27 روز سفر تنهایی به هند ( نسخه جدید و کامل شده )

4.5
از 105 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
ماجرای ۲۷ روز سفر تنهایی دختر ایرانی به هند + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
20 فروردین 1401 17:09
211
101.8K

شهر جیپور

 29/02/2020 به جیپور رسیدم !!

Pink City، یا همون شهر صورتی که به "هوا محل" باشکوه و زیباش معروفه!

اما من به هوا محل نرفتم!!

در میانه جشن "شام بابا" با مردم شادی کردم!! پان آتشین رو امتحان کردم!! و ساعت ها در یه آشپزخونه هندی آشپزی کردم!

هر چقدر قطار بمبئی به جودپور، شلوغ، پرسر و صدا، بی درو پیکر، گرم و کلافه کننده بود! برعکسش قطار جودپور به جیپور بسیار تمیز، مرتب، خُنک ،خلوت و آروم بود!

 

1.jpg
قطار

تجربه شماره 10:

هر وقت میخواستم بلیط رزرو کنم طوری بلیط می گرفتم که ساعت رسیدنم به شهر مقصد، قبل از غروب آفتاب باشه. علاوه بر مسئله مهم تضمین امنیت، این مورد مخصوصا در شهرهایی که مترو و تراموا نداشته باشن خیلی مهمه! چون توی این شهرها، غروب که بشه ریکشاها و تاکسی ها کرایه ها رو چند برابر میکنن مخصوصا برای توریستا!! جیپور مترو داشت و این برای من واقعا خوشحال کننده بود! چون اینجوری رفت و آمدم توی شهر راحت تر می شد و علاوه بر این، از چک و چونه زدن با تاکسیا و ریکشاها راحت میشدم!

هاستلی که در تور جیپور مد نظر قرارداده بودم اسمش " کاروان"  (Karwaan) بود!!

 

2.jpg
هاستل Karwaan
3.jpg

هاستل Karwaan

4.jpg
حیاط هاستل Karwaan
5.jpg
هاستل Karwaan

خود انتخاب این هاستل برای من تجربه ای بود! قبل از سفرم، موقعی که در سایت Hostelworld، دنبال یه هاستل برای اقامتم توی جیپور می گشتم با یه مشکل کوچیک مواجه شدم! اون هاستل هایی که موقعیتشون خوب بود قیمتهاشون بالا بود! و اون هایی که قیمتشون مناسب بود، یا جای مناسبی نبودن و یا اینکه مسافرای قبلی نظرات منفی زیادی در موردشون نوشته بودن! عکس های هاستل " کاروان" رو که دیدم واقعا ازش خوشم اومد، هاستل تمیز و خوشگلی بود که جدیدا راه اندازی شده بود! ایستگاه مترو فقط پنج دقیقه باهاش فاصله داشت! و قیمتش هم فوق العاده بود! به پول خودمون شبی تقریبا پنجاه هزار تومن!! فقط یه مورد داشت که باعث میشد انتخابش رو به تعویق بندازم و اون هم این بود که فقط سه مسافر در موردش نظر داده بودن! هرچند نظرشون مثبت بود! اما سه تجربه برای انتخاب یه هاستل ،به نظرم کم اومد، و همین باعث تردیدم شده بود!

بالاخره بعد از کلی تردید، با خودم گفتم: "خوب چه اشکالی داره؟! بالاخره سابقه هاستل های قدیمی و معروف رو هم مسافرایی مثل من ساختند! کسایی که اولین ها بودن و با گفتن از تجربه هاشون راه رو برای انتخاب دیگران هموارتر کردند! خوب من هم میرم و خوب و بدشو به عنوان تجربه برای دیگران می نویسم! از طرفی من که دو سه روز بیشتر نمیخوام بمونم! حالا باب میلمم نبود یا تحمل میکنم یا نهایتش نشد، میرم یه هاستل با قیمت بالاتر و برای جبران هزینه هاستل، مدت موندنم رو کمتر میکنم!" این شد که کاروان رو برای اقامتم انتخاب کردم! و چه انتخاب به جایی بود! همه چیز هاستل عالی بود! از امنیتش تا محیطش، پرسنلش، تمیزیش، نظم و ترتیبش! از ایستگاه قطار جیپور سوار مترو شدم و توی آخرین ایستگاهی که فقط پنج دقیقه با هاستل فاصله داشت پیاده شدم.

