آخرین عصرِ حضور...
آخرین عصر حضورمان در بلژیک است. در خانه مان هستیم و مشغول جمع کردن وسایلمان. فردا صبح ساعت 9/۳۰ دقیقه پرواز داریم به سمت مقصد بعدی مان پراگ. صاحب خانه مهربان ما خانم کریستلا از ما دعوت میکند که در تراس بنشینیم به صرف چای و نوشیدنی گپ و گفتی داشته باشیم .
ساعت ها با هم گفتگو می کنیم و از همه چیزحرف می زنیم . از وضع زندگی در بلژیک و گرانی مالیات و سختی قوانینش . ایران و زیبایی هایش و البته سختی و مشکلاتی که ما داریم . از احترام به قوانین در خیابانها و رانندگی ها می پرسم . اینکه چقدر همه به تو لبخند می زنند و وقتی می خواهی از خط عابرعبور کنی توقف می کنند و بدون اعتراض و در آرامشِ کامل به تو راه میدهند و در ایران وقتی میخواهی عبور کنی اتومبیل ها قطعاً بیشتر گاز می دهند که مبادا حقشان خورده شود و در کل از زندگی عقب بیفتند ! در جواب من گفت اگر شما عابر هستی و از خط عابر در حال عبور و من وارد خط عابر شوم 150 یورو جریمه خواهم شد. خیلی هم فریب لبخندها را نخور . این لبخند ها برای تو و توریستی است که به کشورما آمده. فرهنگ ما را قوانین و اجبار و جریمه ساخته و حالا در خیلی جاها تبدیل به عادت شده. آن قدر جریمهها سنگین است که چه در قدیم و چه اکنون کسی جرأت نمیکند اندکی خطا کند و به همین شکل فرهنگ آرام آرام شکل می گیرد. ما همیشه این طریقه سفر کردن را به هتل و.. ترجیح میدهیم و یکی از دلایلش همین است. بحث و گفت و گو با اهالی شهر برای شناخت هر چه بیشتر زیر و بم زندگیشان تا دید بهتری نسبت به جهان پیدا کنیم.
گپ وگفت ما با کریستلا به درازا کشید و از مشکلات زندگی در بلژیک برای ما گفت. و در آخر به این نتیجه میرسیم که چقدر همه ما شبیه هم هستیم .همه مردم دنیا مثل همیم. در همه جا همه مردم درگیر دغدغه و مشکلات خودشان هستند. مشکلات بعضی کمتر و مشکلات برخی بیشتر. از نظر من مردم بلژیک از سطح رفاهی مطلوبی برخوردار هستند و همه زندگی شان با حساب و کتاب است . خیلی ها آرزوی مهاجرت به چنین کشوری دارند . ولی کریستلا در کمال تعجب می گوید خیلی ها در بلژیک آرزوی مهاجرت به کشوری دیگر دارند... مثلاً یکی از دوستانش آرزوی مهاجرت به اسپانیا دارد. اسپانیایی که از لحاظ اقتصادی اوضاع خوبی ندارد . لااقل بهتر از بلژیک نیست. از صحبت ها میفهمیم که مردم بلژیک هم از خیلی سیاستهای کشورشان شکایت دارند. مردمی که همینجا زاده می شوند و رشد می کنند و کار می کنند ولی شکایت دارند چه برسد به مهاجرانی که به قول کریستلا وقتی توریست هستی لبخند می بینی ، ولی وقتی می شوی یکی از خودشان کم کم لبخندها محو می شوند. به هرحال بالا بروی و پایین بیای نان خور آنها هستی!
باخودم فکر میکنم پس مردم دنیا دنبال چه هستند؟ چه آرامشی! اصلا آرامش کجاست؟ در کشور من نیست. ظاهراً به گفته خودشان در کشور آنها هم نیست. پس کجاست! و هر چه بیشتر به این نتیجه میرسم که آرامش کاملاً اتفاقی درونییست! هیچ چیز در بیرون آدمی اتفاق نمی افتد! ولی ما یک عمر را به هوای آن و در مسیر اشتباه سپری می کنیم و چشم بر هم زدنی پیر میشویم! و متوجه میشویم که چه در بی پولی و چه در ثروت ، چه اینجا و چه آن جا همیشه بیهوده دنبال آرامش گشتهایم. غافل از اینکه راه اشتباست...
میزبان مهربان...
شاید ازدست دادنِ پرواز...
پرواز مان به مقصد بعدی یعنی پراگ ساعت نه و نیم صبح است. کمی استرس می گیریم. چون فاصله شهر ما تا فرودگاه بروکسل حدود ۱ ساعت و ۳۰ دقیقه است. کمی بیشتر از آنچه تخمین زده بودیم. چون حساب این را نکرده ایم این پرواز از فرودگاهی بلند می شود که از شهر بروکسل کمی فاصله دارد . حتی میزبانمان خانوم کریستلا هم برایمان دست به دعا می شود .
