زندگی شبانه ...
پس از استراحتی مختصر، موقعیت مناسب هتل و همجواری با خیابان لارامبلا، وسوسه مان کرد. با پیشنهاد من و استقبال همسفرانم، دوباره راهی این خیابان زیبا شدیم و به قولی این عادت شبانه مان شده بود.
به محض ورود به لارامبلا، با کلی شور و هیجان، انرژی و تحرک روبرو شدیم. هنرمندان خیابانی در حال هنرنمایی، کافه ها و رستوران ها سرشار از مشتری، صدای موزیک و هیاهو .... همه و همه نشانه هایی از زندگی شبانه و تفریح و نشاط بود. بیخود نیست که فدریکو گارسیا، شاعر اسپانیایی در وصف لارامبلا گفته، تنها خیابانی است که آرزو داشتم هیچ گاه به آخر نمی رسید.
البته دیدیم تیپ های غلط انداز که با نگاه جستجوگرانه، منتظر غفلت و کاهلی توریستها و مردم حاضر در خیابان بودند تا به لحظه، جیبی زده یا کیفی ربوده و اسباب راحتی خود را به قیمت برهم زدن شعف دیگران فراهم نمایند و ما خرسند از اینکه سبکبال پای در این خیابان نهاده و دودستی تنها سرمایه حاضرمان که موبایلی برای ثبت تصاویر بود، چسبیده و برای در امان ماندنِ مختصر بودجهای که به همراه داشتیم، شش دانگ حواس را جمع کرده بودیم.
قدم زنان به سمت میدان کاتالونیا رفتیم، قبل از میدان از کنار فروشگاه کارفور Carrefour Market که اقلام سوپری و غذاهای مربوط به وعده شام را در طی اقامت چند روزه از آنجا می خریدیم، گذشتیم و خود را در داخل میدان یافتیم.
انبوه جمعیت چشمگیر بود، دستفروشان اسباب بازی هایی برای بچه ها می فروختند، آنچه که بیشتر از همه عیان بود و اسباب سرگرمی بچهها را فراهم و نگاهها را معطوف به خود درآسمان کرده بود، اسباب بازی ساده چراغداری بود که با یک کش به هوا پرت و با نور روشن و رقصی زیبا به آغوش زمین برمی گشت. آراد هم بی نصیب نماند، زمانی گذشت تا تجربه استفاده از آن را کسب کنیم و همگی لذت ببریم.
بزرگترین شعبه و مرکز خرید El Corte Ingles به عنوان مشهورترین فروشگاه زنجیرهای اسپانیا در ضلع شرقی میدان خودنمایی می کرد، دور محوطه سنگفرشِ میدان، مجسمه های زیادی دیده میشد، مشهورترین آنها، به شکل پله برعکس، یادمان فرانسسک ماسیا Francesc Macia رئیس سابق دولت کاتالونیا می باشد.
در وسط میدان، گروهی هنرمند جوانِ شرق دوری با لباس محلی و نواختن موزیک و آواهایی با سبک مختص به خود، مشغول رقص و پایکوبی بودند.
پس از پایان برنامهِ این گروه، به سمت شمالی میدان رفته و در کنار فواره مدور که با نورپردازی دیدنی، نمایی رویایی پدید آورده بود، از هوای مطبوع و دلپذیرش بهره بردیم.
دیروقت بود، راه برگشت را در پیش گرفته و به هتل برگشتیم. دیروز را با تفریح گذراندیم، امروز را با معماری و گائودی شروع کردیم و با فوتبال و باشگاه بارسلونا ادامه دادیم و پس از آرامش در یک فضای دل انگیز و لمس شور و هیجان زندگی شبانه به انتها رسانده بودیم، تا اینجا چندین بُعد از جاذبه های بارسلون را تجربه کردیم و خاطره ساختیم.
پراگِ بارسلون ...
روز سوم حضورمان در بارسلون، نقبی به تاریخ زدیم، البته تلاش زیادی از خود بروز ندادیم، نشانه های تاریخ بارسلون در نزدیکی ما یعنی در شرق لارامبلا وجود داشت و آن جایی نبود جز محله گوتیک یا Gothic Quarter .....
ساعت 10:00 صبح قدم زنان و سلانه سلانه، خود را به کوچه های باریک و پر پیچ و خم محله گوتیک سپردیم. حضور در این مکان، کوچه پس کوچه های پراگ را برای ما تداعی می کرد، به قول همسرم، اینجا پراگِ بارسلون بود.
ساختمان های خاکستری چند طبقه با تراس ها و پنجره ها در طرحهای جالب و با یک هماهنگی و هارمونی خاص، کوچه ها را احاطه کرده بودند. اینجا، هم توریست ها را می شد یافت، هم مردم محلی و بومی ...
چشمانِ جستجوگرِ توریست ها که در حال کشف یا ثبت لحظات بودند آنها را کاملاً از مردم محلی که بی تفاوت از این محله عبور میکردند، متمایز می نمود.