 

6.jpg
پذیرش هاستل

 

7.jpg
تختم در هاستل کاروان با منظره رو به باغچه هاستل!

تصمیم گرفتم که اون روز رو استراحت کنم و فرداش برم شهر رو بگردم. مخصوصا اینکه عاشق فضای خوش آب و رنگ کاروان شده بودم و دوست داشتم ازحیاط قشنگش لذت ببرم!

 

8.jpg

داشتم فانتزی های خوشگلی که مسئول هاستل برای در و دیوار هاستل قشنگش درست کرده بود رو نگاه می کردم که یکی از پرسنل هاستل از توی سالن پذیرش اومد بیرون و گفت: امشب با مسافرای هاستل برنامه شکم گردی توی خیابونای جیپور رو داریم. دوست دارید با ما بیایید؟

 

9.jpg
این دیوار کنار آشپزخونه هاستل بود! روش نوشته: معذرت می خوام، بابت چیزی که موقع گرسنه بودنم، گفتم!!
10.jpg
سالن هاستل! محل دورهمی مسافرا و بچه های مهربون هاستل!

شکم گردی در جیپور

ساعت 8 شب که شد، بچه های هاستل دوتا ماشین گرفتن و هشت نفری رفتیم شکم گردی شبانه ی جیپور رو تجربه کنیم!! هزینه این تور نفری 400 روپیه (صدهزارتومن) بود و میتونستیم هر نوع غذا، شیرینی و نوشیدنی رو که دلمون خواست، امتحان کنیم! 

 

11.jpg

 

من هر چقدر از خوشمزگی و تنوع غذاهای هندی بگم، کم گفتم!! با مواد اولیه ساده و در دسترسی مثل سبزیجات و حبوبات و برنج، هزار و یک نوع خوراکی خوشمزه و خوش عطر و طعم رو تحویل آدم میدن!

 

12.jpg

تجربه شماره11:

در تور هند اگه معده تون پایه اس! و هر آنچه چشم و دلتون خواست، اونم بتونه (بدون اذیت کردن) همراهی کنه! توی هند از غذاهای خیابونی نگذرید! تا جایی که بشه امتحانشون کنید!

سه، چهار جا انواع سمبوسه ها و خوراکی های خیابونی خوشمزه رو تجربه کردیم و بعدش رفتیم سراغ دسرها! راستش رو بخواید دسرها و شیرینی جاتی که امتحان کردم اصلا بهم نچسبیدن و از طعمشون خوشم نیومد! البته سلیقه ها متفاوته و شاید به خاطر اینه که من کلا از خامه ی زیاد و آبکی خوشم نمیاد! و اینهایی که تست کردیم غالبا توی همین مایه ها بودن. در مورد نوشیدنی ها هم، که سلیقه من همیشه نوشیدنی تگری و سرده! ولی اینها ولرم بودن! هرچند توی نوشیدنی هاشون تکه های آناناس، پاپایا، نارگیل، انبه، پسته و گردو زیاد استفاده کرده بودن ولی همینکه تگری نبودن، خوشم نیومد!

 

13.jpg

14.jpg

15.jpg

16.jpg

بعد از تست کردن شش هفت نوع دسر و شیرینی و نوشیدنی و بستنی، تصمیم گرفتیم مسیر رسیدن به هوامحل رو پیاده روی کنیم که هم شب جیپور رو تجربه کرده باشیم و هم از نسیم خنک و سکوت شبانه خیابون های پهن و زیبای جیپور لذت ببریم. می دونستیم که اون موقع شب هوا محل تعطیله! ولی قصد تجربه ی " پان آتشین" رو در سر داشتیم که نزدیک هوامحل بود!

