روز سوم:
امروز قراره روی دستان خدا راه برویم، یکی از جاذبه های خاص ویتنام. بعد از صرف صبحانه به سمت تپه های باناهیلز حرکت کردیم. دهکده تفریحی Sun world Danang که روی تپه های باناهیلز بنا شده. البته این تپه ها به نام بانانا و محل رویش درختان موز بوده در سالها قبل، ولی از سال 1919 که فرانسوی ها اینجا سکونت کردند، تبدیل به اقامتگاه شد.
این دهکده در ارتفاع تقریبی 1500 متری از سطح دریا ساخته شده و با طولانی ترین تله کابین بدون توقف جهان با طول 5900 متر به Golden Bridge یا پل دست خدا رسیدیم. یکی از سازه های منحصر به فرد در دل طبیعت.
سفر ما با طولانی ترین تله کابین جهان حدود 20 دقیقه طول کشید و در طول مسیر آبشارهای زیبا و کوههای سبز سربه فلک کشیده خودنمائی می کرد. یکی از جذابیت های اصلی این سفر برای من، راه رفتن روی این پل و به یاد آوردن اسم همه اونهایی بود که دوست داشتن و امکان سفر واسشون مهیا نبود. پلی که در سال 2018 به بهره برداری رسید و ساخت اون یک سال به طول انجامید، فقط یکسال.
ما حدود ساعت 10 صبح رسیدیم به ابتدای پل که بتونیم از خلوتی اون واسه عکاسی استفاده کنیم که دیدیم اوه اوه اوه چقدر زودتر از ما رسیده بودن. با اینحال رفتیم داخل جمعیت و همراه شدیم و لذت بردیم از دیدن این سازه فلزی عظیم. بخش هایی از پل میرفت داخل مه و یک حال و هوای خاصی رو ایجاد می کرد و بخش هایی همچنان از نور خورشید بهره می برد.
طول این پل حدود 150 متر بود و قدم زنان و گاهی هم توقف با جمعیت تا رسیدیم به انتهای پل و وارد یک فضایی رویایی تر شدیم پر از گل و درختان زیبا و سربه فلک کشیده با بوداهای ایستاده و نشسته و خوابیده. باغ گل با هزاران گونه گیاهان زیبا و رنگی.
بعد رسیدیم به مجسمه بودای بزرگ که به الهه رحمت معروف هست با بلندی 27 متر و از اینجا مجدد سوار تله کابین شدیم و رسیدیم به یک فضایی که انگار وارد بهشت شدیم، تصور من از بهشت واقعا همین هست ولاغیر.
دهکده فرانسوی ها، خانه های قدیمی فرانسوی و کلیسا و رستوران و هتل با سبک معماری کاملا کلاسیک، گویی رفتیم به قرن 18 و 19 میلادی و قرون وسطی. واقعا دلم میخواست میشد یک شب توی این دهکده بمونم و صبح که چشم باز می کنم، دنیایی از ابر و مه و زیبایی رو ببینم.
اینجا پر بود از کارناوال های موسیقی با لباسهای شاد و مبدل، تفریحات سرگرم کننده، سورتمه سواری، شهر بازی فاتنزی، پارک ژوراسیک، کلی رستوران و کافه شیک و خلاصه هرچی که دلتون میخواست اینجا وجود داشت.
معابد بسیار زیبا روی تپه ها که باید از لابلای درختان و گل های زیبا و از زیر نگاه بوداهای کوچیک و بزرگ رد میشدیم. داخل معابد پر بود از خدایان قد و نیم قد با کلی هدایا و خوراکی های خوشمزه که در نوع خود جالب بود. کلی هم پاگودا دیدیم. ساختمانهایی چند طبقه و مذهبی برای پیروان تائوتیسم یا بودایی ها که از هند وارد دیگر کشورها شده. بیشتر طبقات پاگوداها فرد هست، چرا که عدد فرد در ویتنام مایه خوشبختی است.
اینجا داخل دهکده، اولین موزه مجسمه مومی ویتنام به نام Wax Museum به سبک مادام توسو هم وجود داشت و وقتی شنیدم که فوتبالیست محبوب من- لئو مسی هم اونجا هست، دیگه دل تو دلم نبود که حتما برم و از موزه بازدید داشته باشم. تعدادی از همسفران رفتند برای سورتمه سواری، تعدادی به گشت و گذار داخل دهکده مشغول شدند و منو دوستم رفتیم برای موزه. درسته که تعداد آثار کم بود، ولی معروف ها بودند بدون بادیگارد و حضور عکاسان و خبرنگاران و خیلی راحت میشد از نزدیک باهاشون معاشرت کرد . ورزشکاران، هنرپیشه های هالیوودی، خوانندگان، سیاستمداران، دانشمندان و البته همین که مسی رو داشت، یعنی یک موزه کامل و جامع. البته که بعضی ها تفاوت هایی داشتن مثل مسی، ملکه الیزابت و کیت و ویلیام، ولی بعضی ها هم خیلی شبیه بودن، مثل استیو جابز، دونالد ترامپ و جانی دپ.
بعد از یک دل سیر دیدن موزه رفتیم که لحظات آخر این روز رویایی را در باغ فرانسوی سپری کنیم. ای کاش عکسها بو و صدا داشتند تا بیشتر حس و حال بهتون منتقل میشد.
در انتهای این روز دل انگیز با خوردن یک هات داگ خوک خوشمزه و لذیذ به عنوان ناهار و عصرانه، سوار بر تله کابین شدیم و به سمت شهر دانانگ روانه شدیم. از ایستگاه پایانی تا پائین 42 کیلومتر مسافت بود که تقریبا طی 20 دقیقه سپری شد و بدون استثناء همه همسفران می گفتیم که ایکاش میشد بازهم اینجا بمونیم و حتی یک شب اقامت، چیزی که همان لحظه اول ورود من به دهکده، آرزو کردم.
