14 اسفند 1401 آغاز سفر رویایی من بود به شرق خراسان در قالب یک تور ایرانگردی جذاب که در ساعت 4 بعدازظهر با قطار تهران مشهد آغاز شد. 5 دقیقه مانده به حرکت وارد ایستگاه شدم. لیدر به انتظارم ایستاده بود. با عجله به سمت
سفر به جزیره کبودان پارک ملی دریاچه ارومیه شاید کسی فکرش را نمی کرد بره ای که سال ها پیش ، ضعیف و بی جان کنار تکه سنگی رها شده بود ، حالا نماد امید و زندگی در کبودان باشد. اردیبهشت محیط بانان پارک ملی دریاچه
چکیده سفر از میان رودهایی که بجای آب، خون سیاهی دارد که از میان آتش و آهن جاری شده است، در جستجوی دو خواهری خواهم بود که خدایان عیلامی آنها را تبدیل به سنگ کردند. در میان گور دخمه های عهد باستان، با ارواح پالمیریان هم
گاهی آدم در زندگی، حس هایی را تجربه میکند، که پیش از آن هیچ وقت فکر نمیکرده روزی این احساس برایش به وجود بیاید. درست مثل زمانی که در روزهای گرم ابتدایی تیرماه، درگیر انتخابی سخت بین رفتن و نرفتن شدم. باورش برای خودم هم
چکیده سفر وقتی از سرگیجه بین لیتوانی و لتونی رهایی پیدا کردم، پای در مسیر استونی گذاشتم تا قرون وسطایی ترین شهر شمال اروپا(تالین) را بازدید کنم. استونی، کشوری کوچک با تاریخی بزرگ است. تاریخی که از حمله وایکینگ ها شروع شده و با اشغال توسط
برای اولین بار در زندگیای که درونگرایی توش حرف اول رو میزد، به من پیشنهاد یه سفر مستقل شد. البته دروغ نگم اولینترین چنین پیشنهادی، برمیگرده به سفر دو روزه شهر قم از طرف مدرسه و اصرار معلم دینی به من برای پیوستن به این
مقدمه: تابستان 1402 بود که از طرف شریک تجاری پدرم آقا سعید پیشنهاد سفر چین برای بازدید از چند تا کارخونه مطرح شد و با موافقت پدر گرامی قرار بر این شد که سه نفری راهی سرزمین اژدها بشیم. چند وقت بعدش آقا سعید پیگیر کارای
روز دوم عید بود که تصمیم به سفر چابهار گرفتیم. بلیط رفت و برگشت رو از هواپیمایی سپهران خریداری کردیم. بلیط رفت ساعت ۷ صبح 4 فروردین 1403 به قیمت ۱۷۰۰ که تقریبا بدون تاخیر حرکت کرد. بوئینگ ۷۳۷ بود و خیلی راحت.ساعت حدود ۱۰
درود بر عاشقان سفر فروردین 1403 وقت سفر به بلوچستان بود. دیاری که 7 سال پیش با جمعی از دوستای خوبم، رفته بودم. چابهار از نگاه من آخرین نقطه ایرانه. جایی که از همه لحاظ محرومه و نیاز های اولیه چالش های بزرگیه. مشکل سوخت ،امکانات
چکیده روایت سفر رومانی از نظر من، زیباترین کشور بالکان است با مردمانی مهربان و زیبا. بیان جزییات سفر رومانی، سفرنامه ای طولانی می طلبد که شاید روزی روزگاری به آن پرداختم. این متن، روایت برش کوتاهی از سفر من در بخارست است که از میدان
باسلام خدمت همراهان لست سکند سفرنامه ای تهیه کردم برای آن دسته از افرادی که قصد دارند برای اخذ ویزای کشور کانادا سفری به استانبول داشته باشن البته مشاهداتم رو از سفر کوتاهم به استانبول در ادامه اوردم که اگه مایل باشید میتونید مطالعه بفرمائید.این سفرنامه
خوب فکر کنم دیگه این دفعه نوبت من باشه سفرنامه بنویسم . با توجه به اینکه در هر سفر با خوندن سفرنامه ها، سفری خوب رو تونستم پلن کنم وبا روالهای سفر مثل جاهای دیدنی ، وسایل حمل ونقل ، سوغاتی ها و حتی هزینه
شهر واتیکان تلاقی مذهب، هنر و تاریخ است. یک شهر مینیاتوری از معنویت آمیخته با تجمل فراوان. مرکز مسیحیت جهان و بزرگترین کلیسای دنیا بیشک یکی از سمبلهای ایتالیا است. هرچند واتیکان به عنوان یک کشور مستقل شناخته میشود، اما واتیکان و کلیسای سن پیتر
داستان سفر من و همسرم به دبی از اینستاگرام شروع شد. مرداد بود و همه در حال و هوای سفر بودند که من استوری های دختر خاله ام از سفرش به دبی را دیدم. خیلی برام عجیب بود که کسی در این فصل به دبی
تسکینی برای غم کلیمانجارو در لابی هاستل جمع و جوری در دارالسلام تانزانیا نشسته بودم و عرق ریزان در حال پایین دادن نوشیدنی سردی بودم که عکسی از کوهستان کلیمانجارو بر آن نقش بسته بود. همان کوهستانی که پول مورد نیاز برای صعودش(در قالب گروههای کوهنوردی
سلام خدمت همه لست سکندی های عزیزم، اگه بخوام خیلی صادقانه بگم که هدف از نوشتن این سفرنامه چیه، قطعا اصلی ترینش اینه یاد و خاطره این نوروز تو ذهن خودم و همه همسفری ها بمونه و دلیل بعدیش اینه که بتونیم خاطرات و تجارب
سفر مرا به زمینهای استوایی برد. و زیر سایه آن «بانیان» سبز تنومند چه خوب یادم هست عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت. سهراب سپهری نزدیک به عید همیشه این سوال را می پرسیم که کجا برویم؟ سفر نوروز برای
« هرچند خسته میروی زینجا، سفربخیر رو سوی قبلههای تماشا، سفربخیر » (جواد شیری) به نام آفریننده سفر سال 1401 با همه لحظات تلخ و شیرین به نفسهای آخرش در اسفندماه نزدیک شده و بعد از چندماه
سفر که هواییات کند، فرقی نمیکند کجا باشی؛ در راه، در صف، در قطار مترو یا پشت میزت در شرکت. سفر که هواییات کند، فرقی نمیکند چندمین فصل سال است. و من درست در اول مهر سال صفرودو، ساعت یازده صبح، پشت میز کارم در شرکت، هوایی
وقتی به لندن رفتم، اولین چیزی که به ذهنم رسید، هوای پریشان و مه آلود شهر بود. ولی خب، این هوای اسطورهای هم جزو جذابیتهای این شهر بود. به نظر میرسید که هر قدمی که میگذاشتم، در دنیایی جدید و ماجراجویانه قدم میزدم. یادم میآید