سلام به همه دوستان خوبم و خوانندگان عزیز سایت لست سکند.
سفرنامه ای که می خوام براتون بنویسم، مربوط به سفر نوروزی خانواده ماست. من فکر می کنم که لذت هر سفر و خوندن سفرنامه، به لمس و همراه شدن با تجربیات و حس های خوبیه که توی اون سفر داشتیم و امیدوارم که نوشته من مورد توجه تون قرار بگیره و بتونم حس خوب سفرمون رو به شما هم انتقال بدم.
پس بریم که با خاطرات من همسفر شوید:
سفر ما، تور ترکیبی مارماریس- استانبول بود و تاریخ سفر هم 4 الی 15 فروردین 97. همسفران من، آقای همسر 42 ساله دارای شغل آزاد و آقای پسر، دوازده و نیم ساله محصل کلاس هفتم و خودم 38 ساله و کارمند. این سفر، پنجمین سفر ما به ترکیه و دومین سفر به استانبول بود. (سفرهای دیگه ای به مقاصد دیگه هم داشتیم که اینجا فقط ترکیه رو شمردم). از اونجا که من کارمند هستم و در طول سال، نمی تونم مرخصی های بیشتر از دو روز در ماه بگیرم، معمولا سفرهای طولانی تر از یک هفته رو مجبوریم که برای تعطیلات فروردین برنامه ریزی کنیم.
مشاهده لیست قیمت تورهای مارماریس
ضمناً لازم هست این نکته رو بگم که جناب آقای موسوی، مدیر خوب و پرتلاش آژانس الفبای سفر، که در همایش سال گذشته لست سکند باهاشون آشنا شده بودیم، بعد از اینکه ما نتونستیم برای سفر روسیه برای دیدن مسابقات جام جهانی آماده بشیم، خودشون شخصاً برنامه ریزی سفر ما رو انجام دادن که واقعا از زحمات و همراهی هاشون تشکر می کنم.
برنامه سفر ما به این شکل بود: از تاریخ 4 تا 10 فروردین، مارماریس و اقامت در هتل پنج ستاره تاپ هیلتون دالامان (Hilton Dalaman) و پس از اون سفر به استانبول و اقامت از تاریخ 11 تا 15 فروردین در هتل فراسر پلیس آنتهیل (Fraser Place Anthill)
تصویر 1: فاصله فرودگاه سبیها استانبول تا فرودگاه دالامان مارماریس
و این گونه سفر نوروزی ما آغاز شد
مثل همیشه، کلی شور و شوق و هیجان قبل از سفر... سرچ کردن و گشتن دنبال اطلاعاتی از مقصد، خوندن سفرنامه های دوستان لست سکندی، بستن چمدون ها و آماده کردن دفتر یادداشتی همراه با تذکرات و یادآوری های دوستان سفرنامه نویس... دویدن برای خرید ارز و پیدا نکردن دلار و خریدن لیر ترکیه !!... مقدمات سفر ما شد.
در مورد تهیه دلار، توضیح بدم که درست در همون زمانی که ما می خواستیم دلار تهیه کنیم، قیمت ارز شروع به بالا رفتن کرده بود و باید می رفتیم تو صف صرافی ها و برای دریافت ارز ثبت نام می کردیم و گفته بودن که با ارائه پاسپورت و بلیط و عوارض خروج، به مسافرها ارز پرداخت میشه. البته خیلی خلاصه بگم که روند کار به این سادگی نبود و نهایتاً پس از کلی حرص و جوش خوردن من و عدم موفقیت در خرید دلار، همسرم از یک صرافی دو هزار لیر تهیه کرد و مقداری هم دلار و لیر از سفرهای قبلی مون داشتیم که به نظرمون کافی بود. قیمت لیر در اون زمان 1300 تومان بود.
عوارض خروج هم در زمان سفر ما هنوز 75 هزار تومن بود که روز قبل از سفر، از طریق شعب منتخب بانک ملی که در ایام تعطیلات هم باز هستن، پرداخت کردیم. البته این عوارض رو می شه از طریق سامانه بانک ملی و به صورت آنلاین پرداخت کنید که ما این کار رو نکردیم. (چون دوست داشتیم بریم بانک و یک عید دیدنی هم با دوستان بانکی داشته باشیم !!)
پروازهای ما، همه با ایرلاین پگاسوس بود. چهارم فروردین ساعت 3:50 دقیقه بامداد، پرواز تهران به استانبول (فرودگاه سبیحا) و ساعت 10:10 دقیقه به وقت محلی، پرواز داخلی از فرودگاه سبیحا استانبول به مارماریس یا همون فرودگاه دالامان. البته پرواز تورهایی که از ایران به مقصد مارماریس انجام میشه، معمولا به مقصد فرودگاه ازمیر یا دنیزلی هست و از اونجا با یک ترانسفر 4، 5 ساعته، مسافران رو به مارماریس می رسونن. ولی ما خوشبختانه کل این مسیر رو با پرواز رفتیم.
تصویر 2 و 3: فرودگاه امام خمینی. سالن ترانزیت بر خلاف سالن ورودی، خلوت بود
پرواز خود را چگونه گذراندید؟!
همون طور که گفتم، ساعت پرواز ما روی بلیط، 3:50 دقیقه بود. ولی صبح روز سوم فروردین، مدیر آژانس الفبای سفر با من تماس گرفتن و گفتن حواستون به تغییر ساعت باشه. یعنی چون بلیط ها قبل از تغییر ساعت ایران صادر شده بود، حالا که ساعت رو یکساعت جلو کشیدن، بلیط ما هم می شد 4:50 و ما باید یکساعت دیرتر به فرودگاه می رفتیم. البته ما با توجه به اینکه می دونستیم در تعطیلات عید، فرودگاه ها شلوغه، برای ساعت 12:30 شب یا همون نیم بامداد یک اسنپ گرفتیم و با هزینه سی و هشت هزار تومن به فرودگاه بین المللی امام خمینی رفتیم. مسیر هم خلوت بود و حدود 40 دقیقه بعد به فرودگاه رسیدیم.
فرودگاه بسی شلوغ بود و بسی کمبود صندلی احساس می شد. هوا هم به شدت سنگین بود ولی از اونجایی که ما از اون خانواده هاش نیستیم که غر بزنیم، کلا تا زمان باز شدن کانتر پگاسوس، روی دو پای مبارکمون صبورانه ایستادیم (آن هم علی رغم مخالفت ستون فقرات مبارکمون). بار ها مون رو تحویل دادیم و به مسئول کانتر گفتیم که مقصد ما فرودگاه دالامان هست. اونم گفت که چمدون ها رو مستقیم می فرستن دالامان و کارت پرواز، برای استانبول دالامان رو هم بهمون داد. خلاصه زمان گذشت تا اینکه رفتیم و سوار هواپیما شدیم و با 45 دقیقه تاخیر، پرواز ما بر فراز ابرها همراه با اسب بالدار افسانه ای پگاسوس شروع شد.
تصاویر 4 و 5: هواپیمای پگاسوس ایرلاین
طول مدت پرواز تهران استانبول، حدود 3 ساعت هست. هواپیما هم از نظر فاصله صندلی ها، زیاد راحت نبود. البته می دونید که ایرلاین پگاسوس، یکی از پروازهای اقتصادی و ارزون هست. برای همین در طول پرواز هم هیچ پذیرایی از مسافران نداشتن. حتی دریغ از یک لیوان آب. ولی هر کس که دوست داشته باشه می تونه با پرداخت هزینه، ساندویچ و اسنک و آب میوه و شکلات و سایر خوراکی ها رو بر اساس منویی که در هر صندلی قرار داده بودن سفارش بده و پولش رو هم همون موقع پرداخت کنه.
تصویر 6 و 7: قیمت خوراکی ها در داخل پرواز پگاسوس
خلاصه پرواز سه ساعته ما به پایان رسید و در طول پرواز هم با توجه به تاخیر اولیه، ما همش استرس داشتیم که دیر برسیم و پرواز بعدی رو از دست بدیم. ولی با رسیدن به فرودگاه سبیحا و در زمان خروج از هواپیما، یکی از مهماندارها که فارسی رو به خوبی صحبت می کرد، به ما گفت سریع برید به سمت پرواز های داخلی و نگران هم نباشید.