 

17.jpg
جیپور در شب

خیابونا دیگه حسابی خلوت شده بودن و تاریک! مغازه ها همه تعطیل شده بودن و فقط هر چند صد متری، نور کم رنگ لامپ صد واتی یه دکه غذافروشی، از دور دیده می شد که چند نفر دورش جمع شده بودن و غذا میخوردن!

اون دست خیابون به فاصله تقریبا دویست متری می تونستیم هوامحل رو ببینیم. پیچیدیم به راست و وارد یه محوطه خیلی بزرگ شبیه پارکینگ شدیم. اتاقکی گوشه سمت راست محوطه بود! دنج و کوچیک ولی روشن! پسرکی توی اتاقک بود که با اومدن ما، شروع کرد به آماده کردن"پان آتشین"! با وارد شدن ما هشت نفر، اتاقک دیگه پر شده بود. اول یه توضیحی درمورد "پان" بدم (که در سفرنامه بمبئی اشاره گذرایی بهش کرده بودم). درخت پان در پاکستان و بنگلادش و هند کاشته میشه. برگ این درخت رو میکَنن، بعد با یه روغن مخصوص شبیه واکس بی رنگ، روغن مالی میکنن و بعدش داخل این برگ مواد مختلفی از ادویه های متنوع گرفته تا رنگ قرمز مخصوص، پودرنارگیل، زعفران، هل، دارچین و گاهی تنباکو قرار میدن و با مهارت خاصی میپیچونن! مصرف کنندگان "پان"، پان رو نمی مَکن، بلکه با زبونشون توی دهن میچرخونن که از طعمش لذت ببرن و بعد هم تُفش می کنن!

خود "پان" به عنوان یک درخت، برگهاش، میوه اش و روغنی که از دانه های میوه درخت به دست میاد فواید بسیار زیادی داره. اما روش استفاده برخی مصرف کنندگان "پان" باعث شده که فوایدش نادیده گرفته بشن! به نظر بعضی پزشکان اون روغن واکس مانندی که به برگ "پان" مالیده میشه به اضافه تنباکویی که در برگ "پان" پیچیده میشه مصرف کنندگان "پان" رو بیشتر از بقیه در معرض بیماری سرطان دهان قرار میده. رفتار نادرست مصرف کنندگان "پان" در پخش کردن آب دهان قرمز رنگشون به در و دیوار شهر و گذرگاهها و متروها جلوه ناخوشایندی به شهرها داده. در بعضی جاها دیدم که تابلو زدن و روش نوشتن : "ریختن آب دهان ممنوع است" و جریمه هم تعیین کردن!

 

18.jpg
اینو به دیوار مترو زده بودن، نوشته : تف کردن ممنوع است، جریمه :200 روپیه!
19.jpg
 برگ های "پان"

برگردیم به "پان" آتشین!! به "پان" آتشین هم علاوه بر موادی که در بالا گفتم مجموعه ای از ادویه ها، دونه های فلفل سیاه، شکر و میوه های خشک شده هم اضافه میکنن و لای برگ فوفل و تنبول می پیچونن، آتیشش میزنن و توی دهن مشتری فرو می برن! بعضیا از ترس سوختن دهنشون می ترسن که امتحانش کنن! ولی من امتحانش کردم و اصلا حرارت آتش رو احساس نکردم. گوله "پان" آتشین به محض ورود به دهن خاموش و سرد میشه و بعدش فقط مزه شیرین پان توی دهن باقی میمونه و رنگ قرمزش! که البته من چون نه از طعم شیرینش خوشم اومد و نه از قرمزی رنگش! چند ثانیه بعد انداختمش توی سطل آشغال! ولی خوب، تجربه جالبی بود.

هوامحل هم که اون دست خیابون بود و ما فقط از بیرون دیدیمش چون تعطیل بود.

ساعت ده و نیم شب به هاستل برگشتیم. توی هاستل یه اتاق مخصوص دخترا بود و من تک مسافرش بودم. بنابراین عملا کل اتاق در اختیارم بود. برنامه فردام رو آماده کردم. اینکه صبح برم ایستگاه قطار تا ظرفیت پر نشده، بلیط جیپور به آگرا رو بگیرم و بعدش برم شهر رو بگردم و قاطی مردمش بشم.