لحظهای در ذهنم با تجسمِ این فضا در یک شب بارانی، زیر چتر با کورسوی نور چراغ های دیواری، در کوچه عاری از رهگذر، یک شاعرانه برای خودم ساختم و لذت بردم ...
قدمتِ بارسلون در این محله هویدا بود، محله گوتیک را می توان جایگاه معنوی و هنر بارسلون نامید، یک محله قرون وسطاییِ تمام عیار، سرشار از جاذبه های تاریخی، دینی و موزه و ....
این محله قابلیتِ قدم زدنِ بی هدف برای کشفِ کوچه پس کوچه های باریک و سنگ فرش را دارد. خالی از لطف نخواهد بود، در حین جستجو از بوتیک های کوچک و بیشمار در آن دیدن کرد و یا در کافه ای زیبا و جذاب با فراغ بال قهوهای نوشید و ....
اما چه کنیم محدودیتِ زمان و این شهرِ سرشار از جاذبه، این فرصت ها را از ما گرفته بود.
به اجبار هدفمند از این محله عبور کردیم، بهانه اصلی، دیدار از کلیسای جامع بارسلون، به عنوان مهمترین جاذبه این جا بود. تاثیرپذیری محله گوتیک از این کلیسا به حدی است که نامِ آن به علت سبکِ ساخت این کلیسا، گوتیک نامگذاری گردید.
در حال طی مسیر هستیم که صحبت ما ناخودآگاه به شکل ظاهری مردم بارسلون کشیده می شود. شاید بیراه نباشد بگویم، شبیه ترین مردم یک کشور در اروپا از نظر قیافه ظاهری به ما ایرانیها، ایتالیاییها باشند ولی اسپانیاییها هم دست کمی ندارند و با کمی ارفاق این شباهت را میپذیریم. البته شاید تاثیرپذیری و شباهت آنها نسبت به مردم قاره آمریکا، وجه تمایزی در نظریه فوق باشد ...
نماد تاریخ بارسلون ...
گرم صحبت هستیم که حدود ساعت 11:00 خود را در مقابل ورودی اصلی کلیسای جامع بارسلون مییابیم، در محوطه اصلی جلوی کلیسا با جمعیت زیادی از توریست ها مواجه میشویم، نمای کلیسا باشکوه و باابهت است، کاربرد سبک گوتیک در آن کاملاً آشکار می باشد، بیشتر از همه مناره اصلی کلیسا و شکل سردر ورودی به چشم میآید.
در صف بازدیدکنندگان ایستادیم و پس از مدت کوتاهی وارد کلیسا شدیم، بعد از ورود و با دیدنِ نمای کلی از داخل آن با همسفرانم اتفاق نظر داشتیم که شکل گنبد ها، سقف و نورپردازی آن بسیار زیبا و شگفت انگیز است. پس از بازدید کامل فضای اصلی این کلیسا که محلِ جلوسِ اسقف اعظم بارسلوناست از یک راهرو سرپوشیده گذشتیم. آنچه را که انتظار داشتم و قبلا در موردش خوانده بودم و به نوعی این کلیسا را از سایر همنوعان متمایز کرده بود دیدیم، 13 غاز سفید در حیاط کلیسا در کنار حوضی نگهداری می شود که نمادی از سن عروج قدیس اعظم کلیساست.
برای خروج به دری در ضلع دیگر کلیسا هدایت شدیم، به محض خروج در کوچه باریک کنار کلیسا، مفتخر به دیدن پل کوچکی بین دو ساختمان به نام Bishop’s Bridge شدیم که بارها تصویر آن را به عنوانِ سمبل یا امضای محله گوتیک بارسلون دیده بودیم، در واقع پیوند دهنده دو ساختمان رئیس جمهوری کاتالونیا و کاخ دولت می باشد که به زیبایی تزئین شده است، بوسه عشاق زیر این پل خود حکایتی جالب می باشد. بی اختیار به یاد پل افسوس در ونیز افتادیم که در سفر قبلی دیده بودیم.
فرصت را غنیمت شمرده و در ادامه مسیر، از جاذبه ای کمتر شناخته شده به نام معبد آگوست MUHBA Temple d’Agust در کنار (ضلع جنوب شرقی) کلیسای جامع، بازدید کوتاهی کردیم، منحصر بفرد بودنِ این مکان به خاطر ظهور چند ستون با بیش از دو هزار سال قدمت، در دلِ یک ساختمان و در نورگیر آن می باشد.
جالب اینکه گروهی توریست در این فضای کوچک، گوش به نوای تورلیدر جدی خود داده بودند که با حرارت بسیار در حال توضیح و تفسیر این جاذبه بود و همین، دلیلی شد که بازدیدِ ما در سکوت کامل و کوتاه انجام گردید. بازدید از کلیسا و این یادگار تاریخی رایگان بود.
نبضِ کاتالان ...
پس از خروج و با کمی پیاده روی خود را در میدان سان ژومه Placa de Sant Jaume یافتیم، یک میدان مربع شکل، مملو از جمعیت که مرکز و نبضِ کاتالان می باشد.
