذبههای طبیعی مختلفی پیدا میشود. با دور شدن از پایتخت، میتوان از چشمههای آب گرم جرموک لذت برد یا با اقامت در محدوده دریاچه سوان آرامشی آبی تجربه کرد. دیلیجان، سوئیس کوچک ارمنستان را هم نباید فراموش کرد. البته در نهایت، تساکخادزورِ زیبا با داشتن امتیازِ نزدیکی به ایروان و هتلهای جذاب، باعث شد به سایر گزینهها، بگویم: شاید وقتی دیگر...
کمی از جاذبههای خارج از ایروان
منطقه جرموک (عکس از اینترنت)
دریاچه سوان (عکس از اینترنت)
دیلیجان سوییس کوچک ارمنستان (عکس از اینترنت)
تساکخادزور (عکس از اینترنت)
این بهشتِ کوچکِ پرآرامش انتخاب خوبی بود. هم برای نفس عمیق کشیدن و جوابِ «نه ناراحت نیستیم، بالاخره قسمت این بود.» دادن به دلداری دوستان، هم برای چند روز خلوت کردن بعد از جواب مثبت احتمالی سفارت و صحبت از روزهای پیشرو...
یک ساعت و نیم تا ایروان
25خردادماه ـ تهران ـ ایروان
لحظهای که چرخ هواپیما از زمین کنده میشود، برای من نماد تمام دلکندنهاست. روزی که تصمیم میگیری چیزی یا کسی را حذف کنی، انگار بلیطی خریده و سفر را شروع میکنی، چندین متر کشیده شدن هواپیما روی زمین، گویی دستوپا زدنهای آخر، قبل از جداییست و لحظه جداشدن چرخها... امان از لحظه جداشدن چرخها! حس همزمانِ سبکی و خالی شدن دل، لحظهای که باری را زمین میگذاری و سبکتر یا سنگینتر از قبل میشوی...
این تصویر ذهنیِ جداییناپذیرِ من در لحظه اولیه پرواز است. اینبار همسرم هم دستم را فشرده و گفت «اگه رفتنی بشیم چقدر این از زمین کندن سختتره!»
بغضم گرفته بود و همسفرانِ ما که دهها ردیف از ما فاصله داشتند، نمیدیدند هنوز ویزا نگرفته، فیلم هندی راه انداختیم! حالا چرا یکجا ننشسته نبودیم!؟
قبل از پرواز از طریق سایت ماهان، چکاین کرده و صندلیها را انتخاب کرده بودیم ولی کارت پرواز که صادرشد، دیدیم همسایه موتورخانه هواپیما شدیم! همانجا به مسئول مربوطه گفتیم «ما که اینترنتی صندلی گرفتیم، این شمارهها از کجا اومد؟!»
از نوک مژگان تیری حواله ما کرده و با اخم گفت «چکاین اینترنتی داشتید و نمیگید؟ حالا اگه براتون مهمه بدید عوض کنم کارتتون رو»
بنده خدا حق داشت! بعد عمری زندگی در مملکت، هنوز به سیستمهای اینترنتی دلخوشیم! همسفران که از ما هم کمتر یاد گرفتهاند! آنها که زودتر از ما به فرودگاه رسیده بودند، کارت پرواز را گرفته و چک نکرده، شادان و خندان وارد سالنهای بعدی شده بودند...
پرواز ساعت هشت ما، با ده دقیقه تاخیر انجام شد و یک و نیم ساعت بعد، به فرودگاه کوچک ایروان رسیدیم. داخل فرودگاه اگر هم بود، استند فروش سیمکارت ندیدیم. یکی از مزایای هتل ما، ترنسفر رایگان در آن تاریخ بود. راننده هتل را پیدا کرده و راه افتادیم.
چرا این هتل؟!