تجربه 12:

تمام بلیط های اتوبوس ها و قطارها به صورت اینترنتی هم قابل رزرو هستن. اگه سیم کارت هندی و اینترنت داشته باشید میتونید خودتون رزرو کنید ولی اگه نداشته باشید میتونید حضوری برید ایستگاه و رزرو کنید یا اینکه از پرسنل هاستلتون بخواهید براتون رزرو کنن که بعضی هاستل ها، مبلغی اضافه بر هزینه بلیط، بابت اینکار میگیرن. در شرایطی که عجله دارید یا ایستگاه از محل اقامتتون دوره با مقایسه مبلغ اصلی بلیط و مبلغ درخواستیشون، میتونید بسنجید که براتون میصرفه اونا براتون بلیط رو بگیرن یا اینکه خودتون برید بخرید؟

صبح زود ساعت 8 که میخواستم از هاستل بیام بیرون اتفاق جالبی افتاد که باعث شد متوجه بشم احترام و توجه به مسافر چقدر میتونه آیتم مثبت و مهمی در رتبه بندی و انتخاب یک هاستل یا اقامتگاه باشه!! توی سالن نشسته بودم و داشتم توی موبایلمو چک می کردم که یکی از پرسنل هاستل اومد و بعد از سلام و صبح به خیر، گفت: امروز برنامه شهر گردی داریم، اگه دوست داری با ما بیا! ازش تشکر کردم و گفتم که باید برم بلیط بخرم و بعداز اون میرم شهر و چون ممکنه دیر کنم. بنابراین نمی تونم با شما بیام.

گفت : مسیرت به کجای شهره؟ گفتم: احتمالا میرم سمت گیت (دروازه سانجانری) و بازار و هوامحل! یه لحظه مکث کرد و گفت: چون اولین باره که به جیپور میای اگه اجازه بدی یه عکس ازت بگیرم ! راستش ازش نپرسیدم برای چی میخوای؟! چون هم عجله داشتم که برم ایستگاه قطار و هم اینکه برام غیر عادی نبود که هاستلی عکس از مسافراش داشته باشه! خلاصه با موبایلش عکس رو گرفت و من از هاستل بیرون زدم. بعد از خریدن بلیط جیپور به آگرا، سوار اتوبوس شدم و رفتم توی خیابونای جیپور!

 

20.jpg
 از خیابون های جیپور

21.jpg

22.jpg

23.jpg

24.jpg

25.jpg
و بالکنی که پنکه داره!

 

26.jpg
27.jpg
 این گل ها بیشتر برای معابد استفاده میشه!
28.jpg
 من هر چقدر از زیبایی جیپور بگم، کم گفتم!!

توی یکی از خیابون های پهن و پر درخت نزدیک Sanganeri Gate (دروازه سانجانری) پیاده روی می کردم که شنیدم یه نفر از پشت سرم و از اون دست خیابون داد می زنه: "منای ایرانی!" "منای ایرانی!" یه لحظه سرجام خشکم زد! خدایا این کیه که وسط خیابون منو شناسایی کرده و داره میگه : منای ایرانی!!؟ برگشتم دیدم یه جوون هندیه! با تیپ دانشجویی! بدو بدو خودشو بهم رسوند و گفت : شما منای ایرانی هستی؟ گفتم : بله! شما کی هستید؟! منو از کجا می شناسید؟! خندید و گفت: من لیدر یکی از هاستل هام! مسئول هاستلتون عکس شما رو برای لیدرهایی که امروز توی این منطقه تور دارن فرستاده و نوشته که شما مسافر هاستلشون هستید و چون کار داشتید نتونستید باهاشون برید و ازمون خواسته درصورتی که شما رو دیدیم جاذبه های مسیر رو بهتون معرفی کنیم!!

