27 روز سفر تنهایی به هند ( نسخه جدید و کامل شده )

4.5
از 107 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
ماجرای ۲۷ روز سفر تنهایی دختر ایرانی به هند + تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
20 فروردین 1401 17:09
215
105K

 

 

آگرا

دوم مارس 2020 (دوازدهم اسفند 98) به آگرا رسیدم! شهر تاج محل!

تقریبا همه مون داستان تاج محل و داستان عشقی که پایه گذار این معماری زیبا و ماندگار بوده رو شنیدیم. در گوگل و سفرنامه های دیگه این داستان به تفصیل نوشته شده بنابراین اینجا چیزی در موردش نمی نویسم که برای خواننده ها تکراری نباشه.

من هم به عشق دیدن تاج محل و دیگر آثار تاریخی و معابد موجود در آگرا، این شهر رو در برنامه ام گذاشتم و سه روز رو به آگرا اختصاص داده بودم!!

توی سفرنامه هایی که قبل از شروع سفرم خوندم به نظرم عجیب اومد که اکثر بک پکرها در آگرا یک یا دو روز بیشتر نمی موندن و بعد از اون آگرا رو به مقصد بعدی ترک می کردن، با وجود اینکه آگرا جاهای دیدنی زیادی داره! و شهر خیلی قشنگی هم هست!

1.jpg
 آگرا !

 

2.jpg

3.jpg

4.jpg

اما من هم آگرا رو زودتر از موعد مقرر ترک کردم!!!

راستش رو بخواهید برای منی که سبک سفرم بکپکری و ارزون و اقتصادی هستش، آگرا شهر مناسبی نبود! پرهزینه و گرون! شهری بود که توی ذوقم زد! شهری بود که ساعاتی بعد از رسیدن بهش برای ترکش برنامه ریزی کردم. شاید بشه گفت آشنایی با "شارلوت" دختر انگلیسی و " لوسیا" دختر ارمنستانی تنها خاطره خوب من از آگراست و شاید هم اگر هم صحبتی و آشنایی با این دو بک پکر نبود، فراموشم می شد که من هم روزی به آگرا سفر کرده بودم!!

توی قطار جیپور به آگرا یه پسر دانشجوی هندی همسفرم بود.

 

5.jpg

قطار جیپور به آگرا

برای دادن امتحان به جیپور اومده بود. امتحانشو داده بود و داشت به آگرا برمی گشت. طبق معمول کوله پشتی بزرگ من کنجکاوش کرده بود که بپرسه از کجا اومدم؟! به کجا میرم؟! و برای چی اومدم؟! وقتی فهمید بکپکرم و تنهایی از ایران به هند اومدم حسابی تعجب کرد و البته خیلی هم خوشش اومد! می گفت:" منی که هند هستم تا الان به ذهنم نرسیده بود که پاشم با یه کوله پشتی کشورمو دور بزنم و ببینم! به دلم انداختی که به زودی اینکارو بکنم!"

در طول مسیر سفر، از هند گفتیم! از آداب و رسوم جاهای مختلف هند! از ایران، از تاریخ کهن ایران و هند، از غذاها و خوشمزه های ایران و هند! خلاصه پسر خیلی محترم و فهمیده ای بود که از هم صحبتی باهاش خیلی استفاده کردم. توی راهروی قطار فروشنده های سیار در رفت و آمد بودن همه چی می فروختن از خوراکی و نوشیدنی های مختلف گرفته تا جینگل مینگل های هندی! یکی رد شد که داد می زد "ماساله تی"! " ماساله تی" پسر دانشجو منو به یه چای ماساله دعوت کرد. چایی که فروشنده توی یه ظرف کوچولوی سفالی می ریخت و به مسافرا می فروخت! خیلی خوشمزه بود. اولین باری بود که چای ماساله رو تجربه می کردم. همسفرم گفت که با چای کله مورچه ای، شیر، زنجفیل، شکر و ادویه ماساله، درست میشه .از طعمش خیلی خوشم اومد و بعد از اون هم توی آگرا و هم در شهرهای بعدی هند چندین بار ماساله تی رو خوردم.