حدود دو هفته قبل از تاریخ مصاحبه ما، جو ایروان به دلیل مسایل سیاسی متشنج بود و مردم به خیابان ریخته، معترض بودند. در گروههای مربوطه، دانشجویان اعلام میکردند خیابانهای اصلی مرکز شهر بسته شده و مسیر سفارت آمریکا را با تاخیری یک یا دوساعته طی کردهاند. در برخی ساعتها حتی تاکسی پیدا نکرده و مجبور به پیاده رفتنِ بسیاری از مسیر شده بودند. همین مساله و ترس از به درازا انجامیدن اعتراضات، ما را از رزرو هتل در مرکز اصلی شهر که محدوده میدان جمهوری بود، ترساند.
عکس اعتراض مردم ایروان (عکس ازاینترنت)
آقای سرژ سرکیسیان، برای دو دوره پنج ساله، رئیس جمهور ارمنستان بود و قانونا نمیتوانست برای بار سوم به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود. منتها بعضا حکّام، در مقابل شایستهسالاری مقاومت کرده و با روشهای مختلف به دنبال بقا در راس امور هستند. یکی از این راهها، تغییر قانون اساسی از طریق همهپرسی است. در سال 2015 و دومین دوره ریاستجمهوری سرکیسیان، او همهپرسی برگزار کرد و رایدهندگان، نظام ریاستجمهوری را به سیستم پارلمانی تبدیل کردند. قبل از همه پرسی، رییسجمهور وقت به ملّت قول داده بود در نظام پارلمانی، به هیچ وجه نخستوزیر نخواهد شد.
قدرت انقدر شیرین مینمود که قولها فراموش شد و حزب حاکم ارمنستان که اکثریت کرسیهای پارلمان را در اختیار داشت، با ۷۶ رأی موافق در برابر ۱۷ رأی مخالف، رئیس جمهور سابق را به عنوان نخست وزیر جدید معرفی کرد.
مردم، چون از وضعیت کشور و روند ۱۰ سال گذشته ناراضی بودند و نمیخواستند همان مسیر قبلی ادامه داشته باشد به خیابانها ریختند و انتظار شنیده شدن صدایشان را داشتند. آنها با رهبری نیکول پاشینیان (از نمایندگان مجلس ارمنستان) به خیابانها ریختند. عمده اعتراضات مردم به فقر، نرخ بالای بیکاری، نبود عدالت اجتماعی و فساد بود. مشکلاتی که باعث مهاجرت تعداد زیادی از اَرامنه به خارج از کشور و عمدتا روسیه شده و چرخه معیوبِ بیرون رفتن جوانان و کاهش بنیه علمی و توان کشور، دردی مضاعف برای مردم این کشور شده است. اعتراضات مسالمت آمیز ادامه داشت و تا صدها هزار نفر در اعتراضات شرکت کرده، کامیونداران هم به اعتراضات پیوسته و خیابانها را بسته بودند.
شلوغیها، ما را از انتخاب هتل در منطقه اصلی شهر و نقطه تمرکز دیدنیها ترساند و با سرچ در سایت بوکینگ، در نهایت هتل یِروان دلوکس را با هزینه 75600 درام برای چهار شب، رزرو کردیم و امید داشتیم، تَرکش شلوغیها تا آنجا نرسد!
نداشتن کارت بانکی بینالمللی، باعث شده همیشه دست به دامان دوستان خارجنشین شویم! برای رزرو هتل در سال گذشته پولی به دوستمان داده بودیم و با دریافت وجه نقد از طرف هتل مسکو، آن پول نزد دوستمان به امانت مانده بود. به عنوان تتمه دلار3500 تومانی، امسال از آن استفاده کردیم و احتمالا رزرو با این قیمت برای ما به تاریخ پیوست!
دایره، جایی است که اکثر جاذبهها و تجمعات اعتراضی ایروان در آن بود. هتل و سفارت، با مستطیل مشخص شدهاند و خارج از آن محدودهاند.