دور میدان با ساختمانِ تالار شهر (شهرداری) و کاخ دولت کاتالونیا محصور شده است، اینجا مرکز ثقل محله گوتیک است و شاهد تجمعات، گردهمایی و تظاهرات ها در ادوار مختلف بوده است. پرچم دولت کاتالونیا در کنار پرچم اسپانیا در بالای این ساختمان ها به اهتزاز درآمده است.
فرصتی دست داد تا از مغازه های سوغاتی فروشیِ اطراف میدان، یادگارهایی از بارسلون بخریم، نقش پررنگ آراد و آنالیز همسر در انتخاب آنها چشمگیر بود و بدین گونه به کلکسیونِ یادگاریهایِ سفرمان، سمبل و نشانه هایی از بارسلون افزوده گشت. بدون شک گسترده شدن این کلکسیون، جزو آرزوهای ناب خانواده ماست.
از میدان سان ژومه راهمان را به سمت شرق ادامه دادیم، پس از چند دقیقه خود را جلوی کلیسای سانتا ماریا دل مار (مریم مقدس) Santa Maria del Mar یافتیم.
از این کلیسا هم خیلی کوتاه بازدید کردیم، سبک گوتیک، ارتفاع زیادِ سالن اصلی، طرح سقف و پنجره های رنگی آن چشمگیر و به عنوان شاخصه های اصلی کلیسا، کاملاً نمایان بود.
جلسه خانوادگی ...
پس از بازدید کلیسا، حدود ساعت 12:30 جهت پاره ای هماهنگیها، شورای خانوادگی ما تشکیل جلسه داد، طبق چیدمان و برنامهریزی قبلی، برای امروز دو هدف و بازدید اصلی باقی مانده بود.
مهمترین قسمت این بود که آرادخان دوباره مورد عنایت قرار گرفته و مقرر شد برای تامین نظر و جلب رضایتِ وی و در راستای علاقمندی هایش، از باغ وحش بارسلون نیز بازدید داشته باشیم. پس از باغ وحشِ پراگ، این دومین باغ وحشی بود که در طیِ این سفر دیدن میکردیم.
با توجه به اینکه علاقه ما برای بازدید از این جاذبه به اندازه آراد نبود و حضورمان صرفاً جنبه همراهی داشت، این مسئولیت را من عهده دار شدم. در واقع این پیشنهاد به عوضِ گشتهای تکنفره ام و غوطه ور شدن در کوچه پس کوچه های پراگ از سوی من عنوان شد و همسرم با کمالِ میل استقبال کرده و حضور بیشتر در محله گوتیک، لارامبلا و میدان کاتالونیا را به بازدید از باغ وحش ترجیح داد.
برنامه اصلی و نهایی امروز، بازدید از شاهکار بی بدیل گائودی، کلیسای ساگرادا فامیلیا بود که بلیط این جاذبه را هم مشابه پارک گوئل و تور نیوکمپ به صورت اینترنتی برای ساعت 18:30 امروز خریداری کرده بودم.
قرار گذاشتیم راس ساعت 16:30 همدیگر را در زیر طاق پیروزی Arc de Triomf در شمال پارک سیتادلا Park Ciutadella دیده و از آنجا با هم به سمت ساگرادا فامیلیا برویم.
خوشبختانه داشتن دو سیم کارت Vodafone باعث شده بود، دل نگرانی نداشته و در لحظه با هم هماهنگ باشیم.
پس از اتمام جلسه شورای خانوادگی، راه ما از هم جدا شد، من و آراد به سمت باغ وحش بارسلون و همسرم به سمت گوتیک کوآرتر ادامه مسیر دادیم.
از اینکه می دیدم با این پیشنهاد، فرصتی برای گشت و گذار و کشف تکنفره در بارسلون برای همسرم مهیا گشته، مسرور بودم، احساس میکردم جبران مافات پراگ شده است.
قبل از رسیدن به پارک سیتادلا، شکوفهها و رنگ برگ درختان در امتداد خیابان منتهی به آن، هوش از سرمان برد از دیدن این همه زیبایی لذت بردیم. همینطور شکل و تمیزی خیابان و ساختمان های دو طرف آن، دوچرخه های کرایه هوشمند پارک شده در ایستگاه، نشان از فرهنگ بالا و نظم و ترتیب این شهر دوست داشتنی داشت.
در راستای علایق ....
حدود ساعت 13:00 به باغ وحش بارسلون در ضلع جنوب شرقی پارک سیتادلا رسیدیم، بلیط ورودی را برای بزرگسال 21.40 یورو و برای آراد 12.95 یورو خریدیم و وارد باغ وحش شدیم.
باغ وحش قدیمی بارسلون یکی از تفرجگاههای معروف برای توریستها و گردشگرانِ علاقمند به حیوانات است، جاذبه ای که میتوان در آن از وقت گذراندن کنار خانواده لذت برد، طبق آمار آراد، هشتمین باغ وحشی بود که خارج از ایران می دیدیم.
نکته حائز اهمیت در مورد این باغ وحش که بیش از ۴۰۰ گونه حیوان را در خود جای داده، فضای بسیار زیبا، دلنشین و مشجر آن است.
