تجربه سفر به منطقه هندوچین

0
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
تجربه سفر به منطقه هندوچین

صبح زود روز هفتم سفر بسته‌های صبحانه را از هتل تحویل گرفتیم و عازم فرودگاه شدیم. فرودگاه خلوت بود. زمانی که می‌خواستیم کارت پرواز به مقصد پنوم‌پنه را بگیریم، متصدی وقتی فهمید ایرانی هستیم، بدون این‌که چیزی به ما بگوید، مدیر خود را صدا زد و چیزهایی به او گفت. از لحن صحبت کردنشان فهمیدیم که مشکلی وجود دارد. سپس از ما درمورد این‌که چرا به کامبوج می‌رویم و چه‌قدر می‌مانیم سوال کرد و بلیط ما برای خروج از کامبوج را خواست که کاری غیرمعمول بود.

فهمیدیم که دردسرهای ورود به کامبوج شروع شده است. چراکه از قبل خوانده بودیم اتباع ایران، سومالی، افغانستان و یک سری کشورهای بدبخت دیگر جزو لیست سیاه برای ورود به کامبوج  و تور کامبوج هستند! علت این‌که ویزای کامبوج را در تهران نتوانستیم بگیریم هم همین موضوع بود ولی کارگزار محلی در ویتنام از نفوذ خود استفاده کرده بود و برای ما ویزا گرفته بود. سپس متصدی پرواز با کلی شرمندگی از ما خواست که پول‌هایمان را نشانش دهیم و باید برای هر نفر حداقل 500 دلار برای ورود به کامبوج می‌داشتیم.

تشریفات پرواز را انجام دادیم و با یک پرواز کوتاه نیم‌ساعته در فرودگاه پنوم‌پنه وارد کامبوج شدیم. اما مشکل اصلی در فرودگاه پنوم‌پنه بود. مأمور کنترل پاسپورت به محض این‌که فهمید ایرانی هستیم ما را از صف جدا کرد و پاسپورت‌ها را گرفت و اشاره کرد که منتظر بمانیم. احساس خیلی بدی بود. کشوری که بعد از لائوس فقیرترین کشور آسیا بود و به لحاظ توسعه یافتگی با 50 سال پیش ایران قابل قیاس بود و کارنامه‌ای از نسل‌کشی دو میلیون نفری در تاریخ چهل سال پیش خود داشت، خود را محق می‌دانست که به ما به عنوان افراد دردسرساز بنگرد. این مسئله را روزهای بعد از زبان یکی از راهنماهای خود هم شنیدیم. او گفت وقتی از طرف شرکت به او خبر داده‌اند که باید میزبان یک گروه از ایران باشد، تصور ذهنی‌اش یک سری افراد ریشو با لباس‌های بلند شبیه طالبان بوده است!

در فرودگاه بعد از پانزده دقیقه، مأمور پلیس آمد و سوالات متعددی از ما پرسید. این‌که چه مدت در کامبوج می‌مانیم و آژانس دعوت کننده ما کی بوده است؟ از چه شهرهایی بازدید می‌کنیم و از چه طریقی می‌خواهیم از کامبوج خارج شویم. مجدداً رفت و با تلفن مشغول صحبت شد. بعد از مدتی پلیس دیگری که ظاهراً رئیسشان بود آمد و در اتاق یک جلسه سه نفره برگزار کردند. انگار با امنیتی‌ترین مسئله تاریخ کاری‌شان برخورد کرده بودند! خلاصه پس از استعلام از مراجع بالاتر و حدود یک ساعت معطلی به ما اجازه ورود به کامبوج را دادند و نفس راحتی کشیدیم.

بیرون فرودگاه شخصی به نام سان با دست‌هایی به هم چسبیده‌ که به نشانه احترام مقابل صورتش گرفته بود منتظر ما بود. پسر جوانی بود که انگلیسی را خوب صحبت می‌کرد و با خودش کلی مدرک آورده بود که درصورت نیاز به پلیس گذرنامه ارائه کند. شرکت کارگزار محلی هم پیش‌بینی کرده بود ممکن است برای ورود ما مانعی وجود داشته باشد. برنامه روز اول ما در کامبوج گشت در پنوم‌پنه بود. چون هنوز ساعت ده صبح بود و ما نمی‌توانستیم اتاق‌هایمان در هتل را تحویل بگیریم، مستقیماً به سمت اولین مقصد یعنی اردوگاه نسل‌کشی خمرهای سرخ در حومه پنوم‌پنه حرکت کردیم. به محض این‌که مینی‌بوس وارد شهر شد، همگی از تعجب خشکمان زد. انگار وارد یک روستا شده بودیم. خیابان‌ها خاکی بود و در کنار آن‌ها زباله‌ها، سگ‌ها، آدم‌های فقیر با لباس‌های ژنده و پاهای برهنه در هم می‌لولیدند. با این‌که می‌دانستیم کامبوج کشور فقیری است اما تصور این‌همه عقب‌ماندگی را نداشتیم.