در تمام روزهایی که جو ارمنستان ملتهب بود، ما با جدیت اخبار را پیگیری کرده و به شانس خود رحمت میفرستادیم! در اینترنت دنبال نقاط دیدنی ایروان که در خیابانهای اصلی و در دلِ اعتراضات نبودند، میگشتیم و به چیز دندانگیری نمیرسیدیم! تمرکز اکثر دیدنیها در مرکز شهر بود.
خدا با ما و مردم ارمنستان یار بود و با پیوستن گروه زیادی از سربازان ارتش ارمنستان به معترضان، سرکیسیان در 23 آوریل استعفا داد و رهبر مخالفان بعد از دوبار رایگیری در پارلمان، به عنوان نخستوزیر انتخاب وآرامش در شهر حاکم شد.
با ترافیکی نسبی که ظاهرا در اکثر پایتختها اجتنابناپذیر است و آشنایی با رانندگیِ نه چندان خوب در ایروان، به هتل رسیدیم. در ترافیک چشمم به دستنوشتهای ایرانی مبنی بر کمک ما افتاد و از داخل ماشین عکسی گرفتم.
عکس بازسازی مسجد
هتل کوچکِ یروان دلوکس، با نما و حجمی دوستداشتنی در خیابانی نسبتا خلوت قرار داشت. ما از مسئول پذیرش خواستیم دو اتاق در یک طبقه و ترجیحا طبقه اول به ما بدهد چون در سایت بوکینگ، از آسانسور نداشتن هتل مطلع شده بودیم.
عکس نمای هتل
کلیدها را گرفتیم و در مورد پرداخت هزینه، به ما گفتند هزینه شب اول را، از کارتی که داده بودیم کسر کردهاند و باقی را میتوانیم نقد یا بازهم از همان کارت پرداخت کنیم. ما که نزد دوستمان پول داشتیم، گفتیم هزینه را از کارت او کسر کنند. کی این لقمه دور سَر چرخاندنها و دربهدر به دنبالِ کارت بودن برای تعامل با جهان تمام میشود؟!
سوال دیگری که برای ما حیاتی محسوب میشد، پرسیدن سرویس هتل برای اتوی لباس بود. میشد حدس زد لباسهایِ شبه عروسی در چمدان به چه روزی افتادهاند!
برای حل مشکل، یک میز اتو و اتو به ما دادند تا به اتاق ببریم، ولی ما جرات اتو گذاشتن روی لباسها و سوزاندن احتمالی برنامهای که کم خونجگر برایش نخورده بودیم، نداشتیم! دردمان را گفتیم و لیست هزینه معقولی برای بردن لباسها به خشکشوییِ خارج از هتل نشان دادند. فکر کنم اولین مسافرانی بودیم که در همان دقایق اول، چمدان را در لابی باز کرده و چندین لباس مردانه و زنانه برای بردن به خشکشویی دادیم! بالاخره هتل آسانسور نداشت و چمدان هرچه سبکتر، بهتر!
اتاقها ساده، مرتب و تمیز بودند. اتاق ما تخت تکنفره اضافهای هم داشت که تا روز آخر میزبان لباس و چمدانهای ما بود. از پنجره اتاق میشد چهره تقریبیِ ساختمانهای فرسوده در ایروان را دید. تصمیم گرفتیم یکی دوساعتی استراحت کرده و بعد به دل ایرون بزنیم.