ساعت ۵ صبح خودمان را به ایستگاه قطار شهرمان می رسانیم و قطار بعدی به مقصد بروکسل ساعت 6 به راه میفتد !
استرس وجودمان را لبریز می کند که مبادا نرسیم . پرواز ما با هواپیمایی شرکت رایان ایر است. یکی از معروفترین هواپیمایی های داخلی اروپا و البته جزو اقتصادی ترین ها . بلیط را ۴۵ یورو برای هر نفر خریدم البته با بار . چون مطمئن نبودم کولههای مان برای داخل پرواز مشکل دارد یا خیر. دلم فقط به این خوش است که چک این را انجام داده ام. اگر برای این قبیل پروازها چک این را انجام ندهید هم هنگام پرواز وقتگیر است و هم کلی پول از شما طلب میکنند.
به شهر بروکسل می رسیم. وقتی نداریم. ساعت ۹ شده است. منتظر اتوبوس هایی هستیم که به فرودگاه می روند. ولی صف بسیار طولانی است و اتوبوس هنوز نیامده. بدون شک از همین الان هر وقت هم بیاید تا سوار شویم و راه بیفتد قطعاً باز هم به پرواز نخواهیم رسید. نگاهی به اطراف می کنم. ناگهان در سمتی دیگر تاکسی ای میبینم. حقیقتا سوار شدنِ تاکسی در اروپا حماقت است. به علت هزینه بسیار بالای آن. ولی حالا چارهای نیست . تنها راه باقی مانده و تنها راه نجات ماست تا حداقل ۹۰ یوروی بلیط مان نسوزد. میروم به سمت راننده. میپرسم چقدر تا فرودگاه میگیری ؟ می گوید ۲۵ یورو. البته که به نظر زیاد می آید ولی من فکر میکردم خیلی بیشتر از این باشد .
کیانا را خبرمی کنم. سوار می شویم و به راننده تاکید می کنیم که داریم پرواز را ازدست میدهیم. لحظهای که به فرودگاه می رسیم نمیدانم چطور خودمان را نفس نفس زنان به کانتر پرواز رسانده ایم! هواپیمایمان را دیدم که روی باند منتظر است! نامهایمان را از بلندگوی فرودگاه نمی خوانند، بلکه فریاد میزنند ! معلوم است آخرین صداکردن هاست! چون چک این را قبلاً انجام داده ام کارمان سریع پیش رفت و دویدیم. صفِ بار در فرودگاه بسیار زیاد است و دائم همچنان نام هایمان خوانده می شود. از دور اشاره هایی به پلیس فرودگاه می کنم و به آنها می فهمانم که آدم های مشهوری که نامشان دائم در حال فریاد زدن است ماییم و ما در صف انتظار هستیم! آنها هم بلافاصله به خدمه پرواز اعلام کردند و ما خیالمان کمی راحت شد.
بعد از دقایقی با سری پایین و شرمندگی وارد هواپیما شدیم. شرمندگی از نگاه های خیره مسافرین که به خاطر ما شاید حدود ۱۵ دقیقهای را معطّل شده اند. آرامشی وجودمان را فرا گرفت و آنقدر دویده بودیم که فقط خوابی آرام در این پروازی که یک ساعت و نیم به طول خواهد انجامید می چسبد. پروازی که نه غذا دارد و نه آب. تازه خوب است بدانید در این قبیل پروازها خدمه مانند دست فروشان متروهای خودمان با عطر و ادکلن و روزنامه و مجله می آیند راهروی وسط و قیمت ها را فریاد می زنند تا مسافران دستشان را در جیب مبارک کنند و دو قرانی کاسب شوند! وضعیتی ست خلاصه !
حدود ساعت ۱۱ ظهر به فرودگاه پراگ می رسیم. شهری که مرکز کشور چک است و واحد پولی اش یورو نیست. کرون است.
اتاقی از یک خانه بزرگ اطراف مرکز شهر را اجاره کرده ایم. صاحبان خانه دختر و پسری جوان هستند که خودشان هم بسیار اهل سفرند.. برای رسیدن به آن ابتدا نیاز به کمی کرون داریم که در فرودگاه کمی یورو را تبدیل به آن کنیم.
لازم به یادآوری نیست که بگویم تبدیل پول در فرودگاه ها کار اشتباهیست! زیرا بسیار مبلغش با داخل شهر فرق دارد . البته به اندازه ای که خودمان را به شهر برسانیم ایرادی ندارد .
بیرون فرودگاه دکه ای پیدا می کنیم که بلیتهای چند روزه برای اتوبوس و مترو در پراگ می فروشند. هر یک یورو حدود ۲۵ کرون است و برای خرید بلیط هفتاد و دو ساعته ۳۳۰ کرون به ازای هر نفر پرداخت میکنیم. کافیست یکبار وارد دستگاه کنید و دیگر تا ۷۲ ساعت نیازی به این کار ندارید . هر وقت پلیس جلوی تان را میگیرد کافیست همین را نشان دهید .
