ما سه تا دوست دانشگاهی هستیم که رفاقت دیرینه ای داریم و سفرهای مختلفی را با هم تجربه کردیم. رشته تحصیلی و شغل ما تاثیر زیادی در کیفیت سفرها گذاشته چون فقط برای خوشگذرانی مسافرت نمی کنیم. سفر برای ما به معنای کشف ناشناخته ها هست حالا تاریخ و رسوم شهرها را هم بدان اضافه کنید. با این اوصاف من و یکی دوستان، یزد یعنی بزرگترین شهر خشتی جهان را ندیده بودیم که ننگ بزرگی محسوب می شد به خصوص اینکه در سال 2016، شهر یزد که بعد از ونیز دومین شهر تاریخی جهان محسوب می شود، به عنوان میراث یونسکو ثبت جهانی شده بود.
برعکس، دوست سوممان دوران کارشناسی را در یزد گذرانده بود. برای تعطیلات خرداد، اول برنامه روسیه را گذاشتیم. حتی با هزینه های بالا هم کنار آمدیم اما به دلیل جنگ فعلی روسیه با اوکراین، از مهر کشور روسیه روی پاسپورت خودمان و امتیاز منفی برای گرفتن ویزای سایر کشورها ترسیدیم. برای همین تصمیم گرفتیم بریم ترکیه. دوستم اصرار به استانبول داشت و من چون قبلا دیده بودم ترجیح می دادم با این دلار گران، شهر جدیدی را ببینم. نهایتا به یکباره از مسکو و سنت پترزبورگ به یزد رسیدیم.
پیشنهاد بسیار جذابی بود. به سرعت مقدمات سفر را آماده کردیم چون خیلی دیر شده بود و به دلیل تعطیلات و فصل بهار و رونق تور ایرانگردی، یزد شلوغ بود. به همین دلیل، بلیط قطار پیدا نشد. به سختی فقط بلیط برگشت (قطار شش تخته از بندرعباس به تهران) را پیدا کردیم. هتل ها اکثرا پر شده بودند اما با هماهنگی دوستم توانستیم هتل سنتی باغ مشیر را رزرو کنیم. فقط بلیط رفت مانده بود که به اجبار اتوبوس شب رو را به کنسل کردن سفر ترجیح دادیم. در این حالت دو شب و سه روز کامل در یزد بودیم.
من همیشه عادت دارم قبل از سفر تحقیق می کنم. این بار فرصت کمی داشتیم و تنها فهرست بناهای تاریخی و موقعیت هر کدام را شناسایی کردم تا طبق برنامه پیش برویم و همه جا را در طول دو روز ببینیم. با هیجان و اشتیاق همیشگی وسایل را جمع کردیم و آماده سفر شدیم.
شب اول، چهارشنبه: حرکت از تهران
اتوبوس ساعت 10:30 شب حرکت می کرد و قرار ما در داخل ترمینال حقانی بود. من زودتر رسیدم و با رسیدن سایر دوستان، کمی صحبت کردیم و سوار اتوبوس شدیم. خوشبختانه صندلی های اتوبوس خوب بود و با مانیتور مقابل خودمان را سرگرم کردیم. در حوالی کاشان یک توقف کوتاه داشتیم و بعد به مسیر ادامه دادیم. کم کم همه خوابیدیم.
روز اول، پنج شنبه: یزد
برخلاف تصورم، خواب راحتی داشتم. وقتی بیدار شدم، ساعت حدود 7 صبح بود و ما نزدیک اردکان بودیم. ساعت 8:30 به ترمینال یزد رسیدیم. از همان ابتدا آفتاب داغ صبحگاهی به ما هشدار روز گرم کویری را می داد اما اشتیاق و انرژی ما بیش از این حرف ها بود. اسنپ گرفتیم و وارد هتل شدیم. اگرچه عکس های هتل را قبلا دیده بودم، اما ورودی آن به قدری جذاب بود که از همان اول عکاسی را شروع کردم. هتل کوچک ما در اصل یک کاروانسرای قاجاری بود که به خوبی مرمت شده بود و به اصطلاح ما شهرسازان با تزریق کاربری جدید (هتل) احیا شده بود. موقعیت هتل در مجاورت امامزاده جعفر و در نزدیکی خیابان قیام و بافت تاریخی یعنی محله فهادان بود. چون تا زمان قانونی تحویل اتاق فاصله زیادی داشتیم، با خوش رویی و محبت پرسنل هتل، به اتاقی هدایت شدیم تا اندکی استراحت کنیم و چمدان ها را به امانت بگذاریم.