فقر مردم کامبوج از همان ابتدای ورود به کشور مشخص بود.

فقر مردم کامبوج از همان ابتدای ورود به کشور مشخص بود.

مینی‌بوس در خیابانهای‌ پر از چاله و گرد و خاک به کندی پیش می‌رفت. مردم کامبوج به وضوح به هندی‌ها بیش‌تر شبیه بودند. هم رنگ پوست آن‌ها از ویتنامی‌ها تیره‌تر بود و هم حالت چشمانشان به باریکی ویتنامی‌ها نبود. به عبارت به‌تر تلفیقی از نژاد شرقی و هندی بودند. آداب و رسومشان نظیر سلام دادن هم مانند هندی‌ها بود و تفاوت زبانشان هم با ویتنامی‌ها برای ما محسوس بود. کامبوجی‌های فعلی از تبار خِمِرها هستند که در فاصله سال‌های 802 تا 1431 میلادی بزرگ‌ترین امپراطوری منطقه را برپایه ریشه و تمدن هندی برپا کرده بودند. زبان فعلی کامبوج نیز خمری نامیده می‌شود.

دختر روستایی کامبوجی

دختر روستایی کامبوجی

بعد از حدود یک ساعت به اردوگاه کشتار جمعی خمرهای سرخ رسیدیم. این اردوگاه مکانی بود که خمرهای سرخ افراد عادی را به جرم‌هایی نظیر کمونیست نبودن، تحصیل، روزنامه‌نگاری، عینک‌زدن! و .... اعدام و در گورهای دسته‌جمعی خاک می‌کردند. وارد محوطه که شدیم فضای سنگینی بر آن حاکم بود. در محل در ورودی تابلوای نصب بود که در آن نوشته شده بود به احترام افرادی که در این مکان کشته شده‌اند از خندیدن و شوخی کردن اجتناب کنید. فضای اردوگاه کاملاً آرام بود و توریست‌ها به آرامی در هر قسمت قدم می‌زدند و از گورهای دسته‌جمعی با بهت و حیرت بازدید می‌کردند. در وسط محوطه، بنای یادبودی برای افراد کشته شده ساخته شده بود که به عنوان موزه از آن استفاده می‌شد. استخوان‌های جمجمه کشته‌شدگان به همراه ابزارآلات شکنجه و کشتار آن‌ها در ویترین‌هایی به نمایش گذاشته شده بود. گرفتن عکس یادگاری با استخوان‌های مردگان حس خوبی نداشت.

خمرهای سرخ در فاصله سالهای 1975 تا 1979 یکچهارم جمعیت کشور را از بین بردند.- جمجمه پیدا شده در گورهای دسته جمعی در اردوگاه مرگ

خمرهای سرخ در فاصله سالهای 1975 تا 1979 یکچهارم جمعیت کشور را از بین بردند.- جمجمه پیدا شده در گورهای دسته جمعی در اردوگاه مرگ

راهنما برای ما از نحوه شکنجه و کشتار مردم در آن اردوگاه توضیح می‌داد که برخی از آن‌ها نظیر کوباندن سرِ نوزادان به درخت، مو را بر تن آدم سیخ می‌کرد. آن درخت هنوز آثار ضربات را بر خود داشت. زندانیان سیاسی وقتی برای اعدام به این اردوگاه آورده می‌شدند به همراه خانواده‌شان بودند و برای خمرهای سرخ، زن و بچه با زندانی سیاسی فرقی نداشته و از دید آن‌ها کل افراد خانواده مجرم بودند و می‌بایست اعدام می‌شدند.

همچنین نمایشگاهی از عکس‌ها و مستنداتی که خود خمرهای سرخ از نسل‌کشی خود تهیه کرده بودند برپا بود که واقعاً تکان دهنده بود. بعد از حدود یک ساعت بازدید از اردوگاه نسل‌کشی، سوار مینی‌بوس شده و به طرف مرکز شهر به راه افتادیم. هوا بسیار گرم و شرجی بود و گشت در هوای گرم حسابی خسته‌مان کرده بود. به همین دلیل مستقیماً برای ناهار به رستورانی در مرکز شهر رفتیم. رستوران بزرگی بود ولی اصلاً با رستوران‌های ویتنام قابل قیاس نبود. خوراکهای کامبوجی اصلاً باب طبع ما نبود و غیر از مرغ کاری آن تقریباً چیز دیگری نتوانستیم بخوریم.