سوار مترو میشویم و در نزدیکی خانه مترو را ترک میکنیم و با پیاده روی حدود ۵ دقیقه به خانه می رسیم. خانه ای بزرگ و حیاط دار.
بعد از سلام و احوالپرسی با مایک صاحب خانه و همسرش ما را به داخل اتاقمان راهنمایی میکنند . اتاقی بسیار بزرگ و نورگیر و زیبا که پنجره های سراسری رو به حیاط سرسبز شان دارد . البته آنقدر زیاد است که پرده ها را می کشیم و کمی استراحت میکنیم تا آماده شویم برای کشف شهر جدید...
ورود به کارت پستالی به نام پراگ...!
پراگ شهریست با قدمتی ۱۱۰۰ساله. به نوعی این شهر را عروس اروپا می خوانند. این شهر جزو شهرهاییست که معروف است به معماری بنا هایش. بعد از پاریس و بروکسل و بروژ رویایی پراگ کار سختی دارد و ما نگرانیم که از پس آن بر نیاید.
باید برای شروع گشت و گذار دوباره از رفیق دیرینه مان گوگل مپ طلب کمک کنیم . نگاهی به نقشه میاندازیم و حدود مرکز شهر و جاهای دیدنی را مشخص می کنیم. ساده ترین حرکتی که می توانید انجام دهید این است که در قسمت آدرس گوگل مپ تایپ کنید attraction in و بعد نام یک شهر . آن وقت همه جا های دیدنی به صورت مارک شده روی نقشه ظاهر می شود و وقتی لیست را براساس مقدار فاصله از خودتان باز می کنید کاملاً به شما می گوید که چطور حتی می توانید پیاده همه مسیرها را طی کنید. این سادهترین شکل جستجوست و من همیشه قبل از شروع سفر همه مطالعاتم را در مورد همه بناها و شهرها را انجام میدهم و از طریق اپ گوگل تریپ یک جورهایی مسیرها را خودم مرتب می کنم و برنامهریزی را خودم به عهده میگیرم. این اپلیکیشن شبیه گوگل مپ عمل میکند و علاوه برآن خودتان میتوانید حسابی در برنامه ریزی دستبرد بزنید و به تعداد روز و ساعت هایی که می خواهید آن را مرتب کنید و برنامه را تغییر دهید. علاوه برهمه این ها، این اپ در طول سفر دائما روی گوشی برنامه ها را یادآوری می کند که از این لحاظ بسیار مفید است.
در نزدیکی مرکز شهر از قطار پیاده می شویم. شاید از همین ابتدا چیزی که مشهود است خوشگذرانی و اهل دل بودن مردم پراگ است. البته فراموش نباید کرد که پراگ یکی از توریستی ترین شهرهای اروپاست و در اکثر ماهای سال شهر مملو از گردشگراست.
این جایی که پیاده میشویم نمی دانم چرا ولی پر از کافه و دکه های غذا و نوشیدنیست. از آن کافه هایی که جلویشان میز و صندلی های چوبی کوتاه و بلند است و کل خیابان را گرفته اند برای خودشان. خیلی شلوغ است.گشتی میزنیم و کمی از غذا و نوشیدنی ها تست می کنیم و پیاده مسیر را به سمت مرکز و رودخانه وسط شهر ادامه میدهیم.
شهر بسیار پرشور است. مغازه های سوغاتی فروشی و کافه ها همگی پر هستند از جمعیت. شهری که هر سال بیش از ۴ میلیون توریست دارد باید هم این همه شلوغ و پر ازدحام باشد . درخیابان و کوچه ها صدای موسیقی می آید و نوازنده های خیابانی فضای مرکز شهر پراگ را جذابتر کرده اند.
از همین ابتدا چیز دیگری که خیلی دیده می شود فقیر و گدا هایی هست که به صورت نیم خیز در حالی که سگشان هم در کنارشان گذاشتهاند و گویی به او هم آموزش داده اند چطور خود را مظلوم کند و مریض نشان دهد کاسه به دست نشسته اند و منتظر کمکی از رهگذرانند . البته که خوب شهری را برای این کار انتخاب کرده اند.
داریم به میدان مرکزی شهر نزدیک می شویم. میدانی که در پراگ بزرگترین است و اصلی ترین و نرسیده به معروف ترین پل پراگ یعنی پل چارلز. دور تا دور این میدان زیبا پر است از بناهای بی نظیر و معماری شگفت انگیز و البته باز هم کافه های شلوغ و جذاب. معماری اطراف این میدان برای همه دوره هاست. گوتیک ، باروک ،رنسانس،... میدان شلوغ است.