و این چنین به پایان رسید یکی دیگر از روزهای سفر که دلم میخواست اصلا تموم نشه. دلم میخواست ساعتها و شاید روزها توی اون فضا راه برم، نفس بکشم، بخوابم، بیدار بشم ...
قدم زدن تو دهکده فرانسوی ها، مثل قدم زدن تو قرن 16 میلادی بود واسم. حدود ساعت 8 شب رسیدیم به هتل و تازه متوجه شدم که چقدر خسته هستم، در طول روز اینقدر که فضا جذاب بود و خاص که یک لحظه هم بجز داخل تله کابین، فکر کنم جلوس نکردم، چون دلم میخواست تمام زوایای این محیط رویایی رو ببینم، ولی شب که رسیدم هتل و دوش گرفتم، هیچ رمقی واسم نمونده بود و به زور چمدان را جمع کردم، چرا که امشب آخرین شب اقامت ما در هوی آن بود و بعدش فقط خودمو رسوندم به تخت و تا خود صبح بیهوش شدم.
روز چهارم:
امروز برنامه، بازدید از بافت تاریخی و بازار شهر هوی آن(ثبت یونسکو)، معبد پاپ لم دانانگ، مجموعه بناهای تاریخی هویه (ثبت یونسکو) بود. ازاونجائیکه استفاده از استخر هتل زیبا مونده بود به دلم و دیگه فرصتی نبود، صبح الطلوع رفتم برای صبحانه و حتی منتظر شدم تا رستوران پخت و پز را شروع کنه که بتونم از زمانم بیشترین استفاده را ببرم. بعد از تقریبا یک ساعت شنا، رفتم برای تحویل اتاق. برای منی که عاشق آب و شنا هستم و توی شهر خودم – تهران، آخر هفته ها تقریبا 5 ساعت استخر هستم، یک ساعت یعنی هیچی و واقعا هیچی. ولی خب دیدم هتل استخر روباز به این زیبایی داشته باشه و من استفاده نکنم، حاشا و کلا!
به هر سختی که بود زمان را مدیریت کردم و از استخر دل کندم و با هتل زیبا خداحافظی کردیم و رفتیم برای بازدید امروز که هوا بسیار گرم و مرطوب و شرجی بود و به تور لیدر هم اعتراض کردیم که چرا این برنامه را عصر نذاشتین که حداقل صبح بیشتر استراحت کنیم و اینطور گرمازده نشیم که ایشون هم پاسخی برای این اعتراض نداشتند.
محله چینی ها و خرید از بازارهای محلی و خانه های بسیار قدیمی و کهن و بازهم بازدید از معابد که این معابد در این کشور تمامی نداره.
بعد از گشت و گذار که انصافا هم زیبا بود این بخش از شهر که کلا ثبت یونسکو بود، دیگه وقت ناهار بود و از اونجائیکه تورلیدر ایرانی عزیز کلا با وعده های غذایی میانه ایی نداشتن و گویی توی برنامه روزانه تور هم جایی نداشت با حضور ایشان، از تور لیدر خوش اخلاقمان – تو دل برو- پرسیدیم که چیزی شبیه به KFC یا مک دونالدز که یک رستوران را معرفی کرد که نزدیک هم بود و ما 3 نفر تصمیم گرفتیم که بریم اونجا که بقیه همسفران هم اومدن. رستورانی به نام LA BURGER HOI AN که خانوادگی اداره میشد و واسه تعداد 14 نفر واقعا آمادگی نداشتند، ولی انصافا با وجود زمانبر بودن تهیه، غذای خوشمزه ایی بود.
یکی از خانه هایی که دیدیم و ثبت یونسکو بود، خانه فونگ هونگ با 200 سال قدمت که صاحب آن یک فرد تاجر چینی بود. سازه این خانه با 80 ستون نگهدارنده بسیار خاص بود و کتیبه هایی با نقش و نگار فرهنگ چینی.
سالن اجتماعات فوکیان که مربوط به قرن هفدهم میلادی بود که به عنوان معبد هم استفاده می شود و مثل دیگر معابد، بوداهای مختلف و پیشکش ها و عودی که با دعا روشن می کردند.
درسته که هوا بسیار شرجی بود و گرما در اون ساعت از روز بسیار آزاردهنده، اما خب ارزش عرق ریختن و تشنه شدن را داشت شهر و محله چینی های هوی آن زیبا.
هوی آن یکی از زیباترین شهرهای ویتنام بود به نظر به ویژه که کلی جذابیت های گردشگری مثل پل دست خدا، دهکده فرانسوی ها، ساحل عالی، حال و هوای شبانه دل انگیز و... داشت.
امروز ساعت 5 عصر پرواز از دانانگ به هانوی بود که مستقیم بعد از بازدیدها به سمت فرودگاه حرکت کردیم و انجام کارهای روال فرودگاهی و در یک هوای ابری که نشان از بارش موسمی بود به سمت آخرین شهر محل اقامت- هانوی در این سفر پرواز کردیم.
این پرواز هم حدود 90 دقیقه طول کشید و بازهم فقط یک بطری آب معدنی سرو شد. وقتی میخواستیم از فرودگاه بیایم بیرون، یکی از همسفران متوجه شد که موبایلش توی هواپیما جا مونده، جالب اینکه تور لیدر محلی گفت بریم هتل، فردا صبح میایم برای گرفتن موبایل که همسفر گفت چه کاریه الان میرم و میگم بهشون. البته که تورلیدر محلی تور هانوی هیچ همراهی نکرد و همراه با ما اومد به سمت اتوبوس که همینجا واسمون عجیب اومد، خلاصه که همسفر ما طفلی اومد به همراه تورلیدر فارسی زبان خودمان و موبایل را هم تحویل گرفته بود. تور لیدر که نمی دونم اسمش چی بود، همون اول جوری گربه رو دم حجله کشت که ما حواسمون به کارهامون باشه، بلافاصله گفت از من توقع پول چنج کردن نداشته باشید، در حالیکه تور لیدرهای هوشی مین و هوی آن، خودشون می پرسیدن چقدر نیاز دارین و روز بعد واسمون دانگ می آوردن. این هم آتوی دومی که به ما داد.