اینکار پرسنل هاستل واقعا برام ارزشمند و قابل تقدیر بود. در طول اقامتم در این هاستل هم احساس مسئولیت، احترام و اهمیتشون رو نسبت به تک تک مسافراشون دیدم. الان هم که پیج اینستاگرامشون رو که دنبال می کنم می بینم حتی با وجود محدودیت های پیش اومده بابت کرونا، تعداد مسافرهاشون بیشتر شده و چقدر تنوع در خدمات دهی به مسافراشون ایجاد کردن! و واقعا هم لیاقت این پیشرفت رو دارن!

همراه لیدر یه پسر سوئدی بود که مسافر هاستلشون بود و سه تایی راه افتادیم دوروبر رو بگردیم.

 

29.jpg

30.jpg

31.jpg
فلفل قرمز!
32.jpg
تنوع میوه ها
33.jpg
نمایی از شهر جیپور زیبا
34.jpg
هوا محل

35.jpg

کافه ای روبروی هوامحل بود. بالای پشت بومش رفتیم ومن عکس های هوامحل رو از بالای پشت بوم کافه گرفتم.

 

36.jpg
کافه روبروی هوامحل

37.jpg

لیدر خوش اخلاق، ما رو برد به معبدی که مجموعه ای از خدایان در اون بودن! ورودی معبد باید کفش هامون رو در میاوردیم .کف معبد خیس و پر از آب بود. حوضچه ای وسط معبد قرار داشت و مردم از اون آب، تبرک می گرفتن. بعضیا از این آب می خوردن و بعضیا هم اونو به سر و صورتشون میزدن. گروهی به سرپرستی یه آقایی در میانه سالنی که مجسمه های خدایان مختلف احاطه اش کرده بودن، وردهایی رو تکرار می کردن! دست می زدن و پایکوبی می کردن. مردم با توجه به اعتقادشون میرفتن سراغ خدای مربوطه و راز و نیاز می کردن. لیدر گفت اشکالی نداره عکس یا فیلم بگیرم، ولی من به احترام مکانی که براشون مقدسه و محل عبادتشون هست سعی کردم کوتاه و تا حدودی غیر علنی فیلم بگیرم.

یک ساعتی رو با لیدر گشتیم و بعد از تموم شدن گشتمون، از لیدر تشکر کردم و ازشون جدا شدم و رفتم به سمت Man Sagar Lake (دریاچه من سگر) که در نزدیکی جال محل قرار داره.

 

38.jpg
دریاچه من سگر

39.jpg

40.jpg
دست فروش های کنار دریاچه

مسیر اطراف دریاچه، خلوت و قشنگ بود. یک ساعتی رو در امتداد دریاچه پیاده روی کردم و از آرامش و زیبایی مسیر و دنیای رنگ اجناس دست فروشهای هندی لذت بردم. ساعت از دو ظهر گذشته بود و هوا حسابی گرم شده بود. تصمیم گرفتم برگردم. منتظر شدم اتوبوسی بیاد ولی نیومد. تاکسیها و ریکشاها با سرعت رد میشدن و هیچکدوم توقف نمی کردن! متوجه شدم توی اون مسیر کسی غیر از من کنار خیابون نیست. از دکه ای که اون نزدیکی بود پرسیدم این نزدیکیا ایستگاه مترو هست؟ که آب پاکی روی دستم ریخت و گفت: نه! این منطقه مترو نداره.

نگران نبودم! ولی هم از گرما کلافه شده بودم، هم اینکه کم کم از انتظار کشیدن داشتم خسته میشدم. بنابراین فکری به ذهنم رسید! صد متر جلوتر از دکه، یه ایستگاه پلیس دیدم. چند تا پلیس روی صندلیهای بیرون ایستگاهشون نشسته بودن. رفتم پیششون و گفتم توریستم و الان نیم ساعتی میشه منتظر ماشینی هستم که منو ببره به نزدیکترین ایستگاه مترو ولی گویا اینجا توقف ندارن منم خسته شدم چیکار باید بکنم؟! یکی از پلیسها بلند شد و گفت همراهم بیا من برات ریکشا می گیرم چون با ریکشا بری سریعتره! و خوب مگه میشه پلیس رو ببینن و توقف نکنن؟!!