زمانی که ما در اروپا هستیم هوا کمی زیادی گرم شده است. زیادی نسبت به ماهی که ما در آن هستیم. خودشان میگویند ماه جون و این همه گرما؟! ظاهراً خودشان آماده می شوند برای گرمای عجیب و طاقت فرسا در تابستانی که پیش رو دارند. در وسط میدان ایستاده ایم و آفتاب زیاد است و ما هم از دیدن ساختمانهای اطراف میدان لذت می بریم. ولی آفتاب دارد کمی لذتمان را اذیت کند! در سایه می نشینیم تا بیش تر و راحت تر نظاره کنیم .
در میان ازدحام و عبور و مرور توریستها و این همه جمعیت که درحال پرسه زدن هستند ، کامیونی کوچک را میبینیم که وارد میدان شده. کمی عجیب است. چون راه این میدان کاملاً بسته است و هیچ اتومبیلی در اینجا تردد ندارد. حتماً برای شهرداری است و شاید آمده برای زباله که ناگهان متوجه می شویم پشت کامیون آبی فواره می کند روی توریست های وسط میدان! می چرخد و همه را عمداً خیس میکند! توریست ها هم با علاقه با هم در رقابت اند تا از آن استفاده کنند. گرچه کمی تبدیل به تفریح و بازی و سرگرمی می شود ولی هوا حدود ۳۲ درجه است و البته همراه شده با آفتاب داغ و شهرداری فکر کرده به این شکل کمی ازبار گرما بکاهد !
از همانجایی که در میدان نشسته ایم سر را که به سمت چپ می چرخانیم، کلیسای زیبا و بلندی خود نمایی می کند. کلیسای لیدی بیفور تین ! نامش جالب است. مرا یاد مثلاً سوهان فروشی برادران محمدی به غیر از اکبر میاندازد! ولی جدای از مزاح عجیب زیباست. کلیسایی که مربوط به قرن ۱۴ میلادیست در سبک گوتیک. به نظرم بناهای گوتیک یک سر و گردن با بناهای دیگر متفاوتند. دو مناره بلند دارد که خودش نیز چهار مناره کوچک در چهار طرفش دارد. می رویم تا داخل کلیسا را ببینیم.به ورودی کلیسا می رسیم. در را بسته و نوشته اند در حال مرمت ! .کمی پرس و جو می کنیم و واقعا در بسته است و به هیچ رقمی در را باز نمی کنند. کمی حالمان گرفته می شود و بر میگردیم سمت میدان.
!Our Lady Before Tyn
سمت دیگر میدان کمی چگالی جمعیت بالاست. شما فکر کنید که این میدان چقدر خودش پر جمعیت است و شلوغ آن وقت در سوی دیگر از آن، تمرکز جمعیت بالا تر از باقی جاهاست. کنجکاو میشویم. این جمعیت دقیقاً در کنار تالار شهر جمع شده اند. از لابه لای جمعیت عبور میکنیم. متوجه میشویم که این همان ساعت تاریخی معروف پراگ است که در کنار ساختمان شهرداری بنا شده است. (Astronomical clock) هر ساعت یک اتفاقی در اینجا می افتد که این همه جمعیت دوربین به دست روبروی این ساختمان گرد هم می آیند و انتظار می کشند. این ساعت ششصد سال عمر دارد.
کمی از این ساعت برایتان بگویم. راس ساعتی مشخص پیکره هایی در این ساعت هستند که جان می گیرند. دوازده حواری از آن بیرون می آیند و سلام می کنند . در کناره ها اسکلتی هست که ناقوس را به صدا درمی آورد، یک بوقلمون که سر تکان می دهد، یک خسیس کیفی پر از پول دارد و یک مغرور که درآینه به خود نگاه می کند. تمام این داستان با خواندن خروسی و به صدا در آمدن ناقوس تمام می شود. این ساعت افسانه زیاد دارد. یکی از پر رواج ترین آن این است که میگویند در سال ۱۴۱۰ میلادی ساعت ساز معروف شهر هانوش آن را ساخته و کلی مردم و مسئولین کیف کردهاند. از ترس آن که ساعتی مشابه دیگر نسازد او را کور میکنند تا از این ساعت فقط یکی باشد آن هم همین که اینجاست. اعتقاد داشتند اگر روزی این ساعت از کار بایستد مردم چک دوران سختی را سپری خواهند کرد! جالب است بدانید زمانی که ما رو به روی ساعت ایستاده ایم ساعت از کار افتاده! اصلاً ساعتی در کار نیست!!
همه این داستان ساعت که برای تان گفتم به شکل انیمیشن دارد روی یک تلویزیون بزرگ که روی ساختمان نصب کرده اند پخش می شود! ساختمانی که پارچه ای با طرح خود بنا روی آن نصب کرده اند و برای اینکه دل گردشگران نسوزد تلویزیونی بزرگ روی ساختمان نصب است و کارتون آن را پخش می کنند.