 

6.jpg
چای ماساله در قطار

حوالی ساعت دوازده و نیم ظهر بود که قطار به ایستگاه آگرا رسید. از قطار که پیاده شدیم صف ریکشاها و ماشین ها کنار ایستگاه بود که منتظر مسافرگیری بودن! پسر دانشجو گفت:" اپلیکیشن اوبر رو داری که باهاش ماشین بگیری ؟" گفتم : نه باید برم باهاشون چک و چونه بزنم! گفت من برات ریکشا می گیرم تا تو رو به هاستلت برسونه چون این ریکشاها حسابی گوش توریستا رو میبُرن! سراغ یکیشون رفت، آدرس رو نشونش داد، چندین بار براش توضیح داد که مطمئن بشه آدرس رو خوب فهمیده و سر قیمت هم باهاش چونه زد. البته چون هندی حرف می زدن من از حرفاشون هیچی سر در نمی آوردم ولی از حرکاتشون متوجه میشدم که جریان چیه! خلاصه این پسر دانشجوی بامعرفت ریکشا رو برام جور کرد. ازش تشکر کردم و گفتم امیدوارم یه روزی که قصد سفر کردی میزبان تو و خواهرت در ایران باشم اونهم آی دی اینستاگرامش رو بهم داد و منم آی دی اینستاگرامم رو دادم و از هم خداحافظی کردیم.

تجربه 13 :

تا مطمئن نشدید که به مقصد مورد نظرتون رسیدید از ماشین/ ریکشا پیاده نشید و کرایه رو پرداخت نکنید!! از گوگل مپ رسیدن به مقصد رو چک کنید، حتما حتما تابلو هاستل رو نگاه کنید که خود هاستل مورد نظرتونه و بعد پیاده شید و کرایه رو بدید!

چرا؟؟ چون نه یک مورد و دو مورد بلکه چندین مورد تجربه اینچنینی برای من و بقیه بک پکرا اتفاق افتاد. حتی برای اونهایی که از اپلیکیشن " اوبر UBER " ماشین گرفته بودن! نرسیده به نیمه مسیر راننده میگه خوب همینجاست. رسیدیم! مسافر رو پیاده میکنه!. پولش رو میگیره و میره ! بعدا مسافر متوجه میشه که بله! سرش کلاه رفته و هنوز کلی راه مونده تا به مقصد برسه و باید دوباره ماشین بگیره و کرایه بده!

راننده های ریکشاها توی هند با سرعت سرسام آوری رانندگی میکنن، عجله دارن که زودتر مسافرشون رو پیاده کنن و برن سراغ پیدا کردن یه مسافر دیگه و متأسفانه بعضیاشون این کار رو به قیمت کلاه گذاشتن سر مسافر انجام میدن.

ولی انصافا راننده های هندی هم تسلط به رانندگی دارن و هم اعصابی فولادی. توی هند بود که متوجه شدم چرا اکثر راننده های تاکسی های دبی هندی هستن! چون واقعا توی رانندگی حرفه ای عمل میکنن. توی اون ترافیک و سرو صدای دیوانه کننده خیابون های هند، توی کوچه پس کوچه های باریک با سرعت تمام، میلیمتری از کنار هم رد میشن بدون اینکه اتفاقی بیفته. بگذریم! راننده ریکشا بعد از ده دقیقه رانندگی توی یکی از خیابونا ایستاد و گفت رسیدیم! هاستلی که انتخاب کرده بودم طبق نقشه نزدیک تاج محل بود، فقط یه خیابون با تاج محل فاصله داشت، اینجایی که راننده میگفت پیاده شو بیشتر به بازار آهنگرا شباهت داشت. گفتم :خوب کو هاستل؟ گفت: نمیدونم ولی آدرس همینجاست! گفتم : اینجا نیست! شروع کرد غر زدن که همینجاست و من باید برم. منم خیلی آروم گفتم: تا منو به آدرسی که بهت گفتیم نرسونی پیاده نمیشم و خبری از کرایه هم نیست! گفت آدرسو بلد نیستم!! و واقعا هم بلد نبود.