مطابق معمول با نقشه خوانی و راهنمایی آراد، از کلیه بخش های باغ وحش بازدید کردیم، تنوع گونه ها بسیار زیاد بود. انواع پرندگان و خزندگان، فیل، زرافه، گورخر، گوریل، میمون، گرگ، شیر، کانگورو، آهو، گوزن، خرس، گراز و ...... نمایندگانی در این باغ وحش داشتند.
دیدن لاک پشت های غول پیکر، اژدهای کومودو، میرکت و اسب آبی بیشتر برای ما جذاب بود. از دیدن دلفین ها در دلفیناریوم و فک و شیر دریایی در بخش دیگری از باغ وحش بینصیب نماندیم.
فانتزی ترین قسمت ماجرا، بازدید از پنگوئن ها در زمان غذا دادن به آنها بود، شور و شعف پسرجانِ عاشق حیوانات در باغ وحش، وصف ناپذیر است.
حضور اردوهای دانش آموزی با لباسهای متحدالشکل و بازدیدکنندگان از هر قشر و هر سن و سال، چشمگیر و جالب توجه بود.
یکی از قسمت های جالب باغ وحش، تعبیه محوطه بازی، سرگرمی و تفریح برای کودکان است که آراد هم در این فضا و به خصوص با زیپ لاینِ مخصوصِ کودکان حسابی لذت برد.
در حینِ بازدید از باغ وحش با همسرم که مشغول گشت و گذار بود، در تماس بودیم. با اطلاع همسر و به علت گرسنگیِ آراد، ناهار را در حین بازدید در رستورانی در باغ وحش خوردیم.
پس از اعلام رضایت آراد از بازدید باغ وحش، حدود ساعت 16:30 و پس از سه و نیم ساعت سیر و سیاحت از باغ وحش خارج شدیم.
همسرم که کمی زودتر از موعد به زیر طاق پیروزی رسیده بود با هماهنگی تلفنی خود را به جلوی باغ وحش رسانده بود. دیدارها تازه گشت، آراد آنقدر با هیجان و ولع از بازدید حیوانات باغ وحش برای مادر تعریف کرد، انگار که اولین تجربه اش بوده است. مادر نیز از خاطره پیاده روی در کوچه پس کوچهِ باری گوتیک و خیابان لارامبلا سخن گفت، جالب اینکه این پیاده روی ها با کمی چاشنی خرید نیز همراه بود، طبیعی است که با این توصیف، لذّتِ این چند ساعت تنهایی برای وی مضاعف گشته بود.
لذت کودکانه ...
باتفاق گشتی در پارک زیبای سیتادلا Park Ciutadella زدیم و از اِلِمانها و مجسمه های باغ، دیدن کردیم. سپس به سمت مرکز فرهنگی و باستانشناسی بارسلونا Born Cultural Centre در مجاورت ضلع غربی پارک رفتیم و بازدید کوتاهی داشتیم.
یک سالن بزرگ که بر روی بقایا و ویرانه هایی از شهر قدیم بارسلون به صورت نمایشگاه ساخته شده و برای حفاظت از آثار، گذرگاههای اختصاصی بر روی آن برای عبور و مرور به صورت بهینه تعبیه شده است.
آن چه که ما شاهد بودیم، یک محوطه بزرگِ باستانشناسی پر از تاریخ و قدمت بارسلون که علیرغم فروپاشی به نحو مطلوبی محافظت شده است.
پس از بازدید، در امتداد پارک و پس از عبور از کنار ساختمان قرمز رنگِ قلعه مانندِ موزه علوم طبیعی و جانور شناسی Castle Of Tres Dragons که به خاطر سه برجش به قلعه سه اژدها شناخته میشود به سمت طاق پیروزی رفتیم.
در حین مسیر و در داخل پارک هنرمندی با قطعه ای متشکل از چوب و طناب، حباب میساخت و همین بهانه ای بود که کودکان در پی ترکاندن حباب ها با جیغ و داد این سو و آن سو بدوند، آراد هم به آنها پیوست. دیدن بازی و شور و حال بچه ها، فارغ از نژاد، زبان، رنگ پوست و ..... در کنار هم لذّت بخش بود.
چهارمین تجربه ...
به کنار طاق پیروزی Arc de Triomf رسیدیم، پس از دیدن طاق کنستانتین رم، طاق پیروزی پاریس و طاق صلح میلان، این چهارمین طاقی بود که در اروپا می دیدیم.
نمای آجری و رنگ قرمز منحصربفردش، آن را از همنوعان متمایز میکرد، شاید علاقه من به متریال آجر باعث شده بود روی این طاق حساب ویژهای باز کنم و آن را بیشتر دوست داشته باشم.
حضور هنرمندان خیابانی در زیر طاق که در حال اجرای موزیک دلنشینی بودند در لذت بردن مضاعف از این فضا بیتأثیر نبود، این طاق در ورودی شمالی پارک سیتادلا و با ارتفاع ۳۰ متر، یکی از نمادهای زیبای شهر بارسلون می باشد. از همین مکان، دورنمای برج آگبار Agbar Tower با شکل ظاهری خاصش پیدا بود.