خمرهای سرخ از قربانیان خود عکس میگرفتند و به نوعی جنایات خود را <span class=
خمرهای سرخ از قربانیان خود عکس میگرفتند و به نوعی جنایات خود را مستند میکردند.

بعد از ناهار و کمی استراحت نوبت به بازدید از مخوف‌ترین زندان خمرهای سرخ رسید. این زندان که در زمان حکم‌رانی خمرهای سرخ به S21 مشهور بوده، محلی بوده است که زندانیان سیاسی که عمدتاً روشن‌فکران جامعه بوده‌اند را به آن‌جا منتقل می‌کردند و پس از شکنجه فراوان به قتل می‌رسانده‌اند. این زندان دارای سه بلوک دوطبقه بود که از سلول‌های جمعی و انفرادی تشکیل شده بود. در این سلول‌ها که به موزه تبدیل شده بودند، نمونه‌هایی از ابزارهای شکنجه، عکس‌های قربانیان، نقاشی‌هایی که یکی از زندانیان نجات یافته از آن کشیده بود و ... را به نمایش گذاشته بودند.

عکس قربانیان این زندان خصوصاً وحشت مرگی که در چشمانشان موج می‌زد واقعاً آزاردهنده بود. ظاهراً سه نفر از این زندان جان سالم به‌در برده‌اند که یکی از آن‌ها پیرمردی بود که در همان محل کتاب خاطراتش را به توریست‌ها می‌فروخت. دولت کامبوج به‌جای این‌که مرهمی بر زخم‌های آسیب‌دیدگان از حکومت وحشت خمرهای سرخ باشد، آن‌ها را به حال خود رها کرده بود. به گفته راهنما، فساد اداری و اقتصادی حکومت امان مردم را گرفته بود و در فقر و بدبختی مشهودی زندگی می‌کردند. نکته دردآور دیگر این بود که خیابان‌های تنگ و کثیف پنوم‌پنه پر بود از ماشین‌های گران قیمت که اکثر آن‌ها شاسی‌بلند بودند. به گفته راهنما ثروتمندان شهر که عمدتاً کسانی بودند که به دولت وصل بودند، علاقه داشتند با ماشین‌های بزرگ و پر زرق و برق ثروت خود را به رخ دیگران بکشند.

زندان S21 خمرهای سرخ که اکنون به موزه نسلکشی تبدیل شده است.

زندان S21 خمرهای سرخ که اکنون به موزه نسلکشی تبدیل شده است.

پس از بازدید از زندان S21 که در حال حاضر موزه نسل‌کشی نام گرفته بود، به سمت کاخ سلطنتی پادشاه کامبوج حرکت کردیم. در مرکز شهر و در جایی که سه رود کوچک و بزرگ به هم می‌پیوستند و یکی از سرشاخه‌های مکونگ را پدید می‌آوردند، قصری بزرگ با فضایی بسیار سرسبز و تمیز قرار داشت که محل زندگی و کار پادشاه کامبوج بود. محوطه کاخ از ساختمان‌ها و معابد زیادی تشکیل شده بود که با معماری متأثر از فرهنگ هند و با رنگ‌های کرم و طلایی رنگ‌آمیزی شده بود. بازدید از کاخ حدود یک ساعت و نیم زمان برد. باتوجه به این‌که صبح مستقیماً از فرودگاه گشت خودمان را شروع کرده بودیم، حسابی خسته بودیم و از راهنما خواستم برنامه بعدی را حذف کند و به هتل برویم.

حدود ساعت 4 عصر بود که به هتل رسیدیم. هتل‌مان در قسمت توریستی شهر در یک خیابان ساحلی شلوغ بود که در کنار یکی از رودهای گذرنده از پنوم‌پنه، مملو از رستوران و کافه و هتل و توریست بود. باتوجه به دیدی که از پنوم‌پنه پیدا کرده بودیم، واقعاً انتظار هتل تمیزی نداشتیم ولی هتلمان واقعا تمیز و شیک بود و می‌شد آن را هتل 4ستاره نامید. قرار شد در اتاق‌ها استراحت کنیم و ساعت 7 عصر که هوا خنک می‌شود برای قدم زدن در شهر در لابی جمع شویم.

کاخ سلطنتی پادشاه کامبوج به وضوح از سایر مناظر شهری کامبوج متفاوت بود.

کاخ سلطنتی پادشاه کامبوج به وضوح از سایر مناظر شهری کامبوج متفاوت بود.