فقط برای اینکه زودتر از بقیه مسافر بزنه گفته بود آدرسو بلدم! گفتم: بلد نیستی برو از مغازه دارها بپرس !تا به هاستل نرسم کرایه رو نمیدم! غرغر کنان پیاده شد و از چند تا مغازه دار پرسید و فهمید کجا باید بره. ده دقیقه بعد وارد یه خیابون سنگفرش و خیلی تمیز شدیم و اینجا بود که متوجه شدم درست اومده! این همون خیابون شیکی بود که منتهی به تاج محل میشه. تابلوهای راهنمایی به سمت تاج محل رو هم دیدم. منو سر یه کوچه پیاده کرد و گفت: هاستل داخل همین کوچه اس. از مغازه دار سر کوچه هم پرسیدم که مطمئن بشم که گفت آره هاستل انتهای همین کوچه اس. کرایه راننده رو دادم و رفتم سمت هاستل!

 

7.jpg
خیابان منتهی به تاج محل که هاستلم در اون قرار داشت
8.jpg
خیابان سنگفرش منتهی به تاج محل که از ابتدا تا انتهاش هر چند قدم چند تا پلیس مستقر بودن

وارد کوچه باریک شدم لبخند بچه هایی که داشتن توپ بازی می کردن و خانم هایی که دم در دورهمی داشتن فضای مثبت و مطمئنی رو برام ایجاد کرد. نرسیده به انتهای کوچه سمت راست تابلوی هاستل رو بر سر در یه خونه که درش نیمه باز بود دیدم. اسم هاستلی که در تور آگرا انتخاب کرده بودم Mission BackPack بود نزدیک تاج محل و در یک منطقه امن و البته نسبت به بقیه هاستل های آگرا نسبتا ارزون هم بود شبی 5 دلار.

طبقه همکف خونواده ای ساکن بودن که بعد فهمیدم هاستل مال خودشونه. طبقه دوم پذیرش هاستل بود و همونجا هم اتاق پسرا بود، و بالای پشت بام که اتاق دخترا بود و کنارش یه آشپزخونه قرار داشت. مسئول هاستل پذیرشم کرد و هزینه یه شب اقامت رو بهش پرداخت کردم و بعدش منو به اتاق دخترا راهنمایی کرد. اتاق دخترا، اتاق نسبتا کوچیکی بود که سه تخت دوطبقه در اون قرار داشت. کنارش هم یه آشپزخونه با امکانات بسیار کم و جزیی، در حد یه گاز و یه ماهیتابه و مختصر ظرف و ظروفی قرار داشت ! ولی خوب مزیت خوبش فضای خیلی دلبازی بود که مشرف به محیط اطراف بود.

 

9.jpg
پشت بام هاستل که اتاق دخترا و آشپزخونه اونجا بود

وارد اتاق که شدم اولین کاری که کردم این بود که به اینترنت هاستل متصل بشم و خونواده ام رو درجریان رسیدنم به آگرا و به هاستل بگذارم. یه هم اتاقی داشتم که موقع رسیدنم خواب بود. یه دوش گرفتم، ناهارم رو خوردم و خوابیدم. یک ساعتی خوابیدم و بعد از بیدار شدن رفتم بیرون که یه دوری توی خیابونای شهر و محیط اطراف بزنم. خیابان سنگفرش منتهی به تاج محل الان دیگه حسابی شلوغ و پر از توریست شده بود. هر چند قدم، دسته دسته توریست و مسافر بود که دور یه لیدر جمع شده بودن و لیدرها براشون برنامه بازدید از تاج محل رو توضیح می دادن.

 

 

10.jpg

ماشین های سفید مخصوص حمل مسافرهای تاج محل هم مرتب بین ابتدای خیابون سنگفرش و تاج محل در رفت و آمد بودن و توریستهایی که نمی تونستن پیاده این مسیر رو برن رو جابجا می کردن.

 

10.jpg

هاستل من تقریبا در میانه مسیر خیابون سنگفرش قرار داشت. بنابراین تصمیم گرفتم اول برم سمت تاج محل و بعد از اونجا برم وسط شهر. به ورودی تاج محل رسیدم. دو صف نه چندان طولانی رو دیدم، یکی مربوط به شهروندان هندی بود و اون یکی مربوط میشد به توریستا. هزینه ورودی هم برای توریستا تقریبا دو برابر ورودی شهروندان هندی بود .آفتاب داشت غروب می کرد چند بار به گیت نزدیک شدم و برگشتم. با خودم گفتم: فکر نمی کنم الان وقت مناسبی برای بازدید از تاج محل باشه. بزار برای فردا! ولی خودم هم میدونستم که اینها بهانه اس! با وجود اینکه میدیدم چقدر دیگران برای ورود به این بنای عظیم و زیبا هیجان زده هستند و ذوق و شوق دارند!