عکس از اتاق ما
نمای فرسوده که در اکثر نقاط ایروان به وفور دیده میشود
هسته اصلی ایروان
خستگیها را در اتاق بهدر کرده، سرحال و پرانرژی رفتیم ببینیم چقدر صحبتهایی که از جذاب نبودنِ ایروان به ما گفته بودند، صحیح است. از مسئول هتل در مورد خرید سیم کارت راهنمایی خواستیم که درست سر چهارراه را به ما نشان داده و گفت شرکت ucall سیمکارتهای مناسب و با آنتندهی بالا دارد. پیاده به سمت فروشگاه رفتیم و در چهارراه، در هر دو سمت چندین گلفروشی دیدیم. بعضی مغازه داشتند و بعضی دستفروش بودند. این حجم از فروش گل، در شهری که نشان از زندگی لوکس و درآمد بالا نداشت، برایم بسیار جالب بود. حدس زدم مردم اهل دلی باشند و تا انتهای سفر، چشمم به گلفروشیهای متعدد ایروان و مشتریهای آنها بود.
هر خانواده یک سیمکارت خریدیم که دو گیگ اینترنت و یکساعت مکالمه داشت.
این حرکتِ اقتصادی در تمام سفرهای ما تکرار میشود. هر جا خارج از هتل نیاز به اینترنت داشته باشم، به گوشی همسرم وصل شده و بعد از انجام کار واجب، ارتباط را قطع کرده و هر دو خوشحالیم که مقاومت اقتصادی کردهایم!
یکی از مزایای همسفر داشتن، تقسیم مخارجی مثل تاکسی است. البته هزینه تاکسی اوبر و یاندکس در ایروان مناسب است ولی تقسیم بر دو شدنِ همان، نورعلینور بود و باعث شد وسیله حمل و نقل دیگری را استفاده نکنیم.
پاتوق شهری، کاسکاد
قبل از آمدن به ایروان، در سایتِ مجموعه فرهنگی کاسکاد، مطلع شده بودم در چه روزهایی نمایش یا کنسرت برگزار میشود و امروز هم یکی از آن روزها بود.
قرار بود سالن کافسجیان در این مجموعه، میزبان تعدادی از نوازندگانِ سازهای بادی، از نقاط مختلف جهان باشد. متاسفانه به دلیل درد مشترک نداشتنِ کارت اعتباری، نتوانسته بودیم اینترنتی برای شرکت در کنسرت بلیط تهیه کنیم و این قسمت برنامه را به شانس و اقبال خود سپرده بودیم! کنسرت ساعت 8 شروع میشد و تقریبا 5 بود که به مجموعه رسیدیم.
کاسکاد
حالا این کاسکاد یا به قول ایرانیها، هزارپله چیست؟
در طراحی شهری و حتی معماری، ایدههای اولیه خیلی مهم هستند. اگر فرضا، ذهن معمار جرقهای بزند که این سمت شهر را با پلی به آن سمت دیگر وصل کنیم، حتی اگر طرحی برای آن نریزد، خود همان ایده اولیه دادن، بسیار مهم است.
اینجا هم ایده اولیه را معمار الکساندر تامانیان در اوایل دهه 1970 مطرح کرد. ایدهای کلی برای اتصال مرکز شهر به شمال شهر، اتصال هسته اصلی شهر به بخش مسکونی. اواخر دهه 1970 بود که معمار دیگری به نام جیم توروسیان، ایده را پرورش داد و کمکم طرح شاخ و برگ گرفت و نقشهدار شد. او تصمیم گرفت نقطه تمرکز و اصطلاحا محل مکث و تمرکز فرهنگی، در ایروان ایجاد کند. جایی که آثار معاصرِ هنرمندان ارمنی به نمایش درآید.
کاسکاد
احداث مجموعه در دهه 1980 لاکپشتی شروع شد و هشت سال بعد، با سقوط حکومت شوروی متوقف ماند. ارمنستان تازه استقلال خود را به دست آورده و با مشکلات عدیدهای روبهرو شده بود و قطعا اتمام کاسکاد، مشکل جوانان آن زمان نبود. بعد از ده سال توقف در سال 2002 ساخت مجموعه به دست بنیانگذار خیریه کافسجیان به اتمام رسید تا امروز شاهد یک مرکز فرهنگی هنری جذاب در همسایگی خود باشیم.
