((به نام پروردگاری که در همین نزدیکی است...))
شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ خرمشهر، شهر خون، آزاد شد.
این جمله را بار ها شنیده اید و حتما هم می دانید که مربوط به کدام تاریخ است و به چه چیزی اشاره دارد. جمله ای که شاید از خوش ترین جملات و اخبار یک قرن اخیر است. اما من به شنیدن بسنده نکردم. با خود گفتم باید بروم و از نزدیک همه چیز را خوب خوب ببینم و لمس کنم. با من همراه باشید تا شما را با بهترین سفر عمرم شریک کنم. قول می دهم خوشتان بیاید.
با ذهن تان سفر کنید. سفر بسیار خوشی را برای شما آرزومندم!!
- دوشنبه؛ 19شهریور
وسیلۀ سفر ما، خودروی شخصی بود. کوله ام را بسته ام و سوار ماشین شدم. حدودا ساعت 12:30 صبح از تهران حرکت کردیم.
برای پیدا کردن راه ها، از برنامه های نقشۀ گویای آنلاین استفاده می کردیم و این خیلی به روند سریع سفرمان کمک کرد .بابا به روز!
خلاصه، بسم الله را گفتیم و راه افتادیم. وارد آزادراه تهران – قم شدیم. آزادراه زیاد شلوغ نبود و اطراف آن هم با توجه به موقعیت جغرافیایی آن، بیش تر حالت مسطح داشت و کمتر گل و گیاهی به چشم می خورد. پس از آن از شهر قم عبور کردیم و از طریق آزادراه قم تا اراک، به سوی شهرستان سلفچگان ادامه دادیم. چون وقت ناهار بود و فعلا به رستوران مناسبی دسترسی نداشتیم، در یکی از مجتمع های بین راهی پیاده شدیم و من کمی خوراکی خریدم و نمازم را خواندم. سرویس بهداشتی ها وضعیت قابل قبولی داشتند و نمازخانه هم بد نبود. خداروشکر خبری از بو های سرکۀ بالزامیک و باقلای جوراب نبود!
همین طور رفتیم تا در نزدیکی های اراک، چشم مان به یک رستوران افتاد که کامیون های زیادی در مقابل آن ایستاده بودند و به نظر می آمد که رستوران خوبی است و همین طور هم بود.در آنجا، جوجه کباب سفارش دادیم و سوپ هم که روی سرویس بود. چیزی که برایم جالب بود این بود که روی شیشۀ رستوران نوشته بود: آقایان با لباس مناسب وارد شوند. منظورش کسانی بود که با زیرپوش وارد رستوران می شوند! راست میگه خب زشته آدم با زیر پوش بشینه تو رستوران!
نگارۀ 1: رستورانی که در آن ناهار خوردیم.
از کنار اراک رد شدیم اما وارد شهر نشدیم. راه ها کم کم حالت کوهستانی پیدا می کنند و سرسبز تر می شوند. هوا هم که خب در این منطقه حدودا 30 تا 35 درجه بود.
راه مان را در مسیر اراک - خرم آباد ادامه دادیم تا اینکه هوا کم کم تاریک می شد. در نتیجه تصمیم گرفتیم آن شب را در خرم آباد سپری کنیم. شهر خرم آباد در میان کوه های زاگرس قرار دارد بنابراین شهر توسط کوه ها محصور شده است. مسیر خرم آباد نیز کوهستانی است و صدالبته سرسبز و پر از درختچه های جالب روی کوه هاست.
نگارۀ 2: جاده های زیبای استان لرستان و عظمت خدا
نگارۀ 3: تونلی در استان لرستان
- خرم آباد: شهری آرام، زیبا، سرسبز و مردمانی عالی
وارد خرم آباد که می شوید، حس خوبی به شما دست می دهد. اصلا چنین انتظاری را از شهر خرم آباد نداشتم. ورودی های شهر همگی بسیار تمیز هستند و داخل شهر نیز همین طور. رود خرم، جذابیت خاصی به شهر بخشیده است. خیابان های شهر نسبتا آرام بودند اما چون ایام محرم بود، صدای نوحه های عاشورایی به گوش می رسید و در نقاطی نیز ایستگاه های صلواتی برپا بودند. خرم آباد هوای خنکی داشت. بیش تر ساختمان ها نمایی زیبا داشتند و ساختمان های مدرن نیز به چشم می خورد. بیش تر خیابان ها عریض بودند و از همه مهم تر اینکه همه جای شهر سرسبز بود و درختکاری خوبی در سطح شهر انجام گرفته بود.
از طریق اینترنت هتل سالیز را که هتلی 3 ستاره است پیدا کردیم و با 142 هزار تومان برای یک شب اتاق رزرو کردیم. هتل بسیار تمیز بود و کادری مجرب داشت. اتاق ها نیز مطلوب بودند و مشتریان هتل همگی درست و حسابی بودند. همۀ امکانات یک هتل 3 ستاره را می توان در آن جا پیدا نمود. خلاصه به اتاق مان رفتیم و وسایل مان را گذاشتیم و مستقر شدیم. بعد تصمیم گرفتیم گشتی در اطراف هتل بزنیم. پس پیاده راه افتادیم و چون برای شام خوردن هم جا خوبی را نمی شناختیم، از یک سوپرمارکت پنیر، دلستر، ماست، میوه و ... خریدیم و از نانوایی هم نان لواش خریدیم. به این میگن یه سفرۀ کوچیک اما با صفا!