 

41.jpg
42.jpg
آقای پلیسی که برام ریکشا رو گرفت!

به پنج دقیقه نکشید که ریکشا رو متوقف کرد و بهم گفت کرایه اش اینقدر میشه حواست باشه بیشتر پرداخت نکنی! ازش تشکر کردم و ریکشا ربع ساعته منو به مترو رسوند و با مترو به هاستلم برگشتم. برای بعد از ظهر برنامه داشتم! قرار بود برم خونه مادر یکی از بچه های هاستل که طرز پخت چند مدل غذای هندی رو از نزدیک ببینم! بنابراین دو ساعتی خوابیدم تا بتونم با انرژی به کلاس آشپزی برم!! با موتور رفتیم! موتور سواری توی خیابون های پهن و پرترافیک جیپور، تجربه خیلی قشنگی بود که هیچوقت فراموشش نمی کنم. خانم "میشرا" ی مهربون و خونگرم، توی خونه آپارتمانی نقلی و تمیزش منتظرم بود. وسایل آشپزی رو هم آماده کرده بود. دو دقیقه بعد از آشناییمون رفتیم توی آشپزخونه اش و کلاس آموزش آشپزی رو شروع کردیم!

 

 

من چی میتونم بگم از بوی ادویه جات هندی؟؟!! که به هرچی اضافه بشن طعمش رو زیرو رو میکنن و لذتش رو ده برابر!!! و آشپزخونه خانم "میشرا" پر بود از بوی این ادویه های دلبرانه!!

 

43.jpg
منزل خانم میشرا

غذا رو درست می کردیم میاوردیم سرمیز غذاخوری می گفت بخور ببین خوشت میاد؟ گفتم من عادت به تک خوری ندارم شما هم با من بخورید تا بتونم راحت غذا بخورم. خانم میشرا و پسرش هم یه خورده باهام همراهی می کردن و منم حسابی از دستپخت خانم میشرا لذت می بردم.. نون، پوها، عدسی و چند نوع غذای دیگه رو باهم درست کردیم و خوردیم. خانم میشرا می گفت توی استفاده از ادویه ها باید سخاوت به خرج بدی! اضافه کن نترس! اینا همشون گیاهی هستن و پر از خاصیت!

 

44.jpg

45.jpg

46.jpg

47.jpg
من و خانم "میشرا" ی مهربون در حال آشپزی!

48.jpg

خانم میشرا دوست داشت بیشتر و بیشتر از غذاهای متنوع و خوشمزه هندی برام درست کنه، اما دیگه داشت دیر میشد و وقت خداحافظی بود. ازش تشکر کردم و گفتم که از دست پخت بی نظیرش واقعا لذت بردم. وقت خداحافظی خانم میشرا یه شال خوش رنگ هندی بهم هدیه داد که خیلی زیبا بود. با موتور برگشتیم و اینبار، موتورسواری در شب جیپور زیبا رو هم تجربه کردم.

 

2020/03/01 آخرین روزی بود که در جیپور بودم و دلم نمیومد نه از هاستل آروم و قشنگ کاروان دل بکنم، و نه از جیپور صورتی و دلبر! بی مقصد خاصی سوار مترو شدم و توی ایستگاه منتهی به بازار قدیم جیپور پیاده شدم. توی خیابونها قدم می زدم و از دیدن هزار و یک رنگ گوشه گوشه جیپور لذت می بردم که از دور همهمه ساز و دهل به گوشم خورد! گوشه ای منتظر ایستادم تا ببینم چه خبره و این صدا از کجا میاد؟ پلیس ها راه رو بسته بودن و دیگه ماشین، ریکشا، موتور، ارابه یا فیلی حق عبور نداشت! صدا نزدیک و نزدیکتر میشد! مغازه دارها و رهگذرهای دور و برم کم کم اومدن کنار خیابون به استقبال همهمه ای که الان دیگه کاملا دیده میشد!