خوب ، خداروشکر. در این تاریخی که ما در اروپا هستیم همه مشغول مرمت هستند! تازه یادشان افتاده که بنا ها نیاز به مرمت دارند. شما تصور کنید این جمعیت شلوغ و این همه آدم آمدهاند کارتون ببینند!
داستان واقعی این است ، در سندی که در قرن ۱۹ کشف شده شخصی به نام میکولاش در سال ۱۴۱۰ میلادی آن را ساخته و در قرن ۱۶ توسط شخصی دیگر بهسازی شده است. البته که به مرور زمان خطاهای ساعت بیشتر شد و در قرن ۱۷ تصمیم گرفتند از بین ببرند ش. اما به هر حال ساعت برای مدت طولانی به خواب رفت. چون همه فکر می کنند این ساعت هیچ وقت از کار نیفتاده و این تصور غلط است ! در قرن ۱۹ یک بار آن را مدرنیزه و نقاشی کردند. یک بار در جنگ جهانی ارتش آلمان تخریبش می کند و تعدادی مجسمه را آتش می زند. بعدها نمونه های کپی زیادی را می سازند و جایگزین می کنند و بالاخره ساعت راه می افتد. این ساعتی که البته ما در حال دیدنش نیستیم!
ساعت اصلی که مربوط به ۶۰۰ سال قبل است بارها تخریب و مرمت شده است. ما هم که فقط درحال دیدن کارتون آن هستیم!
برای حفظ آبرو عکس از اینترنت است ...!
از شهر جدید به شهر قدیم ...
رودخانه معروفی که از میانه شهر پراگ میگذرد نامش ولتاوا است. رودخانه ای با طول ۴۳۴ کیلومتر که بلندترین رودخانه کشور چک است. بیش از هزار سال است که آبیاری مناطق اطرافش را به عهده گرفته. دو طرف رودخانه شهر قدیمی Staremesto و شهر جدید Nove mesto پراگ قرار دارند که با پل های متعدد به هم متصل شده اند.
اصلاً پراگ شهر پل هاست. تا چشم کار می کند پل های زیبا دو سمت شهر را به هم می رسانند. معروف ترین پل، پل چارلز است. ۶۰۰ سال قدمت دارد. پلی سنگ فرش شده که شهر جدید و قدیم را به قلعه معروف به پراگ ارتباط می دهد. در گذشته پلی دیگر جای آن قرار داشت به نام جودیت که بر اثر سیل از بین می رود.. در قرن ۱۴ به دستور چارلز چهارم دوباره بازسازی می شود. اطراف و کناره های پل با ۳۰ عدد مجسمه به سبک باروک تزیین شده.در طول تاریخ پراگ، پل چارلز هم نظارهگر وقایع و اتفاقات بسیاری بوده است. در سال ١٦٢١ سر بریدهی ٢٨ نفر از مخالفان خاندان هابسبورگ بر روی این پل به نمایش گذاشته شد و جنگ با سوئدیها در سال ١٦٤٨ هم به این پل کشیده شد. سیلهای کوچک و بزرگ سالهای ١٧٤٨، ١٨٤٥، ١٨٩٠ و ٢٠٠٢ خسارتهایی کوچک و بزرگ هم به دنبال داشت که طی بازسازیهای مختلف، تعمیر شدند.
قلعه معروف پراگ نیز چشم انداز زیبایی از روی این پل دارد. به ویژه شب ها که چراغ هایش روشن می شود و نور پردازی اش بر فراز شهر دلبری می کند. کمتر ساعتی در روز این پل خلوت است.. همیشه ظاهراً شلوغ است و پر رفت و آمد. هنرمندان و نوازندگان و البته گدایانی که چندی قبل از آن ها گفتم اینجا پاتوق شان است . اتمسفر این پل آنقدر برای توریست ها جذاب است که شما وقتی وارد پل می شوی، دوست نداری حالا حالا ها از آن طرف خارج شوی ! نمای رودخانه، نمای قلعه پراگ، شهر قدیمی و جدید و قایق ها و پرنده ها و... آسمان آبی آنقدر جذاب است که دوست داری بیشترین وقت را در پراگ روی همین پل بگذرانی. شاید عجیب باشد، ولی پل چارلز سالیان سال بلوار بزرگ اصلی شهر بوده و حتی تراموا از آن عبور می کرده است! تا بلاخره در سال ۱۹۵۰ میلادی تبدیل به پل عابر پیاده شد.
کمی با ما قدم بزنید...
برج «پودر» یکی از قدیمیترین دروازههای شهر و از جاهای دیدنی پراگ است. قدمت این برج به قرن ۱۵ میلادی بازمیگردد. وجه تسمیه این برج، نگهداری «پودر» اسلحه در آن در قرن ۱۷ میلادی است.
چگالی جمعیت در ورودی پل را با دقت ببینید...!
آن طرف پل...