پس از عکاسی آراد که توانست به درستی پدر، مادر و کل طاق را در یک قاب به تصویر بکشد از طریق ایستگاه مترو Arc de Triomf در کنار طاق و باخط L1 قرمز و L2 بنفش به ایستگاه مترو ساگرادا فامیلیاSagrada Familia در کنار کلیسا رفتیم.
شاهکار ...
قبل از سفر بلیط های ورود به ساگرادا فامیلیا را از سایت Sagradafamilia.org برای ساعت 18:30 خریده بودیم، آلترناتیوهایِ خریدِ بلیط، چند نوع بود که ما حالت Basic یا General آن را انتخاب کردیم، هزینه بلیط برای بزرگسال ۱۷ یورو و برای آراد رایگان بود.
ساعت 18:00 بود و هنوز نیم ساعت تا زمان بازدید فرصت داشتیم، به محضِ خروج از ایستگاه و دیدن کلیسا درجا خشکمان زد و انگشتِ حیرت به دهان گرفتیم، هرچند بارها و بارها تصویرِ کلیسا را دیده بودیم، ولی این بار در جلوی این شاهکار بی بدیل ایستاده بودیم و در واقعیت، شکوه و عظمتش را حس می کردیم.
کلیسای ساگرادا فامیلیا یا خانواده مقدس به عنوان مهمترین جاذبه بارسلون و اسپانیا، بدون اغراق نامتعارف ترین و منحصربفردترین کلیسایی بود که می دیدیم.
گائودی با این کلیسا، یک معماری مدرن و سرشار از خلاقیت را به نمایش گذاشت، شاید در یک نگاه به کلیسا، آشفتگی و ناهمگونی عیان می گردید ولی سرشار از جزئیات بوده و تبحر، مهارت و چیره دستی معمار آن محسوس بود.
از نمای بیرونی، برج های مخروطی و دوکی شکل دیده می شد که سر به آسمان قد علم کرده و از هم گوی سبقت ربوده بودند، برج هایی که هر کدام نماد و نشانه ای از مسیح، مریم مقدس، قدیس و کاتبان انجیل و در نهایت حواریون می باشند.
با دیدن نمای خارجی کلیسا، نتوانستم هیچ فرمول، تقارن و شکلی را در ذهنم متصور باشم و بدون استثنا مقهور زیباییهای این ساختمان آوانگارد شدم، آری به درستی گائودی با این اثر، هنر و معماری را به چالش کشید و یک اثر تجربی و نوآورانه ابداع نمود.
عجیب تر اینکه کماکان در نمای بیرونیِ ساختمان، تجهیزات و ماشینآلات مستقر بوده و این اثر هنری در حال تکمیل میباشد، برآورد تقریبی جهت تکمیلِ این شاهکار که از سال ۱۸۸۳ آغاز گردیده، سال ۲۰۲۶ می باشد.
با چرخیدن در دور ساختمانِ کلیسا، مجسمه ها، پیکره ها و نمادهای مختلفی دیدیم که ذکر روایت و داستان هر کدام از آنها، خود حدیثی مفصل داشته و خارج از حوصله این نگاشته خواهد بود.
با نشان دادن پرینت بلیطها وارد ساختمان کلیسا شدیم، ایستادیم، باورمان نمی شد از آنچه که می دیدیم، مبهوت زیبایی ها بودم که نگاهم به آراد گره خورد، پسری که قبل آن از بابت تعدد بازدیدِ کلیساها، زبان به شکایت باز نموده بود با نگاه جستجوگرش در حال کشف بود، همسرم متعجب از من پرسید: اینجا کلیساست یا شاهکار هنری؟! و ادامه داد بیشتر از اینکه یک مکان مذهبی باشد به نظر، یک جاذبه گردشگری است.
سقف کلیسا همه نگاهها را به سمتِ خود، خیره کرده بود، چشمهایمان تحمل هضم این همه زیبایی را نداشت، بر روی سکوهای سنگیِ حاشیه کلیسا، آرام گرفته و کم کم با اتمسفر حاکم بر آن فضا، خو گرفتیم.
شیشه های رنگی به زیبایی هرچه تمامتر، رقصی از نور در کلیسا پدید آورده بودند، یعنی به واقع ترکیب نور با رنگ های مختلفِ منشعب از شیشههای رنگی، آرامشی مثالزدنی بر فضا حاکم کرده بود، انگار هاله ای از نور جای جایِ کلیسا را فرا گرفته بود، در سمتی رنگ قرمز و نارنجی و در آن سو رنگ سبز و آبی غالب بودند.
هرچه ریزتر و دقیقتر نگاه میکردی به جزئیات و نبوغِ بیشترِ طراحانِ آن پی می بردی، حتی سازه داخلی اثر هم خلاقانه طراحی و اجرا شده است. به عنوان نمونه، ستونهای اصلی کلیسا پس از اوج گرفتن، همانند درخت نخل چند شاخه می شوند و سقف بر روی آن شاخه ها استوار است. میشد از نظر طرح، اشتراکاتی بین ستونهای گالری سنگی پارک گوئل و این کلیسا یافت.