در محوطه روبروی کاسکاد، از فضای سبز و مجسمههای مختلفی از هنرمندان برجسته جهان استفاده شده و در دو سمت خیابان منتهی به کاسکاد، انواع کافهها و رستورانها چشمک میزنند.
بالاترین بخش مجموعه ، 302 متر ارتفاع دارد. به دلیل داشتن محل توقف، مکث و جاذبههای بصری در طول مسیر، این پیمایش خستهکننده نیست و ضمنا داخل مجموعه پلهبرقی هم تعبیه شده است.
ما که استرس اتمام بلیطها را داشتیم و میدانستیم سالن برگزاری کنسرت در بالاترین سطح کاسکاد است، بدون گشتن در مجموعه با پله برقیِ آرام و خونسردِ مجموعه، خود را به سالن کافسجیان رساندیم. در مسیرِ بالارفتن، آثاری که در نزدیکی پله قرار داده بودند میدیدیم و گفتیم طراحان باید از ابتدا به اینکه اثرشان در کنار پلهبرقی، از چندین پرسپکتیوِ مختلف مورد بازدید قرار میگیرد اندیشیده باشند.
تزیینات سالن انتظار
این همه آرام آرام بالا رفتن همان و ندیدن محل فروش بلیط همان! گفتهاند عجله کار شیطان است و حدس میزنم خستگی هم برادرش است که دست به دست هم داده و ما را برای خرید بلیط به جای ورودی مجموعه، به پلهبرقی نوردی فرستادند! نمیخواستم به گیشه برسم و بشنوم همین دو دقیقه پیش بلیط تمام شد! داشتم غر میزدم که چقدر این آثار را از این زاویه و آن زاویه ببینم، خسته شدم! که همراهان گفتند «حتی اگر یه بلیط مونده بود، تو کنسرت را برو، فقط حرص نخور. اصلا از کی تا حالا فَنِ سازهای بادی شدی!؟ ماهم تو یه کافهای شیپور میزنیم تا بیای!» حالا چرا شیپور؟!
اولین بازی ایران در جام جهانی مقابل مراکش، ساعاتی بعد شروع میشد و کمی پیشتر، چند هموطن با گریم پرچم ایران و بوق دیده بودیم و کنجکاو بودیم کجا میخواهند در صور بدمند!
عکس گیشه فروش بلیط
خداوند به ما غیرفوتبالی ها عنایت کرد و 4 صندلی خالی، آنهم کنارهم به ما رسید! در پلان سالن که روی مانیتور نمایش داده میشد، تنها همین صندلیها و سه صندلی تک، که هر کدام گوشهای افتاده بودند فروش نرفته بود. دو ساعتی تا شروع کنسرتِ سه ساعته باقی بود و برای اینکه گرسنگی، لذت دیدن سازهای بادی را به باد ندهد، تصمیم گرفتیم بعد از بالا رفتن از پلههای محوطه و سوزاندن تتمه انرژی باقیمانده، در یکی از رستورانها شام بخوریم.
یک فضای پویای شهری، پذیرای همه اقشار جامعه است و کاسکاد با وجود کودکان و مادران، نوجوانان و جوانان از تیپهای مختلف و حتی افراد مسنی که در کافههای پایین مشغول صحبت بودند، این پویایی را به رخ میکشید.
مجسمهها و جزئیات مسیر پلههای کاسکاد
مزد بالا رفتن از پلهها، دیدن مجسمهها و سطوح جذاب و از همه بهتر، منظره ایروان در بالاترین سطح بود که صد البته آن زمان نمیدانستیم در شب و بعد از اتمام کنسرت جذابتر هم خواهد بود.
نمای کاسکاد از بالا
در سطوح مختلف کاسکاد، زیرِ پلههای پرتردد، گالریهای هنری متعددی برقرار است که ما بازدید نکردیم. تصمیم داشتیم سفری آرام و بدون ولع برای تیک زدنِ تمام دیدنیها داشته و تا حدی با سیستمِ «هرچه پیشآید، خوشآید» جلو برویم!
