اشتیاق دیدار
صبحدمانِ جمعه ۱۴ تیر ۹۸، فارغ بال بر روی صندلیِ هواپیمای بوئینگِ قطری، از دوحه به مقصد تهران، غرق در تفکر، آرام گرفته ام.
همسفران، فراخور شرایط در حال تماشای فیلم هستند، آراد پسر 7.5 ساله ام بر مبنای اقتضای سن و همسرم برای گذرِ هرچه سریعترِ زمانِ پیش رو، این راه را انتخاب کرده اند.
حس و حالِ همه ما خوب است. انرژی مثبت ذخیره شدهِ یک سفرِ ایده آل تا مدت ها با ما خواهد بود. نه تنها سرمست و مسروریم که به خانه، مأمن همیشگی برمیگردیم، بلکه شور و شوقِ دیدن آوین، دختر یک ساله مان که بنا به مقتضیات، در این سفر با ما همراه نبود و عجیب دلتنگ دیدارش هستیم، باعث شده خستگی های یک سفر طاقت فرسا در ما کم اثر باشد.
در حالیکه نظاره گرِ تلاقی تلالو نور خورشید، ابرها و آبی آسمان هستم به آنچه گذشت فکر می کنم...
آنچه گذشت...
یک سفر دو هفته ای به اروپا که با شروع برنامه ریزی از اسفند ۹۷ و طی کردن پروسه تهیه مدارک و اخذ ویزا در اردیبهشت ۹۸، نهایتاً در 30 خرداد، از میلان ایتالیا آغاز گردید.
مسیر سفر
میلان، پایتخت دنیای مد را شهری زنده و زیبا یافتیم، هرچند در قیاس با شهرهای رم، فلورانس و ونیز جاذبههای کمتری دارد ولی ابهت، شکوه و جاودانگی کلیسای بیبدیل دومو (Duomo) به عنوان نماینده این شهر، در ذهنمان نقش بست.
با حضور در شهر لوگانو، پایمان به سوئیس باز شد. لوگانو برای ما یک شهر زیبای سوئیسی با طعم ایتالیایی و سرآغاز و مبدا اکتشاف ما در این کشور بود.
چشم انداز دریاچه و شهر لوگانو از Monte San Salvatore و پارک زیبای Swissminiatur هایلایت های این شهرِ سرشار از زیبایی های طبیعیِ بی نظیر بود.
برای رفتن به زوریخ، قلب تپنده سوئیس، در امتداد کوههای سر به فلک کشیده آلپ از جنوب به شمال حرکت کرده و از دیدن چشم اندازهای فوق العاده و جذاب دریاچه های فیروزهای و دهکده های زیبای سوئیسی لذت بردیم.
آنچه که از زوریخ به یاد ماند، رودخانه لیمات، دریاچه زوریخ، موزه فیفا FIFA WORLD FOOTBALL MUSEUM، اولدتاونِ زیبا، خیابانها وکلیساهای معروف آن بود.
باور کردیم، زوریخ یک شهر پیشرفته و مدرن، با کلاس اجتماعی و فرهنگی بالاست که همه شاخصه های مطرح سوئیس از جمله بانکداری، بیمه، مقر سازمان های بین المللی، مدرنیته، ساعت و طبیعت را یکجا در خود جمع کرده است.
در لوسرن، نگین خاص سوئیس، رفاه، آسایش و زیبایی را درک کردیم. وجود دریاچه و چشم اندازِ طبیعتِ زیبای آلپ، زیبایی این شهر را منحصربفرد کرده است.
دیدن پل چپل Chapel Bridge، به عنوان مهم ترین جاذبه این شهر و تجربه کروز روی دریاچه لوسرن، از خاطره انگیزترین لحظات سفر ما بود.
بدون اغراق، از بهترین حس های این سفر، ایستادن بر روی عرشه کشتی و لمس نوازش نسیم ملایم بود، در حالیکه متفاوت ترین چشم اندازهای آلپ و آبی دریاچه لوسرن، در افق دید چشم هایمان قرار داشت.
اگر قرار به انتخاب شهری در دنیا برای زندگی باشد، بدون شک انتخابِ من، شهر لوسرن خواهد بود.
اینترلاکن یک زیبای ناتمام در سوئیس بود. آرامش را به عنوان مهمترین شاخص در این شهرِ کوچک لمس کردیم. اینترلاکن از قدیمی ترین و معروفترین تفرجگاههای سوئیس با یک طبیعت بی مثال می باشد.
رفتن به بالای کوه Harder Kulm و دیدن چشم انداز اینترلاکن و دریاچههای Thun و Brienz، اصلی ترین هدف ما از دیدن این شهر جادویی بود که محقق گردید.
برن به عنوان پایتخت سوئیس، نمایی از تاریخ داشت. معروف به شهر فوارهها The City Of Fountain با فضای قرون وسطایی که کاملا در محاصره رودخانه Aare قرار گرفته است. جالب اینکه نمادش خرس می باشد. با دیدن اولدتاون برن که زبانزد بوده و اکثر جاذبه های شهر، مثل برج های Kafigturm و Zytglogge و کلیسای جامع را در خود جای داده است، یک نمای متفاوت از سوئیس در ذهنمان نقش بست.
با رفتن به شهر Schaffhausen و منطقه Neuhausen در شمال سوئیس و در نزدیکی مرز آلمان و دیدن آبشارهای Rheinfall در رودخانه راین، به عنوان یکی از منحصربفردترین جاذبه های اروپا، به قدرت طبیعت با نوای یک موسیقی آرام بخش پی برده و لذت سفر به سوئیس دوچندان گشت و درنهایت با سوارشدن کروز روی راین در کنار آبشار، هیجان به اوج رسید.
در پراگ، زیبای دوست داشتنی، شهر هزار مناره، افسون شدیم، عاشق شدیم...
آری، اولدتاون زیبا و بی مثالش با کوچه های سنگفرشِ تودرتو، فضای قرون وسطایی، ساختمان های رنگارنگ و جاذبه های فراوانش ما را عاشق خود کرد.
از حضور در این شهر رویایی خوشحال بودیم، عصیانگری و ساختارشکنی دیوید چرنی و روح کافکا را در پراگ حس کردیم، پل چارلز، قلعه پراگ و رودخانه ولتاوا که دلی پرقصه دارند و شاهدین تاریخ پراگ هستند را به عنوان شاخص ترین جاذبه های پراگ، دیدیم.