ولی واقعیتش رو بگم! من مردد بودم. با خودم گفتم شاید از خستگی راه باشه و هنوز به اندازه کافی استراحت نکردم. برم یه دوری توی شهر بزنم و فردا میام تاج محل! این وسط خودم رو هم سرزنش می کردم که دختر. مردم از اون سر دنیا میان اینجا که تاج محل رو ببینن و تو الان روبروی این عمارت مرمرین جادویی که یکی از مشهورترین بناهای موجود در دنیاست وایسادی و نمیری که از نزدیک ببینیش؟!! زیباییش خیره کننده بود. حتی از دور! چند متر اونورتر ریکشاها به صف پارک شده بودن! سوار یکیشون شدم و به راننده گفتم: لطفا منو ببر به مرکز شهر!

 

12.jpg

12.jpg

13.jpg

14.jpg

15.jpg

توی آگرا مکان های تاریخی و دیدنی از هم دور، هزینه رفت و آمد بالا و همه اماکن توریستی و زیبا ورودی نسبتا بالایی داشتن! حتی برای ورود به پارک هم پول می گرفتن! برای مثال هزینه رفت و آمدم با ریکشا از تاج محل تا مرکز شهر و برعکس، که تقریبا ده دقیقه یا کمتر راه بود 300 روپیه(75 هزارتومن شد)! در مقایسه با بقیه شهرهای هند که رفتم آگرا شهر بسیار گرونی بود! اونجا بود که فهمیدم چرا بکپکرا زیاد توی آگرا توقف ندارن! آگرا برای کوله گردها شهر نسبتا پرخرجیه! آفتاب غروب کرده بود که به هاستل برگشتم. هم اتاقیم بیدار شده بود و مشغول کارهاش بود. باهم آشنا شدیم اسمش " لوسیا" و ارمنستانی بود. لوسیا دختر بسیار زیبا، جذاب و کم حرفی بود. وقتی که فهمید ایرانی ام خیلی ذوق زده شد و با هیجان گفت :من چند سال پیش ایران رفتم و شیراز و اصفهان رو گشتم. شهرهای زیبایی که خاطرات قشنگی ازشون دارم و عکس های زیادی هم اونجا گرفتم.

پرسید: برنامه سفرت چیه و چند روز قصد داری اینجا بمونی؟ گفتم: راستش قرار بود سه روز اینجا بمونم و بعدش برم دهلی و از اونجا به آمریتسار! ولی مثل اینکه داره نظرم عوض میشه. شاید زودتر از آگرا برم. با خنده پرسید: چرااا؟ گفتم: راستشو بخوای تا الان سه تا از شهر های هند رو گشتم ولی توی هیچکدومشون احساس غریبی نکردم ولی توی آگرا این حس شدیدا بهم دست داد. روبروی تاج محل رسیدم و وارد نشدم، رفتم مرکز شهر و خیابونهاش رو گشتم باز هم راحت نبودم! با وجود اینکه آگرا شهر خیلی قشنگیه ولی نمی دونم چرا درش احساس راحتی نمی کنم! جذبم نمی کنه! والبته شهر گرونی هم هست! خندید و گفت : من سومین باره که به هند میام. شهرهای مختلف هند رو گشتم. ولی دومین باره که به آگرا میام، اونهم به خاطر کاری که برام پیش اومده. فقط تو نیستی که اینو میگی! خیلی از بک پکرایی که باهاشون آشنا شدم هم همینو گفتن! یکی دو روز بیشتر اینجا نمیمونن! بیشتر به خاطر تاج محل میان.