در انتهای پل به شهر قدیم می رسیم جایی که قلعه پراگ در تپه ای بالای آن قرار دارد . قلعه پراگ متفاوت از قلعه های دیگر شهرها به نظر می رسد چون خودش یک شهر کوچک در دل شهر پراگ است . در منطقهای واقع شده به اسم Lesser . محله ای بزرگ که خود شهریست.
اگر کسی بخواهد با مترو به این مکان برسد باید در ایستگاهی به همین اسم پیاده شود . قدم زنان پل چارلز را رد کردهایم و مسیر را تا قلعه پیاده ادامه میدهیم .
این قلعه ابتدا در قرن نهم ساخته شد. در قرون ۱۲ و ۱۳ گسترش پیدا کرد و جامعهای کوچک را در دل خود شکل داد. لسر در قرن ۱۳ به عنوان یک شهر مستقل شناخته شده بود . در قرن ۱۴ چارلز چهارم حسابی آن را گسترش داد و پس از جنگ جهانی اول شد خانه دولت چکسلواکی و در نهایت امروز شده مقرر ریاست جمهوری چک. ابتدا به میدان بزرگ قلعه در بلندی می رسیم. جایی که قصری است با گارد یونیفرم پوشیده که در ساعتی مشخص تعویض شیفت آنها خود دیدنی است. در ادامه به محوطهای بزرگ میرسیم که دور تا دور آن پر است از موزه و تالار و البته ساختمان ریاست جمهوری. دیدن هر کدام از این ها بلیط خودش را می خواهد. اگر اشتباه نکنم مجموعه همه بلیط های ورودی حدود 30 یورو است..
ولی ما برای دیدن بنایی ویژه تر آمده ایم . کلیسایی بینظیر در قلعه به اسم کلیسای سنت ویتوس(Sant vituse)بزرگترین و مهمترین کلیسای جمهوری چک. نمونه های شاهکار از سبک معماری گوتیک. کلیسای جامع سنت ویتوسدر طی قرن ها محل تاجگذاری پادشاهان مختلفی بوده. از آنجایی که مردم پراگ خیلی کم در مراسم مذهبی شرکت می کنند ، عملاً این کلیسا بی استفاده شده و صرفاً به عنوان یکی از برترین جاذبه های گردشگری مورد استفاده قرار می گیرد.
کلنگ این کلیسا در قرن ۱۴ زده شده و طبق معمول این چارلز چهارم بود که جاه طلبانه معماری فرانسوی استخدام کرد و این کلیسا را به این شکل و این شاهکار بی نظیر بنا کرد.
دیواری علیه نظام...!
نمیشود پراگ رفت و دیوار معروف جان لنون را ندید. ولی پیشنهاد می کنم همان موقع که در قلعه پراگ هستید در نقشه دیوار جان لنون را جستجو کنید و مسیر را پیاده به راه بیفتید .
مسیر رو به پایین و برگشت به شهر است.مسیر پیاده رویِ جذاب و خیابان های سنگفرش و کافه های وسوسه کننده برای دقایقی نشستن و نظاره کردن و دید زدن مردم. مردمی که مثل ما محو تماشای شهر پراگ از این ارتفاع هستند و پراگ مانند کارت پستالی جلوی چشمانشان خودنمایی می کند. میگویم کارتپستال اغراق نکرده ام. واقعاً تصویرهای پیش رویمان واقعی نیستند! گویی بعد از عکاسی فیلتر شدهاند و کلی رنگ و لعاب به آن زده اند و جلوی چشمانتان گرفته اند. آنچه در این موقع آزاردهنده است این است که به هیچ عنوان هیچ کدام از تصاویر اطرافتان قابل ثبت با دوربین نیستند و امکان ندارد حق مطلب را ادا کند. همین می شود که ما هم دیدن و لذت بردن را به عکاسی بیشتر ترجیح می دهیم و در این سفر زیاد به فکر ثبت تصاویر با دوربین نیستیم. زیرا در نهایت نمی شود آنچه که باید شود!
همانطور که رو به پایین در حرکت هستیم به کافه ای میرسیم که باید با این اسم آن را جست و جو کنید : The strahov monastic brewery. کافه ای در ارتفاع. با این تفاوت که دیدِ آن دیدیست ابدی به سمت شهر پراگ ! اگر روزی مسیرتان به این سمت خورد حتماً به شما پیشنهاد می کنم تا لحظاتی را در این کافه سپری کنید.
ما هم لحظاتی در این کافه توقف میکنیم و از آسمان و زمین لذت می بریم. آسمانی که ابرها بسیار نزدیک به ما مانند پنبه ای در رفت و آمدند و زمینی که لبریز است از زیبایی و سقف های نارنجی قرمز خانه ها و رودخانه زیبای ولتا وا در میان شان و پل های متعدد روی آن که جلوه عجیب زیبایی به شهر دادهاند . بدون شک باید لقب عروس اروپا را به این شهر داد.
ورودی همان کافه
تراس زیبای همان کافه !