صبحگاهان، با پیاده روی در کوچه های سنگفرش و خلوت اولدتاون، نه تنها سکوت و آرامش را لمس کردیم بلکه آنها را ذخیره کردیم تا در هیاهوها، دوای درد و خوراک روح باشد.
حضور در این شهر با یک حس خوب توام بود، حس یک دکلمه آرام که عاشق برای معشوق می خواند و مطمئناً این حس خوب عاشق را دوباره به سمت معشوق خواهد کشاند.
تجدید خاطره
9 شب اقامت در اروپا (دو شب در میلان، سه شب در زوریخ، بنا به رعایت اقتصاد سفر در مسیر زوریخ به پراگ، یک شب در اتوبوس و نهایتاً سه شب در پراگ)، یک دنیا خاطره و حس و حالِ خوب برای ما به ارمغان آورد.
داستان پیش درآمد سفر و آنچه بر ما در ایتالیا و سوئیس گذشت در سفرنامه "در امتداد آلپ (سفرنامه سوئیس و ایتالیا)" و روایت پراگ در سفرنامه "پراگ شهر افسونگر" به رشته تحریر درآمده است.
همه این خاطراتِ خوش، رهتوشه ما در ادامه و حسن ختام سفر و در مقصد آخر بود.
و امّا بارسلون...
درباره بارسلون زیاد خوانده بودم و توصیفاتی عجیب و غریب از این شهر شنیده بودم. سرزمین کاتالانها، شهر زیبا و پر جنب و جوش و شاد، بهشت آفتاب های دلچسب و آبی زیبای مدیترانه، معماری عجیب و خیرهکننده، شهرگائودی، شهر FC بارسلونا، اروپای تمامعیار، شهر رویاها، شب های زنده و بیدار و ... همه و همه تعابیری بود که وسوسه مان کرد.
بدینگونه، بارسلون به عنوان یکی از شهرهای مهم و توریستی اروپا در ساحل مدیترانه، جزو اولویت های ما برای بازدید قرار گرفت. بدون شک وجود جاذبه های زیادِ تفریحی، ورزشی، تاریخی و معماری، بهانههای اصلی بودند و تطابقِ آنها با علایق ما و به خصوص آراد کفایت می کرد که بارسلون، شهر آفتاب، مهمترین بندر اسپانیا و پرجمعیت ترین شهر کاتالونیا، در انتهای برنامه سفرِ ما جای گرفته و ما هم جزو یکی از توریست های بیشمارِ این کلانشهر قرار بگیریم، شاید کمی مرهمِ خستگی حین سفر باشد.
اینجا بارسلون ...
ساعت 11:25 یکشنبه ۹ تیر ۹۸ (30June 2019) سوار بر هواپیمای Czech Airlines، پراگ را به مقصد بارسلونا ترک کردیم و ساعت 14:00 پس از حدود 2.5 ساعت پرواز درحالی در فرودگاه El Prat در جنوب غربی شهر بارسلون فرود آمدیم که بنا به موقعیت مکانی آن در ساحل دریا، تصاویر زیبایی از دریا، ساحل و کشتی ها، مهمان چشمهای ما بود.
پرواز برگشت ما، پنجشنبه ۱۳ تیر (4July 2019) ساعت 22:25 به مقصد دوحه بود و تقریباً 4.5 روز فرصت داشتیم تا بارسلون را کشف کنیم.
در ابتدای امر و قبل از تحویل چمدان ها، از یکی از رستورانهای فرودگاه، ناهار سبکی (کرپ و ساندویچ) به قیمت ۱۹ یورو خریدیم و خوردیم.
پس از پیدا کردن تسمه نقاله مربوط به پروازمان، چمدانها را صحیح و سالم تحویل گرفتیم. خوشبختانه سیم کارتهای Vodafone با اعتبار ۱۴ روزه و قابلیت رومینگ کل اروپا که از میلان ایتالیا خرید بودیم و عصای دست ما در طی سفر بود، در بارسلون هم فعال بود (عجیب اینکه در کل سوئیس این سیمکارتها کار نمی کرد).
هتلمان در بارسلون را در بطن و مرکز گردشگری شهر، در قلب خیابان لارامبلا، انتخاب و از طریق سایت بوکینگ رزرو کرده بودیم. برای رفتن به هتل با اتوبوسهای سریع السیر Aero Bus و با بلیط 5.9 یورویی برای هر نفر، از فرودگاه تا میدان کاتالونیا در شمال خیابان لارامبلا را در حدود ۴۰ دقیقه طی کردیم.
پس از پیاده شدن از اتوبوس خود را در میدان بزرگ کاتالونیا، شلوغترین میدان بارسلونا یافتیم. انبوه جمعیت چشمگیر بود. بی دلیل نبود، اینجا یکی از مهمترین میدانهای شهر و به نوعی قطب حمل و نقل عمومی آن میباشد.
از جنوبِ میدان، پا در قلب شهر بارسلون و خیابان لارامبلا نهادیم. جریان زندگی در این خیابان کاملا محسوس بود، از قدم زدن در این خیابان آنقدر هیجان زده و سرمست بودیم که سنگینی و همراهی چمدان ها و پیاده روی و طی مسیر ۱۰ دقیقهای را حس نکردیم.
یک فضای شاعرانه...
هتل ما در بارسلون Sant Agusti Hotel، یک هتل سه ستاره در ابتدای خیابان Carrer de I`Hospital، منشعب از اواسط خیابان لارامبلا و به فاصله دو دقیقه ای از ایستگاه مترو Liceu بود.
هتلی با امتیاز کلی 8.1 (Very Good) و امتیاز عالی 9.3 برای Location از سایت بوکینگ که دلیل اصلی انتخاب هتل، توسط ما بود.
پس از دیدن فضای زیبای جلوی هتل درجا خشکمان زد. یک فضای سبز و مشجر که درختان در آن سایه گسترانیده بودند. فضای یونیک، وجود کبوتران، صدای خوش الحانِ پرندگان، شکوفه ها و گل های پای درختان، کلیسا و کافه کنار هتل، همه باعث شده بود، اتمسفر آن فضا بسیار دوست داشتنی باشد.
دلم میخواست بر روی صندلی آن کافه نشسته و ساعتها وقت بگذرانم، اما وقت تنگ بود و البته بعدها راه بهتری برای لذت بردن از این زیبایی یافتم.