کمی بیش از یک ساعت تا شروع کنسرت مانده بود و رفتیم دنبال رستورانی در دامنه کاسکاد. هوا عالی بود و صندلیهای جذاب کافه رستورانها منتظرمان بودند. ماشینی قدیمی جذبمان کرد و رستوران پشتش را انتخاب کردیم. دست به برنامه Foursquare نشدن و انتخاب رستوران از روی ماشینی که مقابلش پارک شده هم سهلانگاریِ بدی بود!
به گارسون گفتیم عجله داریم ولی با وجود گیاهخوار بودن همسفران، ساده بودن سفارش ما و خلوت بودن رستوران، بارها مجبور به پیگیری سفارش شدیم! کمکم بازی هم شروع شده بود و از رستورانهای مجاور صدای گزارش فوتبال و صحبت مردم بلند بود. احتمالا اگر بقیه میدانستند تیم ملی ما بازی دارد و ما رستورانی بدون تلویزیون انتخاب کردیم، به چشم آدم فضایی به ما نگاه میکردند! انتخاب ما به جز همان ماشین زیبایِ روبرویش و فضای نسبتا جذابش چیز دندانگیری نداشت! غذا کاملا معمولی بود و در روزهای دیگر با دیدن مِنو بقیه رستورانها متوجه شدیم اطراف کاسکاد، ضریب ارتفاع خورده و قیمتها بالاترند!
رستورانها
ماشین جلوی رستوران
اواسط غذاخوردن بود که از دور عروس و داماد و پسر عکاسی دیدیم که ساعت طلاییِ نزدیک غروب را برای عکاسی در کاسکاد انتخاب کرده بودند. کنجکاو شدم هزینه عکاسی را بپرسم. داشتند ژست عکس را عوض میکردند که تبریک گفته و شرایط را پرسیدم. عکاس انگلیسی نمیدانست و عروس خانمِ خوشرو، مترجماش شد. ساعتی30000 درام هزینه عکاسیِ خامِ بدون روتوش بود و پسر، تلفن منزل را داد تا اگر مایل بودیم، شب با مادرش که انگلیسی میدانست قرار عکاسی بگذاریم.
خارج از قیمت، عکاسی که تنها با زبان اشاره یا به مددِ مادرش میشد با او ارتباط برقرار کرد، مطمینا برایِ ما خاطراتِ نه رمانتیک، که خاطرات کمدی بهجا میگذاشت!
عکاس و عروس داماد
بعد از غذا با طی کردن پلهبرقیهای کندِ کاسکاد، سر ساعت 8 به طبقه دوم رسیدیم. متاسفانه این طبقه را بسته و همه را از در خروج به بیرون و پلههای محوطه هدایت میکردند. هرچه به مسئول میگفتیم دو سه دقیقهای به هشت مانده و چرا راه را بستهای؟! با جدیتی که بعید میدانم مسئول موزه لوور هم داشته باشد، ساعتش را نشان میداد و میگفت «ایت اوکلاک، فینیش!» کارد میزدی خونم درنمیآمد! کنسرت خوانندگان بزرگ ما، میانگین یکربع تاخیر دارد و اینها برای 4 سازِ بادی، انقدر جوگیرانه عمل میکردند!
داشتیم گناهِ سوختن بلیطها را، بین معطل شدن با سفارشِ رستوران و انگلیسی نفهمیدن عکاس، به مساوات تقسیم میکردیم و با سرخوردگی پایین میرفتیم که آخرین قطره امیدم را خرج کرده، به خانم دیگری مشکلمان را گفتم. او هم کم از همکارش نداشت، فقط کمی باهوشتر بود و کلمه کنسرت را در جملاتم گرفت، بلیطم را دستم دید و نجاتمان داد! اینکه مسئول مجموعهای تا این اندازه توریستپذیر، انگلیسی نداند و با فکر اینکه ما قصد بازدید از گالریها را داریم، بیرونمان کند برای این مجموعه واقعا بد بود.