زیبایی حیرت انگیزِ داخل کلیسا کم از نمای بیرون آن نداشت، نکته جالبی که در بازدیدکنندگان این کلیسا مشاهده میشد، عدم رعایتِ محدودیتِ پوششِ معمولِ کلیساهای دیگر بود و شاید همین امر به غالب بودن جاذبه گردشگری ساگرادا به نسبت مکان مذهبی گواهی نماید.
مجسمه به صلیب کشیده شده مسیح، یکی از المان های زیبای داخل کلیسا می باشد، پاپ بندیکت ۱۶ به عنوان یکی از مهمترین بازدیدکنندگان این کلیسا برشمرده می شود که این اتفاق در سال ۲۰۱۰ به وقوع پیوست.
به طبقه زیر همکف رفتیم در تالاری کوچک به مثابه کلیساهای دیگر مراسم مذهبی در حال انجام بود، موزه گائودی نیز در همین طبقه قرار دارد، تصاویری از سیر ساخت کلیسا، ماکت ها و مدل ها، نشانه هایی از زندگی گائودی، عکس هایی از آثار دیگر وی، حتی کارگاههایی که ساخت اِلِمان ها و جزئیات قطعات را بر عهده دارند، همه را میتوان در این موزه دید.
در سردابه ای ساده در همین طبقه، مقبره گائودی که پیکرِ این نابغه هنر و معماری، در آن آرمیده را می یابیم و با همراهی تمام و کمالِ آراد و همسرم، به احترام وی ایستاده و در آرامشِ کامل نظارهگر می شویم.
در حالی که مدهوش و مسحور این اثرِ خارق العاده بودیم از کلیسا خارج شده و به پیشنهاد همسرم، به فضای سبز کنار ساگرادا رفتیم. فرصت را مغتنم شمرده، بر روی صندلی های کافه پارک آرام گرفته و خود را به صرف نوشیدنی و بستنی با دورنمایی از ساگرادا فامیلیا مهمان کردیم.
همه صحبت هایمان معطوف به وصف زیبایی های منحصربفرد این کلیسا بود، دیدن شور و شوق توریستها و گروههای جوانِ حاضر در پارک، خود انرژی بخش بود.
یکبار دیگر و برای آخرین بار، دور تا دورِ کلیسا را گشتیم و از همه زوایای آن بازدید کردیم. همگی متفق القول اعلام کردیم کلیسای ساگرادا فامیلیا، زیباترین و خارق العاده ترین کلیسایی است که تاکنون دیده ایم.
ساعت ۲۲ بود و هوا کم کم رو به تاریکی میرفت از طریق خط L5 آبی و L3 سبز به هتل برگشتیم.
حسرت ...
طبق برنامه قبلی، مقرر بود امشب، تئاتر و رقص فلامنکو را تجربه کنیم، ولی جاذبههای متعدد بارسلون و زیباییهای وصف ناپذیر آنها، به خصوص زمان زیادی که صرف بازدید از کلیسای ساگرادا فامیلیا شده بود، این امکان را از ما گرفت و دیدن تئاتر و رقص فلامنکو، یکی از حسرت ها و گمشده های ما در بارسلون باقی ماند، شاید دوباره بارسلون را دیدیم و مطمئناً این بار فلامنکو را در اولویت خواهیم گذاشت.
تجربه تلخ ...
یکی از کارکنانِ رستورانِ هتل، پیرزنی قدکوتاه و لاغر اندام با قیافه ای شبیه مکزیکیها بود، به نظر، مسئول معدود کارکنان رستوران بود.
از روز اول حضورمان در رستوران برای صرف صبحانه و با دیدنش، حسِ خوبی نسبت به او نداشتم، قیافه جدی و بدون لبخندش مرا وادار می کرد، نگاهم را از نگاهش بدزدم ولی در معدود تلاقی نگاهها، اثری از انرژی و حسِ خوب نبود.
این جدیت و برخورد سرد و بی روح، شامل عموم بود و حتی در پاسخِ دیگر مسافرانِ هتل نیز بدین گونه رفتار میکرد.
صبحِ چهارمین روز اقامتمان در بارسلون را به گونه ای آغاز کردیم که پس از حضور در رستوران، آراد از خوردن صبحانه طفره رفت، به عبارتی اشتها نداشت و خود را سرگرم بازی های موبایل کرد.
پس از خوردن صبحانه، همسرم پیشنهاد داد برای آراد، ساندویچی درست کنیم تا در زمان مقتضی و گرسنگی گل پسر، اندوختهای علاوه بر تنقلات داشته باشیم.
از دیدِ خودم زرنگی کردم و برای فرار از خانمِ پیرزن، از دیگر همکار جوانش اجازه خواستم، از شانس بدِ ما همکار جوان شانه خالی کرده و کسب اجازه را به همان که دوستش نداشتیم، موکول کرد.