ساعت 16:15 دقیقه به هتل رسیدیم، کار پذیرش بهراحتی انجام شد. اتاقمان در طبقه اول هتل را تحویل گرفتیم، یک اتاق کوچک ولی مرتب با سرویس بهداشتی و حمام تمیز که نقطه عطف آن وجود یک تراس دوستداشتنی مشرف به فضای سبز در جلوی هتل بود، همین کفایت می کرد در لحظه اول حس خوبی از هتل و فضای آن در ذهنمان نقش ببندد.
به نام پسر...
درنگ جایز نبود، مختصر استراحتی کرده و به وعده ای که به پسر جان، مبنی بر رفتن به ساحل بارسلون داده بودیم جامه عمل پوشاندیم.
آری، بارسلون را هم با نام و کام پسر آغاز کردیم، حضور در این شهر فرصتی بود تا به خواسته ها و مطالبات آراد بیشتر پرداخته شود. شنا در دریای مدیترانه، تحقق یکی از وعدهها بود.
همراهی پسرجان در طی سفر مثالزدنی بود، حال وقت آن رسیده بود که خاطرات لذت بخش وی نیز در این سفر ماندگار شود.
بار و بندیلِ مرتبط با شنا را در کوله پشتی جای داده و رهسپار ساحل بارسلونتا Barceloneta Beach از معروف ترین ساحل های شهر بارسلون شدیم.
رفع یک دغدغه ...
با توجه به جاذبههای متعدد شهر بارسلون و فواصل بین آنها و استفاده مکرر از اتوبوس و مترو، باید دغدغه ترانسفر و رفت و آمد بین آنها را حل می کردیم.
بهترین کار استفاده از کارت Hola BCN بود که با اعتبار 2، 3، 4 و 5 روزه، کلیه وسایل حمل و نقل عمومی بارسلون، حتی مترو و قطار مسیر فرودگاه را پوشش میداد.
ابتدا به ایستگاه مترو Liceu، در نزدیکی هتل و درخیابان لارامبلا رفتیم، ساعت 17:00 بود، با توجه به ساعت بلیط برگشت ما به دوحه (22:25) برای چهار روزِ بعد و ضرورت حضورِ سه ساعت قبل در فرودگاه (حدود ساعت 19:30)، کار را برای خرید کارت با اعتبار چهار یا پنج روزه سخت کرده بود، دل به دریا زده و به راحتی از دستگاههای موجود در ایستگاه، سه عدد کارت Hola BCN با اعتبار چهار روزه (۹۶ ساعت) به مبلغ هر کارت 28.8 یورو خریدیم و عجیب اینکه خرید این کارت برای محدوده سنی آراد، تخفیف نداشت. امیدوار بودیم که از نظر زمانی در مسیر برگشت به فرودگاه هم این کارت ها معتبر باشند.
به سوی بارسلونتا...
از ایستگاه مترو خارج شدیم با اتوبوس شماره ۵۹ از ایستگاه La Boqueria حرکت کرده و از خیابان لارامبلا، میدان کریستوف کلمب و خط ساحلی عبور کردیم. در طول مسیر پیرزنی فربه که بر روی صندلی اتوبوس، لم داده بود و لبخند از لبانش دور نمی شد، با زبان اسپانیایی سر صحبت را با ما که روبرویش ایستاده بودیم، باز کرد و پس از شنیدن پاسخ انگلیسی ما، آن خانم چاق و خوش اخلاق و مهربان با ایما و اشاره از خوش برورویی آراد تعریف کرد. در کل مسیر پس از تلاقی نگاهها با لبخند کلی انرژی مثبت و حس خوب به ما منتقل میکرد و به طور شایسته، نمایندگی مردم بارسلونا را بر عهده گرفت.
ساعت 17:30 به ساحل بارسلونتا رسیدیم، جمعیت در ساحل موج میزد. به نظر بیشتر توریست ها از این ساحل استفاده می کردند، آب دریا سبز آبی بود و با وجود کشتی های تفریحی، دورنمای زیبایی داشت.
با توجه به حضور انبوه جمعیت در ساحل به این نتیجه رسیدیم، به درستی Barceloneta Beach، به عنوان شلوغ ترین و توریستی ترین ساحل بارسلون نامیده می شود.
وجود دورنمای هتل W در ساحل دریا، به زیبایی نمای این ساحل می افزاید، مسیر پیاده روی چوبی در امتداد دریا و همچنین دوش های آب در ساحل تعبیه شده بود.
هرچند آراد از حضور در این فضا خوشحال بود و لذت می برد ولی به علت وجود جلبک های فراوان در دریا و شلوغی بیش از حد، تجربه خوبی از بابت شنا در Barceloneta Beach نداشتیم و به نظر می رسید این ساحل بیشتر برای آفتاب گرفتن و ریلکس کردن مناسب باشد. به همین خاطر برای روز چهارشنبه که قرار بر تکرار این تجربه بود، می طلبید تصمیم جدیدی بگیریم.
پیاده روی شبانگاهی...
ساعت 20:00 با اتوبوس شماره ۵۹، مشابه مسیر رفت به لارامبلا برگشتیم. هیاهوی موجود در این خیابان 1.2 کیلومتری اجازه نمیداد زود از آن دل بکنیم.
این خیابان که حدفاصل میدان کریستف کلمب در کنار دریا و ساحل مدیترانه تا میدان کاتالونیا واقع شده و از زیباترین و بهترین مکان های توریستی بارسلونا است را دوست داشتم. از نظر من یکی از نکاتی که لارامبلا را از خیابان های مشابه مثل استقلال استانبول، شانزلیزه پاریس و ...متمایز می کند این است که دو لاین ماشین رو، در دو طرفِ پیاده رو عریض و مشجر میانی، مسیر پیاده روی را از مغازه ها و فروشگاههای کنار خیابان جدا میکند، همین فیلتر کافی است که با قدم زدن در این خیابان، فارغ از همه چیز، بین مردم و توریستها باشی، از هنرمندان خیابانی لذت ببری و انرژی بگیری و ...
پس از سیر و سیاحت در این خیابان منحصر بفرد، خستگی امانمان نداد. صبح را در پراگ آغاز کرده بودیم و حال در بارسلون بودیم.