بعد از رسیدن به هتل محل اقامت در هانوی، همسفرا داشتن پول چنج می کردن و اصلا نرفت ایشون جلوی رسپشن که ببینه کاری از دستش برمیاد، یک دفعه تابلوی No Smoking رو برداشت و با صدای بلند گفت توی اتاق ها اجازه ندارین و اومد تابلو رو بذاره روی میز رسپشن محکم افتاد زمین و ما هم همه نگاهش کردیم که خب کی چی!!!!!!
به هرحال این رفتار خیلی خیلی واسمون عجیب اومد و رفتیم توی اتاق ها، امروز هم مثل دیگر روزهای این سفر واقعا خسته شدیم، کلی از صبح برنامه بازدید داشتیم و بعد هم فشار پروازی و کارهای فرودگاهی و ترافیک خیابانهای هانوی تا برسیم هتل، خب هرکسی رو خسته می کنه، بنابراین تصمیم گرفتیم شام بیرون نریم و بمونیم هتل. روبروی هتل یک فروشگاه خیلی خوب بود که کمی ازش خرید کردیم و دوستان مهمون اتاق من شدند و شام را دورهم با تعریف خاطرات سفر سپری کردیم.
تعدادی از همسفران هم رفتند که کهن ترین پاگودا را ببینند در کنار West Lake یا همون دریاچه غرب که اتفاقا هم نزدیکی هتل بود، ولی رمقی واسه ما نبود که بزنیم بیرون.
روز پنجم:
برنامه امروز گشت شهری هانوی و مقبره هوشی مین بود. وقتی رسیدیم به آرامگاه هوشی مین، متوجه پچ پچ های تورلیدرها باهم شدیم و پیاده هم شده بودیم و کنار خیابان ایستاده همدیگرو نگاه می کردیم که چی شده، چون هرچی می پرسیدیم چیه، چرا نمیریم داخل پاسخی به ما نمیدادن و می گفتن اجازه بدین. خلاصه که ما هم اجازه دادیم تا ببینیم قضیه از چه قرار هست که متوجه شدیم با لباس بدون آستین و شلوارک و خلاصه بدون حجاب اجازه ورود به مقبره را نمی دهند و ما هم که نمی دونستیم و کسی هم نگفته بود که چی بپوشیم و چی نپوشیم.
حتی بادگیر بلند چند تا داشتن همسفران که گفتیم اونها رو می پوشیم روی لباس که نگهبان جلو به تور لیدر محلی گفته بود، اینها دارن مسخره می کنند و اینجوری اجازه ورود ندارند. تور لیدر ایرانی رفتند به دنبال خرید شال که من شخصا و چند نفر دیگه گفتیم اصلا نمیخوایم بازدید کنیم از اینجا. بنابراین 5 نفری قرار شد برای 2 ساعت بعد منتظر بقیه دوستان باشیم و اونها رفتند برای بازدید و ما هم رفتیم و یک کافه پیدا کردیم و گفتیم یک آیس کافی بخوریم توی اون هوای گرم.
تازه سفارش را داده بودیم که تورلیدر زنگ زد به من که ما منتظر شما هستیم و برگردین و هرچی توضیح دادم که ساعت قرارمون مگه 2 نبود، تازه نیم ساعت شده و چرا باید برگردیم و گفتن که نشد بازدید کنیم و همسفرا ناراحت و عصبانی هستن و زودتر برگردین و خلاصه ما هم گفتیم سفارش ها رو بسته بندی کنید و ببریم. تا محل قرارمون حدود 15 دقیقه زمان بود و وقتی سوار اتوبوس شدیم با چهره ناراحت و خشمگین هسمفرا مواجه شدیم و از همه جا بیخبر که ما چه کردیم و چه اشتباهی مرتکب شدیم.
بعد تازه متوجه شدیم که اون روز، روز استقلال در ویتنام بوده و اینجور جاها تعطیل و جالب اینکه تور لیدر محلی هم انگار نمی دونست، یا می دونست و به ما نگفت و .. خلاصه که همسفرا از این موضوع عصبانی که کلی مسیر پیاده رفتند داخل محوطه آرامگاه و اونجا بهشون اعلام شده فقط بازدید همین هست و از داخل مقبره امکانش نیست و اونها هم ناراحت برگشتن.
خلاصه که همه عصبانی و ناراحت و از بی برنامه بودن امروز خیلی خیلی دلخور که حق هم داشتیم. به ویژه اینکه چرا تور لیدرها با هم هماهنگ نبودن و چطور برنامه از قبل چک نشده بود و البته اعتراضات به تور لیدر اعلام شد و تور لیدر محلی هم متوجه ناراحتی ما شد.
گفتیم خب الان برنامه چیه، گفتن میریم یک دوری توی شهر بزنیم و ناهار هم بخوریم.
از اتوبوس پیاده شدیم و گفتیم کجا بریم واسه ناهار، تور لیدر ایرانی گفتن، اینجاها پر هست از رستوران و دکه ... دوباره اینجا عصبانیت شروع شد که ما با این تور و آژانس اومدیم سفر و این همه هزینه، چرا رستوران خوب هماهنگ نشده و ...
گفتیم اینجا ناهار نمی خوریم و بریم یک جای خوب، دوباره سوار اتوبوس شدیم و گفتیم یک پاساژ خوب مارو ببرید. از قبل چندتا پاساژ رو چک کرده بودم که از کامنت ها، متوجه شده بودم که هم برندهای خوب داره و هم شیک هست که اتفاقا از جلوی یکی رد شدیم. گفتیم آقا ما رو اینجا پیاده کنید، از تورلیدر مقاومت که نه و از ما اصرار که اومدیم ویتنام و مرکز تولید نایک و کتونی ولی انگار نه انگار، اینجا هم که آخرین شهر هست، با مسئولیت خودمان مارو پیاده کردن و قرار شد ساعت 17 همه جلوی درب اصلی مرکز خرید Vincom باشیم. مرکز خریدی بسیار بزرگ و با همه برندها و فودکورت و ....
طبق سفارش فامیل و دوستان، مستقیم رفتم توی نایک. خیلی بزرگ نبود ولی خب بد هم نبود، تا با ایران هماهنگ کنم و عکس بفرستم و تائید بشه رنگ و مدل و یک جفت هم از یک شعبه دیگه ارسال بشه... 4 ساعت طول کشید. ویتنامی ها هم که بسیار بسیار با آرامش، تا یک جفت بیارن امتحان کنی و به یک مشتری دیگه برسن، اینقدر زمان میبره که نگو.
خلاصه اکسچنج تعطیل، بانک تعطیل به دلیل همون روز استقلال، دانگ من هم کم، دلار هم که قبول نمی کنند حتی تو نمایندگی ها. حالا چیکار کنیم و نکنیم با این همه وقتی که واسه انتخاب گذاشتم و گرسنه و خسته، یکی از فروشنده ها که تازه شیفت کاریش شروع شده بود، به دادم رسید و خواهرش کارمند بانک بود و نرخ گرفت و رفت ازش دلار گرفت و دانگ آورد و خلاصه که حساب و کتاب و ساعت 5 سوار بر اتوبوس به سمت هتل، ولی همچنان همه از دست تورلیدرها ناراحت و البته کمی هم خوشحال که خلاصه خرید کردیم و حال و هوامون عوض شد.
کلا تو هر حالتی باشی، این خرید و پاساژگردی نمی دونم چه جادویی داره که حالتو خوب می کنه و از عصبانیت کم. وقتی رسیدم هتل دیگه رمقی واسم از گرسنگی و خستگی نمونده بود، غذا داشتم و همونو خوردم و کمی استراحت و نشون دادن کتونی ها به صاحبان اصلیشون در ایران که ذوق کنند تا دستشون برسه و خیالم راحت که سفارشات رو انجام دادم.
البته تو این فاصله از آژانس هم تماسی داشتم که قضیه برنامه امروز و دلخوری چی بوده، گویا تعدادی از همسفران مراتب اعتراض خودشون رو به آژانس اعلام کرده بودن و مدیر اجرائی عملیات بررسی که توضیحات رو من هم بهشون دادم، گویا من و دوستام فقط همسفران قبلی این آژانس بودیم و بقیه اولین مرتبه بود که با این تور سفر می کردند. به هرحال ناهماهنگی که زیاد بود در این سفر و تور لیدر محلی هم که واقعا خوب نبود و عصبی و حداقل اطلاعات لازم از نحوه پوشش و اینجور چیزها رو نمی گفت.
قول دادن که برنامه ریزی دقیق تر و بهتری برای 2 روز باقیمانده داشته باشن و برای اینکه دلجویی کرده باشن، گشت و گذار از خیابان قطاری که توی برنامه نبود را بهمون هدیه دادند. توی گروه هم تورلیدر اعلام کرد که ساعت 9 توی لابی باشیم. با 3 تا تاکسی رفتیم به سمت یکی از جاذبه های هانوی. گذر قطار از کنار گوشت در کافه های کنار ریل قطار. حالا فکر کنید بخش هایی از این خیابان میرسه به جایی که زندگی هنوز به همین صورت جریان داره و یک بخش هایی برای بازدید توریست ها تبدیل به کافه و رستوران شده، همون خونه هایی افراد محلی.
من اصرار که حتما پائین بشینیم، چون دوستانم که قبلا رفته بودن از کافه های بالا تجربه جالبی نداشتن و می گفتن پائینی ها هیجان بیشتری را تجربه کردن. این خیابان یکی از جاذبههای منحصر به فرد هانوی است که شما را با یک تجربه کاملاً متفاوت مواجه میکند. در این خیابان باریک که درست کنار ریل قطار قرار دارد، میتوانید هیجان عبور قطار از میان خانهها و مغازههای کوچک را تجربه کنید. اینجا جایی است که زندگی مدرن و سنتی به شکلی منحصر به فرد با هم ترکیب میشوند.
راس هر ساعت با صدای زنگ و حضور یک فرد بلندگو به دست، اعلان حضور قطار میشه و خلاصه که با فیلم و عکس و هیجان و خاک و خلی که نسبتا پخش میشه، جذاب بود. همونجا سفارشاتی دادیم که موقع حساب کردن، گفتن میهمان آژانس هستیم و خلاصه که خیلی سعی داشتن از ناراحتی صبح ما کاسته بشه. همونجا هم بود که تور لیدر گفتن که تورلیدر محلی از فردا عوض میشه به دلیل نارضایتی شما.
حدود 3 ساعت اگه اشتباه نکنم اونجا بودیم و 3 نوبت رد شدن قطار را دیدیم، قطاری که یک دفعه از ناکجا پیداش میشه و به ناکجا میره. قدم زنان تا یک جایی را رفتم که میرفت تو دل تاریکی و دیگه جرئت نکردم پیش برم. موقع برگشتن هم چند نفری تصمیم گرفتیم پیاده تا هتل بریم که خیلی خوب بود، گذر از کوچه پس کوچه ها و دیدن مردم محلی و ...
می دونید باید اونجا باشید تا حس اینکه این قطار وقتی داری با دوستت گپ میزنی و درک کنی. یکی از دوستانم توی ایران بعد از دیدن یک فیلم و استوری، بهم گفت همینجا میبردمت مترو و کلی قطار از کنارت رد میشد ..
روز ششم:
امروز صبح همگی سعی کردیم با روی خوش به دلیل دلجویی شب قبل و فراموش کردن موضوع دیروز، بریم برای بازدیدهای هانوی شامل آرامگاه هوشی مین که گویا پای ما نوشته شده بود و ازش گریزی نبود. موزه ادبیات و قایق سواری در منطقه نین بین. به محض اینکه سوار اتوبوس شدیم، دیدیم تورلیدر عوض شده و با روی خوش سلام و علیک ویتنامی و صبح بخیر و اگر کاری دارین حتما به من بگید و من سعی می کنم سریع انجام بدم و تمام تلاشمو می کنم که بهتون توی این چند روی باقیمونده خوش بگذره و ... بعد دیدیم چه اعتراض تأثیرگذاری بود.
رفتیم برای مقبره هوشی مین و صبح تقریبا ساعت 8 بود اگه اشتباه نکنم و کلا از یک مسیر دیگه ایی رفتیم و خیلی سریع وارد محوطه شدیم. بعد متوجه شدیم که کلا دیروز انگار اون تورلیدر قبلی که عصبی هم بود و بداخلاق و خشن، خواسته هرچی ناراحتی از کل دنیا و روزگار داره، سرما خالی کنه، چون همسفرها رو از مسیری برده بود که کلی راه رفته بودن و هنوز به مقبره نرسیده بودن.
به هرحال رفتیم برای بازدید از داخل آرامگاه که عکاسی و فیلمبرداری ممنوع بود و باید با سکوت محض و ادای احترام وارد می شدیم. پوشش لباس آستین دار و تا زیر زانو. دست در جیب، عینک و کلاه روی سر ممنوع. سربازانی که کشیک بودند و جوری بی حرکت ایستاده بودن که انگار مجسمه هستن و حتی پلک زدن هم ندیدم ازشون. از راهرو و پله ها گذر کردیم و رسیدیم به آرامگاه ابدی و مومیایی شده جناب هوشی مین. واقعا عجیب بود با مومیایی هایی که تا الان از مصر دیده بودم.
انگار خوابیده به همین واقعی، فقط نفس نمی کشید. با یک لباس مدل حزب کمونیست به رنگ طوسی و همان ریش سفید و موی سر کم پشت، داخل یک محفظه شیشه ایی که کمی سرش بالاتر از بدن بود و با یک چراغ روشن روی صورت داخل یک محوطه ایی که کمی پائین تر از قد ما بود با 4 سرباز سپیدپوش در 4 طرف این تابوت شیشه ایی یا جایگاه ابدی. اجازه ایستادن داده نمیشه برای بازدید و فقط باید در حال حرکت از یک درب وارد و از درب دیگر خارج بشی.
واقعا متفاوت بود مومیایی ایشون، گویا بدن مومیایی شده هوش مین، هر چند وقت یکبار برای مرمت و حفظ به روسیه برده میشه. جنس آرامگاه از مرمر بوده و در فضای بازی خودنمائی می کرد.
بازدید بعدی موزه یا معبد ادبیات بود. یک معبد کنفوسیوس در هانوی. موزه خیلی شلوغ بود و کلی بچه میومدن و دعا می کردن و دست میزدن به هرآنچه که اونجا بود. بعد متوجه شدیم که روز بعد بازگشایی مدارس در ویتنام هست و این طفلی ها میان که درسخون بشن و نمره خوب بگیرن و خلاصه که با سواد بشن که در نوع خودش جالب بود این باور.
تاسیس این معبد در سال ۱۰۷۰ میلادی بوده و به کنفوسیوس، دانشمندان و خردمندان وقف شده است. یعنی خیلی خیلی قدیمی، در سالهای اولیه تحصیل در این دانشگاه فقط مختص افرادی از خانواده های سلطنتی و اشراف بوده است اما با گذشت زمان مردم عادی هم وارد این دانشگاه شدند.
راستی یک عروس خانومی هم بود که استاد دانشگاه ادبیات بود و توی روز عروسیش اومده بود و داشت راز و نیاز می کرد، انگار شگون داشت واسشون.
بازدید بعدی موزه مردم شناسی بود که کل روند شکل گیری ویتنام و چگونگی شکل گیری ویتنام شمالی و جنوبی و رشد این کشور را به تصویر می کشید. اینجا شامل رستوران و کافه و فروشگاههای خوبی بود. محوطه بسیار زیبایی هم داشت با درختان بامبو سربه فلک کشیده.
یکی دیگر از بازدیدهای امروز که باز هم برای دلجویی به برنامه ما اضافه شد، گشت و گذار در مزرعه عود بود. تهیه عود به یک روش کاملا سنتی و با استفاده از همه افراد خانواده روستایی که بنظرم خیلی خیلی جذاب و بامزه بود، مخصوصا که اجازه دادن خودمون هم یک چوب بامبو را تبدیل به عود کنیم، عود دست ساز به نام خودمون. اینکه شاخه های خشک شده بامبو در نهایت تبدیل به عود دست ساز رنگی و معطر میشه و چه خاصیتی هم داره، واقعا خاص بود.
بازدید از اینجا با خرید عودهایی با اسانس و خاصیت متفاوت به پایان رسید. من یک بسته عود که کمترین رایحه را برای افراد میگرنی داشت برای مادرم تهیه کردم.
ازونجائیکه به دلیل تأخیر در پرواز ما به ویتنام حدود 10 ساعت زمان را از دست دادیم، لذا برنامه امروز بسیار فشرده بود. پس رفتیم به سمت منطقه نین بین برای قایق سواری و عبور از غارهای آبی. طبق برنامه اولیه، بازدید از نین بین یک روز کامل را به خودش اختصاص داده بود که با این فشردگی و از اونجائیکه آژانس هم میخواست پولی که بابت تور از ما گرفته، حلال حلال باشه، هیچ برنامه ایی رو حذف نمی کنه هیچی، چندتا اضافه می کنه. بنابراین با دلی گرسته و زبانی تشنه رفتیم برای صرف ناهار.
یک رستورانی که خیلی نقلی و بامزه بود البته بین راهی. سفارش من شد سینه مرغ سرخ شده چیلی با سالاد و نوشابه که البته قبلش هم میوه های خنک استوایی واسمون آوردن. من دوست داشتم غذامو و خوشمزه بود. البته مرغها رو خیلی کوچیک با چاقو خرد می کنند و در حد یک اسلایس نازک میشه . و بعد از تناول ناهار دلچسب نوبت به قایق سواری در این منطقه زیبا و رویایی شد.
هر قایق 4 نفر به همراه قایقران ظرفیت داشت و هر 2 نفر هم با هدایت قایقران، با پاروزدن می رفتیم تو دل غارهای آبی که یکجاهایی از بس کوتاه بود و نزدیک به سطح آب، باید کاملا خم میشدی و تجربه فوق العاده ایی بود توی اون هوا و فضا، پاروزدن و قایقرانی، یک جاهایی واقعا بهشت بود و تصور من از بهشت یعنی همین بازهم. کلا من تو این سفر خیلی وارد بهشت شدم.
اینجا در زمانهای خیلی خیلی دور، ساکنینی داشت که بخشی از جزیره بازسازی شده بود و مردم اون زمان با همان پوشش هم به چشم می خوردند. دوباره نوبت از بازدید یک معبد شد، به قدری ما تو این سفر معبد دیدیم که برای یک عمر هرکس کفایت کرد واقعا. بعد از چنین روز پربرنامه و پر بازدیدی، برای اینکه مارو بیشتر خوشحال کنند، رفتیم یک مرکز خرید که خیلی به دل من نبود، کوچیک بود و چیز خاصی چشم منو نگرفت. فقط تایم رو سپری کردیم و برگشتیم هتل و جمع کردن وسایل و آماده شدن برای یک روز خاص دیگه که فردا بود.
روز هفتم:
و اما امروز یکی دیگه از جاذبه های دیدنی و خاص این سفر، خلیج هالونگ بی(ثبت یونسکو)، اقامت به یادماندنی در کشتی کروز سنتی ویتنام، غارها و کوههای آهکی صخرهای خلیج هالونگ و شنا در دریای چین و دیدن طلوع آفتاب از داخل اتاق کروز و خلاصه کلی تجربه ناب. برای من که عاشق سفر دریایی هستم، این بخش خیلی خیلی هیجان داشت.
بعد از چک آوت، حدود 3 ساعت مسیر بود تا برسیم به بندرگاه کشتی های کروز. در بین راه، توقفی داشتیم در مرکز پرورش مروارید خلیج هالونگ و بعد از کلی توضیح در خصوص نحوه تهیه مروارید، بردن مارا در یک فروشگاهی که کلی باید دلار خرج می کردی. همه چیز از مروارید وجود داشت از نقره، طلا، جواهر تا کرم های متنوع و دنیایی طرح و تنوع که بدون استثناء همه همسفرها یک چیزی خریدند، واقعا نمیشد مقاومت کرد در مقابل زیبایی این فروشگاه بزرگ. خرید من شد یک کرم مروارید به قیمت 22 دلار ناقابل.
بعد از رسیدن به بندرگاه، یک ساعتی هم منتظر شدیم تا اجازه ورود به کشتی به تیم ما داده شد. علاوه بر گروه ما، تعدادی اروپایی و چینی هم در این کشتی حضور داشتند. بعد از خوشامدگویی تیم اجرایی و پرسنل و ارائه توضیحات و توزیع یک نسخه از برنامه پیش رو، رفتیم واسه ناهار خوشمزه. یکی از چیزهای جالب این بود که اعلام شد، در این کشتی هیچ چیز پلاستیکی شما نمی بینید و بهتر هست که شما هم این موضوع را رعایت کنید.
ناهار واقعا عالی بود و تنوع خوبی داشت، غذاهای سنتی ولی باب طبع همگان با طبخ بسیار خوب با ویووووو خلیج. انتخاب من ماهی سفید سرخ شده در کره بود که کلی لذت بردم.
بعد از تحویل گرفتن اتاقها، برنامه رفتن به یک جزیره از 2000 جزیره خلیج هالونگ بود. خلیج هالونگ یکی از عجایب هفتگانه طبیعی دنیا هست و دیدن غار Sung Sotو شنا در جزیره Titop و قایق سواری به صورت اختیاری. طبق روزهای گذشته، سریع آماده شدیم و زدیم بیرون از کابین. این برنامه حدود 3 ساعتی طول کشید.
غارنوردی کلی پله داشت که باید می رفتی بالا و دوباره کلی پله که باید برمی گشتی پائین، غار علیصدر خودمون انصافا هیجان بیشتری داشت ولی خب دیدیم دیگه. ولی هوای داخل غار بسیار سنگین و اگر یک جایی دوستم منو نگرفته بود، کم مونده بود توی شلوغی و اون مسیر تنگ و تاریک، غش کنم و بیوفتم.
ساحل خیلی خیلی شلوغ بود، انگار همه کشتی ها توی همون تایم، مسافرها رو آورده بودن همون نقطه برای آب تنی، حال شما فکر کن، ما یک هتل عالی داشتیم که وقت نبودیم از ساحل و استخرش استفاده کافی ببریم و بعد اینجا واسه یک ساعت، چه کردیم با خودمون که البته به آژانس به صورت کامل اعتراض نمودیم.
طفلی یکی از همسفران نازنین ما همون آقای دکتر ابتدای سفر که بسیار هم خوش مشرب بودن، توی همین دریا گرفتار دسته عروس دریایی شدن و شب خیلی خیلی بدی رو سپری کردن، تب کردن و بدن ریخت بیرون و کل دستگاه گوارش دچار مشکل شد، خوبیش این بود که هم خودشون پزشک بودن و هم چند تا پزشک و داروساز توی گروه بودن که بهشون کمک کردن تا صبح که کمی بهتر شدن. ولی تا برگشت از سفر و در تهران که ازشون احوالپرسی کردم، همچنان کسالت داشتن.
طبق برنامه تهیه شده، دیدن غروب خورشید یا به قول خودشون Sunset Party روی عرشه و مسابقه آشپزی داشتیم و از میان وعده ایی که واسمون آماده کرده بودن تناول کردیم و روی عرشه کلی لذت بردیم که ناگهان رعد و برق و باران سیل آسا شروع شد و خیلی سریع جمع و جور کردیم خودمون رو و اومدیم در سالن غذاخوری.
بعضی ها رفتن واسه استراحت و بعضی ها باهم گپ زدن و من هم کمی چرت زدم تا واسه شام که قول یک شام بسیار لاکچری و خوشمزه رو بهمون دادن. راستی اینو بگم که کلیه وعده های غذایی کشتی روی تور بود و ما مبلغی پرداخت نکردیم. و شام وای که ازین همه حسن سلیقه و انتخاب. درسته که با ذائقه من این حجم از غذاهای دریایی سازگار نیست، ولی منکر لاکچری بودن و اشرافی بودن غذای سرو شده، نمیشه شد.
پیش غذا، سوپ کدو حلوایی و انبه بسیار خوشمزه، صدف با میگو بعد فکر کردیم غذای اصلی اومده، شاه میگو با سوشی
بعد دیدیم نه، تازه اون هم جزئی از پیش غذا بود، ماهی سالمون با پوره فوق العاده خوشمزه شد غذای اصلی انصافا عالی بود و خاص و متفاوت اینکه من نتونستم کامل بخورم، بماند ولی به اذعان همگان واقعا خاص بود. بعد نوبت به یک سورپرایز رسید برای همسفران، تولد و ماه عسل 3 تا از همسفران که تیم اجرائی کروز، خیلی بامزه و سنتی عمل کردن.
قرار بود بعد از شام karaoke داشته باشیم که به علت خستگی بیشتر مسافران، اجرا نشد و همه رفتن توی کابین ها برای دیدن طلوع زیبای فجر از روی کشتی. این رو هم بگم که باران سیل آسا همچنان در حال باریدن بود در این فاصله. من هم رفتم تو کابین خودم و مشغول نوشتن خاطرات سفر شدم. توی این منطقه همه کشتی ها لنگر انداخته بودن در هنگام شب.
نیمه های شب از شدت تکانهای کشتی از خواب پریدم و دیدم همچنان قطرات بارانی هست که میخوره به بدنه کشتی و موج هایی که سروصدای زیادی ایجاد می کرد.
روز هشتم و پایانی:
ساعت گذاشته بودم که برای طلوع بیدار بشم و چه طلوعی، چه عظمتی، چه زیبایی و چه خلقتی. فکر کن صبح بیدار بشی و بری تو تراس کشتی و وسط یک خلیج، اون سر دنیا با این صحنه مواجه بشی. نمی دونم از این تصویر می تونید اون حس و حال رو مثل من بگیرید، چون بعضی موقعیت ها و صحنه ها رو فقط باید اون لحظه توی اون مکان باشی.
از باران دیشب همه جای کشتی خیس بود و طبق اعلام کاپیتان، به دلیل احتمال طوفان زودتر باید برمی گشتیم به بندر، سریع وسایل رو جمع کردیم و صبحانه رو خوردیم و در همین حین حرکت به سمت بندرگاه.
وسط راه هم یک مرکز خرید بسیار بزرگ ایستادیم و خریدها و سوغاتی های نهایی را خریدیم. اینجا کلی قهوه با طعم های مختلف داشت، مثل قهوه مخصوص ویتنامی ها که با تخم مرغ سرو میشه، یا یکی از گرونترین قهوه های دنیا به نام کوپی لواک که از مدفوع یک گربه آسیایی به نامه Civet شبیه به راکون تولید می شود.
چای اولانگ هم که توی ویتنام به وفور هست و برای لاغری توصیه میشه، چرا که میزان کالری آن بسیار کم بوده و سرشار از آنتی اکسیدان. چند بسته از این چای تهیه کردم، ببینم چقدر کالری می سوزونیم.
پرواز برگشت ما 3 نفر (من و دوستام) ساعت 18.30 بود از هانوی به دوحه. با یک ساعت تاخیر انجام شد. وقتی رسیدیم هتل، اتاق در اختیار بقیه همسفران قرار گرفت. 2 نفر دیگه از همسفران با پرواز امارات برگشتن و بقیه هم یک روز بیشتر از ما موندن. دلیلش رو هم متوجه نشدیم ولی بعدش فهمیدیم که چقدر کار خوبی بود که ما زودتر برگشتیم.
در این فاصله همون باران شدیدی که از خلیج هالونگ شروع شده بود، شدت گرفت، طوریکه کلی کیسه شن پشت درب اصلی هتل گذاشتند که آب داخل نیاد و ترافیک بسیار شدیدی هم در مسیر فرودگاه بود. روز اول مدارس در ویتنام بود و کلی ترافیک تعطیلی مدارس. توی فرودگاه هم مرتب تورلیدر با ما در ارتباط بود که مطمئن بشه از وضیعت ما، و بعدش متوجه شدیم که طوفان معروف یاکی در ویتنام که کلی خسارت به جا گذاشته، از همون بارانهای شدید موسمی ناشی شده بود و چقدر خوب که هم کشتی زودتر برگشت و همینکه ما برگشتیم، چون عملا هسمفران اصلا تا روز بعد نتونستن از هتل بیرون بیان و پرواز برگشت از هانوی آنها به دلیل هم شرایط آب و هوایی با 9 ساعت تأخیر انجام شد.
از دوحه به تهران ساعت 7 صبح پرواز بود و ساعت 8.45 فرودگاه تهران و انجام تشریفات گمرکی و حرکت به سمت خانه بعد از یک سفر بسیار بسیار پرهیجان و متفاوت و چنین به پایان رسید سفر به ویتنام.
ﻭﯾﺘﻨﺎﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ بسیار ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ...
ﺑﯿﻦ ﺗﺎﯾﻠﻨﺪ، ﻣﺎﻟﺰﯼ ﻭ ﺳﺮﯾﻼﻧﮑﺎ، ﺑﻨﻈﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﻭ ﺟﺬﺍﺏ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ. ﻫﺘﻞ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﺭﺳﺘﻪ ۴ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﯿﻔﯿﺖ ﻋﺎﻟﯽ ﻭ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﻭ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﺩﻫﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﻫﺘﻞ ۵ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﮐﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺗﻔﺮﯾﺤﯽ ﻭ ﺭﻓﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﺍﺷﻞ ﻭ ﺳﺎﯾﺰ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﺰ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﺻﻼ ﻧﺒﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺳﻄﺢ ﻫﺘﻞ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ.
ﺍﯾﻦ ﻣﺪﻝ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺍﺧﻠﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﮐﻞ ﯾﮏ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﺷﺪ، ﻭﻟﯽ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻫﯽ ﻃﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﭘﺮﻭﺍﺯﯼ، ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻓﺸﺮﺩﻩ ﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ، ﺑﺎﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﺴﺎﻓﺖ ﺑﯿﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎ، ﺷﺎﯾﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺭﻭﺯ ﺳﻔﺮ، تکرار ﻧﮑﻨﻢ.
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻓﺸﺮﺩﻩ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﺭ، ﺍﺻﻼ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺗﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﺯدﯾﺪﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﺧﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺎ ﭼﻤﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩﯼ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﻮﻓﺘﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ. مورد دیگر اینکه تور لیدر عزیزمون، تسلط کامل و کافی روی برنامه نداشت و همین باعث میشد، وقتی اعتراضی مطرح میشد، دچار استرس شده و تغییر نظر میداد. ایشون برای ترکینگ و پیمایش های کوهستانی بسیار مناسب بودند، ولی برای این سطح از سفر خیر.
توضیحات عمومی:
ویتنام یک باریکه طویل به شکل S و در باریک ترین نقطه 48 کیلومتر عرض دارد. کشوری سوسیالیستی که توسط حزب کمونیست اداره میشه. هانوی مرکز سیاسی- فرهنگی در منطقه شمالی ویتنام و پایتخت هزارسال این کشور.
گل نیلوفر نماد این کشور که چای هم ازش می گیرن
دومین تولید کننده قهوه در جهان
اولین تمدن ویتنام حدود 5 هزار سال پیش در کنار رودخانه سرخ با لشکرکشی چین در قرن سوم قبل از میلاد.
رنگ قرمز و زرد نماد پرچم ویتنام و رنگهای مقدس در این کشور.
پرچم با یک ستاره پنج پر نمایانگر پنج طبقه اجتماعی: کارگران، کشاورزان، تحصیلکردهها، سربازان و بازرگانان. رنگ قرمز نماد خونهایی بود که برای آزادی و استقلال ریخته شده و ستاره زرد نماد رهبری و امید به آیندهای روشن.
انعام دادن بسیار مرسوم هست و برای خرید هم اگر از نمایندگی خرید نمی کنید، کلی می تونید چانه بزنید و تخفیف بگیرید.
مردمان بسیار مهربون و بی حاشیه و خوبی دارن، حس و حال خوبی به آدم منتقل می کنند. بسیار هم آرام هستند و باحوصله.
Xin chao سلام
Chao buoi sang صبح بخیر
Chao buoi chieu عصر بخیر
Choa buoi to شب بخیر
Tam biet خداحافظ
Cam on ban تشکر
اگر روزی مسیرتون به ویتنام افتاد با همین چند کلمه، کلی حس خوب بهشون منتقل می کنید و یاد من هم بیوفتید. الان که دارم این سفرنامه رو نهایی می کنم، یک چای نیلوفر هم کنار دستم گذاشتم که اون حال و هوا واسم تداعی بشه.
درخصوص هزینه های روزمره، ما فقط هزینه ناهار و میوه رو پرداخت می کردیم و بقیه هم مربوط به خریدهای شخصی میشه که بسته به سلیقه و بودجه هست. در کل هزینه زیادی شخصا پرداخت نکردم، چرا که روی تور خیلی هزینه ها منظور شده بود. اما در نظر داشته باشید که به دلیل تنزل ارزش پول ایران و بالارفتن قیمت دلار، طبیعی بود که وقتی تبدیل می کردیم هزینه بسیار زیاد بود که بنظرم در سفر خارجی اصلا نباید به تبدیل پول فکر کرد.
خلاصه که تموم شد این سفر و نوشتن سفرنامه و کلی دوباره خاطرات زیبا و ماندگار برام تداعی شد. سعی کردم جوری بنویسم که با این هزینه سرسام آور دلار، نیاز نباشه که برید ویتنام و شما هم لذت ببرید.
آزادی ما از سفرهایمان معلوم می شود.
کسی که دارائی اش را برای سفر خرج می کند،
در واقع آزادی ذخیره می کند،
برای روزهای حسرت نخوردن...
"آلبر کامو"