عصر که از هتل بیرون آمدیم، خیابان ساحلی شهر خیلی شلوغ بود. از هر کافه‌ای صدای موزیک می‌آمد و توریست‌ها همگی در کافه‌ها مشغول گپ زدن بودند. شام را در یکی از رستوران‌های فست فود خوردیم. نکته‌ای که برای من در آن شب جلب توجه کرد، تعداد زیاد مارمولک‌هایی بود که روی در و دیوار مغازه‌ها جا خوش کرده بودند و بعضاً بسیار بزرگ هم بودند. این مسئله برای همه عادی بود. حتی روی دیوار رستوران‌ها و تابلوهایشان هم مارمولک‌ها جولان می‌دادند.

برنامه بعدی ما حرکت به سمت شهر سیم‌ریپ بود که مهم‌ترین جاذبه توریستی کامبوج یعنی شهر باستانی آنکگور و معبد آن به نام آنکگوروات در آن‌جا قرار داشت. در برنامه سفرمان، قرار بود فاصله 320 کیلومتری پنوم‌پنه تا سیم‌ریپ را زمینی و با اتوبوس طی کنیم اما وقتی متوجه وخامت وضع جاده‌ها شدیم و فهمیدیم که این مسیر حدود 7 ساعت طول خواهد کشید، با کمک راهنمای محلی برای فردای همان‌روز بلیط هواپیما تهیه کردیم. البته این موضوع دلخواه من نبود و من ترجیح میدادم همچنان این قسمت از مسیر را زمینی طی کنیم ولی چون اکثریت بچه‌های گروه با سفر هوایی موافق بودند، مخالفتی نکردم.

در روز هشتم سفر ساعت 8 صبح هتل‌مان در پنوم‌پنه را ترک کردیم و با یک پرواز کوتاه خودمان را به سیم‌ریپ رساندیم. وقتی از فرودگاه بیرون آمدیم، راهنمایی محلی به نام‌ آقای ناک دنبالمان آمده بود. مرد بسیار محترمی بود که انگلیسی را خیلی شمرده صحبت می‌کرد. باتوجه به کلفتی صدایش دقیقاً مانند شخصیت ببعی در کارتون کلاه‌قرمزی صحبت می‌کرد که روزهای بعد بین بچه‌ها به آقای ببعی مشهور شد. چون صبح بود و نمی‌شد اتاق‌ها را در هتل تحویل گرفت، مستقیماً با مینی‌بوس به سمت دریاچه تُنلِسَپ حرکت کردیم.

دریاچه تنلسپ بزرگ‌ترین دریاچه آب شیرین کامبوج است که به خاطر وجود ماهی‌ها، مارها و کروکودیل‌های فراوانش مشهور است. در فصل پرآب، صید ماهی و مار در این دریاچه یکی از اصلی‌ترین شغل مردم منطقه محسوب می‌شود و سهم مهمی در اقتصاد کامبوج دارد. برخلاف تصور ما که فکر می‌کردیم آب آن زلال است و می‌توان در آن شنا کرد، به دلیل این‌که در فصل خشک بودیم و سطح آب دریاچه بسیار پایین بود، آب آن کاملاً گل‌آلود بود. هرچند وقتی از تعداد کروکودیل‌هایش باخبر شدیم، اگر آب آن زلال هم بود، بعید می‌دانم کسی جرأت شناکردن در آن را می‌داشت.

شکار مار یکی از صیدهای رایج در دریاچه تونلسپ است.

شکار مار یکی از صیدهای رایج در دریاچه تونلسپ است.

پس از حدود چهل دقیقه به ساحل دریاچه رسیدیم. در ساحل سوار یک قایق بزرگ و باریک شدیم. قایق پس از عبور از قسمت‌های کم‌عمق وارد بخش اصلی دریاچه  شد که در آن قسمت کاملاً شبیه دریا بود و تا چشم کار می‌کرد آب بود. در وسط دریاچه روستایی شناور بود که شغل مردمانش صیادی بود. حتی روی آب کلیسا و مدرسه شناور هم ساخته بودند. در یکی از کلبه‌های شناور توقف کردیم که رستوران و کافه بود. در این رستوران با توری بخشی از آب دریاچه را محصور کرده بودند و کروکودیل پرورش می‌دادند. در آن موقع سال ظاهراً صید ماهی و مار و کروکودیل ممنوع بود و صیادان بیش‌تر به پرورش آن‌ها مشغول بودند تا صیادی. پس از استراحت و خرید کمی سوغاتی به سمت ساحل حرکت کردیم.

حدود ساعت 3 عصر بود که به هتل رسیدیم. هتلمان به نام ری هتل بزرگ و شیک اما قدیمی بود که اتاق‌ها و محوطه بزرگی داشت. آن روز عصر با این‌که قرار بود همگی به شهر برویم، اما خستگی باعث شد برخی بچه‌ها در هتل بمانند و برخی دیگر برنامه‌های خود را پیگیری کنند. شب را با کنسرو و تنقلاتی که خریده بودیم سر کردیم.