به هتل برگشته، شام مختصری که از سوپرمارکت تهیه کرده بودیم را خوردیم. از فضای یونیک و رمانتیک تراس اتاق با آن چشم انداز زیبای محوطه جلوی هتل، انرژی گرفتیم و آرامش خواب در بارسلونا را تجربه کردیم.
آقای معمار ...
هر چه پراگ تحت تأثیر کافکا و چرنی است، به گزاف نگویم، بارسلون مدیون گائودی است. روح گائودی در بارسلون تنیده شده و این معمار چیرهدست با شاهکارهایِ منحصر بفردش بارسلون را متحول ساخته و همین بهانه ای است که امروز را با معماری و نام گائودی آغاز کنیم.
صبح دوشنبه 10 تیر 98 (1July 2019)، پس از آماده شدن به رستوران هتل در همان طبقه اول رفتیم. مجموعه رستوران در سه اتاق تودرتو چیدمان شده و صبحانه شامل غذاهای گرم و سرد و مطابق معمول هتلهای اروپایی بود. در یک فضای دلنشین و دوست داشتنی، صبحانهِ لذت بخشی را در اولین حضورمان در این هتل تجربه کردیم. بماند که تقدیر برای ما خاطره ای بد در این مکان رقم خواهد زد.
پارکی سرشار از هنرنو...
قبل از سفر، برای امروز، یک برنامه ریزی کامل پیشبینی کرده و بلیتهای ورودی آنها را نیز از قبل و به صورت اینترنتی خریده بودیم.
آغازگر برنامههای این روز، بازدید از پارک گوئل Park Guell بود که بلیط را از سایت Parkguellonline.cat برای ساعت ۹:۳۰ صبح خرید بودیم، هزینه بلیط برای بزرگسال ۱۰ یورو و برای آراد ۷ یورو و در مجموع ۲۷ یورو شده بود.
برای رفتن به پارک گوئل از ایستگاه مترو Liceu با خط L3 (سبز) به ایستگاه Lesseps رفته، از ایستگاه اتوبوس Grand Gracia در کنار آن و با مینی باس از طریق خط ۱۱۶ و مقصد نهایی La Slut در ایستگاه Arnold Schonberg در منتهی الیه غربی پارک گوئل، پیاده شدیم.
کل مسیر کمتر از نیم ساعت زمان برد، با توجه به دسترسی های مختلف برای رفتن به پارک گوئل، شاید این مسیر یکی از بهترینها باشد، دلیل آن هم این است که با پیاده شدن در غرب پارک، مسیر داخل پارک برای دسترسی به جاذبه های آن سرازیری خواهد بود.
جالب اینکه هر چه به پارک نزدیک تر می شدیم، کوچهها و خیابانها باریک تر و شیب آنها تندتر میشدند. واقع شدن پارک در دامنه تپه و شیبدار بودن کوچه ها، حس و حال قدم زدن در کوچه باغ های دربند و درکه را برایم تداعی می کرد.
چشم انداز کوه تیبیدابو و کلیسای قلب مقدس و مجسمه بزرگ مسیح در بالای آن، اولین منظره زیبایی بود که دیدیم. در دلم گفتم چند روز دیگر به سراغت خواهیم آمد.
فضای پارک سبز و مشجر و بر مبنای موقعیت طبیعی طراحی شده بود. هنرمند خیابانی دیدیم که به زیبایی هنرش را عرضه میکرد و با هدیه صدای گیتار دلنوازش، فضا را خوشایند و مطبوع کرده بود.
کمی از پلههای پارک سرازیر شدیم، دور نمای تراس و تالار صد ستون Hypostyle Room و Casa del Guarda نمایان گشت.
تنها برای بازدید از محدوده Monumental Zone پارک گوئل که در واقع پنج درصد از کل پارک را شامل می شود، نیاز به تهیه بلیط میباشد.
به محض رسیدن به تراس تالار صد ستون Hypostyle Room، بلیتها کنترل و وارد محدوده Monumental Zone شدیم.
پانورامایی از شهر بارسلون پیدا بود، سایه دودی روی شهر بزرگ بارسلون وجود داشت. حضور توریست های شرق دوری چشمگیر بود، به موهبت همین حضور و علاقه وافرشان به عکاسی در موقعیت ها و ژست های مختلف تک نفره و چند نفره و تشریک مساعی و بده بستان دوربینها، ما هم موفق به گرفتن یکی از معدود عکسهای ۳ نفره شدیم.
فضا شاد و پر از جنب و جوش بود، در اینجا، برای اولین بار چشممان به جمال هنر آنتونی گائودی، این معمار چیرهدست روشن شد.
جان پناه پشت بام تالار صد ستون به واسطه قطعه های سرامیک و کاشی رنگارنگ در خطوط منحنی به زیبایی تزئین شده بود، آنچه که در برابر دیدگان ما قرار داشت یک سمفونی زیبا از رنگ با هارمونی خاص و یک فانتزی به تمام معنا بود.
اشکال و احجام انحنادار شاخصه آثار گائودی است و عجیب اینکه کمتر در آثارش خط راست و مستقیم دیده می شود. شاید یکی از دلایل زیبایی و منحصر به فردی شاهکارهای گائودی، همین نکته باشد.
تاجر ثروتمندی به نام گوئل در نظر داشت در بارسلونا یک باغ شهر و پروژه مسکونی مرفه با چشم انداز شهر ایجاد کند و برای طراحی و اجرای این کار گائودی را انتخاب کرد.
پروژه در پارک گوئل شروع شد ولی به سرانجام نرسید. درواقع آثار به جامانده از ایده، اکنون در پارک گوئل پذیرای گردشگران و توریستها شده است.
بدون شک مهمترین محل پارک گوئل و مرکز Monumental Zone، ورودی اصلی از سمت درب جنوبیِ پارک می باشد. آنجا که دو عمارت کلاه فرنگی زیبا Casa del Guarda، راه پله اژدها Dragon Stairway و تالار صدستون Hypostyle Room واقع شده اند. سمبل و شاخص پارک گوئل نیز مجسمه کاشیکاری شده اژدهای بین پله هاست. در واقع این اژدهای فانتزی در بین راه پله اصلی (راه پله اژدها) واقع شده است که مسیر دسترسی به تالار صدستون می باشد.
از یک مسیر ویژه و ناب و یک گالری سنگی منحصربفرد، معروف به لانه پرنده، از پشت بام تالار به آن سمت حرکت کردیم.