از میان کوچه و خیابان های شهر به پارک سرسبز بزرگی می رسیم که از دور صدای ساز و موسیقی و آواز می آید . موسیقی آشناست . قطعه ای از گروه بیتلز . با کمی دقت می فهمیم درست آمده ایم و به دیوار جان لنون نزدیک هستیم.
صدا را دنبال میکنیم و در نزدیکی پارک دیوار را جلوی چشمانمان می بینیم. دیواری پر از شعارهای سیاسی و اجتماعی به صورت نامنظم و با رنگ های مختلف. اینجا روزی یک دیوار معمولی بوده. از سال ۱۹۸۰ به اسم لنون شناخته شد . چون مردم با الهام از جان لنون شروع به کشیدن نقاشی های دیواری یا همان گرافیتی کردند و همچنین شعر های بیتلز روی آن حک شد . شعرها و آهنگ های جان لنون قبل از ۱۹۸۹ میلادی وقتی کمونیسم در اروپای شرقی حاکم بود ممنوع بودندوبسیاری از نوازندگان درآن سال ها زندانی میشدند.
وقتی جان لنون در سال ۱۹۸۰ به قتل می رسد تصویرش روی این دیواره حک میشود . در آن سالها آزادی بیان یعنی اقدام علیه نظام که منجر به زندان و اعدام می شد . اما مبارزه با گرافیتی روی این دیوار هیچ وقت متوقف نشد . پلیس بارها اقدام به سفید کردن دیوار می کرد ولی جوانان و مبارزان ادامه می دادند و هر روز با شعر هایی دیگر از جان لنون دیوار را می آراستند. این دیوار نه تنها نشانهای از یادبود جان لنون است بلکه یک اثر تاریخی برای آزادی بیان و شورش های غیر خشونت آمیز است.
در راه...پل عشاق و سنت همیشگی در همه جای اروپا...
ما ، گونه های کمیاب ، سیل !
صبح ها صبحانه مان را در پراگ در حیاط و هوای دل انگیز صرف می کنیم. این از محاسن خانه حیاط دار اجاره کردن است. مانند همین صبحی که بنا داریم تا از باغ وحش پراگ دیدن کنیم.
برای رفتن به باغ وحش باید سوار مترو شوید و بعد از پیاده شدن در ایستگاه نادرازی (Nadrazi) سوار اتوبوس های شماره ۱۱۲ شوید تا برسید به باغ وحش. چرا باغ وحش؟ اول اینکه ما همیشه از دیدن باغ وحش و اصولاً حیات وحش در سفرهای مان لذت می بریم. دوم اینکه وقتی در حال تحقیق کردن در مورد شهر پراگ بودم متوجه شدم باغ وحش پراگ یکی از مهمترین و بزرگترین باغ وحش های اروپاست که کلی از گونههای کمیاب در این جا نگهداری میشود. ورودی آن ۸ یورو است و آن قدر بزرگ است که حتماً باید از روی نقشه زودتر تصمیم تان را گرفته باشید تا مسیرها پیچیده نشود !
در شروع پیاده روی مان و چند قدم که وارد باغ وحش شدیم آن چنان باران وحشتناکی گرفت که قاعدتاً باید همه ما و حیوانات و همه آن گونه های کمیاب را سیل ببرد ! هوای گرم و دم کرده و این همه باران! ما به همراه همه بازدید کننده های ورودی باغ وحش سرپناه که چه عرض کنم جان پناهی پیدا می کنیم و در انتظار تمام شدن این سیل همدیگر را نگاه میکنیم و لبخند میزنیم! آنقدر عجیب و شدید است که گمان میبریم کمک های مردمی از همه جای دنیا دیگر باید برای ما سرازیر شود !
آوارگان در سیل...
دیدار ما از باغ وحش به پایان رسید. در انتها متوجه شدیم ما که همین چند وقت پیش سفری به کشور کنیا در آفریقا داشتیم و آن حیات وحش بکر و شگفت انگیز را دیده ایم باید از اول میدانستیم که شاید بعضی جاهای این باغ وحش آنقدرها هم نمی تواند برای ما جذاب باشد! البته اگر آفریقا نرفته اید حتماً تجربه این باغ وحش را به شما پیشنهاد می کنم!
سرانه مطالعه !
وقتی در فرانسه یا بلژیک و یا حتی اینجا چک و در شهر پراگ سوار مترو می شویم ، تصویری که دائماً جلوی چشمانمان تکرار می شود مطالعه کتاب است! آنقدر این صحنه تکراری است که حتی ما که نه گوشی در دست داریم و نه کتاب خجالت می کشیم از دست های خالی مان! سرانه مطالعه در کشورهای اروپایی چقدر است؟!