روز دوم سیم‌ریپ و روز نهم سفر به گشت در شهر باستانی آنکگور اختصاص داشت. آنکگور نام شهری باستانی است که مرکز تمدن خمرها بوده است. اگر خمر واژه‌ای مانند آریایی ما برای کامبوجی‌ها باشد، آنکگور واژهای مانند پارس ما برای کامبوجی‌ها خواهد بود. بسیاری از برندها در کامبوج نشانی از آنکگور دارند.

دروازه ورود به شهر آنکگور

دروازه ورود به شهر آنکگور

شهر آنکگور و معابد آن بایون، آنکگوروات و ... همگی در نزدیکی شهر سیم‌ریپ قرار دارند که نشان‌دهنده‌ این موضوع است که زمانی این منطقه قلب سیاسی- مذهبی کل امپراطوری بوده است. ساعت 8 صبح راهنما با مینی‌بوس دنبالمان آمد و گشت را شروع کردیم. ابتدا از شهر باستانی آنکگور به‌نام آنکگورتام و معابد آن شروع کردیم. معابد این شهر دارای معماری شبیه زیگورات بودند که به خدایان هندی (برهما، ویشنو و شیوا) اختصاص داشت. اصولاً دین غالب مردم کامبوج بودایی است اما خدایان هندی هم در بین آن‌ها مقدس و مورد پرستش است.

خدای ویشنو که معبد آنکگور به او تقدیم شده است.

خدای ویشنو که معبد آنکگور به او تقدیم شده است.

یکی از معابد بزرگ شهر آنکگور، معبد بایون بود که در آن 54 برج سنگی بزرگ به نام 54 استان امپراطوری خمر وجود داشت. در هر چهار طرف این برج‌ها، پیکره‌های خدایان و پادشاهان خمرها حکاکی شده بود که شکل‌های وهم‌انگیز و جالبی داشتند. اکثر معابد و سازه‌های شهر آنکگور را پادشاهی که راهنما آن را جِی‌سِون (J7) می‌نامید ساخته بود یا دست‌کم ساخت آن را شروع کرده بود. این پادشاه جایاوارمان هفتم نام داشته که راهنما‌ها به اختصار او را جی‌سون به توریست‌ها معرفی می‌کردند. ظاهراً نقشی شبیه داریوش در امپراطوری هخامنشی داشته که بنای اصلی تخت جمشید منتسب به اوست.

برجهای 54 گانه سنگی معبد بایون

برجهای 54 گانه سنگی معبد بایون

پله‌های معابد شهر آنکگور شیب خیلی زیادی داشتند و فقط چهار دست و پا می‌شد از آن‌ها بالا رفت یا پایین آمد. به همین دلیل بسیاری جاها پله‌های استانداردی جهت تردد توریست‌ها روی آن‌ها نصب کرده بودند. سپس از دیواری که سپاه پادشاه به همراه فیل‌های زیادی روی آن حکاکی شده بود و تراس فیل‌ها نام داشت بازدید کردیم. پس از بازدید از شهر آنکگور حسابی گرمازده و خسته بودیم و وقتی راهنما گفت که برنامه بعدی رستوران است مورد استقبال قرار گرفت. این نکته را هم بگویم که به دلیل این‌که شهر آنکگور و معابد آن همگی به فاصله‌های چندکیلومتری از هم قرار داشتند، وزارت توریسم کامبوج ابتکار جالبی به کار برده بود.

دریاچه پیرامون شهر آنکگور

دریاچه پیرامون شهر آنکگور

تمامی توریست‌ها برای بازدید از آثار باستانی ابتدا می‌بایست در مکانی پاس بازدید دریافت می‌کردند. به این معنی که با پرداخت 30 دلار عکسی دیجیتال از آن‌ها گرفته و کارتی عکس‌دار در همان لحظه برای آن‌ها صادر می‌شد. این کارت 4 روز اعتبار داشت و با آن می‌شد از تمام آثار باستانی منطقه بازدید کرد. در درهای ورودی هر سایت افرادی بودند که کارت‌ها را کنترل می‌کردند. باتوجه به وسعت و پراکندگی آثار باستانی منطقه ظاهراً این تنها راه بلیط‌فروشی و البته مقرون به صرفه‌ترین آن‌ها بود. آثار باستانی منطقه تا حدود ده کیلومتری از شهر سیم‌ریپ پراکنده بودند. ما از مینی‌بوس برای رفت و آمد بین آن‌ها استفاده می‌کردیم اما بودند توریست‌های اروپایی که در آن هوای گرم و شرجی از دوچرخه استفاده می‌‌کردند. تعداد توریست‌ها در آنکگور بسیار زیاد بود به‌طوری‌که 12 درصد از تولید ناخالص ملی کامبوج از توریسم به دست می‌آید.