محو تماشای مسیر شدیم، جالب اینکه حتی مسیرها نیز برحسب موقعیت طبیعی، طراحی و اجرا شده بود. در بالای همین مسیر گالری که متریال اصلی تشکیل دهنده آن سنگ بود درختان نخل روییده بودند.
شکل ستون های مسیر خاص، عجیب و بسیار زیبا بود، واقعاً خلاقانه تزیین شده بودند، عجیب اینکه ساختار کلی ستون ها مشابه هم ولی در جزئیات کامل متفاوت بودند.
علیرغم کوتاه بودن مسیر، به نسبت، زمان زیادی صرف دیدن زیباییها شد. با رسیدن به مرکز اصلی پارک و قسمت Monumental Zone با انبوه جمعیت روبهرو شدیم. این ازدحام به حدی بود که تنها یافتن سمبل پارک گوئل و آن اژدهای زیبای کاشیکاری شده، سخت بود.
از شانس بد ما بخش عمدهِ تالار در حال مرمت و بازسازی بود نقطه عطف این تالار، علاوه بر وجود ۸۶ ستون آن سقف پیچیده اش می باشد.
دیداری جالب...
اتفاق جالب در حین بازدید از تالار، دیدار جمعی از هموطنان بود که از آمریکا با تور به اروپا آمده بودند. کمی نشستیم و حرف زدیم، آنها از ینگه دنیا گفتند و ما از ایران، آنها از ایران پرسیدند و ما از آنجا، مصاحبت جالبی بود. عجیب این که شگفت زده بودند از تنها سفرکردن ما و عدم استفاده از تور و ...
انگار در حین مدتی که از تورشان گذشته بود، ما اولین هموطنانی بودیم که دیده بودند. درهرصورت اتفاق مبارک و لذت بخشی بود.
متمایز، حتی در طراحی داخلی...
از بالای پله های اژدها نمای دو ساختمان کلاه فرنگی، زیبا و چشم نواز بود. حکایت جالب این فضا، علاقه و اصرار به عکاسیِ آرادخان از پدر و مادر و گذاشتن یادگاری ماندگار از پارک گوئل بود. بماند که در خیلی از عکاسی هایش از ما در حین سفر، تصویرِ انگشتش هم مهمان ما و در پس زمینه عکس هاست.
در صف کوتاه ساختمان کلاه فرنگی Casa del Guarda ایستادیم، بازدید یک ساختمانِ کوچک از ساختههای گائودی میتوانست ذهن کنجکاو ما را از دیدن طراحی و معماری داخلی این سبک بنا اغنا نماید.
چون قرار بود دانسته از بازدید داخل دو ساختمان معروف ساخته گائودی به نام های Casa Batllo و Casa Mila در ساعاتی دیگر به علت بهای گرانِ بلیط ورودی انصراف دهیم، فرصت را غنیمت شمرده و این کلاه فرنگی در ابعاد کوچک را در برنامه بازدید گنجاندیم.
همانطور که حدس میزدم با یک ساختمان غیرمتعارف روبرو بودیم، ستون های خاص در محل های عجیب، دیوارهای منحنی، سقف های شیبدار و انحنادار، راه پله های باریک، پلان های ناهمگون، پنجرههای کوچک و ... تجمعی از ساختار شکنی در این زمینه را شاهد بودیم، بسی لذت بردیم...
یک ایده قابل تحسین در این ساختمان، تعبیه آینه های محدب در تراس ها برای دیدن نمای کاشی کاری شده در ارتفاع و رویت جزئیات و ظریف کاری آن با وضوح بهتر بود.
بازدید از Casa del Guarda حسن ختام برنامه های ما در پارک گوئل بود. هنگام خروج از درب جنوبی لحظهای اژدهای مهربان را تنها یافتیم، در کسری از ثانیه شکارش کردیم و آن را به توریست های همیشه حاضر شرق دوری سپردیم و خارج شدیم.
کل بازدید ما از پارک حدود ۲ ساعت زمان برد. مشابه مسیر رفت با مینی باس خط ۱۱۶ از روبروی درب جنوبیِ پارک به ایستگاه اتوبوس Grand Gracia و از ایستگاه متروی جنب آن Lesseps باخط L3 سبز مسیر برگشت را در پیش گرفتیم. مقصد یکی از خیال انگیز ترین خانه ها در بارسلون و اثر دیگری از گائودی به نام کازامیلا Casa Mila بود.
در ایستگاه Diagonal از مترو خارج و وارد خیابان Passeig de Gracia شدیم. درابتدا برای بررسی بیشتر و دقیق تر به سمت سالن و تئاتر فلامنکو Palau del Flamenc در خیابان Carrer de Balmes در نزدیکی ایستگاه رفتیم.
با مطالعه قبلی که داشتم، این رستوران تئاتر یکی از بهترین گزینه ها برای تماشای رقص فلامنکو بود، این رقص تنوع زیادی داشته و بدون شک دیدن آن، یکی از فانتزی های سفر بارسلون بوده و با این تجربه میتوانستیم حس واقعی بودن در اسپانیا را لمس کنیم.
با دریافت کاتالوگ تئاتر و رقص فلامنکو و اطلاع از سانس ها و امکان رزرو اینترنتی، اجرای دقیق برنامه را به شرایط روزهای آتی موکول کردیم.
تداعی موج...
به خیابان Passeig de Gracia برگشتیم، نمایی از کازامیلا Casa Mila که در پشت درختان پنهان شده بود به ما رخ نمایاند. برای دید بهتر به آن طرف خیابان و در قطر ساختمان رفتیم.
کازامیلا زیبا، جذاب و خاص بود، از دور طنازی میکرد با اولین نگاه، یک حسِ حرکتِ موجود در آن، به بیننده القا می شد.
همسرم به محضِ دیدنِ نمای سنگی موجدار و نامتقارنِ کازامیلا گفت: انگار موج دریا را تداعی میکند، در واقع این تجسم بیراه نیست که نما، تِم اقیانوس داشته و حفاظ تراس ها، نقش گیاهان دریایی را دارند که همراه موج حرکت می کنند. دقت که کردم دیدم آراد هم محو تماشای آن است.
گائودی به طراحی اشکال غیرعادی شهره است با دیدن کازامیلا بر آن صحه گذاشته می شود، بدون شک می توان گفت این ساختمان از زیباترین طراحی های وی می باشد.
همانطور که قبلاً گفتم در این ساختمان نیز خطوط و سطوح منحنی به صاف ترجیح داده شده است، برای دیدن جزئیات از خیابان عبور کردیم و به جلوی ساختمان رفتیم.
در سردر ورودی و نما از سنگ های طبیعی با اشکال خاص استفاده شده، پنجره ها اکثراً گردگوشه بوده و نقوش عجیب و درهم تنیده حفاظِ فلزی تراسها، جلوه خاصی به نما داده است.
این ساختمان با سبک معماری هنر نو در فهرست میراث جهانی یونسکو قرار دارد و در حال حاضر کاربری آن بنیاد فرهنگی و بانک است.
قیمت بلیط ورودی ساختمان برای بزرگسال ۲۵ یورو و افراد ۷ تا ۱۲ سال ۱۴ یورو بود.
شانزه لیزه بارسلون...
با همسفرانِ مهربان تصمیم گرفتیم تا دیدن شاهکار دیگر گائودی به نام کازاباتیو Casa Batllo که در فاصله کمتر از یک ایستگاه مترو با کازامیلا فاصله دارد با گذر از سه چهارراه، لذتِ قدم زدن در خیابان گراسیا را از دست ندهیم.
اینجا یکی از زیباترین، شاخص ترین و گران ترین خیابان های بارسلون و به نوعی بهشت دوستداران خرید می باشد. معماری مدرن ساختمانها در این خیابان مشهود است و فروشگاههای متنوع و رستورانهای خوب در این خیابان به وفور دیده می شود.
حس قدم زدن در این خیابان خیلی شبیه شانزلیزه پاریس بود با این تفاوت که این خیابان در دو طرف، دو کنار گذرِ کندرو نیز دارد. زیبایی های این خیابانِ جذاب، آنقدر بود که گذرانِ زمانِ ۱۰ دقیقه ای محسوس نبود.
چشمانی تو را نظاره گرند ...
به روبروی ساختمان جذاب کازاباتیو در آن طرف خیابان رسیدیم، ، پر از رنگ، وَهم انگیز و فانتزی بود. به نظر قسمت بالایی نما، ظاهری شبیه فلس اژدها داشت همچنین وجود یک برج کوچک، شبیه بوته سیر، نقطه شاخص نما از دور بود.
محو تماشای کازاباتیو شدم و حضور همسر و آراد را در کنار خودم حس نکردم، به عقب برگشتم، دیدم مادر و پسر پچ پچ کنان من را می نگرند. به سوی آنها شتافتم، در اولین کلام دم از گرسنگی و ناهار زدند. آلترناتیوهای رستورانهای اطراف را جستجو کردم، در همان نزدیکی با حضور در رستوران Tapa Tapa Passeig de Gracia با داشتن منوی متنوع، کمی با طعم غذای اسپانیایی از جمله تاپاس (نوعی اسنک) آشنا شدیم که تجربه جدیدی بود.
حدود ساعت ۲ بعد از ظهر و پس از صرف ناهار به گشت و گذارمان ادامه دادیم، برای دیدن کازاباتیو و ساختمان های زیبای مجاور به آن طرف خیابان رفتیم.
آراد هیجان زده بود و دوست داشت زودتر برنامه بازدید از این ساختمان ها به اتمام برسد تا به برنامه اصلی بعد از ظهر امروز که باب میلش بود برسیم. به وی اطمینان می دهم که به موقع خواهیم رسید ...
نمای مقاطعی از کازاباتیو مشابه کازامیلا مواج و برخلاف رنگ سفید و یکدست کازامیلا پر از رنگ با تِم سبز می باشد.
گائودی در نمای این ساختمان، به سبک خودش و آنچه که به آن معروف است وفادار بوده و با استفاده از سرامیک های شکسته، نمایی خاص و جذاب خلق کرده است.
شباهت حفاظ تراس ها به استخوان منحصربفردش کرده است، انگار چشمانی تو را نظاره گر هستند. فرم بیرونی موجدار، پوشش تراسها و رنگارنگی نما، شکلی از قلعه را در ذهن تداعی می کند. به قول همسرم سبک آن فانتزی، بامزه و دوست داشتنی است.
این ساختمان در واقع اقامتگاه خصوصی جوزف باتیو بود که توسط گائودی طراحی شد.
هزینه بلیط ورودی کازاباتیو ۲۵ یورو بود و ما بنا به شرایط، نتوانستیم از داخل آن بازدید کنیم.
فرصت را غنیمت شمردیم و از ساختمانهای کنار کازاباتیو به نامهای Casa Amatller (موزه شکلات)، Casa Bonet و Casa LIeo Morera دیدن کردیم. به نظرم Casa Amatller تحسین برانگیز و از نظر زیبایی قابل رقابت با کازاباتیو می باشد.
ساعت 14:30 شد و دیگر زمان آن فرا رسیده بود که از گائودی و آثارش فاصله گرفته و بُعد دیگری از جذابیت های بارسلون را تجربه کنیم. بدون اغراق این شهر برای همه سلیقه ها چیزی برای ارائه دارد.
یک رئالی در نیوکمپ
نمی دانم چرا در مورد علاقه مندی هایمان در فوتبال با آراد تفاهم و اشتراک نظر نداریم، نه در آبی و قرمز وطنی و نه در طرفداری بهترین باشگاه های اسپانیا یعنی رئال مادرید و بارسلونا ... کجای کار میلنگد نمی دانم؟!!!
حق انتخاب دارد و آزاد بوده و طبیعی است در این خصوص، وی را آزاد گذاشتیم.
پسرجان چپ دست و چپ پا هست، همین بهانه ای شده در اینباره قیاس به نفس کرده و طرفدار لیونل مسی باشد و به همین خاطر بارسلونا باشگاه محبوبش است.
یکی از قول و قرارهای پدر و پسری قبل از سفر، گنجاندن بازدید از نیوکمپ در برنامهها بود. هرچند پدر رئالی باشد، نام باشگاه بارسلونا آنقدر بزرگ است که حتی پایِ یک رئالی را نیز به آنجا باز کند، پیشینه، سوابق و قدمت این باشگاه بزرگ اسپانیا و شهره در دنیا، قابل احترام است.
البته علاقه پدر دوستدار فوتبال نیز بیشتر مجازی بوده و تعداد حضورش در استادیوم فوتبال، کمتر از انگشتان یک دست می باشد و به نوعی این برنامه به نام پسر و به کام پدر نیز بود.
از همه مهمتر این یک فرصت بزرگ بود همسفر زندگیم که او هم از فضای فوتبال دور نیست و بنا به محدودیت های عجیب و غریب این سرزمین، به مثابه همجنسانش از حضور در استادیومهای فوتبال منع شدهاند به یکی از آرزوهای دیرینه اش برسد.
همه اینها انگیزه ای شد قبل از سفر، بلیط های بازدید از موزه و استادیوم بارسلونا و شاید دقیقتر تور نیوکمپ را از سایت باشگاه بارسلونا www.fcbarcelona.com (بزرگسال به قیمت ۲۶ یورو و آراد ۲۲ یورو) برای ساعت ۳ بعد از ظهر امروز خریداری کنیم.
از ایستگاه Passeig de Gracia در کنار کازا باتیو، با مترو خط L3 سبز به ایستگاه Palau Reial رفتیم، پس از خروج از ایستگاه، در فضای سبز کنار آن، طی یک برنامه ریزی قبلی، آراد لباسهایش را تعویض و ست کامل لباس باشگاه بارسلونا را که از قبل به همراه داشتیم، به تن کرد. ما نیز افتخار همراهی یک طرفدار واقعی و حرفهای را داشته و باتفاق راهی نیوکمپ شدیم.
با پیاده روی کمتر از ۱۰ دقیقه و به موقع به ورودی رسیدیم. قبل از ورود و بر در و دیوار اطراف ورزشگاه با انبوهی از تبلیغات کالاها در کنار بازیکنان باشگاه بارسلونا روبرو شدیم.
در نیوکمپ Camp Nou بودیم و همین حضور، مهمترین دلیل بود که حتی من هم هیجان زده باشم. حس و حال عجیبی بود...
پس از ورود به ورزشگاه و در امتداد خیابان، فروشگاههای متعدد، خدمات مرتبط با باشگاه را ارائه می کردند از فروش لباس و متعلقات گرفته تا عکاسی و ...
قبل از ورود به موزه، فرصتی دست داد تا نمای بیرونی استادیوم که با عکس های بزرگی از بازیکنان اصلی باشگاه (مسی، بوسکتس، پیکه، سوارز و روبرتو) تزئین شده بود را از نزدیک ببینیم. فضای بسته و تونل مانندی منتهی به استادیوم در طبقه اول در این فضا وجود داشت که دالان ورودی موزه ها و تور نیوکمپ از آنجا آغاز می گردید.
به ورودی اصلی موزه رفتیم، با نشان دادن پرینت بلیطها وارد شدیم، موزه به نام نونز مدیر باشگاه بارسلون در سال های ۱۹۷۸ تا ۲۰۰۰ نامگذاری شده است، دو طرف راهرو ورودی با تصاویر مرتبط با باشگاه پوشیده شده بود، دیگر باید عادت می کردیم از اینجا مهمان چشمهای ما آبی اناری بود.
مسیر طوری طراحی شده بود که از کنار موزه گذشته و ابتدا از پشت صحنه جذاب مسابقات فوتبال بازدید کردیم. Mixed Zone را دیدیم، همانجایی که آغازگر صحبت ها و حاشیه های زیادی می باشد، بماند که حس و حال خودم هم عجیب بود ولی غرق در تماشای شور و حال آراد بودم، سر از پا نمی شناخت، دیدن این شعف پسرجان خیلی لذت بخش بود. پس از آن به سالن کنفرانس مطبوعاتی رفتیم، آنجا که اهل رسانه، مربیان را در منگنه قرار داده و زمینههای جذابیت آن روی فوتبال را فراهم میکنند...
در قدم بعدی وارد رختکن شدیم، متاسفانه به علت حضور انبوه جمعیت، امکان بازدید و عکاسی مناسب در این فضا میسر نبود، بازدیدکنندگان به حدی بودند که در یک صف و به صورت قطاری این مسیرها را طی میکردیم.
در رختکن وجود یک جکوزی، تخت های ماساژ و دوش های حمام، جالب بود پس از بازدید از رختکن وارد یک راهرو شدیم که عکسهایی از قهرمانی های بارسلونا Wembley1992، Paris2006، Room2009، Wembley2011، Berlin2015 به همراه جام با نورپردازی زیبا در آن به نمایش گذاشته شده بود.
به نظر، بازدید از این فضا برای یک عاشق فوتبال و طرفدار بارسلونا بسیار جذاب خواهد بود.
اوج هیجان ...
هیجان به اوج خود رسیده بود، پیش روی ما راهروی منتهی به زمین چمن فوتبال قرار داشت. موزیکی در این فضا می پیچید که در واقع شبیه سازی صدایِ تشویق تماشاگران بود، قدم هایمان را تندتر برداشتیم از پله ها پایین رفتیم، در ورودی زمین تابلویی با نشان بارسلونا قرار داشت که گرفتن عکس با آن، صفی در آستانه ورود به زمین به وجود آورده بود، از چند پله منتهی به زمین بالا رفتیم و ....
پا در چمن فوتبال نیوکمپ نهادیم، باشکوه بود، محو ابهت آن شدیم. همسرم هاج و واج زمین فوتبال، نیمکتها و جایگاه تماشاگران را می نگریست و اذعان میکرد برایش بسیار شگفت انگیز است.
حضور در کنار جایگاه نیمکت ذخیره ها، همان که میزبان مربیان و بازیکنان نامی دنیاست بسیار خوشایند بود. در حال عکاسی از آراد نشسته بر روی نیمکت ذخیره ها، خطاب به وی میگویم امیدوارم روزی واقعاً به عنوان بازیکن بارسلونا اینجا بنشینی، حاضرجواب و با اعتماد به نفس پاسخ می دهد بابا من حتماً فیکس میشوم و روی نیمکت نمی نشینم. و من درعجب از این پاسخ رندانه ....
طبق مسیرهای تعبیه شده راه جایگاه تماشاگران را درپیش میگیریم، پس از طی کردن پله های متعدد از درجه های مختلف جایگاه، در طبقات بازدید می کنیم و با این کار، به نوعی زوایای دید متعدد از زمین و مسابقه را تجربه میکنیم.