ما هم پس از گذر مسیر خروجی، گیت مون رو از روی تابلو ها پیدا کردیم و دوان دوان به سمت گیت رفتیم. البته کارت پرواز هم داشتیم ولی با توجه به زمان کم باقی مونده و شلوغی زیاد فرودگاه سبیحا، من همش نگران بودم. تا اینکه بالاخره به گیت خروجی رسیدیم و گفتن که هنوزبرای سوار شدن به هواپیما زوده !!! اونم در حالتی که مطابق با بلیط ما و تابلوهای فرودگاه، فقط ده دقیقه تا پرواز مونده بود و پرواز رو هم آن تایم نشون می داد و خود مسئولانش هم می گفتن تاخیر نداریم !! بهر حال ما با کمال تعجب نشستیم و یک آب معدنی کوچیک، به قیمت 6 لیر !!! از بوفه خریدیم تا زمان سوار شدن برسه.
پرواز استانبول دالامان حدود یک ساعت بود ولی کاپیتان پرواز فکر کنم کارآموز بود یا اعصاب نداشت. چون ما دل و روده مون رو یکبار به چشم دیدیم تا بلند شدیم و یکبار دیگه هم تجدید دیدار کردیم تا نشستیم !!!. با حدود 20 دقیقه تاخیر و در ساعت 10:30 به وقت محلی رسیدیم فرودگاه دالامان. قبل از فرود، زیبایی و سرسبزی مارماریس و آسمون و دریای آبی زیبا رو می شد از پنجره های هواپیما دید و همه این قشنگی ها باعث شد قند های نخورده در طول پرواز، توی دلمون آب بشه.
تصویر 8 و 9: فرودگاه دالامان
و اما مارماریس...
حالا تا برسیم به هتل، یکم در مورد خود مارماریس براتون بگم. مارماریس یک شهر بندری در ساحل دریای مدیترانه است و در استان Muğla در جنوب غربی ترکیه قرار گرفته. این شهر حدودا 38000 نفر جمعیت داره که در فصل توریستی، از شهرهای کوچک تر اطراف هم عده زیادی برای کار در هتل ها و رستوران ها به مارماریس میان.
مارماریس، مثل سایر شهرهایی که در کنار مدیترانه قرار گرفتن آب و هوای معتدل مدیترانه ای داره. در زمان نوروز که ما سفر کردیم، هوا خنک بود و خصوصا شب ها سرد می شد ولی سرما اذیت کننده نبود و در طول روز نیازی به پوشیدن لباس گرم معمولاً احساس نمی شد و یک ژاکت سبک کافی بود. البته وزش باد تقریبا هر روز وجود داشت.
تصویر 10: نقشه مسیر از مرکز شهر مارماریس تا هتل
نزدیک ترین فرودگاه به مارماریس، فرودگاه دالامان، در منطقه ای به همین نام هست و از اونجا اتوبوس هایی برای چشمه و فتحیه هم وجود داره که کسانی که قصد سفر به این دو تا شهر و حتی الودنیز رو دارن خیلی راحت می تونن از این اتوبوس ها که درست روبه روی در اصلی فرودگاه می ایستن استفاده کنن ولی برای منطقه هتل ما، اتوبوسی از فرودگاه نداشت.
قدمت شهر مارماریس به حدود 3000 سال قبل از میلاد بر می گرده که البته گویا این اواخر آثاری قدیمی تر هم در این منطقه پیدا شده که قدمت این منطقه رو بیشتر می کنه. اینطور که من در سایت ها خوندم، نام این شهر هم از کلمه ترکی استانبولی mermer (در یونانی marmaron) گرفته شده که این نام گذاری با توجه به ذخائر غنی سنگ مرمر در این منطقه است که از اون در ساخت مقبره های باستانی دالیان هم استفاده شده. بر اثر زلزله ای که در سال 1957 در استان فتحیه رخ میده، تقریباً شهر قدیمی مارماریس به طور کامل ویران میشه و فقط قلعه مارماریس و چند تا ساختمان های اطراف قلعه، سالم باقی می مونن و پس از اون کار بازسازی شهر شروع میشه.
در کل مارماریس یه شهر جمع و جور و زیبا و سرسبز هست و سفر به این منطقه بسیار بسیار لذت بخشه.
سبز و آبی... زیبا و آرام
پس از خروج از هواپیما و گذشتن از یک مسیر طولانی در فرودگاه دالامان که به خاطر کم بودن پرواز های اون فصل تقریبا نیمه تعطیل بود، به قسمت تحویل بار رسیدیم. همین قسمت هم چند نفر از مسئولای ترانسفر هتل ها، تابلو به دست ایستاده بودن که ما کسی رو با تابلوی هتل خودمون ندیدیم. به سمت ریل رفتیم ولی با کمال تعجب دیدیم که چمدون های ما روی ریل نیست. داشتیم خودمون رو آماده می کردیم که هول کنیم و ناراحت بشیم که یک خانم مهربون از مسئولای فرودگاه اومد و اسامی ما رو پرسید و به ترکی به ما یه چیزهایی گفت که ما با اینکه نفهمیدیم چی می گه ولی با اشاراتش فهمیدیم چمدون ما یک جای دیگه فرودگاهه و جالبه که روی اون ریلی که به ما نشون داد، فقط چمدون ما و یک چمدون دیگه بود. نمی دونم چرا. شاید به خاطر نوع پروازمون بود. بهرحال وسایل رو برداشتیم و اومدیم بیرون. تو محوطه سرسبز و زیبای فرودگاه دالامان که پس از باریدن بارون قشنگتر هم شده بود، هرچی دنبال ترنسفرمون گشتیم پیداش نکردیم. هتل ما هیلتون دالامان بود و قرار بود ترنسفری با تابلوی اسم هتل اونجا باشه.
خلاصه با توجه به اینکه خیلی خسته بودیم و حدود نیم ساعتی هم دنبال ترنسفرمون گشته بودیم، از یک راننده تاکسی قیمت گرفتیم که ما رو به هتل ببره. اونم گفت 80 لیر و اصلا هم حاضر نبود قیمت رو کم بکنه و برای اینکه به ما نشون بده قیمت رو بالا نگفته، رفت و یه لیست برامون آورد که مثل نرخنامه اتحادیه بود و از فرودگاه تا منطقه هتل ما رو زده بود 80 لیر. به ناچار قبول کردیم و با راننده بامزه مون که مرتب با ما ترکی صحبت می کرد، به سمت هتل رفتیم. برام عجیب بود که انگلیسی متوجه نمی شد.
تصویر 11 و 12: در مسیر رسیدن به هتل (خلاقیت به خرج دادم و از داخل ماشین عکس گرفتم !!!)
پس از عبور از جاده هایی بسیار زیبا و سرسبز، که در هوای بهاری قشنگ تر هم شده بودن، وارد یک جاده باریک فرعی شدیم. این جاده به سمت Sarigerme می رفت. یعنی منطقه هتل ما. اول جاده یک فروشگاه کوچیک در حد سوپر مارکت خیلی معمولی بود و در کنارش یک مغازه که صندل و شلوارک و کلاه و ... می فروخت. همین. یعنی دیگه تا هتل هیچی نبود. فقط تعدادی خونه های روستایی، البته با مسیری بسیار زیبا و تمیز و تمیز و تمیز !!! اگه بخوام برداشت اولیه مون رو از مارماریس بهتون بگم فقط یه چیزه: سبز و آبی، زیبا و آرام...
تصویر 13 و 14: ورودی هتل هیلتون دالامان
خلاصه به ورودی هتل رسیدیم و سریع یکی از خدمه هتل اومد و بهمون خوشامد گفت و کمک کرد چمدون ها رو داخل ببریم. به سمت رسپشن رفتم و برگه وچر هتل رو به کارکنان خوش برخورد پذیرش دادم. بلافاصله هم برامون یک آبمیوه خنک و خوش طعم آوردن. سریع کارهای پذیرش انجام شد و ما همراه با یکی از کارکنان به سمت اتاق رفتیم. ساختمون هتل هیلتون سه طبقه است و بیشتر از عرض گسترده است تا از ارتفاع و طراحی اش بیشتر مبتنی بر ایجاد اختلاف سطح در بخش های مختلف هستش که به زیبایی اش خیلی کمک کرده. محوطه باز و باغ مانند هتل هم بسیار بزرگه در حدی که ما تا روز آخر هم همه جا رو ندیدیم.
تصویر 15 و 16: بخشی از لابی هتل
برام هیچ حسی شبیه تو نیست!!