با تعویض لباس و آمادگی کامل، گشت روز اول را شروع کردیم. دوستم که بیست سال پیش خاطرات خوبی از این شهر داشت ما را ابتدا به قهوه خانه ای کوچک اما مرمت شده به نام عدسی پناهنده (در داخل بازار) برد. تعاریف دوستم با شلوغی زیاد این فضا مطابقت داشت. عدس و املت ترکی و چای سفارش دادیم و سرحال از یک صبحانه دلچسب پیاده راهی بافت تاریخی شدیم که در آن طرف خیابان قیام قرار داشت. یکی از همکلاسی های یزدی دوستم در دانشگاه هنر یزد منتظر ما بود. این دانشگاه برای دوست من یادآور خاطرات و برای من و دوست دیگرم، بسیار جذاب و رشک برانگیز بود چون فوق العاده زیبا بود و تمام اصول معماری ایرانی در اقلیم کویری را رعایت کرده بود.
حتی نارنجستان و گودال باغچه داشت (باغچه ای عمیق تر از حیاط برای ایجاد سایه و خنک شدن فضا). با اینکه مقنعه نداشتیم، با هماهنگی همکلاسی دوستم از تمام فضاها دیدن کردیم. البته دانشگاه تعطیل بود و ما توانستیم وارد کلاس ها، حیاط و جاهای مختلف شویم. کمی عکس گرفتیم اما اخم های نگهبان به ما فهماند که باید زودتر از دانشگاه خارج شویم. بعد از دانشگاه نوبت یک نوشیدنی خنک در بازار سنتی بود. شربتهای خنک و خوشمزه در هوای گرم بهاری بسیار دلچسب بود.
پس از آن در بافت سنتی فهادان، قدم زدیم و از چهارسوق و آب انبار دیدن کردیم و راهی مسجد جامع یزد شدیم. مسجدی که معماری آن بازمانده از دوران ایلخانی و مناره های آن مربوط به دوران صفوی است. برخلاف تصورم، مسجد کوچکی بود اما کاشی کاری های زیبایی در داخل و بیرون بنا داشت. حوالی مسجد، میدان ساعت را هم مشاهده کردیم. سپس از زندان سکندر (بقعه) بازدید کردیم که بنایی آجری و اسلامی با بهره مندی از شیوه ساخت آتشکده های ساسانیان بود.
در حین قدم زدن در بافت فهادان، به پیشنهاد همکلاسی دوستم، از یک سایت در حال مرمت بازدید کردیم. این سایت شامل خانه ای قدیمی با دو حیاط بزرگ بود که با بودجه نوادگان در حال مرمت بود تا به یک موزه فرهنگی تبدیل شود و بخشی از آن به زیبایی احیا شده بود. در بافت سنتی یزد، در نقاط مختلف، با خانه های زیادی مواجه شدیم که در حال مرمت بودند. ثبت این شهر به فهرست میراث جهانی یونسکو، سرعت مرمت در این منطقه و تبدیل خانه های متروکه به موزه، فضای فرهنگی، کافه و هتل را چند برابر کرده است، چیزی که مورد قبول ما شهرسازان می باشد.