نگارۀ 4: ورودی هتل سالیز خرم آباد
نگارۀ 5: اتاق هتل سالیز ( ما 2 نفر بودیم و یک تخت اضافه بود.)
لرستانی ها همگی خوش برخورد هستند و با کمال محبت شما را راهنمایی می کنند. فرهنگ شهر نیز بالاست و انسان های فهمیده ای را در خود جای داده است. مردم شهر خونگرم هستند و با لهجۀ شیرین لری با هم حرف می زنند. آنجا خبری از خشم و عصبانیت نبود و همه رفتار نیکویی داشتند. خب، پس از کمی گشت زنی به صورت پیاده و با ماشین، به هتل برگشتیم و از چیز هایی که خریده بودیم خوردیم و خوابیدیم.
- سه شنبه؛ 20 شهریور
صبح برای صرف صبحانه به همکف هتل رفتیم و از صبحانۀ رایگان استفاده کردیم. صبحانۀ هتل قابل قبول بود.
نخستین جایی که می خواستیم ببینیم فلک الافلاک بود که از دور به خوبی دیده می شد و در واقع نماد خرم آباد محسوب می شود. با پای پیاده به آنجا رفتیم.
وارد فضای محوطۀ فلک الافلاک شدیم و بلیت خریدیم که قیمت آن را یادم نیست اما ارزان بود. محیط این اثر، تمیز بود و بیش تر توسط سربازان وظیفه اداره می شد. خوش به حالشون همچین جای خوشگل و باصفایی خدمت می کنن! باغچه های حیاط اثر، بسیار بسیار سر سبز و زیبا بود و ساختمان های قدیمی دیگری نیز به چشم می خورد که دوست داشتم بیش تر در مورد آنها بدانم اما نشد. خلاصه رفتیم بالا و به قلعه رسیدیم.
نگارۀ 6: محوطۀ فلک الافلاک که بسیار زیبا و بزرگ است و اینجا تنها گوشه ای از آن است و ساختمان قدیمی نیز به چشم می خورد.
نگارۀ 7: درب ورودی قلعه
نگارۀ 8: بنای درون قلعه
نگارۀ 9: مردم عزیز استان لرستان آداب و رسوم غنی و ویژه ای دارند که به صورت ماکت نمایش داده شده است و بسیار جالب است. ( دستم هنگام عکسبرداری لرزیده است.)
نگارۀ 10: موزۀ باستان شناسی قلعه حیرت انگیز بود... باورتان می شود حدود 2700 سال پیش چنین چیزی را ساخته اند؟؟؟!!
این قلعه، از آن قلعه های خالی و به درد نخور نبود.دیدین دیگه بعضی قلعه ها فقط یک دیوار هستند و بس! داخل قلعه دارای ساختمان های جالب و دیدنی بود که هرگز فکرش را نمی کنید! درون آن ها، موزه هایی وجود دارد که با دیدن آن ها، 100 درصد به ایرانی بودن خود افتخار خواهید کرد. موزۀ مردم شناسی قلعه هم واقعا بی نظیر و غنی بود و آن هم به دلیل فرهنگ ها و آداب و رسوم سنتی و غنی استان لرستان است. بخش اشیاء باستانی هم که حال و هوای خود را داشت. در یک کلمه، عالی بود. گردشگر های زیادی از نقاط مختلف ایران به آنجا آمده بودند و قلعه شلوغ بود.عکس ها گویای حس و حال موزه هستند.
نگارۀ 11: نمایی دیگر از موزۀ مردم شناسی قلعه
نگارۀ 12: کتیبه های شگفت انگیز در موزۀ قلعه ( موزه مفصل است و من چند تا عکس به عنوان نمونه گذاشته ام.)
بعد از قلعه، به بازار خرم آباد هم سری زدیم اما چیزی نخریدیم. در بازار، همه چیز بود؛ خیلی هم شلوغ بود. صدای نوحه های عاشورایی نیز بسیار به گوش می خورد.
نگارۀ 13: بازار خرم آباد با نمایی از فلک الافلاک در پشت
سپس تصمیم گرفتیم به هتل برگردیم و وسایل مان را جمع کرده و راهی اهواز شویم. پس بساط مان را بستیم و راهی اهواز شدیم.
وقتی می گویند ایران خیلی جالب است، الکی نمی گویند. از خرم آباد که به سمت اهواز می رفتیم ، ناگهان جادۀ کوهستانی و ناهموار به جادۀ صاف و هموار تبدیل می شد. خیلی برایم جالب بود. دمای هوا نیز افزایش می یافت و یکهو دیدم که دماسنج ماشین، دمای 47 درجه را نشان می داد!
- استان خوزستان
وقتی وارد خوزستان می شوید، مسیر کاملا هموار می شود. می توانید نخلستان های زیبایی را در اطراف جاده ببینید و همچنین درختان سرسبز در اطراف جاده دیده می شوند.
نگارۀ 14: راه های خوزستان که هموار هستند و حس و حالی معنوی دارند.
در خوزستان همه مانند یک خانواده هستند! مثلا در جاده هنگام رفتن به اهواز، همه باری سوار شدن به ماشین دست تکان می دادند( با اینکه می دیدند ما تاکسی نیستیم.) یعنی بر خلاف بسیاری از نقاط دیگر، مردم به هم اعتماد داشتند و من به هیچ وجه احساس غربت نمی کردم. ماشاءالله رفتار جنوبی ها بی نظیر است و خون گرمی شان حس مثبتی را در شما ایجاد می کند.
یک جا ایستادیم و کمی تخمۀ آفتابگردان خریدیم. گرمای هوا مانند سونایی است که گاهی باد هایی هم دارد. اما همین گرما نیز شیرینی خاص خودش را داردو باید ببینید تا حس کنید! مزارع ذرت در کناره های جاده کاشته شده اند و خیلی خوشگل هستند. خانه های اطراف نیز بیش تر شان دارای پرچم های عاشورایی بودند.
عکس های شهدا در نقاط مختلف خیابان ها نصب شده اند که معنویت ویژه ای به جاده بخشیده است. از اندیمشک عبور کردیم و کم کم به اهواز نزدیک می شدیم.
- اهواز
بالاخر به اهواز رسیدیم. اهواز، شهری متفاوت است. رود کارون بسیار بسیار چشم نواز است و مهم تر از همه، مردمان آن است. اگر در خیابان قدم بزنید، به خوبی صدای عربی حرف زدن مردم را می شنوید. بعضی ها لباس عربی بر تن دارند. اینجا صفای منحصر به فردی دارد. انگار همه با هم نوعی صمیمیت دارند و هوای همدیگر را دارند. بر وبچ خوزستانی ایول!
نگارۀ 15: لب کارون در اهواز ( حیف که اینجا مجبورم کیفیت عکس ها را کاهش دهم.)
خیابان های اهواز، بسیار عریض است و مانند دیگر شهر های ایران نیست. یعنی سبک آن متفاوت است. میدان ها بزرگ هستند و پل های روی کارون هم که بسیار دل ربا هستند.
نگارۀ 16: پل سفید اهواز
به منطقۀ کیانپارس رفتیم. کیانپارس از مناطق مدرن اهواز است. در یک رستوران کوچک، جوجه کباب خوش مزه ای خوردیم. از گشنگی داشتیم می مردیم!
در سطح شهر می توانید فلافل فروشی های مختلفی را ببینید. چون هوا گرم است، بیش تر پیاده رو ها از طرف مغازه ها دارای سقف هستند. یعنی تابلوی مغازه ها جلو تر نصب می شود.
نگاره های 17 و 18: نمایی از شهر اهواز
از مردم خوزستان هم نگویم که خودتان می دانید چقدر خونگرم و مهربان هستند. کافی است بدانند که مسافر هستید، آن گاه مهرشان چند صد برابر می شود و به شما می گویند: عزیزمی.
نگارۀ 19: پل غدیر اهواز
بعد از صرف ناهار، پس از کمی گشت زنی با ماشین و بازدید از بازار اهواز، راهی آبادان شدیم. در وسط راه در یک مجتمع رفاهی هم از سرویس بهداشتی استفاده کردیم و هم من نمازم را خواندم. مجتمع تازه افتتاح بود و امکانات مناسبی نداشت و نمازخانۀ مردانه هم بسته بود و من در نمازخانۀ بانوان نماز خواندم! نه خیر حواسم بود چادر نماز سرم نکردم!! کلا جاده خلوت بود.
نگارۀ 20: نمایی از بازار اهواز ( محلۀ نادری)
- آبادان
کم کم وارد منطقه آزاد اروند شدیم. آبادان از دور دیده می شد. این مناطق، جا هایی است که در آن ها، جوانان ایرانی در 8 سال جنگ در برابر رژیم صدام، حماسه آفریدند. واقعا هم حماسه ای بی همتاست. کجای دنیا چنین شور و اشتیاقی برای جان فشانی دیده اید؟ در کدام جنگ؟ کدام کشور؟
عکس شهدا را که می دیدم، برخی حتی کودک و برخی پیر بودند. اینجاست که غیرت ایرانی بزرگ و کوچک نمی شناسد. اینجا جلوه گاه رشادت ها، شجاعت ها و دلاوری های بی نظیر است. دلاوری هایی که باعث شد امروز سفرنامۀ من، جزو سفرنامه های داخلی باشد، نه خارجی!
واقعا خیلی شرافت و بزرگی می خواهد که این چنین جان فشانی و فداکاری کنی. در این مناطق گرم و بسیار شرجی، با اسلحه های ناچیز در برابر این همه سلاح مخوف و وحشتناک سربلند بیرون آیی... نترسی و تا آخرین قطرۀ خون بجنگی.
جو سنگینی بر آنجا حاکم بود. اگر فیلم های دفاع مقدس را هم که دیده باشی، بی تردید اشک خواهی ریخت.
این جوانان پاک، قطعا در بهشت خواهند بود. مادرانشان این همه اشک ریختند اما نگران نباشند. چون هم جای شهدا در بهشت است و هم بهشت زیر پای مادران است...
جوانانی که از عکس هایشان نیز معصومیت و خوبی می بارد. اگر مصاحبه هایشان را بخوانی، می بینی چه پدران،فرزندان و شوهران خوبی بوده اند. کاشکی جوان های امروزی ما هم کمی مادیات را رها کنند...
به آبادان رسیدیم. از طریق اینترنت هتل پارس کاروانسرای آبادان را با تخفیف حدود 243 هزار تومان رزرو کردم.عجب حالی میدن این تخفیفا! پس به هتل رفتیم. هتل لوکس و کادری بسیار عالی داشت. لوازم هتل هم بهتر از یک هتل 4 ستاره بود. در کل به نظرم حقش بود که 5 ستاره باشد. بابا کارشناس ستاره بخشی به هتل های جهان و کیهان و کهکشان!
بعد از مستقر شدن، برای خوردن شام به سمتی سیتی سنتر آبادان رفتیم. آبادان خیابان هایی بسیار تمیز و شیک دارد. کمی در بازار آن گشت زدیم و به خود سیتی سنتر هم رفتیم. سیتی سنتر ابادان دارای فود کورت و هم امکانات رفاهی دیگر است و می توانید از فروشگاه های مدرن آن خرید کنید. خیابان ها خیلی شلوغ بودند و رستوران های مدرن و سطح بالا آمادۀ پذیرایی از شما هستند.
نگارۀ 21: سیتی سنتر آبادان (عکس از اینترنت)
نگارۀ 22: داخل سیتی سنتر آبادان
مردم آبادان همگی با فرهنگ هستند و بودن در آبادان حس خوبی را به دنبال دارد.
ما در یکی از فست فودی های خوب، پیتزای خیلی خوش مزه ای خوردیم و به هتل برگشتیم. بعد گرفتیم و خوابیدیم. روز خیلی خوبی بود و حسابی خوش گذشت.
نگاره های 23 و 24: نمایی دیگر از بازار آبادان
نگارۀ 25: شام در بازار آبادان
- چهارشنبه؛ 21 شهریور
صبح کمی دیر از خواب بلند شدیم اما خوشبختانه هنوز صبحانه را جمع نکرده بودند. صبحانۀ هتل پارس، بسیار مفصل و درجه یک بود. ضد حال یعنی هتل مشتی رزرو کنی اونوقت واسه صبحونش خواب بمونی!! فضای هتل نیز آراسته به تزیینات زیبا بود و دمای داخل نیز دقیقا چیزی بود که باید باشد.
نگاره های 26 و 27: هتل پارس آبادان
برای صبحانه، نوعی نان عراقی، آش آبادانی که خیلی خیلی خوش مزه بود، ورن فلکس، شیر سرد و داغ، انواع آبمیوه و نوشیدنی، چند نوع نان، مربا و کره وعسل و ... بود.یه وقت بد نگذره ها!!! مهمانداران با حوصله بودند و برخورد خوبی با میهمانان داشتند. هتل نسبتا شلوغ بود .
وسایل مان را جمع و جور کردیم و در آبادان به چند جای دیدنی رفتیم. یکی جزیرۀ مینو بود ( که البته خود جزیره را گشتیم و به مراکز تفریحی نرفتیم.) و یکی هم مسجد رنگونی ها. معماری مسجد رنگونی ها شبیه ساختمان های هندی است.در نقطۀ دیگری از آبادان، یک مسجد هم وجود داشت که دیوار به دیوار کلیسا بود. اروند رود رودی خروشان و بزرگ است که در بیش تر نقاط این منطقه، می توان آن را مشاهده کرد. خرمشهر و آبادان بسیار به هم نزدیک اند و شاید بتوان گفت به یکدیگر چسبیده اند.
نگارۀ 28: مسجد رنگونی های آبادان
نگارۀ 29: مسجد و کلیسای دیوار به دیوار در آبادان
نگارۀ 30: جزیرۀ مینو
- خرمشهر؛ شهر افتخار و سربلندی
خرمشهر شهری است که همه آن را می شناسیم. و بدانیم چه روز هایی را کشیده است. این شهر، به جوانان غیور خود می بالد. شهر در روز حالت تعطیل داشت و فکر کنم به دلیل گرمای هوا بود. بر روی بعضی ساختمان ها می توان رد گلوله های زمان جنگ را دید. پل مشهور خرمشهر را هم دیدم که در واقع مدت ها بود آرزوی دیدنش را داشتم. شهر بسیار بسیار خلوت بود. خرمشهر، نیاز به رسیدگی بیش تری دارد.
نگارۀ 31: ورود به خرمشهر
نگارۀ 32: پل جدید خرمشهر
نگارۀ 33: عکسی پرمعنا از رزمندگان روی پل قدیم خرمشهر ( عکس از ایسنا)
نگارۀ 34: اینان رفته اند تا خرمشهر، خونین شهر، شهر استقامت و ایستادگی باشد و تا ابد ایرانی بماند...( در حین تایپ کردن چشمانم پر از اشک هستند و بغض کرده ام...) ( منبع عکس: جماران)
نگارۀ 35: حماسه آفرینی و جان فشانی و دلاوری اینان تا ابد در دفتر تاریخ ثبت شد...(منبع عکس: اینترنت)
اینجاست که شعری از محمد دهریزی را به یاد آوردم:
آسمان از شوق دف می زد
شط خرمشهر کف می زد
شهر یکباره به خویش آمد
چشم اشک آلوده را واکرد
بر فراز گنبدی زیبا
در سه رنگ جاودان ما
قصۀ تکرار آرش را
باز هم خواند و تماشا کرد.
اولین جایی که بازدید کردیم، مسجد معروف جامع خرمشهر بود. این مسجد، حس و حال خاصی دارد. وقتی آن روز ها را در ذهنت تجسم می کنی، حس و حال عجیبی به تو دست می دهد. به میهنت می بالی...
نگاره های 36 و 37: مسجد جامع خرمشهر ( همیشه آرزو داشتم یک روز از اینجا عکس بیندازم و خداروشکر به آرزویم رسیدم!)
نگارۀ 38: همین مسجد در آزادسازی خرمشهر سال 61 (منبع: ایرنا)
بعد هم رفتیم سمت موزۀ دفاع مقدس اما ظاهرا موزه بسته بود و نتوانستیم بازدید کنیم که خیلی حیف شد. اما از بیرون موزه، می توان ماشین های وارونه ای را که بر زمین فرو برده شده اند یا خانه های ترکش خورده را دید.البته تقریبا همۀ خانه ها سالم اند.
نگارۀ 39: خانه ای به جا مانده از دوران جنگ
نگارۀ ضمیمه: خانه ای دیگر به جا مانده از زمان جنگ تحمیلی ( موزۀ دفاع مقدس از بیرون)
نگارۀ ضمیمه: المان شهری در خرمشهر
پل معروف خرمشهر را هم دیدیم. پلی که از نماد های مهم خرمشهر می باشد. نمی دانم، حس خیلی خوبی دارد. نباید دیدن این مناطق را از دست بدهید...
سپس برای دیدن مناطق عملیاتی، راهی یادمان شهدای شلمچه شدیم. در راه برای اینکه حس و حال مناسب را به وجود آورم، آهنگ ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته را پخش کردم. بالاخره رسیدیم به یادمان شهدا. آفتاب سوزان و هوای سوزان واقعا طاقت فرسا بود. اما با خود می گفتم به احترام کسانی که برای حراست از شرف و سرزمین و ناموس شان اینجا طاقت آورده اند، باید بازدید کنم. یادمان شهدا خیلی خلوت بود و ما تنها توانستیم از همان جلو عکس بندازیم. آنجا تانک های سوخته و خاکریز ها به خوبی به نمایش گذاشته شده بودند.
نگارۀ 40: یادمان شهدای شلمچه
نگارۀ 41: نمایی دیگر از یادمان شهدای شلمچه
آرامش خاصی اینجا حاکم است. اینجا خاکی مقدس دارد. خاکی که روی آن خاک پاک شهدای میهن مان ریخته شده است. نمی توانم بیش تر توصیف کنم. اما بازدید از این یادمان ها را بسیار توصیه می کنم چون موجب احیای روح انسان می شود. انگار ساز احساسات آدمی اینجا نواخته می شود...
یک لحظه سکوت...
مظهر رشادت و دلاوری
225570 شهید
و 672هزار جانباز و 42 هزار آزاده
همین جاهاست...
برای شادی روح شهدا و سلامتی و بهبودی جانبازان صلوات.
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
انشاءالله صدام ملعون در آن دنیا بسیار بسیار بسیار بسیار عذاب خواهد شد. چون گناهان و جنایاتش بسیار بسیار سنگین هستند.
آن روز ها خیلی ها از صدام حمایت کردند و به او سلاح دادند. آنها نیز نابخشودنی هستند...
نگارۀ ضمیمه: پایان 36 سال انتظار در تیر ماه 97 امسال...( خبرگزاری تسنیم)
خلاصه که بعذ از بازدید از یادمان شهدا، سری به پایانۀ مرزی شلمچه زدیم و آنجا خیلی شلوغ بود. بیش تر شان عراقی بودند و کالا های گوناگونی را با خود می بردند و می آوردند. پایانۀ مرزی خیلی مرتب و منظم بود. می دونم تو دلتون گفتین آخه آدم میره از پایانۀ مرزی بازدید می کنه؟؟ با عرض پوزش ما اینیم دیگه!
وقت ناهار شده بود. تصمیم گرفتیم برای صرف ناهار به هتل پارس آبادان برویم. پس رفتیم و ناهارمان را خوردیم که جوجه کبابی در حد معمولی بود اما مخلفات آن خوب بود پس روی هم رفته خیلی خوب بود. رفتار مهماندار رستوران بسیار حرفه ای و مودبانه بود. هزینۀ ناهار 113000 تومان شد. قیافۀ کسی که تو این موقعیت ها می خواد کارت بکشه خیلی دیدنیه!
نگارۀ 41: ناهار هتل پارس آبادان
پس از ناهار به سمت خلیج همیشه فارس به راه افتادیم. به بندر امام خمینی(ره) رسیدیم و اول برای بازدید از اسکلۀ تجاری وارد منطقۀ بارگیری کالا ها شدیم. برای ورود به آنجا، باید مجوز داشته باشید. البته عکسبرداری در آنجا ممنوع است پس عکسی نگرفتم. آنجا جرثقیل های غول پیکر و کانتینر های زیادی کنار هم بودند و صحنه ای مانند فیلم های اکشن به وجود آورده بودند.WOW!
بعد هم به ساحل رفتیم. ساحل خیلی خلوت بود نسبت به سواحل شمال خیلی تمیز تر بود. در واقع آنجا پارک ساحلی ساخته شده است که درختان تنومندی دارد و آلاچیق و سرویس بهداشتی و ... دارد. البته همان طور که گفتم، به دلیل گرمای هوا خیلی خلوت بود.غروب آفتاب خیلی دیدنی بود و برایم سوژۀ عکاسی شد.
نگارۀ 42: خلیج همیشه فارس در غروب( ماشاءالله عجب عکس قشنگی افتاده.)
نگارۀ 43: پارک ساحلی بندر
بعد از بازدید از ساحل، تصمیم گرفتیم سری به بازار بندر هم بزنیم؛ پس به بازاری معروف به نام بازار بلوکی ها یا بلوکیان رفتیم. بازار تمیزی بود و میوه فروش ها بساط خود را با عشق پهن کرده بودند و تبلیغ می کردند تا میوه های خود را به فروش برسانند. بازار میوه خیلی شلوغ بود.
نگارۀ 44: بازار بندر
خلاصه سوار ماشین شدیم و به اهواز برگشتیم. برای شام، در یک فلافل فروشی سلف سرویس درست و حسابی فلافل خوردیم که خیلی خوش مزه بود و خوش مزه تر اینکه هر ساندویچ 3 هزار تومان بود! بیش تر فلافلی های اهواز سلف سرویس هستند یعنی می توانید از انواع ترشی، سالاد، گوجه، خیارشور و ... برای تزیین ساندویچ و خوش مزه کردن آن استفاده کنید.
نگارۀ 55: فلافل خوری در اهواز
شب را در هتل چهار ستارۀ نیشکر اهواز سپری کردیم. قیمت آن 265000 تومان (با تخفیف) بود که به صورت اینترنتی رزرو کردم. هتل از نظر نظافت عالی بود اما با توجه به 4 ستاره بودن، می تواست دارای دکوراسیون بهتری داشته باشد و کمی لوکس تر. و بله! خوابیدیم.
نگارۀ 56: اتاق هتل نیشکر اهواز
- پنج شنبه؛ 22 شهریور
صبح پا شدیم و صبحانۀ قابل قبولی را خوردیم و رفتیم به بازار اهواز تا سوغاتی بخریم. برای سوغاتی، خرمای آبادانی خریدیم که کلا 10 بسته شد 100 هزار تومان. کمی در بازار گشت زدیم. در اهواز می توانید مغازه های گوناگونی را که انواع و اقسام خرما را می فروشند، ببینید. بهتر است قیمت ها را مقایسه کنید. در بازار اهواز بانوان نیز نقش پررنگی در فروشندگی دارند. آنجا همه چیز پیدا می شود پس می توانید هر چیزی بخواهید به راحتی پیدا کنید.
دیگر تصمیم گرفتیم که به سوی مسیر برگشت برویم. اما سر راه به شهر های زیادی سر زدیم که خودشان داستان مفصلی دارند!
- شوش
نخستین جایی که رفتیم، شهر شوش بود. این منطقه از زادگاه های بسیار مهم تمدن است. اول به بغعه ( نه خیر دوست گرامی من اشتباه نکردم مخصوصا به جای قاف غین نوشتم که حوصلت سر نره یه وقت خدایی نکرده! حالا فردا امتحان املا داشتی حواست باشه ها درستش بقعه هست. نگی نگفتی!) دانیال نبی(ع) رفتیم. گنبد بقعه شکل جالبی دارد و شبیه مخروط است. عکسبرداری از خود ضریح مطهر ممنوع است.
نگارۀ 56: ورود به شهر شوش
نگارۀ 57: بقعۀ دانیال نبی (ع)
شهر شوش شهری آرام است اما چون زمان زیادی را در آنجا نبودم بیش تر از این نمی توانم توضبح بدهم یا قضاوت کنم.
- چغازنبیل
مقصد بعدی ما، چغازنیبل بود. اثری باستانی از دورۀ شوش باستان که در آن زمان، الهۀ نگهبان شوش باستان را می پرستیدند. چغازنبیل جادۀ مخصوصی دارد که در نزدیکی شهر شوش است. این اثر را نباید از دست بدهیم. وقتی ما رفتیم به دلیل گرمای شدید در ظهر کسی نبود و فقط بلیت فروش و چند تا از مسئولان اثر آنجا بودند. ما هم تنها توانستیم گشتی سریع در محوطۀ چغازنیبل بزنیم اما چون گرما و آفتاب خیلی زیاد بود به دیدن سریع بسنده کردیم. این اثر متعلق به قرن13 پیش از میلاد است!! ( او مای گاد!) به لطف خدا تاریخ ایران حقیقتا بسیار بسیار غنی است و هر ایرانی به این پیشینۀ کهن، می بالد. چغازنبیل را برخی ها نخستین ساختمان مذهبی ایران می دانند.
نگارۀ 58: چغازنبیل
نگارۀ ضمیمه: در چغازنبیل هر بخش فلسفۀ خاص خودش را دارد که بسیار جالب است.
نمی خواهم سرتان را با اطلاعات اضافه در مورد آثار، درد بیاورم فقط ندایی می دهم تا کنجکاو شوید و خودتان تحقیق کنید چون این جوری همه چیر بهتر یادتان می آید و بیش تر دلتان می خواهد بروید و از نزدیک ببینید! خب عزیران خودتون می تونید تو اینترنت بیش تر مطالعه بفرمایید!!
خلاصه که دیدن این اثر محشر و به قول معروف خفن را به شدت پیشنهاد می کنم.
وقتی از چغازنبیل پاده شدیم، یک پیرمرد با لباس عربی را هم تا جایی با خود رساندیم. او در ماشین با ما با لهجۀ شیرین صحبت می کرد و برای ما دعا کرد.
پس از چغازنبیل، به اندیمشک رفتیم و داخل شهر کمی چرخ زدیم اما چون وقت تنگ بود رفتیم سمت شهر سر سبز دزفول.
- دزفول
دزفول خیلی سرسبز است و درختان زیادی در خیابان های شهر کاشته شده اند و خود شهر نیز ساختار دلنشین و دل پذیری دارد مخصوصا رود دز جذابیت خاصی به شهر بخشیده است.دم شهرداریش جیز! رود خیلی تمیز بود و رنگ آن نیز نوعی آب منحصر به فرد بود. عکس شهدای دزفول نیر در سطح شهر نصب شده اند که جو احساساتی را حاکم کرده است. می دانید که در دوران 8 سال جنگ تحمیلی، دزفول درد های زیادی کشیده است... کلا خوزستان حسی معنوی و آرامبخش دارد.
اول از همه، رفتیم عمارت تاریخی سوزنگر را دیدیم که اثری از دورۀ قاجار است. چون عجله داشتیم فقط از بیرون نگاهی انداختیم و رفتیم.
نگارۀ 59: خانۀ سوزنگر در دزفول
گردشگرانی برای آب تنی به این رود آمده بودند. ما از طریق پارک ساحلی رعنا به رود نزدیک شدیم. بعضی ها هم فقط پا هایشان را در آب انداخته بودند. آب خنک رود دز در گرما خیلی حال میده و همچین شارژت میکنه!!! پارک ساحلی رعنا نیز تمام امکانات یک پارک را دارد. نباید این رود زیبا را از دست بدهید!
نگارۀ 60: رود دز و تفریح شهروندان
نگارۀ ضمیمه: رنگ فیروزه ای مانند رود دز خیلی چشم نواز است.
دزفول دیدنی های خیلی جذابی دارد که ما وقت نکردیم برویم.(در اینترنت کمی تحقیق کنید.) از انواع جاذبه های طبیعی که حتی فکرش را هم نمی کنید! دزفول را ابدا از دست ندهید و حتما سری به این شهر زیبا بزنید. اگه سری نزنید با من طرفینا! شیر فهم شد؟؟! نه بابا شوخی کردم کاری باهاتون ندارم ولی دزفول خدایی خیلی خشگل و باحال و دوست داشتنی و شیرین و پر افتخار و سرسبزه باید برین تا بگیرین چی میگم! پس از دزفول، وارد مسیر شدیم و به خرم آباد رسیدیم.
- خرم آباد (2)
در هتل سالیز چک این کردیم وکمی استراحت کردیم. بعد پا شدیم و رفتیم به دریاچۀ کیو یک دریاچۀ طبیعی در خرم آباد. این دریاچه خیلی زیباست و شهرداری نیز خوب به آن رسیده است و اطراف آن به خوبی ساخته شده است. در خیابان این دریاچه، می توانید انواع و اقسام رستوران های شیک و لوکس را با قیمت های مناسب پیدا کنید و به شکم گرامی حسابی رسیدگی فرمایید!
نگارۀ 61: دریاچۀ کیو در خرم آباد
نگارۀ ضمیمه: بازتاب نور چراغ های اطراف، زیبایی دریاچه را بیش تر کرده است.
نگارۀ 62: شام در دریاچۀ کیو
دریاچۀ کیو نسبتا شلوغ بود وکلا در خرم آباد توریست زیاد بود. ما شام مان را در یک فست فود فروش خوردیم که مال من ماشروم( ببینید من نخواستم قرتی بازی در بیارما! تو منوی رستوران این طوری نوشته بود!) برگر بود که خیلی عالی پخته شده بود و من رستوران را خیلی پسندیدم.
برگشتیم هتل و خوابیدن پیشه نمودیم!
- جمعه، 23 شهریور
- بروجرد
امروز روز پایانی سفر ماست. فلنگ را بستیم و راهی شهر بروجرد شدیم. بروجرد شهر آبادی است و روی هم رفته شلوغ است. مانند دیگر شهر ها، صدای نوحه ها از ایستگاه های صلواتی به گوش می رسید و شهر رنگ و بوی محرمی داشت.
اول از مسجد جامع بروجرد بازدید کردیم. این مسجد متعلق به قرن 3 و 2 هجری است که قبلا آتشکدۀ دورۀ ساسانی بوده است. این مسجد معماری بسیار چشمگیر و منحصر به فردی دارد ودر معماری آن از اصول دورۀ ساسانی استفاده شده است که زیبایی خاصی به مسجد بخشیده است. به دلیل برپایی نماز جمعه، این مسجد تعطیل بود و تنها توانستم از بیرون عکس بندازم اما اگر در اینترنت جست و جو(تو کتابای ما دهه هشتادی ها جستجو نمی نویسند دهه شصتی محترم که حتما ایراد گرفتی!) کنید، به عظمت آن پی خواهید برد.
نگارۀ 63: مسجد جامع بروجرد
بعد هم به مسجد امام (ره) بروجرد (شاه سابق) که به آن مسجد سلطانی نیز می گویند. در آنجا همه آمادۀ اقامۀ نماز جمعه بودند و مسجد شلوغ بود. مسجد حیاطی زیبا و بزرگ داشت ( وسعت مسجد بیش از هفت هزار متر مربع می باشد که بزرگ ترین مسجد تاریخی غرب کشور می باشد.) این مسجد در زمان فتحعلی شاه قاجار بر روی ویرانه های یک مسجد قدیمی ساخته شده است.
نگارۀ 64: مسجد امام (ره) (سلطانی) بروجرد بسیار خوش نقشه است.
نگارۀ ضمیمه: نمایی دیگر از همین مسجد عظیم
- اراک
و در پایان به سمت اراک رفتیم. اراک نیز شهری زیبا بود و من خیابان هایش را دوست داشتم. با اصرار من وارد شهر شدیم و از موزۀ حمام آن بازدید کردیم. خود اثر مربوط به دورۀ قاجار است و نقاشی های بسیارزیبایی دارد و به آن حمام چهار فصل نیز می گویند چون نقاشی چهار فصل بر روی آن کشیده شده است. توی حمام، موزۀ خیلی جالبی با آثار تاریخی مهم وجود دارد. مانند اشیایی از دروه های سلجوقی و ایلخانی و حتی باستانی.
نگارۀ 65: حمام چهار فصل اراک
نگارۀ 66: حمام چهار فصل اراک بخش بانوان
نگارۀ 67: اشیاء تاریخی در حمام چهارفصل اراک
پس از بازدید از اراک مستقیم برگشتیم تهران. حدود ساعت 6 ظهر رسیدیم تهران. بله درست متوجه شدید ناهار میل نفرمودیم!
نگارۀ 68: بازگشت به تهران؛ پایان یک سفر داشتنی و فراموش نشدنی و "بهترین" مسافرت عمرم
*انشاءالله که این سفرنامه برایتان سودمند واقع شود وآن را پسندیده باشید.
**شوخی هایی که به صورت ایتالیک نوشتم برای این بود که متن حوصله تان را سر نبرد ببخشید اگر این شوخی ها را نپسندید یا به نظر تان لوس بودند.
***در این سفرنامه از مکان هایی که در آن ها عکسبرداری ممنوع است، عکسی وجود ندارد.
سپاسگزارم که سفرنامۀ من را مطالعه کردید.
لطفا به اشتراک بگذارید.
من پانزده سال دارم و در بخش دیدگاه ها، منتظر پیشنهاد ها و انتقادات شما عزیزان هستم.
این سفرنامه تقدیم باد به خانواده های بزرگوار شهیدان دفاع مقدس، به ویژه مادران صبوری که هر روز عکس پسر شان را غبار روبی می کنند و چشم به راه اند...
در پناه خدای بزرگ باشید.