در که باز شد و وارد اتاق شدیم، درجا عاشق اتاقمون شدم. یعنی عاشق ویوی اتاقمون شدم. یه بالکن بزرگ و دلباز رو به رودخانه زیبایی که در کنار هتل وجود داشت و زمین های تنیس و والیبال و یه عالمه گل و گیاه و درخت های قشنگ. تازه بارون بند اومده بود و هوای تمیز و صدای پرنده ها و طبیعت سبز و فوق العاده ای که از بالکن اتاق می دیدیم، خستگی راه رو از تنمون به در کرد. از لحظه ورود، یه حس آرامش خوبی تو همه جای هتل موج میزد که خیلی دلنشین بود.
تصویر 17و 18و 19: منظره ای زیبا که از بالکن اتاق دیده می شد
هیلتون دالامان، رنکینگ 9.1 رو در سایت بوکینگ به خودش اختصاص داده و در فضایی معادل 6000 متر مربع ساخته شده. این هتل حدودا 15 کیلومتر با فرودگاه دالامان فاصله داره. اتاق ما شامل یک تخت دو نفره ( که در عمل سه نفر و نیمه بود !!!)، یک کاناپه تختخوابشو، میز توالت، مینی باری پر از انواع نوشیدنی (به صورت کاملا رایگان که هر روز هم شارژ می شد) ، اتو و میز اتو، سشوار و ترازو، کتری برقی، سیف باکس و چند مدل بالشت و پتو در داخل کمد بود. تمیز و مرتب و باسلیقه. و ضمناً حمام و توالت هم جدا از هم بود. پسورد اینترنت رو هم روی کاغذهایی در چند جای اتاق برامون گذاشته بودن. نقشه هایی از موقعیت بخش های مختلف هتل و زمان استفاده از این امکانات هم در اتاق قرار داده بودن که با توجه به بزرگ بودن هتل، خیلی خوب و به درد بخور بود.
تصویر 20 و 21 و 22 و 23 و 24: بخش های مختلف اتاق ما
ما بعد از توضیحاتی که پیشخدمت هتل بهمون داد، 10 دلار بهش انعام دادیم و باهاش خداحافظی کردیم و بعد از رفتنش از خستگی ولو شدیم. من یک دفعه یادم افتاد که باید رسیدنمون رو به خانواده هامون اطلاع بدیم و خانواده هایی رو از نگرانی برهانیم. برای همین به اینترنت هتل وصل شدم و تا تلگرامم رو باز کردم دیدم کلی پیام از آقای موسوی (مدیر آژانس) و خانم میر حمزه، (از کارمندان آژانس) دارم و چند بار هم باهام تماس گرفتن. نگران شدم و با آقای موسوی تماس گرفتم که با اینکه ایشون تو تعطیلات بودن، سریع جواب من رو دادن و گفتن که ترنسفر هتل، توی فرودگاه منتظر شماست و چندین بار با من تماس گرفته و گفته اگر مسافرهاتون نمیان من برم ولی من ازش خواستم که بمونه تو فرودگاه تا من شما رو پیدا کنم. منم برای آقای موسوی توضیح دادم که ما هرچی گشتیم، ترنسفرمون رو پیدا نکردیم و با تاکسی اومدیم هتل. ایشون گفتن باشه من بهش خبر میدم ولی شما حتما از رسپشن بپرسید که ترنسفر اومده بوده یا نه و چه زمانی اومده چون من بهشون گفتم مسافر من نباید بدون ترنسفر بمونه. خلاصه ما هم از پیگیری ها و لطف ایشون تشکر و خداحافظی کردیم. بعد از تعویض لباس هامون و کمی استراحت با توجه به اینکه خیلی گرسنه بودیم، برای نهار آماده شدیم.
تصویر 25 و 26 و 27 و 28: سایر بخش های اتاق ما
رستوران اصلی در طبقه همکف هتل بود. البته همون جور که گفتم به خاطر اختلاف سطح قشنگی که بین طبقات هتل درست کرده بودن، خیلی طبقات تفکیک شده نبود. ما حدود ساعت دوازده و نیم به رستوران رفتیم و جزو اولین نفرات بودیم. به غیر از سالن اصلی، در محوطه باز بیرون رستوران هم می تونستیم بشینیم و غذامون رو بخوریم. نهار هم شامل چندین مدل استیک، کباب گوشت و مرغ و ماهی، انواع غذاها از رژیمی و آب پز تا سرخ شده و چرب و چیلی، سالاد ها، پیش غذاها و مخلفات خوشمزه و دسرهای عالی بود. کلاً در طول اقامتمون، ما از کیفیت و کمیت غذاهای هتل، رضایت کامل رو داشتیم و رسیدگی پرسنل هتل، خصوصاً توی رستوران خیلی خوب بود. یک نکته جالب هم که در طول اقامتمون دیدیم، کارگروهی بسیار حرفه ای پرسنل بود. مثلا وقتی رستوران خیلی شلوغ می شد، مدیران و مسئولان نظارت رستوران هم به کمک خدمه میومدن و حتی ظروف کثیف رو از جلوی مسافرها جمع می کردن. در حالیکه در مواقع دیگه، این ها صرفا کارشون نظارتی بود ولی در زمان شلوغی، همه بهم کمک می کردند. اون هم با لبخند ...
تصویر 29 و 30 و 31 و 32: رستوران اصلی هتل (سه وعده اصلی در اینجا سرو می شد)
نهار رو خوردیم و چرخی تو هتل زدیم. من رفتم سمت رسپشن و ازشون درباره ترنسفرمون پرسیدم و گفتم ما امروز ترنسفرمون رو پیدا نکردیم. اونها هم سریع پیگیری کردن و راننده رو پیدا کردن و ازش پرسیدن. اون بنده خدا هم گفت که اومده بوده فرودگاه دنبال ما و حتی به مسئول آژانس ما زنگ زده. دیگه من متوجه شدم مسئول ترنسفر تقصیری نداشته و منم بهشون گفتم یک پیش آمد بوده که ما نتونستیم همدیگه رو پیدا کنیم و تشکر کردم و رفتیم اتاقمون تا استراحت کنیم.
تصویر 33: سفره هفت سین در رستوران هتل، کار زیبای شرکت ملودی
عصر که از خواب بیدار شدیم دیدیم که یک برگه گذاشتن زیر در اتاق ما که برای جابجایی اتاقتون، به رسپشن مراجعه کنید. منم فکر کردم مشکلی پیش اومده. رفتم پیش همون خانمی که صبح هم تو رسپشن بود و پرسیدم جریان چیه و اونم گفت ما چند تا اتاق دیگه هم بهتون نشون میدیم که سی ویو هست و اگر می خواین، می تونین اتاقتون رو بدون هزینه عوض کنید و ما خیلی متاسفیم که امروز شما معطل شدین و از شما و آژانس مسافرتی تون هم عذر خواهی می کنیم. !! دیگه واقعا نمی دونستم چی بگم. من و این همه خوشبختی محال بود. آخه هتل انقدر خوب؟ ... بلافاصله یکی از کارمندان شون با من اومد و رفتیم دو تا اتاق تو طبقات مختلف بهم نشون داد که هر دو از نظر امکانات مثل اتاق خودمون بود ولی با دید رو به دریا. ولی در کمال ناباوری همسر جان، که فکر می کرد من یکی از اتاق ها رو انتخاب کنم، من گفتم که اتاق خودمون رو بیشتر دوست دارم و نمی خوام که اتاق ریور ویو رو با سی ویو عوض کنم. آخه راستش ویوی اتاقمون و آرامشی که داشت خیلی عالی بود و اصلا آدم دلش نمی خواست از بالکن تکون بخوره. مخصوصاً صبح ها که مه روی رودخونه رو می گرفت و صدای پرنده ها و شبنم صبحگاهی و ... آدم رو مست از اونهمه زیبایی می کرد.
تصویر 34 و 35: منظره زیبای بالکن دوست داشتنی ما
ما تا شب مشغول قدم زدن و کشف قسمت های مختلف هتل بزرگ هیلتون دالامان بودیم. حیف که هوا سرد بود و تعدادی از بخش های مختلف هتل قابل استفاده نبود. مثلاً یک آمفی تاتر بزرگ و قشنگ روباز داشت که چون شب ها سردتر می شد، امکان استفاده ازش نبود. سایر قسمت های هتل، استخر های بزرگ و زیبا، رستوران های مختلف که بعضی هاش فعال و بعضی تعطیل بودن، ساحل تمیز و قشنگ، پارک آبی نسبتا جمع و جور با چند تا سرسره، پارک آبی بچه ها، اتاق بازی بچه ها و استخر سرپوشیده، جاهایی بود که رفتیم و دیدیم.
تصویر 36 و 37 و 38: بخش های مختلف محوطه زیبای هتل
روی چند تا تابلو در گوشه های مختلف لابی هم، تیم انیمیشن، برنامه های شبانه رو زده بودن و اون شب هم یک برنامه موسیقی زنده بین المللی قرار بود در ساعت ده برگزار بشه. ما حدود ساعت نه برای شام رفتیم که مثل نهار همه چیز خیلی خوب بود. خصوصا انواع کباب ها مثل چنجه و اسکندر کباب و آکچابات کوفته سی (تجربه خوردن این خوشمزه رو توی ترابزون داشتیم). من عاشق باقلواهای داغ و تازه ای بودم که در وعده شام و نهار جزو دسر ها بود. انقدر تازه بودن که تو دهن میذاشتیم آب می شد. همراه با چای ترکی تو استکان های کمر باریک... وای خیلی خوب بود، خیلی.
تصویر 39 و 40 و 41: تعدادی از استخر های هتل
بعد از شام هم قدمی زدیم و من و پسر جان برای دیدن برنامه شبانه به سالن رفتیم که برنامه خیلی خوبی بود و بعدش هم دی جی ایرانی برای هموطن هامون که اکثریت قاطع مسافرای هتل رو تشکیل می دادن، داشتن که ما چون خسته بودیم دیگه نموندیم. همسرم که خیلی خسته بود، کلاً با ما نیومد و رفت استراحت کنه و گفت که بعد از کمی استراحت میاد که دیگه نیومد و خوابش برده بود و البته کارت اتاق تو جیبش بود و ما در واقع کلید نداشتیم !! موقع برگشت ما موندیم و آقای خوابالو و دری که باز نمیشد. کلی در زدیم تا بیدار شد و در رو برای ما باز کرد و البته صبح همه این وقایع رو فراموش کرده بود !! (جالبه که تو خونه خودمون، ما نفس نیمه عمیق می کشیم، ایشون از خواب بیدار میشن. اونجا چه جوری اینطور بیهوش شده بود من نمی دونم !!)
تصویر 42: برنامه شب اول تیم انیمیشن. (به علت تغییر رنگ نورها، زیاد نمیشد عکس گرفت یا من نتونستم)
اقامت خود در مارماریس را چگونه گذراندیم؟؟
طبق تحقیقاتی که از قبل کرده بودیم و سفرنامه های دوستان سایت که راهنمایی های خیلی خوبی بود، میدونستیم که چند تا تور، معروف ترین و محبوب ترین تورهای مارماریس هستند: جیپ سافاری (به همراه مراسم آب بازی)، تور دوچرخه سواری، بازدید از قلعه مارماریس، تور منطقه دالیان و کشتی ترنج و ...
همون شب اول در بدو ورود به سالن غذاخوری دیدیم که روی تابلوی اعلانات جلوی رستوران، به فارسی در مورد تورها و ساعت برگزاری برنامه ها توضیحاتی نوشتن و یک میز مخصوص رزرو تورها هم همونجا بود که کارکنانش هم ایرانی بودن. رفتیم و از مسئولش در مورد تور دالیان پرسیدیم که گفت برای فردا ظرفیت تور تکمیل شده ولی برای پس فردا که تور جیپ سافاری هست، به قیمت نفری 40 دلار می تونید ثبت نام کنید. ما هم چون پسرمون خیلی این برنامه رو دوست داشت، گفتیم که ما رو ثبت نام کنن و دو تا خانمی که اونجا بودن، گفتن که حساب و کتاب رو با آقا فرزاد انجام بدید. ایشون مسئول اصلی تورهای هتل بودن و آدمی خوش برخورد و منظم و البته جدی. خلاصه ما 120 دلار ناقابل تقدیم ایشون کردیم و قرار شد روز سوم اقامتون، از این تور استفاده کنیم. ضمنا آقای فرزاد به ما گفت که برای رفت و برگشت به مرکز شهر مارماریس هم می تونیم ثبت نام کنیم و رایگان از این خدمات آژانس استفاده کنیم که این در اصل جزو خدمات آژانس ملودی، که برگزار کننده برنامه های هتل هیلتون دالامان بود، قرار داشت.
خلاصه اونشب پس از خوابی راحت، تمام خستگی های سفر رو از تن بیرون کردیم و آماده شدیم برای روزی دیگر و اوقاتی خوش در هیلتون دالامان دوست داشتنی.
و اما صبح روز دوم و روزهای بعد، با صدای زیبای پرنده ها شروع شد و منظره فوق العاده رودخانه کنار هتل. صبح ها روی رودخانه مه قشنگی بود که همراه با سرسبزی محیط اطراف و گلهای کاغذی خوشرنگ و صدای زیبا پرنده ها، حال و هوای فوق العاده ای برای ما به وجود میاورد.
تصویر 43 و 44: نان ها و مراباهای خوشمزه صبحانه
حاضر شدیم و رفتیم برای صبحانه و بعد از اون هم تصمیم داشتیم که بریم استخر. چون گفته بودن استخر آب گرم روزها برقرار هست. البته صرفا همون استخر مربوط به پارک آبی، دارای آب گرم بود و استخر های دیگه آبشون گرم نبود ولی خیلی جالبه که تعدادی از اروپایی ها خیلی راحت در اون آب های سرد استخر های دیگه شنا می کردن.
پارک آبی از ساعت 10 کار خودش رو شروع کرد و ما بودیم و چند سرسره و تویوپ های رنگی و هموطن های شاد. کلا همه تو استخر، فارسی حرف می زدن و دور هم خوش بودن. آب استخر هم تقریبا ولرم بود ولی مساله مهم، سردی نسبی هوا بود. یعنی برای استخر رفتن تقریبا سرد بود و از آب که بیرون میومدیم، یخ می کردیم.
تصویر 45 و 46: استخرهای هتل
بعد از کلی بازی و تفریح، ساعت دوازده و نیم استخر تعطیل شد و مسئولای پارک آبی گفتن 4 تا 6 بعد از ظهر اگه هوا خوب باشه دوباره باز میشه. معمولا عصر ها هوا ابری بود و باد میومد. خلاصه ما برای خوردن نهار، به رستوران فست فود که نزدیک استخر بود رفتیم و جاتون خالی یکی از خوشمزه ترین چیزبرگر ها رو اونجا تجربه کردیم. منو رستوران هم شامل چند نوع پیتزا، چند نوع پاستا و چند نوع برگر بود که پاستا و چیز برگرش از همه خوشمزه تر بود. سالاد هم یه روزهایی به صورت سلف سرویس و یه روزهایی سفارشی بود. بعد از نهار هم من و همسرم به اتاقمون رفتیم که استراحت کنیم و پسر خستگی ناپذیرمون هم رفت که استخر سرپوشیده رو هم امتحان کنه و چند ساعتی اونجا مشغول بود.
تصویر 47: چیز برگر رستوران فست فود هتل، یکی از خوشمزه ترین برگر هایی بود که خوردیم
بعد از یک استراحت مفصل، نزدیک های غروب برای قدم زدن کنار ساحل رفتیم. هوا خنک بود و اکثرا با سوئیشرت یا کاپشن بودن. کافه کنار استخر معمولا عصر ها حسابی شلوغ بود و اینجا می شد روی کاناپه های راحت ولو شد و از هوای خوب لذت برد و انواع بستنی، شیرینی، چای و نوشیدنی های سرد و گرم رو تجربه کرد. البته همراه با اینترنت پر سرعت هتل که حتی تا ساحل هم آنتن دهی خوبی داشت. ما هر شب می رفتیم تو لابی و سریال پایتخت یا پخش زنده برنامه های دیگه رو با گوشی هامون می دیدیم یا با خانواده هامون به وسیله واتساپ تماس می گرفتیم. واقعا از اینترنت هتل، مثل بقیه خدماتشون راضی بودیم. خدا هم ازشون راضی باشه.
تصویر 48 و 49: لابی هتل در شب. این چراغ هایی که به شکل پرنده از سقف آویزون بودند، رنگ بالهاشون تغییر می کرد
اونشب هم بعد از شام در سالن اصلی غذاخوری، به محل برنامه های شبانه رفتیم که یک خواننده ترک با گروهش بودن که زیاد جالب نبود. بعد از اون هم برنامه موزیک ایرانی شاد داشتن که ما ترجیح دادیم بریم بخوابیم و برای برنامه صبح آماده باشیم.
این گونه ما ضد حال خوردیم !!
صبح ساعت هفت بیدار شدیم. قرار بود ساعت 9 تو لابی باشیم و ما هم برای صبحانه به سالن رفتیم. بعد از صبحانه به اتاق برگشتیم و حاضر شدیم و کوله پشتی مون رو برداشتیم تا برای تور جیپ سافاری بریم. به لابی که رسیدیم دیدیم هیچ خبری نیست و خلوته. گفتیم شاید هنوز زوده و بقیه همگروهی ها مشغول صبحانه هستن. ساعت نزدیک 9 بود که دیدیم آقای فرزاد از طرف سالن غذا خوری اومد تو لابی. همسرم رفت و ازش پرسید که چرا بقیه نمیان برای تور سافاری و کی حرکت می کنیم. ایشون هم با تعجب گفتند که شما مگه نمی دونستین تور برگزار نمیشه؟؟؟ ما هم گفتیم نه نمی دونستیم... کسی به ما نگفته بود. ایشون هم گفت دیشب تو دیسکو اعلام کردن !!! قیافه های ما دیدنی بود. آخه اگه کسی شب نرفته باشه دیسکو از کجا باید خبر داشته باشه؟؟ البته ظاهرا همه رفته بودن و خبر داشتن و ساعت یک ربع به 9 هم روی تابلو اعلانات جلوی رستوران این موضوع رو اطلاع رسانی کردن که ما چون انسان های وقت شناسی هستیم، اونموقع دیگه تو لابی بودیم و ندیدیم!! علت کنسل شدن برنامه هم، هوای ابری و وزش باد در ارتفاعات اعلام شد.
تصویر 50 و 51: تور جیپ سافاری (عکس از اینترنت)
خلاصه زود دست هامون که از پاهامون دراز تر شده بود رو جمع کردیم و به آقا فرزاد گفتیم خوب حالا که برنامه سافاری بهم خورده، ما با تور شهری، بریم مرکز شهر (البته همه دوستان بهش می گفتن تور خرید. چون ظاهرا همه برای خرید می رفتن و هدف دیگه ای براش تعریف نشده بود!!). آقا فرزاد هم گفت طبق ثبت نام ظرفیت اتوبوس پره ولی اگر کسی نیومد شما رو جایگزین نفرات غایب می کنم که پس از لحظاتی، هموطنان عزیزمون حماسه آفریدند و در اقدامی پرشور، خودشون رو برای تور خرید رسوندن و ظرفیت اتوبوس تکمیل شد. جالبه که بعضی ها برای بار سوم یا چهارم بود که از این تور استفاده می کردن. البته چیزی که مسئولین ثبت نام به ما گفته بودن این بود که فقط یکبار میشه از این تور به صورت رایگان استفاده کرد و دفعات بعد شامل هزینه می شه. حالا نمی دونم این حماسه آفرینان رایگان داشتن می رفتن یا با هزینه. ولی بهرحال امسال بهار دسته جمعی داشتن می رفتن خرید.
نتیجه اخلاقی 1: درسته که شاید تو ایران نباشید، ولی همیشه مردانی از سرزمین پارس هستن که می تونن تو یه کشور دیگه هم خودشون رو به برنامه ریزی های شما برسونن و اونو دچار تغییرات کنن. پس آمادگی رویارویی با این اتفاقات رو داشته باشین.
نتیجه اخلاقی 2: خیلی تریپ مثبت بر ندارید و هرکجا و تا هر زمانی که هموطن ها دور هم جمع بودن، سعی کنید تو جمع باشید، چون همان برنامه ریزان سرزمین پارس، ممکنه تو وقت اضافه یا اصلاً بعد از وقت اضافه، یه تصمیماتی رو بگیرن و همون موقع اجرایی کنن و کسانی که رفتن مسواک زدن و شب به خیر گفتن و سایر امورشخصی،... تا بتونن صبح زود بیدار بشن و به موقع در محل قرار حاضر باشن، از اون بی خبر بمونن.
نتیجه اخلاقی 3: اگه برنامه ریزان، دوستانی از سرزمین پارس بودند، همیشه برای دو تا تور در یک زمان واحد ثبت نام کنید. چون اگه یکی اش بنا به دلایلی بهم خورد بتونید از اون یکی استفاده کنید و اگر هم بهم نخورد، جای خالی شما رو میدن به نفرات دیگه ای که این تجربه رو مثل شما نداشتن !!! (البته این صرفاً مزاح بود. ثبت نام در دو تور همزمان، کار درستی نیست)
نتیجه اخلاقی 4: حتی اگه همه برنامه ریزی هاتون هم بهم خورد، بازم بخندید و سعی کنید خوش باشید. می دونم شاید اجرایی کردنش راحت نباشه ولی الان با این هزینه ها، سفر رفتن سخت شده. اگه بخواین حرص بخورید و عصبانی بشید، فقط زمان رو از دست می دین. پس با توجه به اینکه هیچ مانعی نمی تونه یک ایرانی رو از رسیدن به اهدافش دور نگه داره، سریع یک راه حل جدید پیدا کنید، باشد که رستگار شوید !!!
خلاصه که ما هم برگشتیم تو اتاق و وسایل رو برداشتیم و رفتیم استخر سرپوشیده هتل. خیلی شیک و مجلسی.
تصویر 52: غرفه های دو طرف، برای تیم انیمیشن، عکاسان هتل و محل کرایه دوچرخه بودند
استخر هم تقریبا شلوغ بود. چون هوا نسبتا ابری بود و باد میومد و استفاده از استخر روباز برای همه خوشایند نبود. این استخر رفتن همانا و دوستی من با دختر بچه بامزه ای به اسم مبینا همان. این دختر بامزه که اگه اشتباه نکنم کلاس پنجم بود، مثل یک تورلیدر، تجربیاتش رو در اختیار ما قرار داد و از تور دالیان گفت که اصلا خوب نبوده و آخرش گل بازی داشته و مراکز خرید مارماریس که زیاد نیست و فقط ال سی وایکیکی خوب بوده و مرکز شهر مارماریس که خیلی جایی برای تفریح نداره و کلی توضیحات دیگه. بعد هم به من گفت که خانواده اونا با چند نفر دیگه از دوستاشون، با یکی از ون های جلوی هتل هماهنگ کردن و صبح رفتن بدروم و تا شب برگشتن و نظرش این بود که بدروم برای خرید خیلی خوب هست و مراکز خرید بزرگ و مجهزی داره. هزینه تاکسی برای 10 نفر هم 80 دلار در هر مسیر شده. طول مسیر هم حدودا سه ساعت رفت و سه ساعت برگشت بوده. (بر طبق اطلاعات من، از دالامان تا بدروم، حدود 200 کیلومتر هست.)
تصویر 53 و 54: استخر و زمین های والیبال و تنیس و فوتبال
با توضیحاتی که مبینا با لحن شیرین و خاصش به ما داد، یه لحظه به همسرم گفتم بیا ما هم بریم بدروم. اونجا یه دوری هم می زنیم. ولی همسر جان گفت که نه بابا چه کاریه. بدروم رو یه بار دیگه می ریم که یه هفته بمونیم و بچرخیم. ضمناً ما که زیاد خرید نداریم و خرید هامون رو می خوایم از استانبول بکنیم پس چرا اینهمه راه بریم و برگردیم. منم که همسر خوب و حرف گوش کنی هستم، روی حرف آقامون حرف نزدم و گفتم باشه بدروم نریم ولی حالا نظرت راجع به اینکه بریم چشمه یا فتحیه چیه؟ البته وقتی نگاه همسرم رو دیدم، فهمیدم که باید برم شنا کنم و به چشمه و فتحیه هم فکر نکنم. به قول مهران مدیری: چه کاریه؟ نشستیم داریم زندگی مون رو میکنیم !!
خلاصه اون روز هم گذشت و ما با توجه به تجربیات کسب شده، برای شام زودتر از شب های گذشته رفتیم تا اول برای تور شهری ثبت نام کنیم. خانمی که مسئول ثبت نام بود گفت باشه اسمتون رو برای تور شهری می نویسم چون احتمالا فردا هم تور جیپ سافاری برگزار نمیشه و میشه برای پس فردا (که می شد روز آخر سفر ما) و گفت اگه اونموقع هم برگزار نشد، می تونید پولتون رو از آقا فرزاد پس بگیرید. البته ما می خواستیم که برای تور دالیان هم ثبت نام کنیم که گفتن هنوز نفرات قبلی که دو روز پیش ثبت نام کردن نرفتن و شاید فردا برن ولی جای خالی برای فردا نداریم. خلاصه ما نقد رو چسبیدیم و گفتیم فعلا تور شهری رو بریم تا ببینیم چی میشه. بهرحال ظاهرا شرایط جوری بود که زمان برگزاری تورها مشخص نبود. البته درست روزی که ما رسیدیم یک تور دالیان برگزار شده بود و تو اون هفته این دومین بار بود که قرار بود برگزار بشه.
راستش، من و همسرم به شدت در ماه های پایانی سال خسته شده بودیم و دنبال یک استراحت و آرامش درست و حسابی بودیم و این دقیقا چیزی بود که هیلتون دالامان برای ما داشت. درسته که پسر نوجوون ما یکم حوصله اش سر رفت و از اینکه نتونسته بودیم تور جیپ سافاری رو بریم ناراحت بود، ولی همون آرامش و امکانات هتل هم برای ما دلنشین و کافی بود و با توجه به برنامه ریزی ای که برای استانبول داشتیم، ترجیح می دادیم در مارماریس، بیشتر تو هتل باشیم و به قول معروف ریلکس کنیم.
تصویر 55 و 56: رودخانه زیبای کنار هتل
عصر رو پس از تمرین والیبال ساحلی پدر و پسر و تشویق های من به عنوان طرفدار هر دو تاشون، در محوطه سرسبز و زیبای هتل چرخیدیم و برای عصرونه هم گوزلمه خوردیم. یک کلبه رو در نزدیکی ساحل به صورت تقریبا سنتی درست کرده بودند و خانم مهربانی که با انتخاب خودمون، از بین گزینه های سیب زمینی، پنیر و اسفناج، گوشت و پنیر و یا ترکیب دو مدل، نان های خوشمزه ای به نام گوزلمه می پخت. تجربه این نان ها رو در هتل آنتالیا هم داشتیم. اونم به همراه آیران (دوغ) که اونجا به صورت سنتی در مشک بود و اینجا به صورت بسته بندی لیوانی پاستوریزه. ولی هر دو خوشمزه.
تصویر 57 و 58 و 59: خانه گوزلمه و کلاغ هایی که آزادانه و بدون ترس در کنار ما منتظر تکه های نان بودن
اون شب، طبق اطلاعاتی که روی تابلو اعلانات هتل زده بودن، قرار بود اجرای برنامه یک گروه آفریقایی رو داشته باشیم. با اینکه نسبتا زود به سالن رفتیم، همه جاهای نشستن پر شده بود و مجبور شدیم ایستاده برنامه رو نگاه کنیم. برنامه اون شب فوق العاده جالب بود. یک گروه آفریقایی، با بدن هایی ورزیده که به شکل قبیله های بومی لباس پوشیده بودن و حرکات آکروباتیک و رقص گونه و خاصی رو با مهارت زیادی انجام می دادن که بسیار هنرمندانه بود. حدود یک ساعتی برنامه داشتن و پس از اون هم برنامه موزیک برای ایرانی ها. ما هم اونجا نشستیم تا ببینیم اگر خبری هست مطلع بشیم که هیچ خبری نبود و ما از چیزی مطلع نشدیم و بدینسان به اتاق برگشته و خوابیدیم !!
تصویر 60 و 61: بخشی از خوشمزه های شام
کلیپ 1: اجرای برنامه توسط گروه افریقایی
مارماریس گردی
صبح روز بعد، پس از خوردن صبحانه به لابی رفتیم. این بار تعداد زیادی از هموطنان عزیز تو لابی بودن و منتظر اتوبوس که برای تور خرید برن !!. وقتی سوار اتوبوس شدیم، خیلی ها داشتن از همدیگه اطلاعات می گرفتن که کجا بریم و چکار کنیم. برام جالب بود که بعضی ها حتی یک سرچ ساده در مورد محل اقامت و مقصد سفرشون نکرده بودند. مثلا یک زن و شوهر جلوی ما نشسته بودن و خانمه دائم می گفت جای این هتل خیلی بده. وسط بیابون گیر افتادیم !!! من چشمهام داشت از حدقه در میومد. بیابون؟؟؟ این همه سرسبزی و جنگل و درخت و گل و بلبل دور و بر ماست. بیابون آخه؟؟ حداقل بگو وسط جنگل گیر افتادیم. شوهرش هم هی میگفت دو تا پاساژ این نزدیکی ها نیست و برای یه خرید و تفریح ما باید کلی راه بریم و بعد هم چند تا فحش به آژانسی که تور رو ازش خریدن و صاحب هتل داد و گفت این همه پول دادیم، ما رو آوردن وسط بیابون!!! آخه صاحب هتل چه گناهی داشت؟؟ باید هتلش رو می برد وسط شهر درست می کرد؟ من واقعا نمی تونستم این آدم ها رو بفهمم. یعنی به قول خودشون این همه پول داده بودن ولی حتی نرفته بودن دو تا خط تو سایت های فارسی زبان (بوکینگ و تریپ ادوایزر، پیشکششون) در مورد این هتل بخونن و ببینن اصلا یکی از ویژگی ها و مزیت های این هتل، دور بودنش از محیط شهری و قرار گرفتن در یک طبیعت بی نظیر و بکر هست. البته شاید این برای همه مزیت نباشه و مثلا یکی دوست داشته باشه که هتلش در مرکز شهر باشه. این کاملا سلیقه ای هست و چون سلیقه ای هست، هر کس باید در مورد محل اقامتش و هدفش از سفر تحقیق کنه و به اون چیزی که می خواد برسه.
تصویر 62 و 63: در مسیر حرکت به سمت مرکز شهر مارماریس
خلاصه که ما با اتوبوس یک ساعتی از جاده ای به سبک جاده چالوس، رفتیم تا به مرکز شهر رسیدیم. مسیر واقعا زیبا بود و هوا هم ابری و بعضی جاها مه آلود. راننده اتوبوس رو در میدان مرکزی شهر به نام میدان جوانان 19 می (Marmaris 19 May Youth Square) نگه داشت و ما پیاده شدیم. موقع حرکت از هتل، آقا فرزاد به همه گفت که اتوبوس که پیاده تون کرد همون جا صبر کنید تا تور لیدر بیاد. بعد از حدود 5 دقیقه یک خانم جوان اومد و خودش رو لیدر ما معرفی کرد و سریع گفت هر کی می خواد پول چنج کنه با من بیاد اونطرف خیابون و هر کس هم پول چنج کردن نداره، می تونه بره و همه ساعت 5 همین جا باشید. بعد هم گفت فروشگاه ال سی وایکیکی همین ضلع جنوب میدان هست و بقیه مغازه ها سمت چپ. خداحافظ !! داشت می رفت که من زود رفتم ازش پرسیدم برای رفتن به قلعه مارماریس از کدوم سمت بریم. اونم یکم با تعجب نگاهم کرد و گفت سمت چپ هست ولی خیلی چیز خاصی نداره. مرکز خرید مارینا رو هم ازش پرسیدم که گفت سمت چپ برید بعد بپرسید. بدین سان بود که ما فهمیدیم اینجا همه چیز سمت چپه!!! حالا بعضی چیز ها چپ تره !!
تصویر 64 و 65 و 66: میدان جوانان و مسیر حرکت به سمت چپ !!!
بعد از خداحافظی از تور لیدر، پیاده به سمت دریا و در اصل بندر مارماریس راه افتادیم. مثل سایر شهر های ترکیه، اینجا هم فرهنگ کافه نشینی و نوشیدن چای جلوی مغازه ها خیلی رایج بود. بافت شهری مارماریس، جمع و جور و تمیز و صمیمی و شاد بود و حس خوبی به آدم می داد. کمی که رفتیم به مجسمه بزرگ آتاتورک رسیدیم که وسط یک میدان و درست در کنار بندر قرار داشت. بعد از اون طبق توصیه، به سمت چپ رفتیم. انواع و اقسام کشتی های کوچک و بزرگ و رنگارنگ، در کنار اسکله پهلو گرفته بودن و منظره بسیار جالبی رو ایجاد کرده بودند. یک کشتی به شکل کشتی دزدان دریایی نظر ما رو جلب کردن و از آقایی که برای تبلیغ کشتی اونجا ایستاده بود در مورد قیمت هاشون پرسیدیم که گفت امروز هوا ابریه و باد میاد و کشتی ها حرکت نمی کنند ولی فردا قراره هوا آفتابی بشه و قیمت های اون کشتی هم بر اساس طبقات و خدمات و پذیرایی متفاوت بود. ما هم صرفاً یک عکس یادگاری گرفتیم و باهاش خداحافظی کردیم و به راهمون ادامه دادیم.
عکس 67 و 68 و 69 و 70: اسکله مارماریس و همچنان حرکت به سمت چپ !!
مسیر رو ادامه دادیم و از دیدن کافه های زیبای کنار اسکله و حال و هوای اون منطقه از شهر حسابی لذت بریدم. در ادامه به سمت مرکز خرید نتسل مارینا رفتیم که فضای جالبی داشت و برند های نه چندان شناخته شده ای اونجا شعبه داشتن و البته قیمت ها هم بالا بود. ما یک دوری زدیم و بیرون اومدیم. نزدیک نتسل، یک شعبه فروشگاه میگروس هم بود. میگروس، یکی از هایپر مارکت های معروف ترکیه است و معمولاً همه اجناس هم قیمت مناسبی دارن. منم همیشه تجربه خرید خوبی از میگروس دارم. مثلا یه بار تو سفرمون، از فروشگاه میگروس شهر ارزروم 6 تا ماهیتابه خریدیم. (البته ما و همراهانمون با هم!!!) و اتفاقا چه جنس خوبی هم داشت و هنوز استفاده می کنم. خلاصه پس از ادای دینی به میگروس مارماریس و خریدی معادل 76 لیر، از میگروس جان، دل کندیم و به سمت قلعه تاریخی مارماریس حرکت کردیم.
تصویر 71 و 72: مرکز خرید نتسل مارینا
مسیر قلعه به شدت زیبا بود. کوچه هایی با عرض کمتر از دو دست و پر از گلهای کاغذی و سنگفرش شده و تمیز. درهای خانه ها و مسافر خانه های کوچک به زیبایی تزیین شده بود و حال هوای فوق العاده ای داشت که شاید عکس ها گویا تر باشن و در کلام نشه به خوبی وصف این زیبایی ها رو گفت.
تصویر 73 و 74 و 75: در کوچه پس کوچه های بافت قدیمی مارماریس
ورودی قلعه مارماریس نفری 8 لیر بود و البته بخش موزه، ورودیه جداگانه داشت. ما چون قبلا عکس های موزه باستان شناسی مارماریس رو توی جستجو هامون دیده بودیم، فقط بلیط بازدید از قلعه رو گرفتیم. در محوطه قلعه هم تعدادی مقبره قدیمی و اشیاء و آثار باستانی وجود داشت.
تصویر 76 و 77 و 78: قلعه مارماریس
تصویر 79 و 80 و 81: تعدادی از اشیاء قدیمی که در قلعه نگهداری می شدن
قلعه مارماریس دو طبقه بود و وقتی به بالای قلعه رفتیم، نمای بسیار بسیار زیبایی از اسکله و دریا دیدیم. محو شدیم... لذت بردیم و یکی از بینظیرترین منظره های عمرمون رو از بالای قلعه مارماریس دیدیم.
تصویر 82 و 83 و 84: منظره هایی زیبا، همراه با وزش باد و صدای دلنشین دریا
بعد از کلی عکس گرفتن و لذت بردن از مناظر، در حالی که باد به شدت می وزید، برگشتیم تا دوباره به مرکز شهر و بازار سرپوشیده یا همون کاپالی چارشی بریم. البته وقتمون خیلی کم بود و برای خرید زیاد وقت نداشتیم. با توجه به اینکه برنامه خرید رو برای استانبول در نظر گرفته بودیم، یک چرخی در بازار زدیم و از یک مغازه، یک بشقاب یادگار مارماریس به قیمت 20 لیر خریدیم. به نظرم بازار برای خرید مناسب بود و تقریبا همه چیز تو کاپالی چارشی پیدا می شد. ما همیشه سعی می کنیم یک یادگاری از جاهایی که سفر می کنیم تهیه کنیم. خیلی حس خوبیه نگهداری و دیدن یادگار های سفر و یادآوری خاطرات شیرین اون سفر. خلاصه بعد از خرید یک بشقاب یادگاری، به سمت فروشگاه ال سی وایکیکی رفتیم که پر از هموطن های عزیزمون بود. فروشگاه چند طبقه بود و هر طبقه مختص لباس های یک گروه. مثلا زنانه، مردانه، بچگانه و ...
تصویر 85 و 86: در مسیر برگشت از قلعه
همونطور که گفتم برنامه اصلی خرید برای استانبول بود ولی چند تکه لباس که قیمت های مناسب داشت خرید کردیم. دیگه سفر که بدون خرید نمیشه (البته میشه ها، ولی با خرید، لذتش چند برابر میشه). بعد از خرید، دیگه داشتیم از گرسنگی تلف می شدیم و به تنها چیزی که فکر می کردیم غذا بود. خیابان رو به روی میدان 19 مارس، پر از رستوران و کافه بود. یه رستوران که از ظاهرش خوشمون اومد رو انتخاب کردیم و رفتیم داخل. فضای قشنگ و دلبازی داشت. دوتا اسکندر کباب و یک پیده گوشت سفارش دادیم که به همراه یک بشقاب سالاد و پیش غذایی که خودشون برامون آوردن و نوشابه، شد 85 لیر که به نظرم با توجه به حجم غذا مناسب بود. ضمنا غذاش هم واقعا خوشمزه بود. طعم دار و چرب و چیلی و دلبر !!!
تصویر 87 و 88 و 89 و 90: رستوران egevera و اسکندر کباب و پیده خوشمزه
ما غذاهای زیادی رو تو سفرهامون به ترکیه تست کردیم ولی نمی دونم این اسکندر کباب چرا انقدر به دل ما نشسته که همیشه جزو اولین گزینه های انتخابی ماست. خیلی دوستش می داریم و همیشه میگیم: خدایا اسکندر کباب را حفظ بفرما !!! همچنین آکچابات کوفته سی و بیتی کباب و آدانا کباب و باقلوا و سایر بستگان این خوشمزه ها (نیایش های انسان های شکمو) !!
بعد از نهار، سریع خودمون رو به محل قرارمون با راننده اتوبوس رسوندیم و با توجه به اینکه تقریبا همه به موقع سوار شدن، به سمت هتل راه افتادیم. تو مسیر برگشت، بارون نم نم شروع به باریدن کرد و منظره اطراف جاده به شدت زیبا و رویایی شد. مه و نم نم بارون و طبیعت سرسبز و خونه های رنگی رنگی...
تصویر 91 و 92: در مسیر برگشت به هتل و طبیعت بهشتی مارماریس، به همراه نم نم بارون
به هتل برگشتیم و بعد از کمی استراحت و خوردن چای در کافه کنار استخر و پس از اون شام خوشمزه در رستوران هتل، برای دیدن برنامه های شبانه رفتیم. قرار بود اونشب برنامه در سالن آمفی تاتر یا همون سالن همایش های اصلی هتل که در ساختمان روبه رویی هتل بود برگزار بشه. ساختمان رو به رو هم بخشی از هتل بود که برای مراسم ها و همایش ها از اون استفاده می شد.
تصویر 93 و 94: کافه کنار استخر و دسرهای لذیذ رستوران هتل
جمعیت زیادی اون شب برای دیدن برنامه شعبده بازی عارف غفوری اومده بودن و سالن بزرگ هتل کاملا پر شده بود. من قبلا اسم عارف غفوری رو شنیده بودم ولی خیلی در موردش نمی دونستم. قبل از رفتن به این سفر، با توجه به اینکه فهمیدم یکی از برنامه های نوروزی هتل هیلتون دالامان، حضور عارف غفوری و اجرای شعبده بازی های خاص و منحصر به فردش هست، یکم در موردش تحقیق کردم و دیدم بابا کلی کارش درسته. ایشون اصالتا ایرانیه و در حال حاضر شهروند ترکیه است. عارف، در برنامه معروف استعدادهای درخشان ترکیه، برنده نهایی میشه و این برنامه، پر بیننده ترین برنامه تاریخ کشور ترکیه میشه. ایشون در سطح بین المللی هم جایزه بزرگ مرلین رو به دست میاره و هم اکنون نامش در انجمن جادوگران مرلین، به عنوان یکی از چهره های برتر، در کنار نام کریس انجل و دیوید کاپرفیلد قرار داره.