مکثی کرد و گفت: واراناسی رو حتما برو! سفر به هند بدون دیدن واراناسی سفر نمیشه! من هر دفعه به هند اومدم واراناسی رو رفتم! شهریه پر از عجایب، پر از تناقض! حسابی شگفت زده ات میکنه! با خودم گفتم: واراناسی ؟! ولی من که برای این شهر هیچ برنامه ای ندارم. داشتیم صحبت می کردیم که یه مسافر جدید وارد اتاق شد " شارلوت" از انگلستان! این دختر توپی از انرژی بود! بهمون سلام کرد! پرسید کجایی هستیم! کوله بزرگش رو انداخت روی تخت! موبایلشو از کیفش درآورد و اومد کنارمون که عکسهایی که توی تاج محل همین الان گرفته بود رو بهمون نشون بده. من و لوسیا هنوز داشتیم از عکساش تعریف می کردیم که کوله اش رو باز کرد و یه ساری خیلی خوشرنگ و کارشده ای رو از توش دراورد و گفت: بچه ها نگاه کنید اینو یه دوست هندی توی دهلی بهم هدیه داد! قشنگه مگه نه؟!

گفتیم خوب با همین توی تاج محل عکس مینداختی؟ با صدای بلند خندید و گفت آره منم دوست داشتم ولی خوب هوا دیگه داشت تاریک میشد نمیتونستم اول بیام هاستل لباس عوض کنم و بعدش برم تاج محل، دیر میشد. تا رسیدم آگرا با کوله سنگینم رفتم تاج محل که عکس بگیرم. چند دقیقه بعد، لوسیا لباساشو عوض کرد و بیرون رفت. شارلوت با همون ذوق و شوقی که از گرفتن عکسا داشت مشغول پست کردن و اشتراک گذاری عکساش توی فیس بوک شد! من هم رفتم سراغ گوگل کردن همه چیز در مورد واراناسی و بعدش پیدا کردن هاستل مناسبی نزدیک رودخانه گَنگ. از آگرا تا واراناسی دوازده ساعت با اتوبوس راه داشت! صبح روز بعد برای خوردن صبحونه به کافه ترو تمیزی رفتم که درست روبروی تاج محل بود!

 

17.jpg

18.jpg

کافه هنوز خلوت بود. محو تماشای تاج محل شدم! راستشو بخواید احساسات عجیب، نادر، پیچیده و تو در تویی رو داشتم تجربه می کردم. اینکه روبروی یکی از عجایب هفتگانه جدید جهان، یکی از پر آوازه ترین بناهای دنیا! نماد عشقی غمگین و جاودان، نشستم و دارم صبحونه ام رو میخورم! اینکه این بنا، یادبود عشقیه که هر ساله میلیون ها نفر از جای جای جهان رو به سمت خودش میکشونه! اینکه مجموعه ای از سنگ های بی جون، با عشق و وفاداری و هنر که آمیخته شدند، تونستند اینقدر دلربا بشن و به تمام زبان های دنیا داستان ها برای گفتن داشته باشن! همه اینها احساسات ضد و نقیضی رو در من ایجاد کرده بودن! خوشحالم؟! غمگینم؟! افتخار می کنم؟! آرومم؟! هیجان زده ام؟!واقعا نمی دونستم کدوم یک از اینهام! 

 

19.jpg

از کافه زدم بیرون و باز هم به سمت تاج محل! کنارش وایسادم! ازش خداحافظی کردم و دور شدم! هم ردیف تاج محل کلی دفتر فروش بلیط و صرافی بود. سراغ یکیشون رفتم و بلیط اتوبوس تخت دار به واراناسی رو خریدم. قیمت بلیط ها خیلی متغیر بودن. گرونترین بلیط مربوط به حرکت شب بود! 1400 روپیه (350هزار تومن) و من همون رو خریدم چون برام مهم بود که صبح به واراناسی برسم. حرکت ساعت ده ونیم شب بود. در راه برگشتم به هاستل دیدم دارن نمایشگاه صنایع چوبی رو برپا می کنن. وارد نمایشگاه شدم و دو ساعتی رو توی نمایشگاه گشتم. اون ظرافتی که در صنایع چوبی شمال کشورمون هست رو اینجا ندیدم. بیشتر محصولات نمایشگاه، الهه ها و خدایان چوبی بزرگ، دکوری های ساده اما سایز بزرگ و بقیه هم وسایل چوبی بود که ساخت چین بودن!

 

19.jpg

به هاستل برگشتم که وسایلم رو جمع و جور کنم. شارلوت همون دختر انگلیسی هنوز توی هاستل بود. گفت: کجا رفتی؟!