بعضی از گردشگران اروپایی برای بازدید از مجموعه معابد آنکگور از دوچرخه استفاده میکردند.

بعضی از گردشگران اروپایی برای بازدید از مجموعه معابد آنکگور از دوچرخه استفاده میکردند.

ناهار را در یک رستوران محلی خوردیم که منوی ناهارش بد نبود. مرغ کاری به همراه برنج بخارپز بدون نمک معمولاً جزو منوی ناهار در کامبوج بود که دست‌کم آدم را سیر می‌کرد. یکی از عاداتی که در این سفر در هر سه کشور زیاد به آن برمی‌خوردیم این بود که راهنما به‌هنگام ناهار ما را ترک می‌کرد و در جای دیگر و احتمالاً ناهار ساده‌تری می‌خورد. این کار از نظر آن‌ها احترام به توریست و متأثر از دین و فرهنگشان بود ولی برای ما حس ناخوشایندی داشت و نوعی از نظام طبقاتی را تداعی می‌کرد و واقعاً دوست داشتیم در کنار ما باشند چراکه تمامی آن‌ها هم افراد قابل احترامی بودند.

بعد از ناهار از معبدی دیگری به نام تاپروم بازدید کردیم و ویژگی منحصر به فرد آن این بود که بسیاری از دیوارهای آن با درختان بزرگ درهم آمیخته بود. در آن چندصد سالی که تمدن آنکگور در دل جنگل مدفون بوده است، دانه‌های درختان در لابه‌لای سنگ‌های معبد رشد کرده بودند و آن‌ها را پوشانده بودند. همین موضوع به یکی از جذابیت‌های این معبد تبدیل شده بود.

معبد تاپروم (Ta prohm) که دیوارهای آن طی سالیان دراز  با درختان عجین شده است.

معبد تاپروم (Ta prohm) که دیوارهای آن طی سالیان دراز با درختان عجین شده است.

پس از بازدید از این معبد نوبت به اصلی‌ترین معبد یعنی آنکگوروات رسید که به دلیل ازدحام توریست‌های چینی بازدید آن را به بعدازظهر موکول کرده بودیم. آنکگوروات بزرگ‌ترین معبد این منطقه بود که در سه طبقه بنا شده و به خدای ویشنو تعلق داشت. بازدید از آنکگوروات با شلوارک و کلاه ممنوع بود (به‌دلیل احترام به خدایانش) به همین دلیل کلاه‌های آفتابی‌مان را تحویل دادیم و از صبح هم به گفته راهنما شلوارهایی بلند پوشیده بودیم. حدود ساعت 3 عصر بود که خسته اما راضی از آن‌همه زیبایی بازدیدمان را تمام کردیم و به هتل برگشتیم.

پلههای معابد شیبهای تندی داشتند

پلههای معابد شیبهای تندی داشتند

پس از استراحت و شنا در استخر بزرگ هتل، همگی ساعت 7 شب در لابی جمع شدیم تا به قسمت مرکزی شهر سیم‌ریپ برویم. وسیله رایج حمل‌ونقل در شهر کوچک سیم‌ریپ توک‌توک بود. موتورسیکلتی که در عقب، اتاقکی جهت حمل مسافر داشت و تا 4 نفر را جابه‌جا می‌کرد. با 4 دلار فاصله 5 کیلومتری هتل تا مرکز شهر را با توک‌توک طی کردیم. نکته قابل توجه در کامبوج این بود که پول رایجی که در همه جا مورد استفاده قرار می‌گرفت، دلار آمریکا بود و فقط برای پول‌های خُرد کم‌تر از یک دلار از پول کامبوجی استفاده می‌شد به طوری‌که ما در کامبوج اصلاً دلارهای خود را تبدیل نکردیم و تمامی خرید‌ها را با همان دلار انجام دادیم.

مرکز شهر سیم‌ریپ بسیار جذاب بود. بخشی از آن برای عبور سواری‌ها بسته شده بود و سرشار از رستوران، بار، سالن‌های ماساژ، مغازه‌های پوشاک و سوغاتی و البته توریست بود. پس از دو ساعت قدم زدن در این منطقه، بعضی از بچه‌ها شام را در یک پیتزافروشی و بعضی دیگر در یک رستوران کنار خیابانی که کباب‌های خوش‌ آب و رنگی داشت خوردند و برای اولین بار در کامبوج از خوراکمان لذت بردیم. اصولاً کامبوج کشور ارزانی برای توریست‌هاست. به‌طور مثال وعده‌های غذایی اگر تجملاتی نبودند، به‌ندرت از 7 دلار بیش‌تر می‌شد. یکی از تفریحاتی که بیش‌تر توریست‌ها در کشورهای آسیای شرقی ازجمله کامبوج به آن می‌پردازند ماساژ است.