تصویر 95: عارف غفوری و اجرای به یاد ماندنی شعبده بازی
کلیپ 2: یکی از اجراهای عارف غفوری
برنامه اونشب جالب و به یاد موندنی بود. ما هم خوشبختانه تو ردیف دوم صندلی ها نشسته بودیم و تقریبا به سن اجرا نزدیک بودیم. یک جو خاصی تو فضا حاکم بود و همه در سکوت، به کارهای این شعبده باز خیره شده بودن. عارف برای همه شعبده بازی هاش از بین جمعیت حاضر، افرادی رو به روی سن دعوت می کرد و اتفاقا برای یکی از برنامه ها هم همسر منو دعوت کرد که به روی سن بره. اون برنامه اینجوری بود که 4 جعبه روی میز گذاشته بود و تو یکی از جعبه ها 3000 دلار وجود داشت. عارف گفت هر کس درست حدس بزنه که پول تو کدوم جعبه است، همین الان پول رو می دم به خودش و البته کار خودش هم این بود که ذهن آدم ها رو منحرف کنه. من از همون جا که نشسته بودم خودم رو کشتم و به همسرم می گفتم جعبه 1... جعبه 1... ولی اون در کمال ناباوری گفت جعبه 3 !!! و پول در جعبه 1 بود. همینجوری 3000 دلار نازنین پرید. اصلا نوستراداموس کی بودم من؟؟ شعبده باز کی بودم؟؟ کلی دلم سوخت که چقدر خوب حدس زدم ولی همسر جان حرف گوش نداد. البته هنر عارف هم این بود که ذهن اینا رو بهم بریزه و به قول خودش نذاره بفهمن تو کدوم جعبه پوله. اما اگه برنده می شدیم چی می شد.... هی روزگار...
نتیجه اخلاقی: به حرف های همسرتان گوش دهید. باشد که با برنده شدن 3000 دلار، رستگار شوید. البته اگه حرف گوش بدید ولی برنده نشوید هم رستگار می شوید. مطمئن باشید...
بعد از برنامه عارف به بخش اصلی هتل برگشتیم و قدم زدیم و برای خوابیدن به اتاقمون رفتیم. فردا روز آخری بود که تو هتل دوست داشتنی هیلتون دالامان داشتیم.
تصویر 96 و 97 و 98: محوطه بیرونی هتل در شب
صبح وقتی بیدار شدم، اولین کاری که کردم این بود که رفتم تو بالکن. انگار یه جورایی دلم می خواست این منظره و حال و هوای خوب رو تو ذهن و روحم برای همیشه ذخیره کنم. همه جا سبز سبز و بارون زده بود. بوی چوب بارون خورده تو فضا بود و مه صبحگاهی روی رودخونه و آواز سرمست پرنده ها... وای خدایا شکرت که این حس و انرژی خوب رو توی سفر به ما دادی.
با همسر جان و پسر جان رفتیم برای صبحانه و بعد هم رفتیم کنار دریا و قدم زدیم و عکس گرفتیم. هوا تقریبا آفتابی بود ولی باد خنکی میومد. می خواستیم بریم استخر سر باز که دیدیم که هوا سرده و ممکنه روز آخری سرما بخوریم. برای همین رفتیم استخر سرپوشیده هتل و تا حدود ساعت 11 اونجا بودیم.
تصویر 99 و 100: از خوشمزه های صبحانه
اون روز قرار بود مسابقه Mr. Hilton تو دیسکو هتل برگزار بشه. مسابقه به این شکل بود که مجری پنج تا آقای جوان رو از بین داوطلب ها انتخاب کرد که بعد از معرفی دیدیم چهار نفرشون ایرانی هستن. بعد از عدد یک تا 5، برای هر عدد یک حرکت تعریف کردن و وقتی این عدد ها رو پشت سر هم می گفت یا جا به جا می کرد و می گفت، حرکات این آقایون خیلی بامزه بود و ما کلی خندیدیم. آخر سر هم مجری بهشون گفت باید برید از توی تماشاچی ها برای خودتون یار جمع کنید و پشت سرتون قطار کنید. هر کس یاری که جمع می کنه بیشتر باشه برنده است. این بخش هم باحال بود و یاد دوران کودکی افتادیم که قطار بازی می کردیم. البته قطارها برای هم لایی هم می کشیدن و کلی هیجان درست کردن. آخر سر هم یکی از جوانان ایرانی که البته راننده قطار ما نبود، برنده شد و لقب مستر هیلتون رو گرفت.
تصویر 101 و 102 و 103: نهار در رستوران فست فود و میز دسر ها و میوه های رستوران
عصر هم دوباره والیبال ساحلی پدر و پسری رو داشتیم. در محوطه هتل که منتهی به استخر ها و دریا می شد، درست رو به روی کافه اصلی هتل، اتاقک هایی مخصوص گروه های انیمیشن و فعالیت های ورزشی بود که پسر خوش اخلاقی مسئولش بود. البته همه این تفریحات به صورت گروهی برگزار نمی شد. مثلا ما خودمون می رفتیم ازش توپ والیبال می گرفتیم و بازی می کردیم. دارت، مینی گلف، والیبال ساحلی، تنیس، فوتبال و بدمینتون، تفریحاتی بود که تو زمانی که ما بودیم وجود داشت. البته فکر کنم برای استفاده از زمین تنیس و راکت هاش باید هزینه پرداخت می کردیم که ما چون استفاده نکردیم، دقیق نمیدونم.
تصویر 104 و 105 و 106 و 107: والیبال ساحلی پدر و پسری و خلاقیت های پسر ما در ساحل
خلاصه که اون روز هم با خوبی و خوشی و تفریح در محیط هتل گذشت. دوباره میگم که هدف ما از بخش اول سفرمون، استراحت بود. برای همین زیاد قصد بیرون رفتن از هتل رو نداشتیم و از طرفی با توجه به هوای خنکی که بود، بعضی تورها اجرا نمی شد وگرنه ما دوست داشتیم که استفاده کنیم.
تصویر 108: نمایی از هتل، از پشت پنجره بار شمالی هتل
تصویر 109 و 110: سالن بدنسازی و ماساژ هتل
برنامه شب، کنسرت به همراه گروه موسیقی بود. یکی از نوازنده های این گروه که بسیار زیبا ویولون می زد، شب های گذشته هم اجرا داشت ولی اونشب، گروهشون کامل بود و برنامه هم شاد خوب. ضمناً به علت تعداد زیاد هموطن هامون، این برنامه هم توی سالن همایش هتل برگزار شد و فضای باز و خوبی بود برای فعالیت های شاد دوستان. ما هم یک شب شاد و به یادموندنی رو در آخرین شب اقامتون در کنار دوستان تجربه کردیم و حسابی بهمون خوش گذشت. بعد هم به اتاق برگشتیم و وسایلمون رو جمع کردیم تا صبح زیاد معطل نشیم. من اون روز عصر از رسپشن، در مورد ترنسفرمون به فرودگاه پرسیده بودم و بهم گفتن برای ساعت 8 صبح تو لابی باشیم تا ما رو به فرودگاه برسونن.
تصویر 111: مراسم شب آخر
صبح ساعت شش و نیم بیدار شدیم و آخرین جمع و جورها رو کردیم و برای صبحانه به سالن رفتیم و سریع برگشتیم بالا و با چمدون ها به لابی اومدیم. درست راس ساعت 8 بود و رسپشن هتل هم بعد از خوش و بش کردن، از ما بابت انتخاب هتل هیلتون دالامان تشکر کرد و گفت اگر ممکنه، برامون تو بوکینگ یا تریپ ادوایزر در مورد اقامتتون بنویسید که ما هم گفتیم چشم و بعد هم سه تا جعبه خیلی کوچیک مثل جعبه جواهر بهمون داد که تو هر کدومش دو تا شکلات بود. کارشون قشنگ بود و به دلمون نشست. خداحافظی کردیم و با شاتل اختصاصی هتل، که یک بنز مشکی خوشگل بود، به سمت فرودگاه راه افتادیم. هوا هم آفتابی بود و بسیار لطیف. یه جورایی سخت بود که از این هتل زیبا و خوب دل بکنیم ولی به امید روزهای خوب در استانبول، با هیلتون دالامان دوست داشتنی خداحافظی کردیم.
تصویر 112 و 113: صرفه جویی در مصرف برق، با استفاده از سقف های متحرک که صبح ها کنار می رفت و از نور طبیعی استفاده می کردن و فقط شب ها چراغ ها روشن می شد.
تصویر 114: خداحافظی با این قاب زیبا ...