پس از بازدید از بافت فهادان، به لطف همکلاسی دوستم، از مناطق مرفه نشین شهر یعنی خیابان جمهوری نیز دیدن کردیم. در بافت جدید هم خبری از ساختمان بلندمرتبه نبود. خانه ها اکثرا با وسعت زیاد به صورت یک یا دوطبقه ساخته شده بودند و این امر ریشه در فرهنگ و اقلیم این منطقه دارد. در بخش هایی از یزد با طوفان خاک مواجه می شدیم که به گفته همکلاسی دوستم، این امر در یزد طبیعی بود. چون در یک بافت کویری قرار دارد و جریان باد باعث پراکنده شدن گرد و خاک می شود. به پیشنهاد خودمان به بهترین رستوران شهر یزد یعنی حاج آشپز رفتیم. از همکلاسی دوستم خداحافظی کردیم و ساعت 3 بعد از ظهر وارد رستورانی شدیم که بسیار شلوغ بود و کمی در نوبت ماندیم.
ما طرفدار تجربه کردن غذاهای محلی در هر منطقه هستیم. بنابراین قیمه یزدی (نخودپلو) در اولویت بود. به پیشنهاد پرسنل خوش زبان، چون انار در اطراف یزد زیاد بود، فسنجان هم سفارش دادیم و اصرار کردیم ترش باشد. از قیمه چندان خوشم نیامد اما فسنجان با این که شیرین بود، مزه خوبی داشت. بعد از ناهار به هتل برگشتیم و اتاقمان را تحویل گرفتیم. اتاقی در گوشه حیاط مرکزی هتل، کوچک اما سنتی و بسیار خنک. کمی استراحت کردیم. با اینکه در اتاق چای ساز نداشتیم، اما چای دمی 24 ساعته در هتل آماده بود و برای من که چای دمی بخشی از زندگی محسوب می شود، بسیار لذت بخش بود. بعد از تاریکی هوا، به سمت خانه موزه هنر در بافت سنتی فهادان رفتیم که که بیشتر کافه بود تا موزه. اما جذابیت این فضا، بام آن بود که چشم انداز زیبایی به بافت یزد و فضاهای تاریخی داشت.
همکلاسی دوستم به دنبال ما آمد و با کلی موز و انبه ما را شرمنده کرد و ما را به باغ دولت آباد برد که یکی از باغ های معروف ایرانی و ثبت شده در میراث جهانی یونسکو است. در معماری، باغ های ایرانی (به ویژه در کویر) تمثیلی از بهشت موعود بر روی زمین هستند که این دیدگاه، با احداث باغ در کویر همخوانی دارد. نظام حرکت آب در باغ های ایرانی که معمولا با ایده چهارباغ و نظم هندسی همراه هستند، سبب تقسیم باغ به چندین کرت (باغچه) می شوند و معمولا به یک کوشک (قصر کوچک) ختم می شوند (امیدوارم این مطالب برایتان خسته کننده نباشد. هر چند تلاش می کنم تا این سفرنامه را با کلاس های تدریسم اشتباه نگیرم). کوشک انتهایی این باغ، با بادگیر معروف، حوضچه ای در پایین آن (برای تلطیف جریان هوا) و شیشه های رنگی، بسیار زیبا بودند.فکر می کنم بازدید از باغ در شب انتخاب بهتری بود چون هم هوا خنک بود و هم نورپردازی باغ، آن را زیباتر کرده بود.
پس از عکاسی و قدم زدن در کنار استخر میانی و کمی صحبت، به سمت هتل صفاییه رفتیم (با هماهنگی همکلاسی دوستم، اجازه ورود در محوطه صفاییه را پیدا کردیم). کمی در محوطه قدم زدیم و با توضیحات میزبان، تاریخچه این فضا را مرور کردیم. سپس به هتل خودمان برگشتیم. در تخت کوچکی که وسط حیاط بود چندین چای دمی خوردیم و تا نیمه شب صحبت کردیم و خوابیدیم.