علت این مسئله حرفه‌ای بودن مردم منطقه در ماساژ و البته ارزان بودن آن است. ماساژ یک ‌ساعته کل بدن در کامبوج 8 دلار بود که واقعاً ارزان بود. بعد از شام و گذراندن آن روز خسته کننده، به سالن ماساژ رفتیم که واقعاً چسبید به‌طوری‌که کورش در زیر ماساژ خوابش برد. این تفریح در عین حال که لذت‌بخش بود اما از این بابت که ماساژورها که اغلب از بین دختران جوان انتخاب می‌شدند مجبور بودند با دستمزد بسیار پایین کار کنند ناراحت کننده بود. به دلیل عذاب وجدان، انعام قابل توجهی به ماساژورها دادیم و ساعت 10 شب بود که به هتل برگشتیم.

برنامه روز سوم در سیم‌ریپ بازدید از سنگ‌نگاره‌هایی در دل جنگل و همچنین چند معبد دیگر در منطقه بود. به دلیل این‌که روز قبل از پله‌های زیادی بالا و پایین رفته بودیم، عطا کمردرد داشت و برنامه آن روز ما نیز حدود دو ساعت پیاده‌روی داشت. به همین دلیل عطا در هتل ماند و ما با مینی‌بوس عازم منطقه شدیم. سنگ‌نگاره‌ها در فاصله 30 کیلومتری شهر سیم‌ریپ و در دل جنگل قرار داشتند. به همین دلیل حدود یک ساعت طول کشید که به آن‌جا رسیدیم. برخلاف بیش‌تر بچه‌ها که از این فرصت برای خواب استفاده کردند، برای من فرصتی بود تا با طبیعت منطقه و فضای روستایی کامبوج آشنا شوم. یکی از مخالفان سفر هوایی از پنوم‌پنه به سیم‌ریپ من بودم چراکه از اول سفر این بخش از مسیر به دلیل آشنایی با جغرافیای کامبوج زمینی طراحی شده بود اما بنا به خواست اکثریت حالا که آن قسمت را از دست داده بودم، از این‌که یک ساعت در بین مزارع و مناطق جنگلی رانندگی می‌کردیم خوشحال بودم.

سنگ حکاکی شده در کنار رودخانه هزار <span class=

بارزترین ویژگی جوامع روستایی در کامبوج، فقر شدید و توسعه نیافتگی آن‌ها بود. بساری از آن‌ها برق خود را از باتری‌ها تأمین می‌کردند و به گفته راهنما مجبور بودند برای شارژ باتری‌ها به شهر بروند. آب بسیاری از روستاها ناسالم بود به‌طوری‌که به همت یک سازمان خیریه در کامبوج به نام پروژه آب سالم آنکگور، گردشگران هزینه حفر چاه در روستاها را به عهده میگرفتند. در هر روستا که چاهی با کمک یک گردشگر حفر می‌شد، تابلویی نصب شده بود که نام وی به همراه پرچم کشورش در آن به چشم می‌خورد. بسیاری از روستاییان، خصوصاً کودکان پابرهنه بودند و جاده‌ها هم یا خاکی ویا آسفالت بسیار نامناسب بود.

تازه ما از کنار روستاهایی رد شدیم که مجاور توریستی‌ترین شهر کامبوج بودند. احتمالاً وضعیت روستاها در سایر مناطق کشور بدتر از آن ناحیه بود. جنگل‌زدایی هم یکی از مشکلات اساسی محیط زیست کامبوج است. استفاده ناپایدار از چوب درختان و زمین‌های جنگلی باعث شده است که در فاصله سال‌های 1970 تا 2007، سطح جنگلهای بارانی کامبوج از 70 درصد کل کشور به 3 درصد برسد! یادم می‌آید دکتر کهرم که یکی از فعالین محیط زیست در ایران است در یک برنامه تلویزیونی گفت که در تحقیقات انجام شده، رابطه بسیار زیادی بین تخریب محیط زیست با فساد اداری در حکومت وجود دارد. این مسئله در همان منطقه‌ای که ما بودیم به وضوح دیده می‌شد.