علیرغم سرخوشی آن لحظه، یک حس تلخ در وجودم زبانه می کشد که چرا ما در سرزمین مان از تماشای یک بازی فوتبال به همراه خانواده محروم هستیم افسوس ....
در میانه راه در فروشگاهی تکههایی از چمن نیوکمپ در سایز و ابعاد متنوع برای فروش عرضه میشوند. هر چه که بالاتر می رفتیم تسلط به زمین بیشتر میشد، دروازه ها و زمین فوتبال کوچکتر و زاویه دید به آنچه که در تلویزیون می بینیم نزدیک تر میشد.
در طبقات بالا وارد جایگاه گزارشگران میشویم یک جایگاه کاملاً شیشهای که از آن، دیدِ جامعی به زمین فوتبال و سکوهای تماشاگران وجود دارد، مانیتورهایی از سقف آویزان و تجهیزاتی در کف تعبیه شده است. جالب اینکه در این فضا هم موزیکی با صدای شبیه سازی شده گزارش فوتبال و همهمه گزارشگران پخش می شد.
فرصت را غنیمت شمردیم، کمی بر روی صندلیهای گزارشگران نشستیم، شوخیِ مان گل کرد و آراد هم نقش یک گزارشگر بازی بارسلونا را بازی کرد. عجیب اینکه در انواع مختلف گزارش، گلزنی به مسی ختم می شد.
موزه ای سرشار از مسی ....
در مسیر برگشت به موزه باشگاه رفتیم، آنجا که تا چشم کار میکرد از افتخارات باشگاه بارسلونا، تاریخچه، سوابق، لحظات تاریخی و جام ها به وفور یافت میشد.
حضور تکنولوژی و تجهیزات سمعی و بصری در این موزهها محسوس است، چند روز قبل، موزه فیفا در زوریخ که نوظهورتر از موزه باشگاه بارسلونا است را دیده بودیم و چشمانمان به این سبک نمایش، عادت کرده بود.
در مقاطعی که مانیتورها، گلهای بارسلونا به رئال مادرید را به صورت هایلایت نمایش میدادند، سرافکنده میشدم و پاسخگوی کُری های آراد نبودم. همانجا بود که وعده بازدید از باشگاه رئال مادرید در سانتیاگو برنابئو مادرید را در پاسخ کُری هایش دادم.
در قسمتی از موزه، تصویر و افتخارات مربیان اخیر بارسلونا، لوئیس فن خال، فرانک ریکارد، گواردیولا، ویلانووا، لوییز انریکه و در انتها والورده به نمایش گذاشته شده بود، به احترام ویلانووای فقید ایستادیم و سکوت کردیم. آنقدر در جایجای موزه نشان از مسی بود که انگار بارسلونا در مسی خلاصه شده است، لباس، توپ امضا شده، لیست افتخارات، کفش طلا، توپ طلا و جام ها ...
یکی از جلوههای ویژه موزه، وجود مانیتور بزرگ از تصاویر کوچک لحظات تاریخی و گلهای تیم بود که با لمس هر یک از تصاویر، آن لحظه و گل در ابعاد بزرگ به نمایش گذاشته می شد.
همینطور مانیتور بزرگ دیگری، مشتمل بر مانیتورهای کوچک که هر کدام یک عکس را به نمایش می گذاشت و با تعویض تصاویر در لحظه، یک تصویر بزرگ به وجود میآمد.
جالب اینکه بخشی از موزه به تیم بسکتبال بارسلونا تعلق داشت که آن هم در حالت مقایسه در کسب افتخارات، چیزی از تیم فوتبالش کم ندارد.
و یک سورپرایز ...
قبل از خروج با هماهنگی همسرم، یک سورپرایز ویژه برای آراد در نظر گرفتیم تا این بازدید را به عنوان خاطره ای ماندگار در ذهنش رقم بزنیم. در مقاطع مختلف در طی بازدید، به عنوان یک کار مرسوم در این سبک موزه ها، توسط متصدیان و راهنمایان تور از آراد در ژست ها و بک گراند های مختلف عکس گرفته شده بود، پکیج کامل عکس ها به همراه هدایای کوچک باشگاه مثل جاسوئیچی و قاب عکس و ... را به قیمتی گزاف تهیه کردیم و به آراد هدیه دادیم، برق زیبای چشمانش و بوسه ای دلنشین بر گونه هایمان، پاسخی منحصربفرد بر این هدیه بود که یک دنیا برای ما می ارزید ...
مطابق معمول این سبک فضاها در پایان بازدید، مسیر خروج به فروشگاههای مرتبط با موزه، منتهی می گردد، قیمت اجناس اورجینال باشگاه در مقایسه با ارزش پول ما، آنقدر گران بود که عطای خرید را به لقایش بخشیدیم.
تجربه ای نو ...
در محوطه بیرونی موزه در فضایی، یک بازی تعبیه شده بود که با پرداخت ۵ یورو به دروازه بانی با ماکت ترشتگن (دروازه بان بارسلونا) که به صورت هوشمند، کنترل میشد، سه پنالتی زده میشد.
کمی ایستادیم و پنالتی زدن بقیه را تماشا کردیم، در زمان بازدید ما، علیرغم ضربات خوب بازیکنان، دریغ از اینکه، حتی یک پنالتی گل شود. طبق معمول و حدسِ قابل پیشبینی، آراد هم خواستار این تجربه شد و در یک اتفاق عجیب، ضربه دومش به شکل جالبی گل شد، گل شدن همانا و تشویق حضار همانا ....
شادی، شعف و خوشحالی آراد در آن لحظه وصف ناپذیر بود، البته حدسم این است که درجه سختی و عکس العمل دروازه بان، فراخور سن و سال ضربه زننده، توسط اپراتور کنترل و تنظیم میشد.
حدود ساعت 19:00 بازدید ما از نیوکمپ، در حالیکه هنوز همه چیز را آبی اناری میدیم، باتمام رسید و با یک دنیا خاطره از Camp Nou دل کندیم.
مسیر برگشت، مشابه مسیر رفت با مترو خط L3 سبز بود با این تفاوت که این بار در ایستگاه Liceu در نزدیکی هتل پیاده شدیم.
خستگی مجالمان نداد و به هتل برگشتیم. اواخر سفر را طی می کردیم و انگار تحلیل رفته بودیم، فرصت مناسبی بود تا در تراس اتاق و مشرف به آن فضای دل انگیز بنشینیم و لذت ببریم.