روز دوم، جمعه: یزد
امروز، روز آشنایی و پیوند با باورهای نیاکان زرتشتی بود. پس از یک خواب دلچسب با صدای دوستان بیدار شدم. صبحانه مختصر هتل را خوردیم و بعد از آماده شدن، به سمت دخمه زرتشتیان یا برج خاموشان رفتیم. این دخمه در انتهای جنوب شرقی شهر، بعد از صفاییه قرار دارد که از زمان قاجار، محل آداب مربوط به زرتشتیان در خصوص اموات بوده است. پای کوه، چنیدن ساختمان قدیمی مستقر هستند که به محل اقامت موقت خانواده های متوفی اختصاص داشت و در نزدیکی این ساختمان ها دو دخمه در بالای تپه قرار داشتند که فقط بازدید از یکی از آنها امکان پذیر بود. از کوهی که اکنون پله دارد، به سختی بالا رفتیم. ارتفاع پله ها و گرمای هوا، باعث می شد بالا رفتن از تپه چندان آسان نباشد.
بالاخره به دخمه رسیدیم. از در آن وارد یک محوطه مدور مثل میدان شدیم که در مرکز آن یک گودال دایره ای شکل قرار داشت. مثل گرما زده ها در گوشه ای که سایه بود استراحت کردیم. بعد به بازدید از محوطه پرداختیم. بر اساس آیین زرتشتی، روحانی مخصوص به نام نَساسالار، به تنهایی پیکر متوفی را از خانواده ها در پایین کوه تحویل می گرفت و از کوه بالا می برد و پیکر را در اطراف همین گودال به مدت دو هفته رها می کرد. پرندگان (عمدتا کرکس) گوشت متوفی را می خوردند و پس از دو هفته، نساسالار مجددا به بالا رفته و در داخل گودال بر روی باقی مانده بدن (استخوان ها) گوگرد می ریخت (هدف از این کار، جلوگیری از آلوده شدن عناصر چهارگانه یعنی باد، آب، خاک و آتش با بدن مرده بود). هنوز هم رنگ زرد گوگرد بر بخش هایی از گودال نمایان بود. این سنت تا دهه 1350 در ایران در میان زرتشتیان رواج داشت و سپس ممنوع شد.
از بالای دخمه، شهر کویری چشم انداز زیبایی داشت. چالش بعدی، پایین آمدن در هوای بسیار گرم بود. بالاخره پایین آمدیم و به سایه ساختمان های قدیمی پناه بردیم. برخی از این ساختمان های کوچک و گنبدی شکل مرمت شده اند.
آب خنک باجه بلیت فروشی به دادمان رسید. دم در، چندین راننده به استقبال ما آمدند. سوار یکی از ماشین ها شدیم و با راننده آن یعنی آقای دهقان آشنا شدیم. انقدر خوش برخورد و نازنین بودند که در طول مسیر تا مقصد بعدی یعنی آتشکده، از راهنمایی ایشان برای برنامه فردا استفاده کردیم. قرار بود فردا به میبد برویم اما به ما پیشنهاد دادند از سریزد و مهریز بازدید کنیم و ما هم قبول کردیم و مقرر شد فردا به دنبال ما بیایند. به آتشکده ورهرام (بهرام) رفتیم. آتشکده ای که آتش آن حدود 1500 سال بدون وقفه روشن است.
ساختمان آتشکده در دوران رضاشاه توسط یک زرتشتی هندی به سبک معماری دوره رضاشاه (معماری مدرن تلفیق شده با سبک پارسی، یعنی ستون هایی شبیه تخت جمشید)، احداث شد. این آتشکده درون باغ کوچکی قرار دارد که به دلیل تعطیلات، ازدحام زیادی در آن وجود داشت و به نوبت وارد فضای داخل شدیم. من همیشه سعی می کنم در هنگام ورود به فضاهای مذهبی (مربوط به هر دین و آیینی) چه در داخل و چه در خارج، به رسم احترام، سکوت کنم یا آرام صحبت کنم. اما متاسفانه صدای بلند بازدیدکنندگان و همهمه آزاردهنده بود. در ساختمان مجاور، نمایشگاهی کوچک از عکس های مربوط به ساختمان ها و آثار زرتشتیان در استان یزد و مراسم و آداب و رسوم (مثل ازدواج، نوروز و غیره) برپا بود و دیدن عکس ها بسیار جالب بود.
پیاده به سمت موزه مارکار حرکت کردیم که چندان دور نبود اما گرمای هوا ما را به شدت تشنه و خسته کرده بود. در یک بستنی فروشی کوچک، آب هویج و بستنی خوردیم و با پرس و جو و تماس با متصدی موزه، بالاخره ساختمان موزه مارکار را پیدا کردیم. متصدی موزه جوانی زرتشتی بود که اتفاقا دانشجوی کارشناسی ارشد میراث فرهنگی بود و این برای ما که دنبال کشف ناشناخته ها هستیم یک منبع اطلاعاتی بزرگ محسوب می شد. این موزه به اندازه آتشکده شناخته شده نیست و تعداد کمی بازدید کننده داشت که البته جای تاسف دارد. موزه مارکار در اصل یک پرورشگاه و مدرسه بزرگ است که در دوران رضا شاه توسط مارکار، یک زرتشتی هندی ثروتمند به همان سبک معماری رضاشاهی (ترکیب آجر و ستون ها و شیوه ساخت معماری باستانی ایرانی) احداث شده است.
وی در بهبود کیفیت زندگی زرتشتیان آن زمان، تلاش های به سزایی داشت. به همین دلیل میدان نزدیک همین بنا، به نام وی اختصاص یافته است. ابتدا از آب انبار و گاو آهن گوشه حیاط بازدید کردیم و سپس در داخل ساختمان اصلی، به تماشای کلیپی ده دقیقه ای نشستیم که مربوط به آیین های زرتشتی بود. پس از آن که موزه خالی شد، همان جوان زرتشتی بخش های مختلف ساختمان را به ما نشان داد که شامل وسایل، کتاب های اوستا، لباس ها، خوراکی ها و نوشیدنی های مربوط به هر آیین و عکس های مربوط به شیوه زندگی زرتشتیان بود.
هر کاری کردم حاضر نشد برایمان به زبان اوستایی، اوستا بخواند برعکس، کتابی را به من نشان داد که ترجمه فارسی اوستا بود. پرسش های ما بیشمار بود و متصدی جوان، با صبر و حوصله به تمامی آن ها پاسخ می داد. بعد به اتاق فروش صنایع دستی رفتیم و مثل تمامی سفرها، یادگاری مشترک، یعنی سه مگنت مربوط به شهر یزد را خریدیم. سعی کردم این مگنت هم ریشه یزدی داشته باشد و هم زرتشتی برای همین مگنت ما طرح بته جقه (سرو خمیده) داشت. پس از آن در حیاط مجموعه که رواق های بسیار زیبایی داشت کلی عکس یادگاری گرفتیم و دیگر نوبت ناهار بود.
دوستی که سالها پیش در یزد درس خوانده بود، پیشنهاد داد به فضای زیرین سازه میدان امیرچخماق برویم که محل جگرفروشی ها است. ما هم مستقیم به آنجا رفتیم و خوشبختانه جگرکی ها شلوغ بودند که نشان می داد جگرها تازه هستند. پس از صرف نهار، دوباره به سمت موزه خانه هنر در بافت سنتی رفتیم و پس از نوشیدن شربت های بهشتی و خنک و خرید سوغاتی، لباس و یادگاری از فروشگاه این کافه، در بافت فهادان قدم زدیم و به آب انبار کوشک نو که از جاهای دیدنی یزد بود، رفتیم.
اگرچه پله های آب انبار بسیار بلند بود، اما هرچه پایین تر می رفتیم هوا خنک تر می شد و بالاخره به فضایی رسیدیم که چند تخت برای نشیمن داشت. به قدری هوا خنک شده بود که همانجا در حد نیم ساعت دراز کشیدیم چون هیچ کس نبود. در کنار این فضا، صدای آب می آمد و از یک تابلو خواندیم که این آب انبار در مسیر قنات الله آباد بوده است. جلوتر رفتیم و حتی جریان آب را هم دیدیم.