گردش‌گران با قبول هزینه احداث چاه آب، به کمک روستائیان فقیر کامبوج رفتهاند

گردش‌گران با قبول هزینه احداث چاه آب، به کمک روستائیان فقیر کامبوج رفته اند

ساعت ده صبح بود که از مینی‌بوس به قصد یک پیاده‌روی یک‌ساعته در جنگل پیاده شدیم. هوا گرم و شرجی بود. پیاده‌روی در جنگل برای من لذت‌بخش بود هرچند فکر کنم بقیه بچه‌ها چنین نظری نداشتند! علی که کفش نامناسب پوشیده بود در طول مسیر خیلی اذیت شد. وقتی به محل مورد نظر رسیدیم، تصور دیدن یک سایت باستانی را داشتیم ولی چند سنگ کوچک حجاری شده در کنار یک چشمه که نمادهایی از خدای هندی شیوا بودند، کل آن چیزی بود که قرار بود بازدید کنیم. برای بچه‌ها که از گرما و رطوبت هوا کلافه بودند، چندان خوشایند نبود. در راه بازگشت در مسیر رودخانه زیر یک آبشار رفتیم که حسابی حالمان را جا آورد. در موقع پایین آمدن مانند یک لشکر شکست خورده، گروه از خستگی از هم پاشید و بین نفر اولی که به مینی‌بوس رسید و نفر آخر نیم ساعت فاصله افتاد.

مقصد بعدی طبیعتاً رستوران بود. در همان محل در یک رستوران محلی در فضای باز ناهار خوردیم. بعد از ناهار از دو معبد دیگر بازدید کردیم که به علت گرمای هوا و پدیده‌ای به نام معبدزدگی! چندان مطلوب نبود. یکی از معابد که از ماسه‌سنگ‌های صورتی ساخته شده بود و نقش برجسته‌های آن نسبتاً سالم مانده بود، جذاب‌تر از دیگری بود.  حدود ساعت 4 عصر بود که به هتل رسیدیم و تقریباً تا ساعت 7 از فرط خستگی بیهوش شدیم.

معبد بانتی سری (Banteay Srey) که حکاکیهای آن از ماسهسنگهای صورتی و کاملاً دست نخورده بودند.

معبد بانتی سری (Banteay Srey) که حکاکیهای آن از ماسه سنگهای صورتی و کاملاً دست نخورده بودند.

مجدداً قرار داشتیم برای شهرگردی و خرید سوغاتی به مرکز شهر برویم. آن شب را هم با گشت در مرکز شهر گذراندیم و این بار ماساژ پا با ماهی را امتحان کردیم که تجربه‌ای بی‌نظیر بود. در این ماساژ، پا در حوضچه‌ای پُر از ماهی‌های کوچک قرار می‌گیرد و این ماهی‌ها از قسمت‌های مرده پوست تغذیه می‌کنند. حرکت دهان ماهی‌ها روی پاها حس قلقلک و ماساژ می‌دهد که بیشتر خنده‌آور است تا آرام کننده! خوبی ماساژ پا با ماهی در مقایسه با ماساژ شب قبل این بود که یک معامله برد- برد- برد بود. هم صاحب ماهی‌ها از پولی که درآورده بود راضی بود، هم ما که کلی خندیده بودیم و هم البته ماهی‌ها که شام خوبی از پاهای کثیف ما خورده بودند!

فردای آن روز می‌بایست کامبوج را به مقصد لوآنگ پروبانگ که توریستی‌ترین شهر کشور لائوس بود ترک می‌کردیم. چون پروازمان ساعت پنج عصر بود، آن روز دیر از خواب بلند شدیم. پس از خوردن صبحانه‌ای مفصل و گرفتن دوش، ساعت 10 صبح اتاق‌ها را تحویل دادیم. طبق معمول راهنما سر موقع آمده بود. آن روز قصد داشتیم از یک کارگاه آموزشی صنایع دستی بازدید کنیم و وقتمان را با گشت در بازار مرکزی سپری کنیم تا بعد از ناهار عازم فرودگاه شویم. در کارگاه آموزشی صنایع دستی، هنرهایی مانند پیکرتراشی با سنگ، پیکرتراشی با چوب، نقاشی‌های روی ابریشم و سایر هنرهای بومی به کارآموزان آموزش داده می‌شد و محصولات تولیدی‌شان را نیز در همان‌جا می‌فروختند.

پس از خرید مقداری سوغاتی به بازار مرکزی شهر رفتیم که البته شب‌های قبل نیز در آن قدم زده بودیم. پس از انجام آخرین خریدها به رستورانی رفتیم که باز هم به جرأت میتوان گفت بهترین رستوران شهر بود. پس از ناهار از راهنمای مهربانمان خداحافظی کردیم و عازم فرودگاه شدیم. در فرودگاه نیز پس از دو ساعت معطلی با پروازی که یک ساعت و نیم طول کشید، دفتر خاطرات کامبوج را نیز بستیم. صرف‌نظر از بی‌احترامی‌هایی که به دلیل داشتن پاسپورت ایرانی در موقع ورود و حتی خروج از آن به ما شد، کامبوج و مردمان آن نیز خاطره‌ای خوش در ذهن همه ما به جای گذاشتند.

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر