روز دوم عید بود که تصمیم به سفر چابهار گرفتیم. بلیط رفت و برگشت رو از هواپیمایی سپهران خریداری کردیم. بلیط رفت ساعت ۷ صبح 4 فروردین 1403 به قیمت ۱۷۰۰ که تقریبا بدون تاخیر حرکت کرد. بوئینگ ۷۳۷ بود و خیلی راحت.ساعت حدود ۱۰
درود بر عاشقان سفر فروردین 1403 وقت سفر به بلوچستان بود. دیاری که 7 سال پیش با جمعی از دوستای خوبم، رفته بودم. چابهار از نگاه من آخرین نقطه ایرانه. جایی که از همه لحاظ محرومه و نیاز های اولیه چالش های بزرگیه. مشکل سوخت ،امکانات
ساحل درک چابهار بسیار زیباست. اینقدر زیبا که پس از حدود یک ماه زمان از بازگشت از این شهر زیبا هنوز هم دلم را آنجا جا گذاشته ام و توصیه می کنم حتما حتما به این شهر بروید و جاذبه های فراوان این شهر را ببینید.
بی تو نخل و غروب پیدا نیست آسمان قشنگ جنوب پیدا نیست من مسافر شهر چابهار بودم و آمدم تا برایتان چابهار را توصیف کنم !می دانم که قبل از من نیز سفرنامه چابهار زیاد نوشته شده است اما فاکتور زمان بسیار مهم است و
سفر، از خود رهاشدن است؛ از خانه دلکندن و در چندین جای جدید، خانهکردن. سفر، یعنی من آمادهام برای لمس تجربههای اصیل، در آغوشگرفتن اتفاقهای نو و آشناشدن با آدمهای تازه. بیکه بدانم سفر، چه خوابهایی برایم دیده است، حرکت میکنم و از یکنواختیِ فرسایندۀ
سلام خدمت همه لست سکندی های عزیزم، میخوام تو این سفرنامه همه کسایی که این سفرنامه رو میخونن رو با خودم همسفر کنم .امیدوارم با نوشتن این سفرنامه بتونم کمک کوچیکی به شما دوستان عزیزم جهت سفرهای داخلی زمینی طولانی پیش روتون داشته باشم و
من خاطرات را جمع آوری می کنم. من همیشه به دنبال فرصت هایی برای امتحان کردن چیزهای جدید، رفتن به مکان های جدید و ملاقات با افراد جدید هستم. یه زمانی من و دوستانم سفرهای سال رو طوری برنامه ریزی میکردیم که حداقل یه سفر
هر شهری حتی در دور دست ها ارزش یک بار دیدن رو داره ولی یه شهرهایی هست که دوباره دلت برای دیدنش تنگ میشه. وقتی این جمله رو خوندم فورا چابهار زیبا به ذهنم اومد و از نظر من اون شهر که دلتنگش بودم چابهار
دو سال بود که تو فکر سفر به چابهار بودیم اما به دلایلی نشد که بریم، دی ماه 1401 بود که بین دو مقصد هرمز و چابهار دودل بودم که در نهایت تصمیم بر چابهار شد. وصف چابهار و قشنگی هاشو زیاد شنیده بودم و
راستش هیچ چیز به اندازه ی این که همه ی زندگی ام را بریزم توی چمدانی و تمام گوشه های دنج جهان را بگردم، خوشحالم نمی کند. دلم می خواهد بدانم؛ زبانِ برگ ها در همه جای دنیا یکی ست؟ستاره ها همه جا یک جور می
سفر ما در تاریخ هجدهم شهریور 1401 شروع شد، من ،همسرجان و مادرشوهرجان ...ساعت ده دقیقه به چهار از خانه خارج شدیم و ساعت 1 شب رسیدیم کرمان، شب رو کرمان تو پارک مسافر که در ورودی شهر قرار داره چادر زدیم، حوالی ساعت شش
دیدن چابهار، بعد از بارها تلاش دیگه برامون تبدیل به رویا شده بود، خیلی قبلتر از شروع همهگیری کرونا جزو لیست سفرهامون بود و بارها به دلایل مختلف به تاخیر افتاده بود و بعد که کرونا شروع شد و ... تا اینکه بالاخره آذرماه سال
همین که بخوای برای بازپسگیری آرامش روانی و فاصله گرفتن از فضای تنش آمیز روزمره زندگیت یه منطقه رو به عنوان مسافرت در نظربگیری، شاید رفتن به جاهای دوردست جغرافیایی و حتی دوردست تر ذهنی، خودش به تنهایی بتونه آدم رو به هدفش برسونه. یکی
دو تا خانم تنها... به نظر من کنسل کنید. اونجا اصلا برای دو تا خانم تنها امن نیست. این صحبت یک آقای لیدر بود که به تازگی به چابهار سفر کرده بود و حسابی من و همسفر رو به فکر فرو برد. مخصوصا من که
در قاعده دوازدهم از قواعد چهل گانه جناب شمس تبریزی سخنی زیبا در وصف و حال این روزهای مسافران آمده که چنان هم بی ربط به داستان ما نیست که می فرمایند: عشق سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد و چه نخواهد، از سرتاپا
به لطف وجود دهکده جهانی اینترنت و فضای مجازی تصاویری از مدارس کپری و کودکان پابرهنه منطقه سیستان و بلوچستان ، دیده بودم که فکر و ذهنم را حسابی به خود مشغول کرده بود . بعد از آن تصاویر و ویدیوهایی نیز دیدم که در
بنام خداوند جهان آفرین سفر از دروازه خورشید تا قلب گرمای زمین - چابهار تا کرمان سفری به سرزمینی که هر روز زودتر از تمام ایرانیان به خورشید سلام می دهند و چه بسا بخشی از خونگرمی وصف ناپذیرشان از این رو باشد . سفر به دیار باغ
در جستجوی مالدیو در شرقیترین نقطه ایران در جستجوی تکههای گمشدهام دنیا را گشتهام... اما حالا، بعد از سالها او که میرود، میآید و گاهی مینویسد، من نیستم! من، گمشدهام و تکهتکههایم در سراسر جهان جا ماندهاند... (هدا تورنگ) ساعت 8 یکی از شبهای سرد ر بهمن ماه 1397، در حالی
سفر پنج است: «اول به پاي، دوم به دل، سِيوم به همت، چهارم به ديدار، پنجم در فنای نفس» (شیخ ابوالحسن خرقانی) تنها خاطرهای که از سیستان و بلوچستان در ذهن دارم، مربوط به سی و یک سال پیش است! به خیالم آن زمان تنها دو