با کلی سختی از پله ها بالا آمدیم و به هتل برگشتیم تا استراحت کنیم. از صبح به فکر این بودیم که چطور از همکلاسی دوستمان بابت یزدگردی تشکر کنیم. نهایتا تصمیم گرفتیم او را به صرف شام در هتل باغ مشیرالممالک دعوت کنیم. هنگام غروب به میدان امیرچخماق رفتیم تا هم میدان را ببینیم و هم از فروشگاه حاج خلیفه رهبر سوغاتی بخریم که در کمال ناباوری و علی رغم شلوغی شهر، اطلاعیه ای بر سردر فروشگاه نصب شده بود و نوشته بود که در کل تعطیلات بسته است. در همان میدان، کمی نبات معروف یزدی خریدیم تا دست خالی به تهران برنگردیم اما باز هم همکلاسی دوستم به کمک آمد و ما را به فروشگاه شیرینی سنتی یزد برد.
بعد از خرید قطاب و باقلوا، به هتل مشیرالممالک رفتیم که باغ بزرگی بود و توریست های خارجی نظر ما را به خود جلب کردند. کمی در محوطه باغ قدم زدیم و بعد به سمت رستوران بوفه رفتیم و چون نهار سبکی خورده بودیم، با یک شام مفصل با طعم یزدی حسابی سیر شدیم. برای اولین بار آش شولی را امتحان کردم که خوشمزه بود. شب آخر بود و همکلاسی دوستمان به صورت سواره، خیابان های مختلف شهر را به ما نشان داد تا بیشتر با فرهنگ و ساختمان های یزدی آشنا شویم. ما را به هتل رساند و همانند دیشب، در حیاط کوچک و آرام هتل، با چای دمی و صحبت، شب را به پایان رساندیم.
روز سوم: سریزد، مهریز، تهران
برنامه امروز، بازدید از شهرهای سریزد و مهریز بود و چون آخرین روز سفر ما محسوب می شد، پس از صرف صبحانه، وسایل را در هتل جمع کردیم و در اتاق امانات گذاشتیم. ساعت 10، راننده دیروزی آقای دهقان آمد و ما را سریزد برد که تنها 25 کیلومتر فاصله داشت. طبق باورهای محلی، سریزد، همان یزد قدیم است و یزد از اینجا شروع می شده است. آب انبارها، قنوات، ساختمان های قدیمی و دروازه، نشان می داد که این شهر در گذشته بسیار رونق داشته است هرچند در زمان حال، بیشتر به شکل یک روستای نیمه فعال درآمده است.
از آب انبار پای برج و بافت روستا بازدید کردیم. این مکان به دلیل قرارگیری در مسیر قنات، محل خوبی برای پرورش میوه به ویژه انار بوده است و اکنون نیز محصول اصلی این روستا انار هست هرچند به دلیل برداشت غیراصولی آب، بیشتر قنات ها خشک شده اند و محصولات نیز کاهش چشمگیری پیدا کرده اند. با اینکه هوا گرم بود، اما سرسبزی روستا، باعث ایجاد فضای سایه و خنک در نقاط مختلف شده بود. بعد به قلعه سریزد رفتیم که به معنای واقع کلمه، جذاب و بی نظیر بود. این قلعه در زمان ساسانیان در مسیر جاده ابریشم احداث شده بود تا کاروانهایی که از این مسیر عبور می کردند، بخشی از ثروت یا محصولات خود را در اتاق مخصوص به امانت بگذارند. به عبارتی دیگر، این قلعه قدیمی ترین بانک یا صندوق امانات جهان محسوب می شود.
معماری قلعه به شیوه بناهای ساسانی، دارای برج و بارو و بود و نکته جالب این بود که دور تا دور این قلعه، برای حفظ امنیت، خندق حفر شده بود و ورودی بنا از طریق یک پل تا دروازه میسر بود. در مجموع بیش از چهارصد اتاق یا حجره در این قلعه دو طبقه وجود داشت که هر کدام به یک نفر یا گروه اختصاص پیدا می کرد. هنوز هم خمره های کوچک و بزرگ که محل قرار دادن سکه یا غلات بودند، در اتاق های قلعه دیده می شود. سیستم امنیتی قلعه با قفل های چوبی منحصر بفرد تامین می شد. اعتبار این بنا به حدی بود که مورد استفاده کاروان های خارجی هم قرار می گرفت. بعد از اسلام از اعتبار این بنا کاسته شد و به تدریج به یک فضای متروکه تبدیل شد.
طبق صحبت آقای دهقان، قرار بود آقای خاتمی رئیس جمهور سابق ایران که اهل همین استان هستند، به دنبال مطرح کردن ایده گفتگوی تمدن ها، این مکان را احیا کنند که موفق نشدند. تک تک فضاهای این قلعه به قدری جذاب بودند که به جرات می گویم بیش از دویست عکس گرفتیم. در طبقه دوم، چشم انداز زیبایی به بافت قدیمی سریزد و کویر وجود داشت.
سرحال و سرمست از بازدید بنایی باستانی، از یک آب انبار دیگر و قنات سریزد دیدن کردیم و این بار وارد تونلی شدیم که محل حرکت قنات بود اما الان خشک شده است. در مسیر برگشت، دو هتل قدیمی (کاروانسرا) دیدم که نشان می داد امکان اقامت در شب نیز وجود دارد. برای صرف نهار به شهر مهریز رفتیم که بسیار نزدیک بود. به پیشنهاد راننده که واقعا نقش لیدر را داشت، در میدان اصلی شهر، به یک رستوران کوچک رفتیم. میزان سفارش های بیرون بر زیاد بود و برای همین حدود یک ساعت معطل شدیم.
در این فاصله، روی تخت رستوران در فضای پیاده رو و کنار یک جوی پرفشار آب، نشستیم. صدای آب و سایه درختان بلند به ما کمک کرد تا کمی استراحت کنیم. آنقدر غذا دیر حاضر شد که قبل نهار، فالوده یزدی خوردیم. تفاوت فالوده یزدی و شیرازی، در اندازه دانه های نشاسته است. نهار را با راننده صرف کردیم و بعد از آن در مهریز، به باغ پهلوان پور رفتیم. یک باغ ایرانی دیگر که در یونسکو ثبت شده است. سرسبزی بیش از حد باغ، حجم زیاد آب روان در جوی ها و انواع درختان میوه (سیب، گلابی، انار و حتی خرمالو) برای ما بسیار حیرت انگیز بود. در این باغ هم چندین اتاق برای اقامت شب وجود دارد.
بعد از باغ تصمیم گرفتیم حتما از کویر دیدن کنیم و برای همین به کوه ریگ رفتیم. تصور کنید حدود ساعت 3 بعد از ظهر در اوج گرما، وارد یک منطقه کویری بدون سایه شوید و از یک تپه بالا بروید که ریگ دارد و هنگام راه رفتن کفش شما در ریگ ها فرو می رود و این سرعت حرکت را کاهش می دهد. اما حیف است به یزد بروید و از کویر دیدن نکنید. یکی از تفریحات این کوه، قل خوردن در شیب تپه است. ما هم همین کار را کردیم که البته چون تازه نهار خورده بودیم، دوستم حالش کمی بد شد. ولی تجربه جالبی بود.
پس از آن از سرو هزار ساله مهریز دیدن کردیم و آنقدر خسته بودیم و البته فرصت کم بود و نتوانستیم از قلعه ساسانی خورمیز بازدید کنیم و حسرتش به دل من ماند. من عاشق دیدن آثار باستانی پیش از اسلام هستم. به ویژه آنکه به رشته تحصیلی و شغلم نیز مرتبط است. در هر حال به یزد بازگشتیم و پس از تشکر از آقای دهقان در جلوی کافه خانه هنر پیاده شدیم که در این دو روز به پاتوق ما تبدیل شده بود. در بام کافه در قسمتی که سایه بان داشت نشستیم. همکلاسی دوستم به ما ملحق شد و با خوردن شربت، کمی حرارت بدنمان را کاهش دادیم.
بعد از آن برای آخرین بار در بافت توریستی فهادان قدم زدیم و وارد قهوه خانه کوچکی شدیم که قهوه یزدی و کیک می فروخت. من شخصا قهوه دوست ندارم و هرچقدر هم اصرار کردند که قهوه یزدی با قهوه معمولی متفاوت است، نتوانستم خودم را راضی کنم که بخورم. اما دوستانم واقعا لذت بردند و حسرت خوردند که چرا روز آخر سفر امتحان کردند. قهوه یزدی ترکیبی از قهوه و گلاب، هل و نبات به مدت چندین ساعت مثل دم می شود. نزدیک غروب به هتل بازگشتیم و چون چمدان ها را از قبل آماده کرده بودیم فرصت داشتیم که کمی در تخت داخل حیاط هتل استراحت کنیم که طبق روال همیشه به چای دمی حمله بردیم و پس از چندین عکس یادگاری از هتل، به ایستگاه راه آهن رفتیم.
با همکلاسی دوستمان که واقعا این چند روز به ما محبت کرده بود خداحافظی کردیم و در حالی که فقط ده دقیقه به حرکت قطار (ساعت 9 شب) مانده بود، با سرعت زیاد از گیت عبور کردیم و وارد قطار شدیم. همانطور که گفتم به سختی بلیت قطار را پیدا کرده بودیم. در کوپه شش تخته ما، سه دختر دانشجو بودند. یکی از این دختران یزدی، دانشجوی دکتری مرمت در تهران بود و این باعث شد حدود دو سه ساعت با هم کلی صحبت کنیم چون حرف های مشترک و بی شماری داشتیم. پس از آن در قطار خوابیدیم و من انقدر خسته بودم که تقریبا بیهوش شدم.
صبح حدود ساعت 6 به تهران رسیدیم و در ایستگاه از دوستانم خداحافظی کردم و بدین ترتیب سفر به یاد ماندنی ما به یزد به پایان رسید. اولین باری بود که به یزد رفتم و دوست دارم آخرین بار نباشد. خاطرات خوب یزد همراه با سازه های کویری، دیوارهای آجری و شیشه های رنگی، سقف های گنبدی با نورگیرهای زیبا، باغ های بهشتی، آیین های زرتشتی، شیرینی ها و عرقیجات به تجارب زیادی که از سفر به شهرهای دیگر داشتم، اضافه شد.
نکات سفر به یزد
- اگر مثل ما به بافت و فضاهای تاریخی علاقه مند هستید، از هتل های سنتی یزد برای اقامت استفاده کنید. تعداد زیادی از این هتل ها در بافت توریستی فهادان قرار دارند.
- یزد به شهر بادگیرها معروف است. در بسیاری از مکان های تاریخی این بادگیر وجود دارد، مثل باغ دولت آباد. پیشنهاد می کنم حتما در زیر بادگیر بایستید تا متوجه خنکی هوا و نبوغ ایرانیان قدیم شوید.
- در یزد مثل سایر شهرهای تاریخی ایران، هنگام بازدید از بناها، سقف ها را فراموش نکنید. تزئینات سقف ها، بخش مهمی از زیبایی بناهای یزدی را تشکیل می دهد.
- قبلا از خانواده و دوستان شنیده بودم که یزدی ها بسیار مهربان و مهمان نواز هستند. در سفر به یزد، این را به وفور تجربه کردیم. یزدی ها مردمانی بسیار خونگرم، خوش برخورد و نازنین هستند و تمام تلاششان را می کنند تا به شما کمک کنند.
- همانطور که گفتم غذاهای محلی بخشی از سفرهای ما محسوب می شود. در یزد از قیمه یزدی، آش شولی، شربت های آمیخته با عرقیجات گیاهی و شیرینی های متنوع غافل نشوید.
- اگر به یزد می روید، هر زمانی که احساس گرمازدگی می کنید، حتما وارد یک آب انبار شوید چون فوق العاده خنک است و خوشبختانه این منطقه آب انبارهای زیادی دارد.
- اطراف شهر یزد، جاذبه های دیدنی فراوانی وجود دارد. میبد، اردکان، چک چک (زیارتگاه زرتشتیان)، سریزد و مهریز، از جمله نقاطی هستند که دیدن آنها خالی از لطف نیست. ما یک روز کم داشتیم.