نمی دانم دیالوگِ بین آن دو چه بود که خانم پیرزنِ مسئول با نگاه نامهربانانه و برافروخته در کنارِ میز ما حضور پیدا کرد، درخواستمان را با تاکید بر بچه بودنِ آراد تکرار کردیم، شواهد و آثار باقی مانده رویِ میز نیز کاملا هویدا بود که دو نفر از سرویس صبحانه استفاده کردند.
خیلی جدی و کمی طلبکارانه و شاید بی ادبانه، ما را از این کار منع کرده و با تأکید بر رعایت صَرفِ صبحانه در رستوران هتل، غرغرکنان از ما دور شد و به فضای آشپزخانه رستوران برگشت.
من و همسرم هاج و واج و با چشمانی گرد همدیگر را نگاه کردیم، وقاحت وی به حدی بود که فرصت هیچ پاسخی برای ما فراهم نشد. این رفتار، موجب تعجبِ اندود مسافرانِ حاضر در رستوران نیز شده بود ...
سکوت جایز نبود، با همسرم تصمیم گرفتیم به پذیرش هتل برویم. برای آرادِ نگران توضیح دادیم که هزینه صبحانه سه نفر در رزروِ هتل لحاظ شده و وی با طرزِ رفتار و برخوردش به ما بی احترامی کرده و هتل، باید پاسخگو باشد.
پس از حضور در پذیرش هتل و شرح ماوقع برای مسئولِ آن، گفتیم که شاید حرف همکارش درخصوص صَرف صبحانه در رستوران، منطقی باشد ولی با توجه به کسب اجازه و مخاطب بودن بچه و پرداخت هزینه برای صبحانه وی، توقع برخورد مناسب و مودبانه داشتیم، حتی اعلام کردیم که این موضوع به عنوان یک امتیاز منفی در ذهن ما نقش بسته و بازخورد آن را در نقدِ هتل در بوکینگ Booking خواهیم نوشت.
مسئول پذیرش پس از تماس تلفنی با رستورانِ هتل، با نهایتِ احترام عذرخواهی کرده و اعلام نمود تا آخر سفرتان هیچ منعی برای این کار ندارید.
همگی به رستوران برگشته، ساندویچی برای آراد تهیه و به اتاق برگشتیم، جالب اینکه در زمان حضورمان در رستوران، دیگر اثری از آن خانم پیرزن نبود.
بدین گونه بود که صبح مان با یک خاطره بد شروع شد، سعی در ترمیم و تلطیف فضا داشتم، به شوخی به همسرم می گویم:
-آیا چاقی و لاغری در مهربانی افراد تاثیر دارند؟
-با تعجب گفت: چطور؟!
-در پاسخ، به مهربانیِ پیرزنِ چاق در اتوبوس در مسیر ساحل اشاره کردم و مقایسه برخورد با این خانم ....
-همسرم به شوخی یا جدی گفت: فکر کنم چاق ها مهربان تر باشند ....
به خود حق دادم، این موضوع را با شرایطِ مشابه در هتل لئون دورو در پراگ مقایسه کنم که کارمند رستوران با نهایت احترام برخورد کرده و درخواست مشابه مان در این خصوص را اجابت کرد و یا پذیرش همان هتل، خود پیشنهادِ استفاده از سرویس صبحانه در زمان ورودمان به هتل در صبح زود را در صورتی به ما داد که ما برای روز اول حق استفاده از سرویس صبحانه را نداشتیم و یا در موقعیت های دیگر در سفر، چقدر اظهار لطف نسبت به آراد یا حتی خودمان دیده بودیم .....
در نهایت به این نتیجه رسیدم، چگونه یک نفر میتواند با رفتار، برخورد و عکس العملش، نماینده ای از محل کار، شهر و یا حتی کشورش بوده و در ذهنیت مخاطب تاثیرگذار باشد، آرزو کردم ای کاش همه آن نماینده ها شایسته باشند.
تپه ای در کنار دریا ...
برای امروز و فردا که آخرین روزهای سفرمان بود، بلیطی از قبل رزرو نکرده بودیم و محدودیتی برای حضور و بازدید در یک ساعت خاص برای یک جاذبه نداشتیم، به همین جهت، آزادانه و با فراغ بال بیشتر ولی مطابق برنامه مدون روز گذراندیم.
حدود ساعت 10:00 صبح، سیر و سیاحت را از اطراف هتل آغاز کردیم، در ابتدا از کلیسای سنت آگوستی Parroquia de Sant Agusti که دقیقاً در مجاورت هتل واقع شده و حتی نام هتل نیز برگرفته از آن می باشد، بازدید کوتاهی داشتیم.
کلیسایی بزرگ که از نظر معماری، ساده به نظر می رسید از آن کلیساهایی که جنبه مذهبی و برگزاری مراسم آن به جنبه توریستی، چربش بیشتری داشت، نکته جالب و حائز اهمیتِ این کلیسا، حضور نیازمندان و شاید بیخانمانها در یک صف در گوشهای از کلیسا و دریافت بسته های ارزاق و ..... بود.
یکی از مقاصدِ اصلی برنامه ما، بازدید از تپه مونجوئیک و یا تپه جوئیک بود، روح تشنهِ ما از اشراف چشم اندازِ زیبای بارسلون در این مکان، سیراب می گشت.