- رفتم بلیط وارانسی رو خریدم. گفت: منم فردا شب میرم سمت یکی از شهرهای نزدیک دهلی چون جشن دیوالی نزدیکه و میخوام برای جشن اونجا باشم. گفتم: عالیه! جشن دیوالی که بشه احتمالا من دهلی خواهم بود! یا شاید هم آمریتسار! وسایلم رو جمع و جور کردم و نقشه واراناسی رو هم از گوگل مپ دانلود کردم. هوا داشت کم کم ابری میشد. من و شارلوت رفتیم بیرون که پیاده روی کنیم و بعدش بریم ناهار بخوریم. کمی بعد نم نم بارون شروع شد! نسیم خنکی وزیدن گرفت و هوایی شد به زیبایی پاییز!!

 

21.jpg

منظره خیابون سنگفرش همراه با صدای تق تق سم اسب کالسکه ها! شبیه خیابون های لندن شده بود! البته من که لندن رو نرفتم اما فیلم های قدیمیش رو دیدم!

22.jpg

ناهارمون رو طبقه بالای یکی از رستوران های نزدیک خوردیم. همونجا بود که فهمیدیم ترامپ رئیس جمهور آمریکا و خانمش هم اینجا بودن. شارلوت با خنده گفت: منا میدونی اونها هم مثل تو وارد تاج محل نشدن و به دیدنش از دور اکتفا کردن. به شوخی گفتم : احتمالا اونها هم درگیر احساسات متناقض شده بودن!!

 

23.jpg

بعد از تسویه حساب با هاستل رفتم بالا که از منظره غروب بالای پشت بوم لذت ببرم که دیدم شارلوت بدو بدو پیشم اومد و با همون هیجان همیشگی اش گفت: منا ! برنامه ام رو عوض کردم! منم با تو میام واراناسی!! از خوشحالی همدیگه رو بغل کردیم! با وجود اینکه یک روز بیشتر از آشناییمون نگذشته بود ولی من واقعا با شارلوت احساس راحتی می کردم. دختر بسیار پرانرژی، فهمیده، پایه و خونگرمی بود. گفتم پس بدو بریم تا ظرفیت اتوبوس پر نشده با همون اتوبوس خودم بلیط بگیریم و دویدیم سمت همون باجه بلیط فروشی! شارلوت هم بلیطش رو گرفت و همسفرم شد به واراناسی!! ساعت هشت و نیم شب یه ریکشا گرفتیم و رفتیم ترمینال!! البته اسمش ترمینال بود ولی هیچ شباهتی به ترمینال نداشت! یه خیابون پرت و خالی! چند تا مغازه خیلی قدیمی شبیه مغازه های تعویض روغنی بیرون شهرها کنار هم ردیف شده بودن که اینا باجه های ترمینال بودن!

کلی هم جنس کنار دفترها تل انبار شده بود! اتوبوسی هم اونجا رؤیت نمی شد! داخل یکی از این دفترا شدیم و از یه آقایی که پشت میزی پوشیده از فاکتور نشسته بود، پرسیدیم که حرکت اتوبوس واراناسی از همین جاست؟ بلیطمون رو دید و گفت: بله درست اومدید اتوبوس هنوز نیومده منتظر بشینید تا بیاد! صندلی هم در کار نبود! روی پله های کنار دفتر نشستیم. چند تا سگ و میمون هم مرتبا درحال رفت و آمد از پله ها بودن!! مثل اینکه مزاحمشون شده بودیم! اما کار به کارمون نداشتن! فقط سفت و سخت وسایلمون رو نگه داشته بودیم چون به تجربه برامون ثابت شده بود که این میمونا یه دفعه ای وسیله ای رو میقاپن و فرار می کنن! ساعت ده اتوبوس اومد. اولین باری بود که اتوبوس تخت دار می دیدم اصلا صندلی نداشت یه طرفش دو طبقه تخت های دو نفره بود و طرف دیگه هم دو طبقه تخت های تک نفره! برام جالب بود.تا حرکت کردیم هم کولر رو روشن کرد. و دقیقا ده و نیم آگرا رو پشت سر گذاشتم به سمت شهر عجایب، واراناسی !!

 

24.jpg

25.jpg
من و شارلوت! دخترمهربون انگلیسی که درآگرا و واراناسی همسفر بودیم.