همه خوشحال از تلاش موفقیتآمیز من، به سالن در طبقه آخر رسیدیم و دیدیم اینجا هم خبری از شروع برنامه در ساعت مقرر نیست. سالن نسبتا کوچک و جذاب بود.
سالن کنسرت
نیمکتهایی راحت و پیوسته و میزهایی که با جاشمعی کوچکی تزیین شده بودند، فضا را صمیمیتر از سالنهای معمولِ تئاتر و کنسرت کرده بودند. برنامه با پیانونوازی خانمی و همراهی آقایی با سازی بادی آغاز شد و به ترتیب نوازندگان از آمریکای شمالی و برزیل تا کشورهای اروپایی روی صحنه آمدند. خیلی از سازها را اولین بار بود میدیدیم و حقیقتا مسحور تمام اجراها شده، گذر زمان را متوجه نشدیم.
علاوه بر جذابیت موسیقی، خلاقیت معمار کاسکاد هم مسحورمان کرده بود. تصور کنید قبل از غروب وارد سالن شدهاید و پشتِ سِن، به جای تزییناتِ معمول، پنجرهای رو به ایروان گذاشتهاند. گاهی پرندهها پشت سر نوازنده پر میزنند و گاهی هواپیمایی در دوردست. هوا در طول کنسرت، آرام آرام تاریک شده، چراغهای شهر روشن میشود و تمام اینها با موسیقی جذاب داخل سالن و نور شمع، یکی از بهترین اتفاقات سفر را میسازند.
بعد از اتمام کنسرت، در هوایی که خنکای دلچسبی داشت، پلهها را پایین آمدیم، مجذوب کاسکاد و نورپردازی آن در شب شدیم و رفتیم به استقبال شبهای زنده ایروان.
در خیابانها قدم زده و میدیدیم مردم ارمنستان، جایی برای سوزن انداختن در رستورانها و کافهها باقی نگذاشته بودند! جمعیت گردشگر، بسیار بیشتر از عصر بود و همچنان سوالِ من درباره حجم دلخوشی و میل به گشتوگذار و خرید گل و تناسب آن با درآمد این مردم، بی جواب بود.
کافه رستورانهای هوای باز
با خرید بستنی از فولکس واگنی جذاب، سوختگیری کرده و به سمت میدان هراپارک رفتیم. جایی که تعریف زیادی از زنده بودن شبهای آن شنیده بودیم.
میدان هراپارک
اینجا اصلیترین میدان ایروان و محل برگزاری بسیاری رژهها، تجمعات و کنسرتهاست. این میدان را هم همان معماری که ایده اولیه کاسکاد را داده بود، یعنی الکساندر تومانیان در سال1924طراحی کرده بود. هویت یک میدان، تنها به سطح و فرم آن محدود نیست. ساختمانهای اطراف میدان، مهمترین عاملی هستند که به آن هویت میدهند. مثل میدان نقش جهان ما یا میدان سرخ مسکو. هفت ساختمانِ اطراف میدان هراپارک، در تناسب با میدان و با سنگ توفا ارمنستان طراحی و ساخته شدند و همین که هر سمت میدان، سازی جداگانه نمیزند، به جذابیت آن اضافهکرده.
میدان هراپارک (عکس از اینترنت)
وجود ساختمانهای مهم اداری مثل وزارت انرژی، وزارت امورخارجه، وزارت کشور، خانه دولت، ساختمان اصلی پست در اطراف این میدان، جمعیت مخالفان دولت را در هفتههای گذشته به اینجا و خیابانهای اطراف سرازیر کرده بود. با یکی از شهروندان در مورد شلوغیهای اخیر همصحبت شدیم و گفت از این که صدایشان شنیده شده و تغییری که میخواستند اتفاق افتاده، بسیار خوشنودند. گرچه من معتقدم اندکی عجله کردهاند و بهتر است مدتی نتیجه انتخاب جدیدشان را پیگیری کرده و بعد قضاوت کنند...