با توجه به وجود چند جاذبه در اطراف تپه، باید حساب شده و دقیق، مسیر دسترسی را انتخاب می کردیم، برای این کار ابتدا از ایستگاه مترو Liceu در کنار هتل با خط L3 سبز به ایستگاه Paral-lel رفته، بعد از گذر از یک راهرو و دالان در همان ایستگاه که در حال تعمیر نیز بود با Funicular به ایستگاه Funicular de Montjuic رسیدیم.
ایستگاه تله کابین مونجوئیک Teleferic de Montjuic دقیقاً در مجاورت ایستگاه مترو واقع شده است، این تله کابین که تا ساحل بارسلونتا امتداد مییابد امکان بازدید از تپه مونجوئیک، ساحل بارسلون و دریای مدیترانه را محقق میکند. البته با توجه به هزینه و امکان بازدیدی که برای گردشگر فراهم می کند خیلی توصیه نمی شود، بماند که با توجه به مسیر بازدیدی که درنظر گرفته بودیم، اصلاً در برنامههای ما جا نداشت.
پس از خروج از ایستگاه مترو با اتوبوس خط ۱۵۰ که ایستگاه آن در کنار ایستگاه مترو بود، پس از عبور از یک مسیر پر پیچ و خم به سمت قلعه مونجوئیک Montjuic Castle که دقیقاً در بالای تپه بنا شده، رفتیم. به نوعی برنامه بازدیدها را از بالای تپه شروع کردیم.
در محوطه ورودی قلعه، بساط معدود دستفروشان پهن بود، هوا بسیار مطبوع و دل انگیز بود، نسیم خنکی که از سمت دریا می وزید، نه تنها صورت ها را نوازش می داد بلکه روح و روان را هم تازه می کرد.
آراد احساس گرسنگی کرد، فضا را مناسب دیدیم، در زیر سایه درختی بر روی سَکّویی بتنی نشستیم، آراد مشغول خوردن ساندویچ معروف صبحگاهی شد و ما نیز نظاره گر اطراف بودیم، پرچم کاتالونیا بر روی قلعه خودنمایی می کرد.
حضور گروه توریست های جوان و نوجوانِ خندان و سرشار از انرژی در اطراف قلعه، مرا واداشتند برای جوانان سرزمینم، جوانی آرزو کنم .....
کودکان و خردسالانی که به دور از چشم پدر و مادر، ادوات زرهی و نظامی اطراف قلعه را بازیچه خود قرار داده و با حرکات محیرالعقول، توانایی خود را به رخ دوستانشان میکشیدند، متحیرم کردند هم از جرات و جسارتشان و هم از بی خیالی بزرگتران ....
پس از دمی استراحت، با عبور از پلی زیبا بر روی خندقِ دور قلعه که به غایت، زیبا گلکاری شده بود و با خرید بلیط ۵ یورویی ورودی قلعه که برای آراد رایگان بود، پا در این قلعه زیبا نهادیم.
موقعیت سوق الجیشی قلعه بسیار جالب است، قلعه بر بالای تپه و در محلِ یک گورستان با ارتفاع تقریبی ۲۰۰ متر از سطح دریای مدیترانه، بنا شده است.
پس از عبور از پل و درب قلعه و حضور در یک دالان با دیواره های سنگی و کف سنگفرش، حس حضور در یک دژ نظامی در ما پدیدار شد.
موزه یا نمایشگاههایی در قلعه برقرار بود که بیشتر به تاریخ آن میپرداخت، هدف ما چیز دیگری بود، بی اختیار مسیر پشت بامِ قلعه را در پیش گرفتیم، دیدن چشم اندازهای شهر، یکی از فانتزی های ما در این سفر بود.
با حضور در تراس و بام قلعه، دیدن زیبایی هایِ بی نظیرِ بارسلون برای ما فراهم شد، دریای مدیترانه، بندر بارسلون و لنگرگاه آن در شرق و نمای وسیعی از شهر در شمال و غرب قلعه، مهمان چشم هایمان بود.
منظره های متنوع و زاویه های دیدِ مختلف، ما را بر آن داشت که محیطِ قلعه را طی کرده و تا بالاترین نقطه آن صعود کنیم، جالب اینکه وجود توپ های جنگی در میانه برخی تراسها و بام نتوانست تاثیری در مسیر حرکت ما داشته باشد.
حضور کشتی های کروزِ عظیم در بندر، نه تنها به زیبایی های ویویِ دریا افزوده بودند، بلکه حکایت از توریستی بودن این شهرِ پُرجنب وجوش و پایتخت سرزمین کاتالان داشتند.
اسکله سرشار از کانتینر و مخازن سوخت و ... در بندر نیز، صحه بر صنعتی و تجاری بودن بارسلون بهعنوان مهمترین بندر اسپانیا داشت.
به نظر اینجا خود، چکیده ای از شهر بارسلون بود و مؤید اینکه، قطب اقتصادی، تجاری و توریستی اسپانیا را باید در این شهر جستجو کرد.