سیستم حمل و نقل در پراگ عالیست. مترو درست است خطوط زیادی ندارد و البته که با همان تعداد خطوط کم بسیار به موقع ودرست و سریع مسافران را جابه جا می کند ، در عوض سیستم اتوبوسرانی پراگ فوق العاده است. سر وقت و سریع و امن . مثلاً اگر در گوگل مپ نوشته است یک دقیقه دیگر اتوبوس میرسد دقیقاً یک دقیقه بعد می رسد ! بهنظرم این شگفت آور است. من در شهرهای اروپایی ، سیستم اتوبوسرانی ،آن هم آن قدر دقیق و منظم ندیدهام. پس با خیال راحت می توان به همه جای شهر در هر زمان و بدون دغدغه زمان سفر کرد.
تراموا که در کنار مترو و اتوبوس در پراگ شده اند یکی از بهترین سیستم های حمل و نقل در اروپا
زشت و زیبا ....
بعضی از شهرها را باید مفصل از بالا دید. ما بروژ رویایی را از بالای یک برج دیدیم و پراگ هم از همان جاهاییست که باید شهر را از ارتفاع تجربه کرد.
درشهر پراگ برجی است بسیار زشت و فلزی! یعنی هم قیافه ندارد و هم سازه ای بی ربط است. تنها مزیتش این است که از بالای برج می توان تصویری بی نظیر از شهر دید. نام این برج بدقیافه هست پترین(Petrin) البته نامش را از پارکی که در آن قرار دارد گرفته.یکی از بزرگترین فضاهای سبز پراگ است که حدود ١٣٠ متر بالاتر از ساحل رود ولتاوا قرار گرفته و به خاطر هوای خنک ، مناظر زیبا و پیادهروهای دلچسب، جان میدهد برای گردش و پیکنیک و تفریحات خارج از خانه. سیصد پله دارد . تازه نه آن که پله های جذابی باشد مانند برج ناقوس در پروژ. پله هایی حوصله سربر که بالا رفتن تنها ویژگی شان است و فقط شوق دیدار از ارتفاع است که پله های فلزیشان را تحمل می کنید. برای رسیدن به این برج از شهر باید با تراموا های شماره ۲۵ در ایستگاه (Maloranka) پیاده شوید.حدود ۱۵ دقیقه پیاده روی و با کمک گرفتن از تابلوهای راهنما به زیر این برج فلزی می رسید. به جای پیاده روی میتوانید از فانیکولار هم استفاده کنید و با تهیه بلیط دو و نیم یورویی تا زیربرج به راحتی مسیر را طی کنید.
جان من شما ببینید این هیکل را ! یک چیزی در مورد ایفل شنیده است...تا انتها را گوش نداده !
در صف انتظار خرید بلیط برای طی کردن ۳۰۰ پله هستیم. باید ۳۰۰ پله را طی کنیم و بلیط هم بدهیم ! نفری ۶ یورو بابت خرید بلیط پرداخت می کنیم. پله رویِ مان آغازمیشود وتا زمانی که از پله ها بالا می رویم هیچ چیز دیده نمی شود ودور تا دور آن را محصور کرده اند. اگر میگویم برج حوصله سربر برای همین است !
حالا به بالای برج رسیدهایم. هرچه پلهها حوصله مان را سر برده ولی حالا بهت زده به شهر خیره شده ایم. عروس اروپا این جاست...
پل چارلز را از بالا ببینید...هم چنان شلوغ و زیبا !
پا زدن در خیال...
رودخانه ولتاوا در پراگ یک رودخانه معمولی نیست. هر وقت از روی پل و مسیری که دید رودخانه دارد عبور می کنی قطعاً سرعت را به یک سوم می رسانی و نمی خواهی این همه زیبایی را زود از نگاهت محو کنی ! ما تصمیم می گیریم برویم صاف در آغوش زیبایی.
در چند نقطه مشخص شده در کنار رودخانه ایستگاه هایی تعبیه شده برای اجاره دادن قایق. البته نه از آن قایق هایی که در دوران بچگی اوج هیجانمان بود و چیزی شبیه قو بود و همیشه هم کثیف و لجن گرفته بود و پدال هایش سفت و صدای قیریژ قریژش روی اعصاب. خیلی وقتها فرمانی که در پشت تعبیه شده بود برعکس عمل میکرد و یا اصلاً عمل نمی کرد و با گیر کردنش ساعت ها ما را وسط آب و خشکی معطل می کرد. خیر ! قایق هایی راحت و شیک و با صندلی های پارچه ای که وقتی روی آن می نشینی دوست داری بخوابی. اصلاً خوشت هم نمی آید تلاشی بکنی و پایی بزن.
هزینه اجاره قایق ها ۱۰ یورو است. ۱۰ یورو برای یک قایق. به نظرم تجربه فوق العاده ایست. برای اجاره آن هیچ مدرکی هم از ما گرفته نمی شود و به راحتی کار انجام می گیرد و خودمان را به رودخانه می سپاریم و خیلی جاها به جای پدال زدن رها می کنیم که رودخانه و امواج به هر جا که عشقش می کشد ما را با خود همراه کند.