سیاست و داستانهای آن غیرقابل پیشبینیاند و خوشبینی، بعضا حاصلی جز سرخوردگی ندارد. زمانی که مجسمه لنین، رهبر جماهیر شوروی در همین میدان نصب میشد، کسی نمیدانست چند سال بعد، ارمنستان مستقل شده و مجسمه لنین به حیاطِ موزه ملی در شمالِ میدان تبعید میشود...
در شمال میدان و مقابل گالری ملی، صدای موسیقی بلند و جمعیت زیاد بود. استخری در این قسمت میدان است که هر شب در ساعتی مشخص، رقصِ فوارهها و نور، همراه با موسیقی مردم را به وجد میآورد. خاطرم آمد سالها قبل در پارک ملّت تهران هم چنین پروژهای افتتاح شد و ماهم شبی به تماشا نشستیم ولی نه من و نه همسفران، از ادامه یا توقف آن برنامه اطلاعی نداشتیم.
قطعا رنگ و نور و موسیقی پاشیدن به فضاهای شهری و دلخوش کردن مردم میتواند معجزه کند. مدتی اطراف استخر از فضا لذت بردیم و به سمت ساختمان اپرا که در نزدیکی بود رفتیم.
میدان هراپارک
ساختمان اپرا
در تحقیقات قبل از سفر، در سایت مربوطه، لیست برنامههای اپرا را با دقت پیگیری میکردم. با توجه به قیمت بلیط که به طور متوسط حدود 5000 درام بود و تعاریفی که در سفرنامههای لستسکند شنیده بودم، تجربه جذابی به نظر میآمد. اما متاسفانه در روزهای اقامت ما در ایروان، برنامه باله یا اپرا وجود نداشت و تنها بازدید از نمای بیرونیِ ساختمان نصیب ما شد.
ساختمان اپرا
الکساندر توامنیان اینجا هم با هنر خود، شاهکاری معمارانه آفریده و برای آن، مدال طلای معماری نمایشگاه بینالمللی پاریس را برنده شده است. ساختمان بسیار دیدنی و از دو سالن مجزا با یک سقف مشترک تشکیل شده که متاسفانه نتوانستیم آن را ببینیم. 4 مجسمه از شعرا و آهنگسازان ارمنستان در اطراف این ساختمان قرارداده شده است.
داخل سالن (عکس از اینترنت)
حدود 80 سال از تأسیس این ساختمان گذشته و هنر اپرا و باله، پیشرفتهای زیادی را مدیون فعالیت این مجموعه است. محوطه باز جلوی ساختمان، به میدان اپرا یا استقلال معروف است و با قانونی نانوشته، به محل بازی کودکان تبدیل شده. از ابتدای عصر تا آخر شب، کودکان زیادی در محوطه میبینید که قهقههزنان، سوار بر ماشین برقی در میدان ویراژ میدهند. هرچه پدر و مادر داراتر، ماشین خوشآبورنگتر و شکیلتر! عدهای هم با دوچرخه و بعضی پیاده در محوطه مشغولاند. امیدوارم حداقل در کودکی، دیدن تفاوتهای خارج از ارادهاشان، آنها را زیاد اذیت نکند...
به هتل برگشتیم و کمی گشت در فضای مجازی و خواندنِ تحسین مردم بابت بازی نسبتا خوبِ ایران، کمی ما بیعلاقهها به فوتبال را قلقلک داد. استوریهای اینستاگرام که در دنیای این روزها، دلخوشیِ جذابی برای عزیزانمان است گذاشته، در این هتلِ آرام، بیهوش شده و متوجه نمیشویم چطور صبح میشود!