اومدم وسط خیابون قاطی همهمه! الان دیگه وسط جشن بودم! همه جا گُل بود! گل بارون بود! یا بهتره بگم بارون گل بود! عطر انواع گل های زرد و سفید و قرمز و همه رنگی که پرپر میشدن! به هوا می رفتن و به آرومی روی صورت و لباسها می نشستن! ارابه های بزرگی که توی هرکدومشون مجسمه های طلایی رنگ درشتی، بی اعتنا به فریادهای شادی و هیجان دوروبرشون نشسته بودن! با آویزهایی از حلقه های گل دور دستها و گردنشون! ستون های ارابه ها دیده نمی شدن! روبان های رنگی، حلقه های گل و ریسه های بلند سبز رنگ، ارابه ها رو کاملا پوشونده بود! طبل زنان، دسته دسته، پیشاپیش، کنارو پشت سر ارابه ها با قدرت تمام بر طبل ها می کوبیدند!

 

49.jpg
جشن شام بابا
50.jpg
سکوهایی که برای پذیرایی از مردم در جشن شام بابا به سرعت تدارک دیده شدن!

خیابونی که تا دقایقی پیش آروم بود، به یکباره تبدیل شد به فریاد جشن و رقص و شادی! در طول خیابون به سرعت جایگاه هایی برپا شد!! با دقت و سرعت تزئین شدن! آراسته به گل و روبان شدن! پرده های رنگی نصب شدن! و الهه ها با دقت در بالای سکوها رو به خیابون قرار گرفتن و دیگ های عظیم و بسته های بزرگ روی سکوها قرار گرفتن و متولیان شروع کردن به پخش کردن شربت و میوه، خوراکی، بستنی، شیرینی و...

 

51.jpg
 و من در میان این هیاهو!
5.jpg
زمین پوشیده از گل در جشن شام بابا

زمین پوشیده شده بود از گُل! خودمو کشیدم کنار که از بیرون به این جشنی که یک دفعه داشت منو می بلعید نگاه کنم! کنار یه مغازه شیرینی فروشی ایستادم. مرد میانسالی که از دستوراتی که به دیگران میداد و نظارتی که بر جایگاه ها داشت معلوم بود متولی بخشی از این جشنه منو صدا کرد و ازم دعوت کرد که برم پیشش بالای سکو! بالا رفتم! از اون بالا قشنگ میشد دریای جمعیت رو دید! گفت: از کجا اومدی؟ گفتم :ایرانی ام! خوشآمد گفت. منو به همراهانش معرفی کرد و برام شربت آورد. گفتم میخوام بدونم اینجا چه خبره؟ این جشن بابت چیه؟ گفت من انگلیسی ام زیاد خوب نیست اون مغازه ای که کنارش وایساده بودی مغازه پسرمه الان بهش میگم برات توضیح بده ...

و پسر مغازه دار اینجوری توضیح داد که:  جشن " شام بابا " یا " شیام بابا" در هند معمولا در ماه های فوریه یا مارس و قبل از جشن هولی (جشن رنگ ها) برگزار میشه. داستان برمی گرده به تقریبا 975 سال پیش! " خاتو شیام" ، شاهزاده ای از ماهابهارتا بوده که در جنگی که اون زمان صورت گرفته بابت فداکاری ها و دلاوری های چشمگیری که از خودش نشون میده، دوستداران و هواخواهان زیادی پیدا می کنه. بعد از مرگش پیروانش بارگاهی براش درست می کنن و اعتقاد داشتن (و دارند البته) که کسایی که " خاتو شیام" رو تقدیس می کنن آرزوهاشون برآورده میشه. "خاتو شیام" بارگاه های زیادی در جاهای مختلف هند داره و در روزهایی که جشن برگزار میشه پیروانش به صورت پیاده، سفر مقدسی رو برای زیارت بارگاه هاش در پیش می گیرن. در طول مسیر هم دوستدارانش انواع غذاها و نوشیدنی ها رو نذر می کنن و به مردم میدن و به ادامه مسیر تشویقشون می کنن.

 

 

 

 

 

 

روز بعد یعنی 2020/03/02 با کلی خاطره فراموش نشدنی از جیپور! این شهر زیبا رو به مقصد آگرا ترک کردم!

 

53.jpg